دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی

No image
تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی

تجديد حيات فرهنگ و تمدن اسلامي

دكتر على‏اكبر ولايتى

اشاره

آنچه در ذیل از نظر خوانندگان ارجمند قبسات مى‌گذرد پیش درآمد سلسله بحثهایى است که توسط جناب آقاى دکتر على‌اکبر ولایتى تحت عنوان «تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامى‌» در جمع عده‌یى از دانشجویان و اهل فضل القاء مى‌گردد که مجموع آنها پس از تدوین، در فرصت مناسب منتشر خواهد گردید. امید است درج این مطلب کوتاه، از این سلسله مباحث در این شماره که به بحث‌هاى تمدنى و فرهنگى اختصاص یافته است، براى فضلاء جوان مفید افتد.

نزدیک به یک قرن و نیم است که در میان مسلمین جهان، جنب و جوش جدى و مجددى براى بازگشت‌به خود، پدید آمده است. حوادث گوناگون جهانى و فراز و نشیبها، نه تنها این حرکت ریشه‌اى را از بین نبرده، بلکه مسیر کلى آن همواره رو به صعود و کمال داشته است، آنچنانکه گویى تاریخ مجد و عظمت اسلام در حال تکرار است و این به آن معناست که کشورهاى اسلامى و مسلمانها در پى آنند که خود، آینده خویش را ترسیم کنند، در این میان دو نظریه در خصوص ترقى و تنزل جهان اسلام و رابطه اسلام و مسلمانان وجود دارد:

یک نظریه، بین اسلام و مسلمانان تفکیک قائل مى‌شود و اسلام را رو به افول مى‌داند اما اعتقاد دارد کشورهایى که به نام کشور اسلامى شناخته مى‌شوند و در آنها مسلمانان یا مسلمانان شناسنامه‌اى زندگى مى‌کنند، سرنوشتى جداى از سرنوشت اسلام دارند و ممکن است آینده خوبى داشته باشند. کما اینکه در میان کشورهاى آسیایى کشورهایى چون کره جنوبى، هنگ‌کنگ، چین رو به توسعه هستند در بین کشورهاى اسلامى نیز کشورهایى چون مالزى وجود دارد که آینده‌اى بهتر از حال خواهد داشت و این آینده به سرنوشت اسلام مربوط نیست، این نظریه، سرنوشت اسلام و کشورهاى اسلامى را همچون سرنوشت مسیحیت و کشورهاى مسیحى - که سرنوشتى کاملا جداگانه دارند - مى‌داند.

نظریه دیگر وضعیت اسلام و کشورهاى اسلامى را متفاوت از وضعیت مسیحیت و کشورهاى مسیحى ارزیابى مى‌کند. در این نظریه سرنوشت مسلمانها از سرنوشت اسلام جدا نیست.

به نظر ما نیز برخى قرائن نشان مى‌دهند که سرنوشت مسلمانها از سرنوشت اسلام جدا نیست و وضعیت آینده جهان اسلام وضعیتى امیدوار کننده است اما در عین حال مراحل سختى را در پیش روى خود قرار دارد. در دهه‌هاى اخیر شاهدیم مسلمانها بعد از یک دوره رکود «یا با تسامح اگر بگوییم، یک دوره افول) و در ادامه یک قرن و نیم بیدارى و تحرک، دوباره وارد عصرى شده‌اند که باید بر آن نام عصر احیاگرى اسلامى بگذاریم. مسلمانان از آن زمان به بعد تلاش کردند که از جاى برخیزند و صدایشان را به گوش دنیا برسانند و آنچه را که دارند پیراسته و با احیاى پایه‌ها و ریشه‌هاى فرهنگ و تمدن اسلامى، بناى جدیدى متناسب با عصر حاضر برپا سازند. و ما امیدواریم در آینده به لحاظ اعتبار، به گذشته پرافتخار خود مانند شویم، و در آینده وضعیت قابل مقایسه‌اى با گذشته پرشکوه خود داشته باشیم.

براى توصیف بیشتر این نظر، ضمن اینکه باید با تفصیل بیشترى به سیر در فرهنگ و تاریخ اسلام بپردازیم باید ابتدا اجزاى قرینه‌سازى مورد اشاره را تبیین کنیم. بدانیم اسلام چگونه آغاز شده، چطور پیش رفته و به چه دلایلى به سکون رسیده است. به عنوان مثال بررسى تاریخ ملتهاى اسلامى مى‌تواند این قسمتى از مسیر را روشن سازد. و این کمک مى‌کند تا فرهنگ و تمدن اسلامى را مرور کنیم.

در اینجا سئوالها و شبهاتى مطرح مى‌شوند از جمله اینکه آیا اسلام تمدنى داشته و یا تمدن اسلامى اصالت دارد؟ و آیا مسلمانها نقشى در تقویت تمدن بشرى و یا تسریع حرکات فرهنگى و یا تمدنى بشر داشته‌اند؟ هنگامى که آقاى هانتینگتون موضوع برخورد تمدنها را مطرح ساخت، برخى از غربیها، ایرادهاى مختلفى به او گرفتند و انتقادات مختلفى متوجه او شد. یکى از انتقادات این بود که او با این حرف خود در حقیقت اغراء به جهل کرده و به مسلمانها به طور کاذب این باور را القاء کرده که آنها هم تمدنى داشته‌اند، در حالى که مسلمانان اصولا تمدنى نداشتند.

ملاحظه مى‌فرمایید این که «باید از ابتدا شروع کنیم‌» براى مباحث ما یک ضرورت است. پس شیوه ما این خواهد بود که از رهگذر، گفت‌وگو پیرامون گذشته فرهنگ و تمدن اسلامى به پاسخگوئى به این سئوال دست‌بیابیم که «آیا فرهنگ و تمدن اسلامى قابل اعاده است‌یا خیر؟» لذا اگر بخواهیم عنوانى براى بحثمان انتخاب کنیم، به نظر مى‌رسد عبارت «تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامى‌» تعبیر مناسبى است.

