نویسنده: آیت الله محمد تقى مصباح یزدى
1 -4- آداب نشستن
دیگر از آداب معاشرت که در قرآن کریم مورد تاکید واقع شده این است که در مجالس طورى بنشینند که اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد. معمولا مجالس ظرفیت محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحتبنشینند ممکن است جا براى دیگران تنگ بشود از این رو دستور داده شده که در مجالس وقتى به شما گفته مىشود که جا باز کنید تنگتر بنشینید و جا به دیگران بدهید که خدا هم به شما وسعتبدهد. در آیه (11) سوره مجادله مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح الله لکم» درباره شان نزول این آیه گفتهاند: کسانى که خدمت پیامبر(ص) مىشدند دور پیغمبر تنگاتنگ حلقه مىزدند و کسانى که بعد مىآمدند دیگر جا براى ایشان نبود این است که در این آیه اشاره مىفرماید طورى نباشد که اگر کسى کارى دارد یا مىخواهد سخنى از پیغمبر اکرم(ص) بشنود جا براى او نباشد. بعد اضافه مىفرماید: «و اذا قیل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفتهاند که منظور این است که اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شوید و جاى خود را به او بدهید این کار را انجام بدهید و در ذیل آیه دارد: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات» این ذیل مىتواند مؤیدى براى این تفسیر باشد که در بین شما کسانى هستند که مزایایى دارند و احترامشان براى شما لازم است از جمله مؤمنین خالص و علماى ربانى که نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند مرتبه قرار مىدهد. «اذا قیل انشزوا» یعنى هنگامى که به شما گفتند برخیزید تا شخص محترمى بنشیند، برخیزید و به او جا بدهید و بىاحترامى نکنید زیرا اشخاص متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.
1 - 5 - گوش سپردن به سخن
یکى دیگر از آدابى که از سیره پیغمبر اکرم(ص) استفاده مىشود و در قرآن کریم هم به آن اشاره شده نکتهاى است که در باب مدیریت خیلى مهم است. کسانى که در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پیشوایى دارند طبعا دیگران به آنها مراجعه مىکنند و انتقادها و پیشنهادهایى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىکنند که بسیارى از آنها صحیح و قابل قبول نیست اما شنونده در مقابل این سخنان باید چه عکس العملى نشان بدهد؟ آیهاى هست که از آن استفاده مىشود که سیره پیغمبر اکرم(ص) این بود که به همه حرفها درست گوش مىدادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمىزدند و اگر حرفش هم صحیح نبود به رویش نمىآوردند. منافقان این مطلب را براى پیغمبر، عیب مىدانستند و مىگفتند: این شخص، فقط گوش و «اذن» است و هر کس هر چه مىگوید گوش مىکند. در آیه(61) سوره توبه مىفرماید: «و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن» منافقان درباره پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مىگفتند «اذن» است یعنى فقط گوش است و همه سخنان را مىشنود و نقض و ابرامى نمىکند. خداى متعال در جواب ایشان مىفرماید:
«قل اذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین و رحمة للذین آمنوا منکم والذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم»
درباره این تعبیر «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین» مفسران وجوهى ذکر کردهاند که چرا در یک جا متعلق «یؤمن» با حرف «با» ذکر شده (بالله) و در جاى دیگر با حرف لام (للمؤمنین) و فرق اینها چیست؟ یکى از بهترین وجوه این است که فرق بین این دو تعبیر، اشاره به تصدیق خبر و تصدیق مخبر است. توضیح آن که: کلمه «یؤمن» که متضمن معناى تصدیق استبا حرف «باء» متعدى مىشود و دلالت بر تصدیق به واقعیت و محتواى خبر دارد; مثلا «ایمان بالله» به معناى تصدیق به وجود خداى متعال است و «ایمان به انبیا و کتابهاى آسمانى» به معناى راست شمردن ادعاى پیامبران و تصدیق به صحت محتواى کتابهاى آسمانى است، اما هنگامى که با «لام» ذکر مىشود دلالت بر تصدیق گوینده دارد اعم از این که سخنش را مطابق با واقع هم بداند یا نداند; یعنى معنایش این است که دروغ عمدى به گوینده نسبت نمىدهد ولى معنایش این نیست که محتواى سخن او را هم تصدیق مىکند و به اصطلاح تعبیر اول، به معناى تصدیق خبر است و تعبیر دوم به معناى تصدیق مخبر، خواه همراه با تصدیق خبر هم باشد یا نباشد; یعنى وقتى شخص مؤمنى مىآمد به پیغمبراکرم(ص) وسلم عرض مىکرد که فلان مطلب چنان است پیغمبر نمىفرمود: تو دروغ مىگویى یعنى مىخواهى خلاف واقع بگویى، اما معنایش تصدیق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن مطلب احتیاج به تحقیق داشت آن را تحقیق مىکرد که آیا درست است یا نه. و این لسان مدحى استبراى پیغمبر اکرم(ص) و از این آیه مىتوان استفاده کرد که سایر رهبران و کسانى که مرجع مردم هستند باید در برخوردشان با دیگران این طور باشند وقتى کسى حرفى به ایشان مىزند درست گوش بدهند و قیافهشان قیافه کسى باشد که او را تصدیق مىکند اما معنایش این نیست که ترتیب اثر هم به حرف طرف بدهند. در شان نزول این آیه گفته شده که شخصى از منافقان خدمت پیغمبر اکرم(ص) مىنشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مىکرد (در روایات شیعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذکر شده است). جبرئیل به پیغمبراکرم(ص) خبر داد که این شخص، سخنچین است و گفتگوهایى را که در حضور شما انجام مىگیرد براى منافقان نقل مىکند. حضرت او را خواستند و به او گفتند که آیا تو براى منافقین خبر چینى مىکنى؟ گفت: نه، چنین چیزى نیست. گفتند: بسیار خوب، ولى مبادا از این کارها بکنى. او رفت و پشت سر پیغمبر اکرم(ص) گفت که این شخص «اذن» (گوش) است هر کس هر چه مىگوید قبول مىکند، به او گفته بودند که من اخبار را نقل مىکنم او هم قبول کرده بود، و من آن را انکار کردم، از من هم قبول کرد!
1- 6 - صحبت درگوشى (نجوا)
یکى دیگر از مسائلى که در معاشرتها مطرح مىشود و در چند مورد در قرآن کریم به آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت کردن است. در یک جمعى که افراد مختلفى حضور دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت کنند طبعا موجب رنجش دیگران مىشود و در دلشان مىگویند چرا مطلبى را مىخواهند از ما پنهان کنند و ما را نامحرم حساب مىکنند؟ اما گاهى مواردى پیش مىآید که این کار ضرورت پیدا مىکند; مثلا شخصى یک مساله خصوصى دارد و نمىخواهد دیگران بفهمند ناچار مىبایست بطور خصوصى و نجوا مطرح بکند، البته اگر بتواند در جایى که دیگران نباشند بگوید خیلى بهتر است ولى گاهى وقت تنگ است و باید زودتر به طرف گفت. یا این که مطلبى مربوط به مصالح حکومتى است که فقط باید رهبران قوم بدانند یا مربوط به اسرار نظامى است که نباید دیگران مطلع شوند یا براى این که آبروى کس دیگرى محفوظ باشد احتیاج پیدا مىشود که مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا کسى مىخواهد کمکى براى شخص فقیرى بگیرد اگر در حضور جمع مطرح بکند آبروى طرف ریخته مىشود بدون این که ضرورتى داشته باشد یا این که دو نفر کدورتى دارند و کسانى مىخواهند آنان را اصلاح بدهند اگر علنى مطرح کنند نقض غرض مىشود، زیرا در «اصلاح ذات البین» گاهى اقتضا مىکند که برنامهریزى بشود و مىدانید در اصلاح ذات البین گاهى گفتن دروغ هم جایز و بلکه مطلوب است مثل این که به طرف بگویند فلانى نسبتبه شما خوش بین است و ارادت دارد. بطور کلى در موارد مختلفى احتیاج به برخوردهاى خصوصى و گفتگوهاى سرى و درگوشى پیدا مىشود. مواردى هم هست که بر عکس این درگوشیها درست برخلاف مصلحت است مثل توطئههایى که منافقین مىکردند آنها هم کارهایى را که مىخواستند انجام بدهند فقط با همکارانشان مطرح مىکردند. در