حال، نکته مهم اینجا این است که آیا دلایل و قرائنى داریم که انجام این کار یعنى تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامى در جهان کنونى امکان‌پذیر است؟ لازم است ابتدا نظرى به فرهنگ و تمدن اسلامى بیافکنیم و مثلا ملاحظه کنیم که آیا اسلام در مقایسه با بقیه تمدنها، تمدن قابل ذکرى داشته است‌یا نه؟ و اگر داشته، آن تمدن داراى چه مشخصاتى بوده و از کجا شروع شده است؟ یعنى برمى‌گردیم به نکات بسیار پایه‌اى‌تر، تا پس از تبیین و تثبیت پایه‌اى که صحت و اعتبار و استحکامش براى بعضیها مسلم نیست و نسبت‌به آن تردید دارند چیزى را بنا کنیم.

البته باید ابتدا ببینیم تمدن چیست، فرهنگ چیست؟ به تعاریف اصولى و پایه‌اى باز گردیم، یعنى چیستى فرهنگ و تمدن. تعاریف توسط صاحب‌نظران، در جهان اسلام و خارج از جهان اسلام مطرح شده است و ما چند تعریف را نقل مى‌کنیم تا ببینیم اصولا محدوده تمدن و فرهنگ چیست. البته بنا نداریم حتما یکى از اینها را انتخاب کنیم. اگر چند نمونه از این تعاریف را بیان کنیم محدوده کارمان معلوم مى‌شود و دیگر نیاز هم نداریم که حتما بر سر یک تعریف، مجادله کنیم و یا تلاش کنیم که صحت‌یک تعریف را به اثبات برسانیم و یک تعریف دیگر را نفى کنیم. بلکه با بیان تعدادى از این تعاریف به یک اتفاق نظر نسبت‌به یک تصور اولیه مى‌رسیم.

براى ارائه بعضى از تعاریف، از ابن‌خلدون شروع مى‌کنیم. ابن‌خلدون، یکى از متفکران علم الاجتماع اسلامى است که اعتبار علمى بالایى دارد. بنا به تعریف ایشان، اجتماع انسانى مفهومى است که از آن باید به مدنیت‌یاد کرد، پس تمدن به حالات اجتماعى انسانى اطلاق مى‌گردد.

ویل دورانت نیز که مؤلف کتاب عظیم تاریخ تمدن جامع‌ترین مجموعه در زمینه تمدن است و به فارسى هم ترجمه شده مى‌گوید: تمدن، نظمى اجتماعى است که در نتیجه آن، فعالیتهاى فرهنگى امکان‌پذیر مى‌شود و جریان پیدا مى‌کند. از نظر ویل دورانت تمدن چهار رکن اساسى دارد:

1- پیش‌بینى و احتیاط در امور اقتصادى،

2- سازمان سیاسى،

3- سنن اخلاقى،

4- کوشش در راه معرفت و بسط هنر.

ویل دورانت همچنین مى‌گوید: تمدن در کلبه روستایى متولد شد و در شهر به گل نشست. به عبارت دیگر، ایشان معتقد است که تمدن از زمانى شروع شد که بشر توانست کشاورزى کند. بنابراین از نظر ویل دورانت آغاز تمدن با شروع کشاورزى و توسعه تمدن از زمان شهرنشینى است و چون شهرها را گره‌هاى مى‌داند بر سر راههاى تجارى، در حقیقت توسعه و تکامل تجارت مترادف است‌با توسعه و تکامل شهرها و تمدن.

هنرى لوکاس نیز تمدن را پدیده به هم تنیده‌اى مى‌داند که جمیع رویدادهاى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، هنرى، ادبیات و علم را در خود گردآورده است. از نظر سیدحسن تقى‌زاده مقصود از تمدن، نهضت علمى، صنعتى، اجتماعى، سیاسى و مدنى توام با آزادى است که طى پنج، شش قرن اخیر مطرح شده است.

توین بى، مورخ انگلیسى نیز مى‌گوید: (او با یک دید و با یک زاویه کاملا متفاوت نگاه مى‌کند) تمدن محصول نبوغ اقلیت مبتکر و نوآور است. او اصلا معتقد است که تمدن‌ها را اقلیتها و اشخاص هوشمند و برجسته پدید آورده‌اند و بقیه همیشه از آن اقلیت تبعیت کرده‌اند. هانتینگتون، مى‌گوید که تمدن یک موجودیت فرهنگى است. مالک بن نبى که از متفکران مسلمان معاصر است مى‌گوید: تمدن مصونیت زندگى انسان و تامین روند حرکت و مایحتاج فردى است.

فکر مى‌کنم بهتر است‌به همین تعریفها بسنده کنیم زیرا به نظرم تا حدودى یک تصور نسبتا خوب را پدید آمد.

اما در مورد فرهنگ. باز از ابن‌خلدون مى‌گوییم: عادات، رسوم و شئون زندگى مردم فرهنگ نامیده مى‌شود. به نظر ویل دورانت، فرهنگ، مجموعه دستاوردهاى معنوى حیات بشرى است. ملاحظه کنید اگر مجموعه نظرى که از ویل‌دورانت راجع به تمدن و فرهنگ، یاد کردیم، مقایسه کنیم مى‌بینیم دیدگاه ویل‌دورانت فرهنگى است، بر عکس هانتینگتون که نگاهش، تمدنى است.

ویل دورانت مى‌گوید: تمدن، کلیتى فرهنگى است کما اینکه قبل نقل کردیم که تمدن، نظمى است اجتماعى که در نتیجه آن فعالیتهاى فرهنگى امکان‌پذیر مى‌شود. هانتینگتون مى‌گوید فرهنگ جزئى سطحى از تمدن است. اما مارکسیستها مى‌گویند که فرهنگ، معنایى در مقابل تمدن است. دقت کنید! یعنى فرهنگ به عنوان یک پدیده عرضى نسبت‌به تمدن مطرح مى‌شود. براساس این تعریف، مارکسیستها اصالت را به تمدن مى‌دهند به عنوان یک مقوله‌اى که اصالت دارد و جوهر است در حالى که فرهنگ، عرض و تابع تمدن است. ویل دورانت، درست عکس این را مى‌گوید.

بعد از سیر اجمالى در این نظریه‌ها، اگر بخواهیم یک تعریف کلى از فرهنگ ارائه کنیم مى‌توانیم این طور بگوییم که: فرهنگ مجموعه‌اى از آداب و سنتهاى فردى و اجتماعى است که با توجه به شرایط اجتماعى و مقتضیات محیطى، شکل گرفته و معنا پیدا مى‌کند. خلاصه همه آنچه گفته شد - به دور از افراط و تفریط - این است که تمدن، مربوط است‌به جنبه‌هاى مادى زندگى انسان و فرهنگ مربوط است‌به جنبه‌هاى معنوى و اخلاقى زندگى انسان.

اکنون جا دارد ببینیم بین تمدن و فرهنگ چه تفاوتهاى ظریفى وجود دارد. اگر تعریفى را که در انتها عرض شد، بپذیریم - که تمدن مربوط به جنبه‌هاى مادى و فرهنگ مربوط به جنبه‌هاى معنوى است، - مى‌توانیم ببینیم که چه ارتباطى بین اینها وجود دارند.

البته ممکن است کسى بگوید: ملازمه بین تمدن و فرهنگ نیست، شاید مردمى باشند که تمدن قابل ذکرى نداشته باشند. اما داراى فرهنگ مشخص باشند مثلا در مورد سرخپوستهاى آمریکا، یا بومیهاى استرالیا، ما تمدن چندانى نمى‌شناسیم که قابل مقایسه با بقیه تمدنها باشد، اما حتما یک فرهنگى دارند. چون طبق تعریف صاحب‌نظران فرهنگ، مجموعه‌اى از باورها، سنتها، عادتها و هنرهایى است که قوم یا گروهى دارند. یک اجتماع بومى و بدوى و اولیه هم حتما باورها، سنتها، معتقدات و هنرهایى، ولو ابتدایى دارد که فرهنگ آن قوم یا قبیله خوانده مى‌شود.

حال باز گردیم به پرسش اصلى بحثمان یعنى اینکه اسلام تمدن قابل ذکرى داشته است؟ و فرهنگ اسلامى یک فرهنگ متعالى بوده است؟ باید اذعان داشت که مدت تقریبا هزار سال، تمدن اسلامى رونق داشته است و به سال میلادى تقریبا از قرن هفتم تا قرن هفدهم را در برمى‌گیرد. هنگامى که اروپا در دوران تاریکى به سر مى‌برده، جهان اسلام در دوره شکوفایى و درخشندگى تمدن و فرهنگ اسلامى قرار داشته است. تاریخ گویاى این واقعیت است. اگر تمدن را براساس اینکه جنبه‌ها و جلوه‌هاى مادى زندگى انسان بخصوص زندگى اجتماعى انسان است تعریف کنیم، مسلمانها در این زمینه درخشندگیهاى بسیار داشتند. ما این را تجزیه مى‌کنیم به عناصر ساده‌تر، یعنى به پیشرفتهایى که در عرصه فیزیک، شیمى، طب، نجوم و دیگر انواع علوم در جهان اسلام روى داده است. اشاره مى‌کنیم هم اکنون اگر گفته مى‌شود که غربیها پرچم تمدن را در دنیا برافراشته‌اند و پیشاهنگ تمدن در عصر حاضرند، در توضیح و اثبات این ادعا، یک یک علوم موجود در دنیا و پیشرفت غربیها در این علوم ذکر مى‌شود، پس اگر بخواهیم تمدن را توصیف کنیم و بگوییم یک ملتى متمدن است‌یا نه، ناچاریم به بررسى شاخه‌هاى مختلف علوم بپردازیم و بعد بگوییم که این ملت، در این شاخه‌ها پیشرفت داشته‌اند یا نه؟ اگر این نکته را پذیرفتیم، جهان اسلام حتما استحقاق این را دارد که از دوره درخشان تمدن و فرهنگ آن یاد شود.

به نظر مى‌رسد تشکیکى که بعضى از غربیها، در این مورد به وجود آورده‌اند ناشى از نوعى نگرش نژادپرستانه باشد غربیها از دیرباز غیر خود را بربر مى‌دانند، از همان یونان باستان مردم دنیا را به دو دسته تقسیم مى‌کردند. و مى‌گفتند: انسانها یا یونانى‌اند یا بربر. تقریبا رومیها هم همین تفکر را در مورد دیگران داشتند، رگه‌هاى آن تفکر همین حالا هم هست منتها این روزها آن نظریه‌هاى منسوخ را تحت پوششهاى فریبنده‌اى مطرح مى‌کنند. در حال حاضر غربیها نمى‌گویند آنچه هانتینگتون گفته است‌حق نیست، چون او مى‌گوید که بالاخره پرچمدار تمدن در دنیا غربیها هستند، ولى در پیشرفت کارشان با تعارضهایى مواجه مى‌شوند. تعارضات پیش روى تمدن غربى، برخورد با مسلمانها و پیروان کنفوسیوس است. او تمدنهاى دنیا را به سه دسته تقسیم مى‌کند، جدى‌ترین و زنده‌ترین خطر را براى تمدن غربى، از ناحیه جهان اسلام و پیروان آیین کنفوسیوس یعنى چینى‌ها مى‌داند و خاطرنشان مى‌سازد که آینده تمدنها را گسلهاى خونینى از هم جدا مى‌کند. پس از اتفاقهاى خونین در کوزوو و بوسنى، آقاى هانتینگتون طى مصاحبه‌اى گفت که این یکى از آن نمونه‌هاست; نمونه‌اى از یک گسل در قلب اروپا که مسلمانها مى‌خواستند در بوسنى یک کشور اسلامى یا کشورى که غلبه جمعیت آن با مسلمانها باشد. درست کنند اروپاییها با این امر مخالف بودند و کار به آنجا رسید که در برخورد بین دو تمدن غربى و تمدن اسلامى، حدود دویست هزار نفر از مردم مسلمان بوسنى (یعنى ده درصد جمعیت مسلمان بوسنى) به فجیع‌ترین وضعى از بین رفتند. بنابراین بعضى از غربیها که به آقاى هانتینگتون انتقاد کردند، ایرادشان به این نبود که این نظریه درست نیست‌بلکه «جرمش این بود که اسرار هویدا مى‌کرد». اشکال آقاى هانتینگتون این است که آنچه وجود دارد و جزء اسرار است را بر ملا کرد (آن رازى که در ذهن غربیها هست ولى با لبخندى که بر لب دارند همیشه این راز را مى‌پوشانند) و آن اینکه به مردم غیرغربى به عنوان انسانهاى درجه دو نگاه مى‌کنند.