قرآن کریم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آیات بطور کلى سفارش مىکند که در نجواهایتان تقوا را رعایت کنید و توجه داشته باشید که سخنان محرمانه شما را خدا مىشنود بنابراین چیزى نگویید که خلاف مصلحت اسلام و بر خلاف تقوا باشد. در بعضى از آیات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را از آن برحذر داشته است و در بعضى از آیات گفته شده که نجوا براى کارهاى صحیح اشکال ندارد و مواردى را ذکر فرموده که نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد. در سوره مجادله چندین آیه در مورد نجوا است و به این صورت شروع مىشود:
«الم تر ان الله یعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما یکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیمة ان الله بکل شىء علیم» (مجادله/آیه7)
«اگر سه نفر باشید خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشید ششمى شماست و اگر کمتر باشید مثلا دو نفر باشید خدا سومى است و اگر بیشتر باشید مثلا هفت نفر باشید خدا هشتمى است. بنابراین به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشید و رعایت تقوا را بکنید». درباره این آیه، نکتههاى تفسیرى متعددى هست که مفسران ذکر کردهاند از جمله درباره «معیتى» است که خداى متعال در این جا براى خودش ذکر مىفرماید: «و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم» بدون شک خداى متعال یک موجودى در عرض موجودات دیگر نیست که شمارهبندى بکنیم و بگوییم مثلا پنج انسان به علاوه خدا مىشود شش موجود. و این همان مطلبى است که حکما فرمودند که وحدت خدا، وحدت عددى نیست زیرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به کار مىرود که در عرض هم هستند و با افزودن یکى بر دیگرى، موجودیت آنها افزایش مىیابد. پس منظور از این که خدا ششمین از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قیومیتى است که خداى متعال در همه جا و نسبتبه همه چیز دارد. بعد از این آیه مىفرماید:
«الم تر الى الذین نهوا عن النجوى ثم یعودون لما نهوا عنه»
نمىبینید کسانى را که نهى شدند از نجوا باز هم همان کار را ادامه مىدهند. این اشاره است به نهى منافقان از نجوا و نیز نجوا در مورد کارهایى که موجب مفسده اجتماعى است. بعد توضیح مىدهد: «ویتناجون بالاثم والعدوان و معصیت الرسول» اینها کسانى هستند که با این که به آنها گفته شده نجوا نکنید در عین حال نجوا مىکنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق دیگران و مخالفت و نافرمانى با پیغمبر اکرم(ص) است میان این سه چیزى که در این آیه ذکر شده مىتوان به این صورت فرق گذاشت که «اثم» یعنى گناهى که مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر دیگران نیست مانند شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است که موجب تضییع حقوق دیگران مىشود. البته ممکن است «اثم» هم ارتباط با دیگران پیدا بکند اما اصالتا حیثیت «اثم» همان حیثیت گناه شخصى است. اما «معصیة الرسول» در مقابل «معصیة الله» نافرمانى پیغمبر اکرم(ص) در امور ولایتى و حکومتى است، چون بیاناتى که پیغمبر اکرم مىفرماید گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، که اطاعت این اوامر و نواهى همان اطاعتخداست، چون پیغمبر اکرم(ص) نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در این جاها ندارد اما گاهى اوامرى است که شخص پیغمبر اکرم(ص) صادر مىکنند طبق مقامى که خداى متعال به ایشان مرحمت فرموده و ولایتى که بر مردم دارند منظور از معصیة الرسول نافرمانى پیغمبر در این گونه دستورهاى حکومتى و ولایتى است. درگوشهاى منافقان درباره این چیزها بود یا مىخواستند گناهى را دور از چشم دیگران مرتکب شوند و یا با هم براى مخالفتبا پیغمبراکرم(ص) توطئه مىکردند که چیزهایى را که ایشان دستور مىدهند عمل نکنند و مخالفت نمایند. «و اذا جاؤک حیوک بما لم یحیک به الله» اینها کسانى هستند که وقتى در حضور تو مىآیند تحیتهایى به تو مىگویند که خدا آن تحیتها را نفرموده است. در روایات آمده است که این جمله اشاره به یهودیانى است که خدمت پیغمبر اکرم(ص) مىرسیدند و به جاى سلام، «سام» مىگفتند (سام در لغت عبرى به معناى مرگ است) و چنین وانمود مىکردند که اداى احترام مىکنند. و مىتوان ذیل آیه را مؤید آن قرار داد که مىفرماید:
«ویقولون فى انفسهم لولا یعذبنا الله بما نقول»
پیش خودشان مىگفتند که چرا خدا ما را به واسطه این سخنان عذاب نمىکند؟ «حسبهم جهنم یصلونها فبئس المصیر»(مجادله/آیه8) خدا ایشان را عذاب خواهد کرد و براى عذابشان جهنم کافى است و احتیاجى نیست که آنان را در دنیا عذاب کنیم. به هر حال این آیه نهى از نجوا و سخن محرمانهاى مىکند که محتوایش نامطلوب باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد. بعد مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اذا تناجیتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان»
از این آیه استفاده مىشود که مطلق تناجى و درگوشى گفتن نامطلوب نیست از این روى، تاکید مىکند که اگر زمانى لازم شد که سخن محرمانهاى بگویید مواظب باشید که در سخنانتان اثم و عدوان و معصیت پیغمبر نباشد:
«فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصیت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى»
پس مطلق نجوا همیشه مذموم نیست و در صورتى که مقتضاى بر و تقوا این باشد که شخص نجوا بگوید و خصوصى صحبت کند اشکالى ندارد:
«واتقوا الله الذى الیه تحشرون».
در آیه بعد اشاره مىفرماید به نجواهاى مذموم:
«انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله و على الله فلیتوکل المؤمنون»
روشن است نجوایى که کار شیطان است همان نجواى مذموم است، زیرا تناجى به بر و تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى» تجویز شده است; یعنى نجوایى که به بر و تقوا نیست و مصلحتى ندارد یک کار شیطانى است، و شیطان این کار را به مردم القا مىکند تا مؤمنان را ناراحت کند «لیحزن الذین آمنوا» زیرا وقتى مؤمنان مىبینند که چند نفر خصوصى صحبت مىکنند ناراحت مىشوند که چرا از ما پنهان مىکنند و چه مطلبى هست که ما را مطلع نمىکنند، شاید مىخواهند بلایى سر ما بیاورند «و لیس بضارهم شیئا» کارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمىزند «الا باذن الله» مؤمن باید توجهاش به خدا باشد. البته ممکن است کسانى توطئههایى بکنند و با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زیانى براى مؤمنین فراهم بکنند ولى مؤمن باید توجهاش به خدا باشد که هیچ چیزى بدون اذن خدا اثر نمىکند و این یک تربیت توحیدى است که مؤمن باید توجهاش به خدا باشد: «و على الله فلیتوکل المؤمنون» (مجادله/آیه10) توکلشان باید بر خدا باشد و از او بخواهند که توطئههاى دیگران را خنثى کند، البته وظایف دیگرى هم دارند که باید انجام بدهند ولى توجه و اعتماد قلبىشان باید بر خدا باشد، نه از کار کسى بترسند که مستقلا ضررى به ایشان بزند و نه امیدشان به دیگران باشد، امیدها باید به خدا باشد و خوف هم باید از خدا باشد. از مجموع این آیات به دست مىآید که ما چند نوع نجوا داریم: نجوایى که بر اساس بر و تقوا و به خاطر تامین مصلحتى است که اشکالى ندارد: «و تناجوا بالبر و التقوى» و نجوایى که براى مخالفتخدا و پیغمبر است و محتوایش اثم و عدوان و معصیة الرسول است و از گناهان به شمار مىرود و مىبایست ترک بشود. و اما نجواهاى عادى که نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زیان زدن به مؤمنان است فى حد نفسه کار مطلوبى نیست و شاید اطلاق «انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا» شامل آن هم بشود. این کار برخلاف ادب است که در حضور دیگران دو نفر