غربیها نظرشان این است که طى هزار سالى که عصر درخشندگى فرهنگ و تمدن اسلام است مسلمانها کارى نکردند جز امانتدارى و ما از این بابت از آنها متشکریم. به اعتقاد آنها، مسلمانان آنچه که میراث یونان و روم بود را با امانتدارى تمام از تعرض کلیساى قرون وسطى مصون نگه داشتند و میراث فرهنگى یونان و روم را به عربى ترجمه کردند و نگذاشتند توسط ارباب کلیسا در قرون وسطى از بین برود تا رنسانس ایجاد شد. در رنسانس در حقیقت ما آمدیم و همان کتابهاى ارسطو و افلاطون و نظریات ذیمقراطیس و دیگران را، دو مرتبه به زبان لایتن و دیگر زبانهاى اروپایى ترجمه کردیم. بنابراین مسلمانها امانتدارهاى خوبى بودند. معناى این سخن آن است که در این هزار سال، مسلمانها چیزى بر نظریات ارسطو و افلاطون و ارشمیدس و بقراط و جالینوس نیافزودند بلکه هر آنچه از آنها گرفتند، حفظ کردند و دوباره تحویل آنها دادند و خود غربیها توانستند برپایه علوم و دانشهاى یونان و روم مجددا فرهنگ غرب را بسازند. در واقع غربیها قصد القاء این سخن را دارند که برآنچه مثلا ارسطو گفته بود فارابى و ابن‌سینا به عنوان فلاسفه مشاء چیزى نیفزودند بلکه همان را تکرار کردند، یا بر آنچه که افلاطون گفته بود، شیخ اشراق چیزى نیافزوده، بلکه همان را تکرار کرده، یا برآنچه بقراط و جالینوس گفتند، محمدبن زکریاى رازى و على بن عباس اهوازى چیزى اضافه نکردند و همان را تکرار کردند و بعد هم تحویل فرنگیها دادند. ما این قضاوت را نمى‌پذیریم بلکه معتقدیم مسلمانها بر آنچه از یونان و روم گرفتند، بسیار افزودند و سپس تحویل غربیها دادند. اما نکته دیگرى که در اینجا باید آن را متذکر شویم، اینکه حتى یونان و روم هم از صفر شروع نکردند چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن مى‌گوید قدیمى‌ترین تمدنهایى که از آنها اثرى به جا مانده و ما براساس آن آثار مى‌توانیم قضاوت کنیم تمدن عیلامى‌هاست، حدود ده هزار سال پیش در جنوب غربى ایران و جنوب شرقى عراق امروز واقع بود. اینها قدیمیترین قوم شناخته شده‌اى هستند که صاحب تمدن بودند. بعد از آنها سومریها، بابلیها، مصریها و آشوریها هستند، همین طور هندیها و چینى‌ها. از زمان تمدن عیلام تاکنون ده هزار سال مى‌گذرد. اما از تمدن آتن و هلنیسم تاکنون، حدود دو هزار و ششصد سال مى‌گذرد. دو هزار و ششصد سال را از ده هزار کم کنیم حدود هفت هزار و چهار صد سال مى‌ماند. ویل دورانت همین را مى‌گوید.که فاصله بین اولین تمدن یا اولین تمدنها حتى سومریها تا یونانیها، بیش از فاصله یونانیها تا زمان ما است. بنابراین یونانیها از صفر شروع نکردند، بلکه مبادى تمدن را از عیلامیها، سومریها، بابلیها، آشوریها، هندیها، چینیها و... گرفتند. پس اگر ما از یک طرف اثبات کنیم که یونانیها از صفر شروع نکردند و از طرف دیگر اثبات کنیم که مسلمانها بسیار بر آنچه از یونان گرفتند افزودند، معلوم مى‌شود که اولا تمدن منحصر به غربیها نیست و ثانیا مسلمانها داراى تمدن بودند، تمدنى بسیار والا و شکوهمند.

این مقدار بحث‌به عنوان پیش درآمد سلسله مباحث «تجدید حیات فرهنگى و تمدن اسلامى‌» و به عنوان نخستین جلسه کافى است اگر دوستان سؤالهایى را مطرح کرده‌اند بنده آماده‌گى دارم که به آنها پاسخ بگویم.

سؤال - اولا باید تفکیکى بین فرهنگ و تمدن قائل شد و تعریفى که مطرح فرمودید - چون تعریفى قراردادى است - مى‌توان تعریفى دیگر ارائه دهیم تا ببینیم که این تعریف آیا کارسازتر خواهد بود یا نه؟ فکر یا جهان‌بینى و اعتقادات، در واقع پایه یک فرهنگ محسوب مى‌شوند. فرهنگ در حقیقت مجموعه‌اى از اعتقادات است (اعم از هنر، آداب، رسوم، ادبیات و امثالهم) که نهایتا از پشتوانه یک فکر فلسفى برخوردار است. نتیجه پویش فرهنگ در عرصه اجتماع طى تاریخ، یعنى فرهنگى که آثارش را در ادبیات، معمارى، هنر و خیلى امور مى‌بینیم به یک تمدن منتهى مى‌شود، یعنى به زبان ساده منشا تمدن، فرهنگ و منشا فرهنگ همان فکر و جهان‌بینى است. یک سؤال اینجا در باب تمدن اسلامى، مطرح مى‌شود حتى اگر ما اثبات کنیم که به هر حال مسلمانها داراى تمدنى بوده‌اند، سؤال این است که این تمدن، تمدن مسلمانها بود یا تمدن اسلامى؟ یعنى آیا آنچه مسلمانان، بر تمدن یونانى و رومى (که باز هم اینجا اثبات کردید که همین داشته‌هاى یونانیها و رومیها از قبل، نشات گرفته) افزوده‌اند، از اسلام نشات گرفته، یعنى صبغه اسلامى داشته یا نه، فقط یافته‌هاى بشرى بوده است؟ نکته دیگر، مطلبى است که شهید آوینى نقل مى‌کنند و اعتراض به همین تعریف از تاریخ تمدن دارند، یعنى تعریف معمول آکادمیک از تمدن، که در این تعریف نقش انبیا در تاریخ تمدن مغفول مانده است، یعنى بنابر این دیدگاه انبیاء سرمنشا تمدنها هستند که در قرآن هم اشاراتى به آن داریم. در باب اختلافاتى که قرآن حکم مى‌کند میان اختلافهاى انسان، اول، «کان الناس امة واحدة فاختلفوا فیه‌»، (ترجمه آیه-213 سوره بقره چنین است: مردم یک امت‌بودند، پس خدا پیامبران بشارت دهنده و ترساننده را فرستاد، و بر آنها کتاب بر حق نازل کرد تا آن کتاب در آنچه مردم اختلاف دارند میانشان حکم کند ولى جز کسانى که کتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشکار گشته بود از روى حسدى که نسبت‌به هم مى‌ورزیدند در آن اختلاف نکردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقیقتى که اختلاف مى‌کردند راه نمود، که خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت مى‌کند.)بعد قرآن مى‌فرماید انبیاء از جانب خدا آمدند میان این اختلافها حکم کردند، در آیه شریفه سوره بقره به نقش انبیاء در این عرصه اشاره شده است و اگر ما بخواهیم درباره تاریخ تمدن اسلامى بگوییم اول باید از انبیاء شروع کنیم زیرا آنهایند که اولین پایه تمدن و تفکر بشرى را بنیاد گذاشته‌اند که این نقش همیشه در تعریف‌هاى تاریخ تمدنهاى معمولى دنیا مغفول مانده است.

جواب - به نظرم مطالب خوبى را مطرح فرمودند; اینکه پایه تمدن، فرهنگ است و پایه فرهنگ، اعتقاد است. ملاحظه فرمودید که نظرات مختلف و متعارضى وجود دارد. توین‌بى همین طور فکر مى‌کند که فرمودید. فرهنگ را پایه مى‌داند. اما کسى مثل هانتینگتون فرهنگ را عرضى مى‌داند. هانتینگتون از این نظر اشتراک نظر با مارکسیستها دارد. مارکسیستها مسائل فرهنگى و اخلاقى را مسائل عرضى و ثانوى مى‌دانند و معتقدند با اینکه چه طبقه اجتماعى حاکم باشد و در چه دوره‌اى از تاریخ تحولات اجتماعى هستیم تناسب دارد. اما آنچه که گفته شد مربوط به بخشى از نظریات مختلف بود. معناى آن این نیست که مثلا به تقدم ماده برمعنا معتقدیم. بى‌تردید اگر انسانى نباشد، فکرى نباشد، آرمانى نباشد، اصلا حرکتى نیست. مردم هستند که حرکت مى‌کنند اما باید به گونه‌اى باشد که سمت و سوى همه حرکتها در یک جهت تکاملى باشد. به عبارت دیگر حرکت اجتماع، برآیند نیروهاى افراد جامعه باشد و اگر قرار باشد که این نیروها فراهم نیاید، کنار هم قرار نگیرند و بر روى هم اضافه نشوند و بردار نیرو و حرکت اجتماع، حاصل جمع نیروها و بردارهاى فردى نباشد، آن اجتماع به پیش نمى‌رود و در حقیقت اجتماع نیست، بلکه مجموعه‌اى از افراد است که کنار هم قرار دارند و ضمن اینکه کنار یکدیگرند در عین حال تنها هستند. به قول آن شاعر معاصر:

کوهها باهمند و تنهایند همچو ما با همان و تنهایان

یعنى یک تعداد افرادى که هر کدام نظراتى دارند و کنار یکدیگرند، اما هیچ عاملى اینها را به هم متصل نمى‌کند تا نیروهاى آنها بر هم افزوده شود و جمع‌جبرى این نیروها در حقیقت‌حاصل جمع اینها باشد، نه تفاضل اینها. خوب این مستلزم این است که در یک بستر آرمانى مشترک حرکت کنند. پس باید آرمانى باشد و این آرمان، فرهنگ‌زا باشد. در چارچوب این آرمان و آن فرهنگ است که هم حرکات مادى با سمت و سو و جهت مثبت پدید مى‌آیند و هم در جهت مصالح و منافع مردم قرار مى‌گیرند. این را هم بگویم که اصلا جدا کردن فرهنگ و تمدن از یکدیگر، بخصوص در جوامعى که هم تمدن دارند و هم تمدن‌سازند، (گفتیم که در همه جوامع هر چقدر هم بدوى باشند بالاخره یک فرهنگى دارند. اما لزوما همه جوامع، تمدن قابل ذکرى ندارند.) و هم طبیعتا فرهنگ دارند کار ساده‌اى نیست، اینها به هم تنیده شده‌اند، از هم جدایى ندارند، اما اینکه کدام تقدم دارد کدام تاخر، بنده هم با نظر شما موافقم. در مورد سئوال دوم: تمدن اسلامى بوده، منشا گرفته از اسلام یا مربوط به مسلمانها بوده؟ مى‌گویم هر سه. چرا؟ براى اینکه یک عده‌اى هم در کشورهاى اسلامى بودند که اصلا مسلمان نبودند اما کارشان جزء تمدن اسلامى حساب مى‌شد پس سه تا منشا دارد: یکى خود اسلام، یکى مربوط است‌به فرهنگ همان کشورهایى که با دعوت اسلام به جمع مسلمانها و به جامعه مسلمانها پیوستند، سوم غیر مسلمانهایى که تحت رایت‌حکومت اسلامى زندگى مى‌کردند و کم هم نبودند. همه اینها مجموعا مى‌شود تمدن اسلامى. اما در قسمت اول بى‌تردید اسلام و مشخصا قرآن کریم منبع و مرکز الهام براى مسلمانها بوده است. شما نگاه کنید کتاب مثنوى ملاى رومى، یک اقیانوسى از معرفت است. مرحوم بدیع الزمان فروزانفر و اخیرا جناب استاد دکتر سیدجعفر شهیدى، مبانى اسلامى اشعار مثنوى را استخراج کرده‌اند که چه آیاتى از قرآن کریم وچه احادیثى مورد استناد مولانا قرار گرفته است. یا حافظ یا حتى حکیم ابوالقاسم فردوسى، سعدى و دیگران. حداقل، فرهنگ اسلامى پایه اساسى‌اش فرهنگ قرآنى است. در جاى جاى ادبیات اسلام و ایران، این فرهنگ قرآن نفوذ دارد. حافظ قله شعر فارسى است مى‌فرماید: «آنچه کردم همه از دولت قرآن کردم‌». و او بارها در اشعارش به این تاثیر اشاره کرده است. پس اسلام نقش داشته. اینک مسلمانها هر کدام به اسلام پیوستند بدون بضاعت نبودند، هر کدام با خودشان یک بضاعتى آوردند، اینهایى که به اسلام پیوستند و قبلا مسلمان نبودند، ایرانى، رومى، مصرى، هندى، چینى و متعلق به هر کجا که بودند فارغ از تمدن نبودند، تمدنى داشتند، به عنوان ره توشه، در این حرکت عظیم کاروان اسلامى وکاروان تمدن اسلامى از همان ملت‌خودشان، از کشور خودشان، از زادگاه خودشان ارمغانى به همراه آوردند، حتما همین‌طور است. بى‌تردید ریاضیات هندیها، در شکل‌گیرى شاخه ریاضى اسلامى که مشخصا روى جبر و مثلثات بخصوص روى جبر تکیه مى‌کنیم که واضعش و مبدعش مسلمانها بودند، بى‌تردید ریاضى هندى در شکل‌گیرى جبر در جهان اسلام، ادبیات ایرانى در ادبیات اسلامى، صنعت داروسازى ایرانى در صنعت داروسازى اسلامى نقش داشته است. مثلا یک تعدادى از اشخاص، کارشان ترجمه بود. ترجمه آثار مکتوب فرهنگ و تمدن دیگر ملتها و انتقالش به اسلام; پس این هم قسمت دوم.