با هم درگوشى صحبت کنند و نتیجهاش حزن مؤمنین است و شیطان آدمى را وادار مىکند که کارى انجام دهد که موجب ناراحتى دیگران بشود. انگیزههاى شیطانى براى نجوا مختلف است; مثلا کسانى مىخواهند خودنمایى بکنند که ما یک خصوصیتى با این شخص داریم و سخنان محرمانهاى با یکدیگر داریم که دیگران نباید از آنها باخبر شوند، این گونه انگیزهها صرف نظر از آثار سویى که بر نجوا مترتب مىشود، خود به خود ضد ارزش است. در همین سوره اشاره مىفرماید به مطلبى که در زمان پیغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد و آن این بود که کسانى زیاد به آن حضرت مراجعه مىکردند و تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند و این کار مشکلاتى را براى پیغمبر اکرم(ص) به وجود مىآورد هم وقت آن حضرت را مىگرفت و مانع مىشد از این که به کارهاى مهمترى بپردازند، و هم کسانى از این کار سوء استفاده مىکردند و چنین وانمود مىکردند که ما با پیامبر خصوصیتى داریم که باید حرفها را محرمانه با ایشان بزنیم. خداى متعال دستور داد که هر کس مىخواهد با پیغمبر نجوا بکند و ملاقات خصوصى داشته باشد باید صدقهاى بدهد:
«یا ایها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدى نجویکم صدقة ذلک خیر لکم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحیم»(مجادله/آیه12)
«هر کس توانایى دارد موظف است قبل از این که با پیغمبر اکرم(ص) ملاقات خصوصى داشته باشد صدقهاى بدهد». محدثان نقل کردهاند که تنها کسى که به این آیه عمل کرد حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام بودند که یک دینار داشتند و این دینار را تبدیل به ده درهم کردند و هر وقت مىخواستند با پیامبر اکرم(ص) صحبت کنند یک درهم صدقه مىدادند و هیچ کس دیگر به این آیه عمل نکرد. بعد این آیه نسخ شد و آیه بعدى ناسخ همین آیه است «ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجویکم صدقات» ترسیدید که اگر قبل از نجوا صدقه بدهید فقیر بشوید
«فاذ لم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلاة و آتوا الزکوة و اطیعوا الله و رسوله والله خبیر بما تعملون» (مجادله/آیه13)
«حالا که شما این دستور را عمل نکردید خدا هم بر شما بخشید» «تاب علیکم» و این حکم را از شما برداشتبروید سایر تکالیفى که دارید انجام بدهید; نمازتان را بخوانید، روزهتان را بگیرید و کارهاى خیر انجام بدهید. این یکى از آیات منسوخه است و شاید کمتر کسى در منسوخ بودنش شبههاى داشته باشد. با تشریع این حکم، معلوم شد کسانى که اصرار داشتند با پیغمبر اکرم(ص) نجوا بگویند و ملاقات خصوصى داشته باشند این ملاقاتها براى ایشان یک درهم هم نمىارزید و معلوم شد که این ملاقاتها مصلحتى و لزومى نداشته است. در آیه 114 سوره نساء موارد نجواى صحیح ذکر شده است; نخست مىفرماید: «لاخیر فى کثیر من نجویهم» در بسیارى از نجواها خیرى نیست. این لسان نکوهش است; یعنى کارى که فایده ندارد چرا انجام مىدهید؟ بعد مواردى را استثنا مىکند: «الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس» مگر کسى که نجوا را وسیلهاى براى وادار کردن کسى به صدقه قرار دهد. کسانى هستند که از خودشان خدمتى برنمىآید ولى مىتوانند وساطت در خیر بکنند و براى این که آبروى طرف ریخته نشود بطور خصوصى مطرح مىکنند. «او معروف» یا مىخواهند امر به معروف کنند اما براى این که در حضور مردم خجالت نکشد بطور خصوصى به او مىگویند. «او اصلاح بین الناس» یا این که مىخواهند مقدمات اصلاح بین دو نفر را فراهم بکنند اول خصوصى با هم صحبت مىکنند که چگونه با او برخورد بکنیم که کار اصلاح بشود.
«و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات الله فسوف نؤتیه اجرا عظیما»
نه تنها این گونه نجواها بد نیستبلکه کسانى که براى رضاى خدا چنین کارهایى را انجام بدهند اجر عظیمى خواهند داشت. (ادامه دارد)