قسمت‌سوم، عده‌اى که در جهان اسلام زندگى مى‌کردند تحت امنیت و حکومت اسلامى بودند اما مسلمان نبودند یا یهودى بودند، یا نصرانى یا زردشتى و یا صائبى بودند و دین خودشان را داشتند اما کار آنها جزء تمدن اسلامى به حساب مى‌آید. مثلا شما ببینید یک بخش عظیمى از فرهنگ اسلامى مربوط است‌به منطقه ماوراءالنهر و خوارزم. همین منطقه قبل از اسلام هم بوده اما فرموده رسول اکرم است که: اطلبوا العلم من المهد الى اللحد، پیغمبر اکرم در جنگ تعدادى اسیر گرفتند فرمودند که هر کدام از شما، مثلا این تعداد مسلمان را با سواد کنید، آزادید. ملاحظه کنید این دید اسلام بود نسبت‌به علم در سایه علم‌پرورى و ترویج علم در اسلام است که از نقاطى که قبلا هیچ سابقه علمى و تمدنى جدى نداشته یک مرتبه یک شکوفایى از علوم را ملاحظه مى‌کنید، چیزى که پیش از آن نبوده و جز در سایه حکومت اسلامى میسر نمى‌شده است. خانواده بختى شوع از جندى شاپور اینها تا چند نسل همانطور مسیحى نسطورى باقى ماندند، عبدالله بن مقفع یک زرتشتى بود که بعد مسلمان شد. خانواده برمکى که بالاخره حامى علم بودند در دربار بنى‌عباس، اینها اصلشان مانوى بود، اجدادشان باصطلاح پرده‌داران معبد نوبهار بلخ بودند و بودایى بودند. مثلا ثابت‌بن قره حرانى، این اصلا مسلمان نبود ولى کارهاى عظیمى کرده‌اند که در سایه اسلام بوده، همه اینها اجزاء تمدن اسلامى را تشکیل مى‌دهند. اما اینکه نقش انبیاء مغفول مانده، این‌طور نیست. ما اصلا نگفتیم چه کسى و چه کسانى چه نقشى داشتند. آنچه را که موجود بوده یاد کردیم. اما بحث نقش انبیا در شکل‌گیرى و پختگى فرهنگ بشرى که انکارناپذیر است. شما مى‌بینید که بالاخره حاکمیت‌بر فرهنگ برتر جهان را ادیان توحیدى دارند. الآن اگر در غرب مسیحیت‌یا دین یهود ست‌بالاخره پیامبران اینها حضرت عیسى و حضرت موسى علیهما السلام بودند. یعنى فرهنگ شرک و چند خدایى یونانى بر جاى نماند. در یونان قدیم معتقد به ارباب انواع بودند، اثرى از او باقى نماند. اگر فرهنگى هست که مبتنى بر باورهاى مردم هست، این فرهنگ، فرهنگ توحیدى است... .

مسلمانها این میراث را گرفتند و تکاملش بخشیدند. اصلا در بعضى از این کتابها هست (شاید در فهرست ابن‌ندیم باشد) که انواع کاغذهایى که در آن زمان مصرف مى‌شد و مسلمانها درست مى‌کردند چه بود. و اصلا اینکه شما فهرست ابن‌ندیم را دارید مرهون شغل پدر ابن‌ندیم بود، چون یکى از با ارزشترین اثراتى که از قدیم مانده و در حقیقت‌یک گنج‌بى‌نظیرى است که تمدن اسلامى را به ما نشان مى‌دهد. کتاب فهرست ابن‌ندیم چون بسیارى از کتابها را ذکر کرده که الآن اثرى از آنها باقى نمانده. اثر ابن ندیم مثل همین فهرست نویسى‌هایى است که الآن مى‌کنند، او آن زمان کرد. پدرش وراق بود، در بغداد، وراق، صحاف. و این کار را مسلمانها از چینى‌ها گرفتند، تقویتش کردند، توسعه‌اش دادند و دادند به اروپایى‌ها و الا اروپایى‌ها کاغذ را نمى‌شناختند. این یک نمونه از آن انتقال تمدن است.

سئوال - علومى مثل جبر یا شیمى را شما جزء فرهنگ حساب مى‌کنید یا جزء تمدن؟

جواب - جزء تمدن مى‌شماریم چون امور مادى است. ولى در عین حال بالاخره اگر قرار شد که یک کسى فلسفه را خوب بفهمد تا ریاضى را خوب نخواند فلسفه را خوب نمى‌فهمد. فلسفه، فرهنگ است‌یا تمدن؟ بنده عرض کردم خیلى جاها جدایى و تفکیک بین اینها به آسانى میسر نیست.

لذا بهتر است که همه جا فرهنگ و تمدن را با هم بگوییم. همان‌طور که فرمودند مثلا اینکه آیا ریاضى جزء فرهنگ است‌یا جزء تمدن است؟ بالاخره بنده سئوال متقابلم این است که فلسفه فرهنگ است‌یا تمدن است؟ هم کاربرد تمدنى دارد و هم کاربرد فرهنگى دارد و کسى تا ریاضى را خوب نداند فلسفه را خوب نمى‌فهمد. بنابراین بسیارى از جاها اینها میدان مشترک دارند و کاربرد مشترک دارند و اصلا در هم تنیده شده هستند و لذا توصیه عملى بنده اینست که ما همیشه فرهنگ و تمدن اسلامى را با هم ذکر کنیم.

پس فرهنگ و تمدن اسلامى از اسلام شروع مى‌شود. همان گونه که مى‌دانیم فرهنگ و تمدن اسلامى ولو اینکه خاستگاه قرآنى یا سنتى داشته باشد و یا نشات گرفته از فرهنگ و تمدن ملتهایى باشد که دعوت اسلام را پذیرفتند و به جهان اسلام ملحق شدند، بخشى از آن مربوط به آنهاست، بخشى از آن هم مربوط به کسانى که مسلمان نبودند و غیر مسلمان ماندند، اما در جامعه اسلامى و تحت لواى اسلام زندگى مى‌کردند. همه این اجزاء فرهنگ و تمدن اسلامى است ولى خاستگاه اصلى همه اینها خود اسلام است. حالا اسلام چه جورى شروع شد؟ اسلام از دعوت شروع شد. از دعوت مردم به اسلام. پیامبر اکرم(ص) از کجا شروع کرد؟ از مکه. عصر دعوت آن سیزده سال اقامت ایشان در مکه بود، از مکه شروع کردند و تا سیزده سال ادامه دادند تا زمانى که هجرت کردند به مدینه. در مدینه حکومت اسلامى تشکیل دادند. پس قسمت دوم اسلام تا آنجایى که مربوط مى‌شود به این فرهنگ و تمدن اسلامى، تشکیل حکومت اسلامى است. پس مرحله اول دعوت است. دوم تشکیل حکومت است. سوم گسترش اسلام و حکومت اسلامى است‌یعنى در مدینه باقى نماند. اولین حرکت جنگ بدر بود. تعرض به قریش بود و این ادامه پیدا کرد به اطراف مدینه، به مکه، به یمامه، به طائف و کم کم از جزیرة‌العرب بیرون رفت و به شمال و مرز روم رسید و به جاهاى دیگر. پس گسترش پیدا کرد. قسمت چهارم، هم مرز شدن با تمدنهاى دیگر است، تمدنهاى بزرگ جهان.

اولین تماسى که داشتند با کجا بود؟ با حبشه قبل از هر چیز جعفربن ابى‌طالب را پیغمبر در عصرى که هنوز به مدینه نرسیده بودند با یک عده‌اى فرستادند به حبشه. حبشه خودش صاحب یک تمدن طولانى است. یک تمدن چند هزار ساله دارد. قوم امهرى که مردم حبشه را تشکیل مى‌دهند یکى از شاخه‌هاى سامى هستند، از اقوام سامى هستند یعنى اقوام سامى به سه دسته تقسیم مى‌شوند، اعراب هستند، یهودى‌ها هستند و امهرى‌ها هستند. زبانشان هم یک شاخه‌ایست از زبان سامى پس اولین آنها حبشه بود. بعد روم. مرحله بعدى ایران و مصر، ببینید همه تمدنهاى بزرگ هستند.

ایران البته در اینجا بخشهاى مختلف دارد. قسمت اول که در آن زمان جزء ایران بود، بین‌النهرین است که در آن زمان در اختیار آل منذر بود. و اینها هم تحت نفوذ ایران بودند ولى در عین حال حاملین و ناقلین تمدن بین‌النهرین هم بودند که قبل از اینها پایتخت ایران در تیسفون بود. در نزدیکى بغداد امروز، ایوان مدائن که کاخ پادشاهان ساسانى بود، یعنى حکومت ایران تا آنجا رفته بود. بهر حال وارث تمدن بین‌النهرین بود. حالا در خوزستان بالاخره در یک زمانى حکومت مرکز عیلامى‌ها بود.

منظورم از این اشارات این است که تمدن ایرانى هم یک مجموعه‌اى از تمدنهایى بود که از گذشته به ارث رسیده و تمدن ایرانى متشکل از این مجموعه بوده است. دانشگاه جندى شاپور در خوزستان در حقیقت تبلور فرهنگ و تمدن ایرانى بود و نظیر این دانشگاه با این وسعت و با این عظمت و کارایى تا آن زمان در هیچ کجا سابقه نداشت. از مناطق دیگر هم مى‌توان یاد کرد; مثلا خراسان، ماوراءالنهر، خوارزم و نیمروز، هر کدام ازاینها مشخصات خودش را دارد. مجموعه اینها تمدن ایرانى است‌به هر حال بعد از ایران، تمدن هند است که از دره سند شروع شد. در همان نیمه اول قرن اول هجرى چین، آنجایى که امروز غرب چین است. غرب چین دو تا بخش داشت که در فرهنگ و تمدن اسلامى معروف و بنام است‌ یکى ختا یکى ختن. ختا همان جایى است که الآن سین‌کیانگ است. ختن همانجایى است که امروزه تبت نامیده مى‌شود. اینهمه در اشعار فارسى از که آهوى ختن یاد شده است. و اینکه ما به چین ختا و ختن مى‌گفتیم، یعنى همین قسمت غربى و جنوب غربى چین. همین فرهنگ به روسها هم منتقل شده و امروز در زبان روسى به جاى چینى مى‌گویند کیتاى، همان ختایى که ما مى‌گوییم عینا به فرهنگ روسى منتقل شد پس یکى هم، هم‌مرز شدن با تمدنهاى بزرگ جهان است. پنجم انتقال میراث فرهنگى و تمدنى تمدنهاى مجاور به جهان اسلام یعنى، انتقال فرهنگ و تمدن از خارج جهان اسلام به جهان اسلام.

شش، آغاز تمدن‌سازى اسلامى. آنچه که امروز به آنها. Sciences مى‌گویند یعنى علوم، اینها اول آغاز شد و پایه‌هاى تمدن هم با تعابیر و تعاریف امروز، آنها بوده است. هفتم رونق علوم است، مثلا علوم تجربى. مانند طب، شیمى و... هشتم رونق عرفان عملى که مى‌توان از آن به عنوان عمق فرهنگ یاد کرد. ما به ترتیب تقویمى و کرونولوژیک پیش مى‌آییم. ترتیب تقویمى آن این‌طورى بود. نهم، عرفان نظرى. دهم، شعر و ادبیات. یازده، هنر. تقریبا ترتیب زمانى آن همان‌طور بوده که عرض کردم. حالا مثلا هنر شاخه‌هاى مختلف دارد مثل معمارى، کاشى‌کارى، خطاطى، نقاشى مینیاتور و انواع شاخه‌هاى آنها که حالا بعدا به بررسى آنها مى‌پردازیم.

اوج علم، در قرن پنجم بوده است، که تا ششم و هفتم ادامه پیدا کرده است. بعد حمله مغول است. سال 618، سال حمله مغول، آغاز قرن هفتم. نقطه نزول ما از قرن هفتم است و آغاز جنگهاى صلیبى از قرن پنجم است. یعنى دو تا ضربه هولناک به جهان اسلام خورد، یکى اینکه از سمت مغرب، صلیبى‌ها حمله کردند و هشت جنگ صلیبى را به مسلمانها تحمیل کردند که حدود 180 سال طول کشید و قرن هفتم مغولها حمله کردند که آثارش و دنباله‌هایش تاتارها. اینها تا ظهور سلسله صفویه در ایران و عثمانى‌ها در آناتولى و حکومت گورکانیان در هند; یعنى حدود پانصد سال مسلمانها، این فرهنگ و تمدن اسلامى از دو طرف تحت فشار و تخریب بود ولى بیشترین صدمه را مغول‌ها زدند. از زمان حمله مغولها یعنى سال 618 و آغاز قرن هفتم این تمدن یک سیر نزولى دارد.

سؤال - در طول فراز و فرود تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى، (چه در فرازش و چه در فرودش) ما نوابغى و استثناهایى را در تاریخ اسلام مى‌بینیم که ظاهرا این سیر را خیلى تحت تاثیر مستقیم قرار ندادند، این را چگونه ارزیابى مى‌کنید؟

جواب - ممکن است‌به طور استثنایى اشخاصى را داشته باشیم که اینها همان‌طور که فرمودید نوابغى بودند اما محیط اطرافشان محیط مساعدى نبود و لذا تعداد آنها زیاد نبود. ما اگر بخواهیم اینها را با هم توافق بدهیم باید ببینیم که چه زمانى بود که تعداد این نوابع زیاد بود، این‌طور نبود که آن زمان یک اتفاقى در ژنتیک مسلمانها روى داده و مسلمانها تعداد بیشترى عالم داشتند، نه، این امکان همیشه بوده، پس در یک زمانى که محیط مساعد بوده این وضع مشاهده مى‌شود. یعنى امکان ژنتیکى تفاوتى نکرده ولى محیط تفاوت کرده، در یک زمانى که محیط مساعد بود تعداد بیشترى از آنهایى که نبوغ را بالقوه داشتند و ظرفیت کار علمى را بالقوه داشتند، چون محیط مساعد بود، این ظرفیت‌ها از قوه به فعل درآمده، ما تعداد زیادى دانشمند داشتیم و یک زمانى هم بود که محیط مساعد نبود اما بالاخره به طور اتفاقى یک کسى تحصیلاتى کرده و به هر شکل نبوغ خودش را بروز داده است.

مثالى که از تاریخ معاصر و متاخر مى‌توانیم بزنیم مرحوم میرزا تقى‌خان امیرکبیر است که پدرش بالاخره از خدمتکاران آشپزخانه مرحوم قائم مقام بود و پسر این آشپز با پسر قائم مقام یا در حوزه اقتدار قائم مقام بوده و مورد توجه مرحوم قائم مقام فراهانى قرار مى‌گیرد، مى‌بیند که پسر با استعدادى است، امکانات برایش فراهم مى‌کند تا آن مى‌شود میرزا تقى خان و الا کربلایى قربان پدر میرزاتقى خان، امکانات مالى و مادى‌اش به حدى نبود که بتواند مخارج و هزینه تحصیل و رشد علمى و فرهنگى و معنوى میرزا تقى‌خان را فراهم کند. یک قائم مقامى پیدا مى‌شود ایشان را اتفاقا کشف مى‌کند و خرج تحصیلش را مى‌پردازد تا مى‌شود امیرکبیر. حالا اگر یک چنین تصادفى نبود مرحوم میرزا تقى‌خان امیرکبیر هم مثل صدها نفر دیگر که محیط مساعد نداشتند، این ظرفیت در آنها رشد نیافته مى‌ماند تا از بین مى‌رفت. پس محیط باید مساعد باشد، شما ببینید که در یک زمانى در قرن چهارم و پنجم ما یک تراکمى از بزرگان علم داریم، ابوریحان بیرونى، ابوعلى سینا، بوسهل مسیحى، اینها همه همزمان بودند، همعصر بودند. محیط، محیط مساعدى بود در آن زمان. محمدبن موسى خوارزمى، فرزندان موسى بن شاکر خراسانى، که سه تا برادر بودند و اینها از نوابغ، هم محمدبن موسى خوارزمى پایه‌گذار جبر و هم بنى موسى بن شاکر اینها از نوابغ تاریخ ریاضى جهان هستند، اینها خیلى زمانشان بهم نزدیک بود. پس باید محیط مساعد باشد، محیط براى علم پرورى آماده باشد تا آنهایى که ظرفیت دارند بتوانند در آنجا رشد بکنند.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS