دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حجاب گرایی، خواست فطری زن

No image
حجاب گرایی، خواست فطری زن

حجاب گرايي، خواست فطري زن

حجة‌الاسلام مسلم صاحبی

مرد همه به فطرتِ «توحید» زاده‌اند،

این «کفر» عارضی بود و عارضی یزول!

این ادّعا که از سوی یکی از حکمای اسلامی بنام «حاج ملامحسن، فیض کاشانی» قدّس سره الشریف، مطرح گردیده است، از نظر فلسفة الهی کاملاً روشن و مدلّل می‌باشد. چه اینکه انسان در این بینش فلسفی، مخلوقی است کمال طلب که به مقتضای حکمت خداوند، رهپوی طریق «إنّا لِلّه و إنّا اِلَیْه راجِعُونَ»[1] است. و در این تلاش و تکاپو، از بدو پیدایش، هیچ‌گاه از مدد وحی و وجود شریعتی که وی را یاری رساند، بی‌بهره نبوده است. به همین دلیل است که می‌توان گفت: پایه و اساس تمدّن بشری، وحی الهی است. و تمدن‌های بشری، بدون استثناء نشأت گرفته از ادیان و مذاهب می‌باشد، چیزی که هست، اینکه افراد انسان بعضاً، بدلایل مختلف و تحت تأثیر عوامل گوناگون، در برهه‌هایی از تاریخ پرفراز و نشیب خود، مسیر فطرت را رها کرده، به این سوی و آنسوی متمایل گشته و گاه به عارضة «کفر» که هر شرّ و فساد از آن سرچشمه می‌گیرد، مبتلا گردیده‌اند.

1.کفر که به حق، سر منشأ هر شّر و فسادی است، ارزش‌های انسانی را بکلّی دگرگون ساخته، مضمون «بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ»[2] را تحقّق می‌بخشد. و انسان کافر، با انکار خدای یکتا که خالق و مدبّر جهان آفرینش است، هر ارزشی ار که متعلق به نسل او است، از جمله حجاب و پوششی که مظهر شرم و حیا، محصول «خودآگاهی» و مضمون «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ»[3] است، را زیر پا می‌گذارد؛ با مراجعه به تاریخ و مروری گذرا بر سر گذشت اقوام و ملّت‌ها، هیچ نقطة تاریک و مبهمی در این زمینه باقی نمی‌ماند.

اینک و با توجّه به این حقیقت مسلّم که بهترین مرجع و مأخذ، جهتِ دستیابی به سرگذشت اقوام و ملّت‌ها، کتب مذهبی، به ویژه قرآن کریم که از دستبرد دخل و تصرّف و تحریف مصون مانده است، می‌باشد. بررسی تاریخی حجاب و پوشش به عنوان یک مسئلة فطری، که هرگز جدا از مقدار و منزلت و مقام و موقعیّت زنان در جوامع مختلف نیست، با نقل چند نمونه از قرآن کریم دنبال می‌شود:

1- من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم![4]

قرآن کریم، در تبیین جریان خلقت و ترسیم چهرة زندگی آدم و حوّا در بهشت، به آیة شریفة«فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ»[5] ، می‌رسد. یعنی «...چون از آن درخت تناول کردند، زشتی‌هایشان، (مانند عورت و دیگر زشتی‌های پنهان) آشکار گردید. و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.»[6]. به موجب این بیان، چشیدن میوة ممنوعه توسّط آدم و حوّا، صرفنظر از فلسفه و حکمت آن در نظام آفرینش، تحولّی که در آن‌ها به وجود آورد، این بود که آن‌ها را در آن حرم «ستر» و «عفاف»، با حقیقت «برهنگیِ» روبرو کرد. که «بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا». و بلافاصله با برگ درختان بهشت، شروع به پوشیدنِ خود نمودند که: «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ.».

در اینجا بحث بر سر میوة ممنوعه و چیستی آن که از دیرباز مورد اختلاف مفسّرین قرآن کریم و متفکّرین اسلامی قرار گرفته است، نیست. بلکه منظور این است که چشیدن آن، آدم و حوّا هر دو را یکباره به خود آورده، موجب گردیده است که آن دو قبل از هر چیز «برهنگی» خود را احساس نمایند. و بر اساس فطرت خدایی خویش، در برابر آن عکس‌العمل مناسب نشان دهند. یعنی زشتی‌های خود را به پوشانند. که:

تا شدم حلقه بگوش دَرِ میخانه «عشق».

هر دم آید غمی از نوبه مبارک بادم![7]

خودآگاهی همزمانِ آدم و حوّا و حرکت همسان آندو، گویای این حقیقت است که مرد و زن از این بابت، همتا و همپای یکدیگرانند و هیچ امتیازی بر یکدیگر ندارند، کاربرد صیغة «نثنیه»، در ترسیم این مطلب، گواه روشنی بر این مدعّا است.

این واقعیّت تاریخی، به سادگی بدست می‌دهد که حجاب و پوشش به عنوان یکی از مظاهر شرم و حیا و عفّت، امری فطری و طبیعی بوده، برای تأمین سلامت روح و روانِ فرد و جامعه، از ضرورت و کمال اهمیّت برخوردار است. و در طول تاریخ، هر جا انسان بر راستای فطرت خدایی خویش قرار داشته، اهمیّت آن را احساس کرده، و آنرا به کار بسته است. برای همین است که شرم و حیا و عفّت، همچنین مظاهر گوناگون آن، همواره مورد ستایش و تحسین بشر بوده، نقطة مقابل آن مورد نکوهش قرار گرفته است. تأکید بیشتر بر این حقیقت را در آیات 23 تا 26 سورة مبارکة قصص می‌توان ملاحظه کرد:

[8]2- دستِ «نظر»، رشته کشِ بود.

در آیة 23 سورة قصص آمده است: «وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ» یعنی: «موسی (ع) چون به سَرِ چاه آبی در حوالی شهر مدین رسید، آنجا جماعتی دید که حشم و گوسفندانشان را سیرآب می‌کردند. و دو زن یافت که دور از مردان، در کناری به جمع‌آوری و منع اختلاط گوسفندانشان، مشغول بودند. موسی (ع) به جانب آن دو زن رفته، گفت: اینجا چکار می‌کنید؟ گفتند منتظریم تا مردان گوشفندانشان را سیرآب کرده، باز گردند، (آنگاه گوسفندان خود را سیرآب کنیم.) پدر ما پیری سالخورده است.» علت کناره‌گیری دختران شعیب پیامبر را چیزی جز شرم و حیاء و پاکی و عفّت نمی‌توان به حساب آورد. و اینکه سخن از سالخوردگی پدر خود به میان آورده‌اند، جواب پرسشی است که جای طرح آن از سوی مخاطب وجود داشته است. به اینگونه که: چرا شما (دو دختر) برای آب دادن گوسفندان آمده‌اید؟! در صورتی که کار آب دادن احشام و اغنام، به اقتضای فرهنگ و سنّت جاری جامعه، متعلق به مردان می‌باشد.

وقتی حضرت موسی (ع)، در جریان امر قرار گرفت، به موجب آیة 24، از چاه مدین برای آن‌ها آب کشید، گوسفندانشان را سیرآب نمود. و در گوشه‌ای نشست و دست به دعا برداشت که: «رَبّ اِنّی لِما أَنزَلتَ إلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیر» یعنی: «خدایا، من به خیری (زندگانی و قوت و غدایی) که (تو از خوان کرمت) نازل فرمایی محتاجم.» و هنوز از دعا فراغت نیافته بود که: «فَجائَتْهُ إحْدیُهما تَمْشی عَلَی اسْتِحْیاء قالَتْ إنَّ أَبی یَدعُوکَ لِیَجْزیَکَ أَجْرَما سَقیْتَ لَنا...»

یعنی: «موسی (ع) دید که یکی از آن دو دختر با (کمال) وقار و حیاء باز آمده، گفت: پدرم از تو دعوت می‌کند (تا به منزل ما درآیی و) در عوض سقایت گوسفندان ما، به تو پاداشی دهد...» مفاد این آیه کریمه و تفسیر آن، شرم و حیا و پوشش فطری را بوجه دلپذیری افاده می‌نماید. چه اینکه از یکسو دختر شعیب با کمال وقار و حیا به نزد موسی (ع) آمد و دعوت پدر را ابلاغ کرد و از جانب دیگر موسی (ع) نیز با اینکه از دریافت اجرت در مقابل کار آخرت سخت نگران بود و تصمیم گرفت دعوت شعیب را اجابت نماید،‌ امّا از پی دوشیزه به راه نیفتاد، بلکه به استناد احادیث وارده، خطاب به او فرمود: «وَجّهینی اِلَی الطَّرِیْقِ وَأمْشی خَلْفی...»،[9] «راه را نشانم بده، و پشت سرم حرکت کن...» زیرا موسی (ع) حرکت در پشت سر خانمی را، با شرم و حیا و حُجب و عفاف مناسب نمی‌داند که:

دل، برود چشم، چو مایل بود،

دست نظر، رشته کش دل بود![10]

1. نکتة قابل توجّه دیگر در این جریان تاریخی، امانتی است که به موجب آیة 36 به حضرت موسی (ع) نسبت داده شده است. طبق این بیان، یکی از دختران شعیب پیشنهاد استخدام موسی (ع) را به پدر داد و گفت: «یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»، «ای پدر این مرد را به مدمت خود اجیر کن، که بهتر کسی که باید به خدمت برگزید، کسی است که امین و توانا باشد.». و آن حضرت را به داشتن «قوّتب و «امانت» ستایش کرد.

اینک با توجه به اینکه این دوشیزه محترم قدرت و توانایی موسی (ع) را، در جریان کشیدن آب از چاه مشاهده کرده، جای این پرسش وجود دارد که امانت او از کجا بدست آورده است؟. دختری که فرضاً دو برخورد کوتاه با حضرت موسی (ع) داشته، امانت او را چگونه شناسایی کرده است؟. آیا جز این است که شرم و حیا و عفت موسی (ع)، امانت او را به اثبات رسانده است؟! حیا و عفتی که یک دوشیزه،‌ بهتر از هر کسی قادر به شناخت آن است، بویژه که در تأکید موسی (ع) بر حرکت او از پشت سرش متجلّی گشته است.

خلاصه اینکه: کناره‌گیری دختران شعیب پیامبر از مردان، طرح جملة معترضه «پدر ما پیر سالخورده‌ای است»، از سوی ایشان، مشی موقّر و محجوب یکی از آن دو، هنگام مراجعت به نزد موسی (ع)، برخورد حضرت موسی (ع) با وی در موقع راه رفتن و بالاخره توصیف موسی (ع) به امانت و ستایش آن حضرت به این صفت عالی، همه و همه نکات دقیق و ظریفی در این جریان تاریخی است که ضمن اشاره به موقعیت والا و ممتاز زن در جامعة مورد نظر، مدعّای فوق را مورد تأکید قرار می‌دهد.

3- زدست «دیده» و «دل» هر دو فریاد:

1. در رابطه با بررسی تاریخی پوشش و حجاب، مفاد آیات 30 تا 33 سورة مبارکه یوسف (ع) نیز شایان توجه است. در آیة 31 سورة یوسف که بیانگر یک واقعیت تاریخ است می‌خوانیم: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ» یعنی: «چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را شنید، فرستاد و از آن‌ها دعوت کرد. و مجلسی بیاراست و به احترام هر یک بالشی و تکیه گاهی گسترد و به دست هر یک کارد (و ترنجی) داد. و (آنگاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست) و تقاضا کرد که به مجلس این زنان درآ. چون زنان مصری، یوسف را دیدند، (در جمال او حیران شده، بر حسنش) تکبیر گفتند. و دست‌های (به جای ترنج) بریدند. و گفتند: تبارک الله، این پسر نه آدمی است، بلکه فرشتة بزرگ حُسن و زیبایی است.

آنچه موجب شگفتی زنان مصری شد، تا جایی که از خود بی‌خود گشته، دست‌های خود را بریدند‌، «دیدنب جمال یوسف بود که گفت:

گرش به «بینی» و دست از ترنج بشناسی،

روا بود که ملامت کنی زلیخا را؟!

و با دیدن او کنترل خود را که نتیجة سلامتِ روح و روان آدمی است از دست دادند که:

زدست دیده و دل هر دو فریاد،

که هر چه دیده بیند، دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش زفولاد،

زنم بر «دیده» تا «دل» گردد آزاد[11]

2. زلیخا با مشاهدة بی‌خویشی زنان مصری، فاتحانه گفت: «قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» یعنی: «این است غلامی که مرا در محبّتش ملامت می‌کردید. (دیدید چگونه شما را با یک نظر شیفته و بی‌خود ساخت)...» در حالی که پیش از آن، با نهیب وجوان و عقل فطری، از افشای راز و رسوایی خود شرمسار و سرافکنده بود. زنان مصر نیز بر اساس فطرت و طبیعتِ سالم خویش، کار زلیخا را ناپسند شمرده، مورد نکوهش قرار دادند. و زلیخا را ملامت و سرزنش کرده، از انحراف و گمراهی او از مسیر فطرت انسانی، سخن‌ها بر زبان راندند که: «وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ» یعنی: «زنان مصر آگاه شدند و زبان به ملامت زلیخا گشودند که زن عزیز مصر (خاطر خواه یوسف شده) قصد مراوده با غلام خود داشته، حبّ یوسف وی را شیفته و فریفتة خود ساخته است. و ما او را از فرط محبّت کاملاً در ضلالت می‌بینیم.»

1. جالب اینجا است که یوسف صدّیق (ع) نیز در پاسخ به ندای فطرت، از میانِ «دعوت زنان» و «زندان»، زندان را انتخاب می‌کند که: «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»، «گفت ای خدا مرا رنج زندان خوشتر از کار زشتی است که زنان از من تقاضا دارند.» همچنین در خودداری از اجابت دعوتِ هوس‌آلود زنان، خدای متعال را به یاری می‌طلبد که: «وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ»، «بارالها اگر اگر تو حیلة اینان را به لطف و عنایت از من رفع نفرمایی، به آن‌ها میل کرده، از اهل جهالت و شقاوت گردم.» چه اینکه دیدة مرد نیز – هر چند یوسف صدیق باشد – در تحریک دل و برانگیختن خواهش نفس و ایجاد قلق و اضطراب در روح و روان، از چشم زن، ممتاز و مستثنی نیست که: «ألنَّظّرُ سَهْمٌ مِنْ سَهامِ اِبْلیس مَسْمُومٌ»، «تیرنگاه، از تیرهای زهرآلودِ ترکش شیطان است.» و راز تشریع «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ»، نیز همین است.

4- ساکنان حرم «ستر» و «عفافِ» ملکوت،

با من راه نشین، بادة مستانه

مریم پاک و جامعة او، نمونة دیگری از حرکت انسان سالم بر راستای فطرت عفیف و اصیل خویش است. فرشتگان در توصیف این بانوی پاک و پاکیزه گفتند: «یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ»[12] یعنی: «ای مریم، همانا خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و بر زنان جهانیان برتری بخشید.» این مظهر حیا و عفّت، به هنگامی که فرستادة خدا را،‌ نزدیک خود یافت، اظهار داشت: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیًّا»،[13] «من از تو به خدای رحمان پناه می‌برم که تو پرهیزکاری کنی...».

1.زمان وضع حملش که فرا رسید، خود را به کناری کشید و حسرتِ مرگ زودرسی را که در دل داشت بر زبان آورد که: «یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا

2. یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا»،[14] «ای کاش پیش از این مرده بودم و از صفحة روزگار نامم بکلّی فراموش شده بود.» آیا آرزوی مرگ این بانوی پاک، جز برای این بود که احساس می‌کرد، آنچه برایش پیش آمده است، دامن عفّتش را آلوده می‌سازد؟

3. طهارت روح، پاکی دل،‌ صفای قلب و شرم و حیا و عفّت مخصوص این بانوی برگزیده نبود. بلکه طبع فطری جامعه‌ای که مریم به آن تعلق داشت و طینت مردمش بر آن سرشته شده بود، این حقیقت از طرز برخورد بستگان مریم با او به خوبی مشهود است. چه اینکه وقتی کسان مریم از جریان باخبر شده،‌ رفتند که او را به خانه منتقل نمایند، از روی تعجّب انگشت به دندان گزیده، از سر ملامت و سرزنش خطاب به مریم اظهار داشتند: «یَا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئًا فَرِیًّا»،[15] «ای مریم عجب کار منکر و شگفت‌آوری کردی!» و اضافه کردند: «یَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا»،[16] «ای خواهر هارون، تو را نه پدری ناصالح بود،‌ و نه مادری بدکار!. (پس تو دختر بکر از کجا فرزند یافتی؟!)».

جوّ حاکم بر جامعه‌ای که مریم در آن زندگی می‌کرد، آکنده از عفّت و طهارت بود، و هرگز پذیرش زشتی و پلیدی را نداشت. بویژه از بانویی مانند مریم که عطر طهارتش در فضا پیچیده بود، و صراحت لهجة او خطاب به فرستادة خداوند که وی را به فرزندی پاک و پاکیزه بشارت داد، گواه این مدّعا است، آنجا که گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَکُ بَغِیًّا»،[17] «از کجا مرا پسری تواند بود، در صورتی که دست بشری به من نرسیده و من کار ناشایست نکرده‌ام.» آری:

آسمان بار «امانت» نتوانست کشید،

قرعة فال بنام من دیوانه زدند!*

این نمونه‌های تاریخی، علاوه بر تأکید بر شرم و حیا و عفت و مظاهر گوناگون آن، ارزش زن را نیز، به عنوان موجودی که به لحاظ انسانی همتا و هم‌طراز مرد و مکمّل وجود اوست، مطرح می‌سازد و بر همة تئوری‌های مبتنی بر تبعیض میان زن و مرد و امتیاز مرد بر زن، جز در مواردی که طینت متفاوت و مکمّل آن دو مقتضی بوده و بر اساس مصلحت و حکمت صورت گرفته است، خطّ بطلان می‌کشد.

1. آنچه از نظر گذشت یک روی سکّه بود. در ترسیم وجه دیگر تاریخ پرفراز و نشیب انسان، که انحراف از راستای فطرت الهی گاه و به صد و هشتاد درجه رسیده،‌روزگار «لوط» پیامبر، شایان توجّه است، حضرت لوط خطاب به مردم خویش چنین گفت: «أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ»،[18] «آیا کار زشتی که پیش از شما کسی بدان مبادرت نکرده، به جای می‌آورید؟» سپس از کار ناپسندِ آنان پرده برداشته، می‌افزاید: «إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ»،[19] «شما زنان را ترک کردهع با مردان سخت شهوت می‌رانید! آری شما قومی فاسد و نابکارید!»

از این اظهارات به خوبی آشکار می‌شود که مخاطبین لوط پیامبر،‌ به چه میزان از راستای فطرت انسانی خود منحرف گردیده، از لحاظ اخلاقی سقوط کرده‌اند عمق خشم و نفرت لوط پیامبر از کردار زشت و شرم‌آور ایشان، و اصرار وی بر ارشاد و هدایت آن کفر پیشه‌گان، و سرانجام هلاکت و نابودی آنان در اثر خشم و غضب خداوند،‌ همه و همة تأکید بر واقعیت انحراف آن‌ها از مسیر فطرت انسانی خود می‌باشد. آن هم در حدّی که حجاب و پوشش و عفّت و عصمت را تحت‌الشعاع خود قرار داده است، در ادامة انحراف نسل‌های بشری از فطرت پاک خدایی است که مقام و منزلت انسان، حیا و عفت او در نتیجه پوشش و حجابش، همواره دستخوش تحوّل و تغییر گردیده و در طول تاریخ، اینجا و‌ آنجا، از جمله در تمدّن‌های باستانی ایران و روم و ... به رنگ‌های مختلفی درآمده، صورت‌های گوناگونی به خود گرفته است. البته زن با ویژگی‌های سرنوشت خود معطوف ساخته است. برای همین است که عموم محققین، موقعیت اجتماعی زن و حجب و حیا و پوشش او را معیار سنجش روابط اجتماعی، در تمد‌ّن های بشری قرار داده، در بررسی‌های تاریخی خود، بیشتر از وضعیّت زن، سخن گفته‌اند. ویل دورانت در تاریخ تمدن جلد 1 صفحة 552 می‌گوید: «در زمان زرتشت زنان منزلتی عالی داشتند، با کمال آزادی و با روش گشاده در میان مردم آمد و شد می‌کردند...»[20] در صورتی که: «پس از داریوش مقام زن، مخصوصاً در طبقة ثروتمندان تنزّل پیدا کرد، زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ کردند. ولی در مورد زنان دیگر، گوشه‌نشینی زمان حیض که برایشان واجب بود، رفته رفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت. (و این امر خود مبنای پرده‌پوشی در میان مسلمانان به شمار می‌رود).

زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند، که جز د رتخت روان روپوش‌دار از خانه بیرون بیایند، و هرگز به آنان اجازه داده نمی‌شد، که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند، هیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقش‌هایی که از ایران باستان بجا مانده، هیچ صورت زن دیده نمی‌شود، و نامی از ایشان به نظر نمی‌رسد...».[21]

این در حالی است که حجاب و پوشش رایج و معمول در میان قوم یهود به مراتب دست و پا گیرتر بوده است چه اینکه: «اگر زنی به نقض قانون یهود می‌پرداخت چنانکه مثلاً، بی‌آنکه چیزی بر سر داشت به میان مردم می‌رفت، و یا در شارع عام نخ می‌رشت، یا با هر سخنی از مردان، درد دل می‌کرد، یا صدایش آنقدر بلند بود که چون در خانه‌اش تکلّم می‌نمود، همسایگانش می‌توانستند صدای او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت، بدون پرداخت مهریّه او را طلاق دهد.»[22]

با ظهور دین اسلام در ادامة مکتب‌های الهی، ارزش و اعتبار واقعی زن، دوباره احیا گردید. زن، از لحاظ انسانی در کنار مرد قرار گرفت. بر حجب و حیا و عفّت و حجابش، تأکید مجدّد به عمل آمد. مصلحت دید شارع مقدّس، بنا به اقتضای طبیعت زن و ضرورت حفظ توازن و تعادل روانی جامعه، در تشریع آیات 30 و 31 سورة نور و آیة 53 سورة احزاب، که جای تفسیر و تبیینش فصل دیگری است، تبلور یافت. به موجب احکام صادره در این آیات و در جهت تقویت هر چه بیشتر بنیاد فطرت، مقرر گردید که اندام زن همچنان پوشیده باشد. خوشبختانه این امر مورد استقبال زن مسلمان که هویّت فطری – انسانی – خویش را بازیافته بود، قرار گرفت و با رضا و رغبت آن را پذیرفت.

به گفتة علامه شهید مرتضی مطهری: [عایشه همواره زنان مسلمان را این چنین ستایش می‌کرد: «مرحبا به زنان انصار، همین که آیات سورة نور نازل شد، یک نفر از آنان دیده نشد که مانند سابق بیرون بیاید. سر خود را با روسری‌های مشکی می‌پوشیدند. گویی کلاغ روی سرشان نشسته است.» در سنن ابوداود جلد 2 صفحة 382 همین مطلب را از امّ سلمه نقل می‌کند. با این تفاوت که امّ‌سلمه می‌گوید: «پس از آنکه آیة سورة احزاب «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ» نازل شد، زنان انصار چنین کردند....][23].

این روند مطلوب و مبتنی بر فطرت، به عنوان یک فریضه، همیشه آویزة گوش امّت اسلام به خصوص زن مسلمان بوده است. و حتی زمامداران خودسر و جنایتکاری مثل یزید آن را در ظاهر به کار می‌بسته‌اند. زینب (سلام‌الله علیها) دختر امیرالمؤمنین (ع)، ضمن خطبه‌ای که در مجلس یزید ایراد فرمود به همین مطلب اشاره کرد که: «أمِنَ العَدْلِ یَابْنَ الطُّلقاء تَخْدیرکَ حَرائرکَ وَ سُوقُکَ بَناتَ رَّسُولُ اللَّهِ سَبایا، قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ.» یعنی «آیا از روی عدل و داد و نصف است ای فرزند آزاد شده‌ها. که زنان و کنیزان خود را در پس پرده بداری و دختران رسول خدا را اسیروار، شهر به شهر بگردانی! و ستور با احتشام و خدور با احترام ایشان را نادیده انگاشتی!!».[24] این بیان حاکی از واقعیّت موجود و آداب و رسومی است که دربار خلافت یزید هم، آنرا لازم الرعایه می‌دانسته است.

با این حال چنین نیست که این فریضه، همواره در جوامع اسلامی رعایت شده، تخلّفی از آن صورت نگرفته باشد. بلکه این فریضه نیز مانند فرائض دیگر، بارها توسّط سّست اعتقادان نقض گردیده است. ظهور «قرة‌العین» و به خصوص فاجعة «بدشت»، در متن اسلام و جامعة متعبّد ایرانی، گواه روشنی بر نفوذ و حتّی رسوخ انحراف در اذهان بیمار جوامع اسلامی و گرایش‌های ملحدانه در برخی افراد است.

مرحوم میرزا تقی خانِ سپهر ملقب به لسان الملک،‌ در نقل وقایع سال 1264 می‌نویسد: «وهم در این سال فتنة قرة‌العین ظاهر گشت. همانا این زن، زرّین تاج نام داشت. و او دختر حلاجی ملا صالح قزوینی است. پدرش یک تن از اجلّة فقها بود، و شوهرش ملامحمّد، پسر محمدتقی عموزادة ویست، که او نیز فضلی به کمال داشت. و عمّش ملا محمدتقی مجتهدیست که فضل و تقوای او، در همة بلدان و امصار پراکنده است. و این دختر با اینکه رویی چون قمر و زلفی چون مشک اذفر داشت، در علوم عربیّه و حفظ احادیث و تأویل آیات فرقانی، با حظّی وافر بود.

از سوء قضا شیفتة کلمات میرزا علی‌محمّد باب گشت، و از جملة اصحاب او شد. و اندک اندک طریقت او را که بیشتر نسخ شریعت بود بدانست. حجاب زنان را، از مردان موجب عقاب شمرده و یک زن را به نکاح نه مرد فرض استحباب کرد، اصحاب میرزا علی‌محمّد باب که از زن و فرزند و خویش و پیوند، آواره بودند، و از کمال شبق، هر پتیاره را، ماه پاره می‌دانستند، به ارادتی عاشقانه، شمع او را پروانه گشتند. گاهی او را بدرالدجّی و وقتی شمس‌الضحّی نام نهادند. و عاقبت به «قرة‌العین» لقب یافت.»[25] وقاحت و بیشرمی این آلوده دامن در این است که: «مجلس خود را چون حجلة عروس پیراسته می‌کرد. و تن را چون طاوس بهشت آراسته می‌داشت، و پیروان باب را حاضر کرده، بی‌پرده بر ایشان درمی‌آمد. و نخست بر فراز تختی جلوس کرده، چون واعظان متّقی از بهشت و دوزخ یاد می‌کرد، و از احادیث و آیات شرحی به کمال می‌راند. آنگاه می‌گفت: هر کس مرا مسّ کند، سَوْرَتِ آتش دوزخ بر وی چیره نگردد. و مستمعین بر پای می‌شدند، و به پای سریر او می‌رفتند و ...».[26]

لسان الملک، در تقریر اوج بی‌حیایی قرة‌الیعن و برقع از رخ برگرفتن وی چنین می‌گوید: «... و از آنسوی قرة‌الیعن، که شرح حالش از پیش به شرح رفت، بعد از اراقت دم و قتل عمّ و مخالفت پدر و بی‌فرمانی شوهر، از قزوین با فوجی عاشق دلباخته، به آهنگ خراسان بیرون تاخت. چون در منزل «بدشت» که یک فرسنگی بسطام است، مقام کرد، حاجی محمّدعلی هم از خراسان برسید. و با قرة‌الیعن یکدیگر را دیدار کردند. و چند کرّت مجلس را از بیگانه پرداخته، به مشاورت بنشستند. و در رواج دین میرزا علی‌محمّد باب رای زدند. و عاقبت پرده از کار برگفتند. و قرة‌الیعن منبری در انجمن نصب کرده، بی‌پرده بر منبر صعود کرد. و برقع از رخ برکشید، و چهرة تابنده را، که مهر درخشنده بود، با مردمان بنمود و گفت: هان (ای اصحاب! این روزگار ما از ایام فترت شمرده می‌شود. امروز تکالیف شرعیّه یکباره ساقط است. و این صروم و صلوة و ثنا و صلوات، کاری بیهوده است. آنگاه که میرزا علی‌محمّد باب اقالیم سبعه را فرو گیرد. و این ادیان مختلفه را یکی کند. به تاره شریعتی خواهد آورد، و قرآن خویش را در میان امّت ودیعتی خواهد نهاد. و هر تکلیف که از نو بیاورد، بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت. پس امروز زحمت بیهوده بر خویشتن روا می‌دارید. و زمان خویش را در مضاجعت طریق مشارکت بسپارد. و در اموال یکدیگر شریکو سهیم باشید، که در این امور شما را عقاب و نکالی نخواهد بود.»[27]

«گرچه تأثیر حرف و عمل این جرثومة فساد و انحراف، در مستمعین وی متفاوت بود، و دمدمة او در متدینیّن درنگرفت. امّا معل الاسف،‌ فتح بابی شد برای جماعتی که بی‌دین و بدکیش بودند، و مال و ثروتی و عیال و عدّتی نیز نداشتند.»[28]، چه اینکه آنان «از این سخنان شاد خاطر شده، یکباره سر به بی‌دینی برآوردند. و حمل شرایع را از گردن فرو نهادند.»[29]، همچنین در تجرّی و تجاسر رضاخان و دستور «کشف حجاب» او که خود و خانوادة نگون‌بختش به منظور جلب نظر و خوش‌آیند ارباب، در این را پیش‌قدم بودند، بی‌تأثیر نبود. هر چند مقاومت گستردة مردم مسلمان ایران در برابر آن، درخور ستایش و تحسین بسیار است. بیان تاریخ در این رابطه چنین است:

«برای برداشتن حجاب بانوان، مجالس جشن و سخنرانی ابتدا در تهران و شهرهای شمال ایران و سپس به تدریج در سایر شهرها برقرار می‌گردید. ولی پیشرفت زیادی نداشت. و اکثریت مردم، نه تنها استقبالی نمی‌کردند، بلکه با نظر تنفّر می‌نگریستند. تا روز 17 دیماه 1314 که شاه به اتفاق ملکه و شاهدخت‌ها در جشن دانشسرای مقدماتی حضور یافتند. در این روز دو اتومبیل سلطنتی که اولی رضاشاه و دومی ملکه تاج‌الملوک و شمس و اشرف پهلوی در آن بودند، بدون حجاب وارد دانشسرا شدند.»[30] رضاشاه، فلسفة این اقدام احمقانه را، برای محمود جم که کشف حجاب در کابینة او انجام گرفته، چنین تشریح می‌کند: «این چادر، چاقچورها را چطور می‌شود از بین برد؟! دو سال است که این موضوع فکر مرا به خود مشغول داشته، از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آن‌ها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود، بدم آمده است!»[31] و در ادامه، برداشت خود را از کشف حجاب ترکیّه چنین تحلیل می‌نماید که: «اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقّی و پیشرفت مردم ماست. درست حکم یک دمل را پیدا کرده که باید با احتیاط به آن نشتر زد و از بینش برد!!».[32]

مخالفت رأی و عقلی که در ماورای این اظهارات سست و بی‌اساس مشهود است و از خودباختگی مطلق سرچشمه گرفته است، بی‌نیاز از هر تشریح و توضیحی به نظر می‌رسد. امّا بسیار بجا است که به نقل چند جمله از مخبرالسلطنة هدایت، تحت عنوان «رفع حُجب یا حجاب سوقات آنکارا»، در همین زمینه مبادرت شود. هدایت در کتاب «خاطرات و خطرات» چنین نوشته: «مجالس نشاط، لولیدن مرد و زن در بساط، انبساط می‌آورد؛ و نفس را انتعاش می‌دهد. لیکن «شب شراب، نیرزد به بامداد خمار!»، معروف است، جوجه را آخر پاییز می‌شمرند. فکر «تشبّه» به اروپایی از آنجا (آنکارا) به سر پهلوی آمد!.

صورت، بلی آراسته است، و بیشتر معایب – که امروز گریبانگیر ملل است – از طرز زندگی برخاسته!.»[33]

هدایت در بخش دیگری از همین نوشتار افزوده است: «بلی! پوشیدن «رو» طبیعی نیست. حتی پوشیدن «لباس»، طبیعی نیست. تمدّن، آورده است؛ چه بسیار مردم، امروز هم برهنه می‌گردند، آن‌ها را وحشی می‌خوانیم؛ زن‌های ما به نیمة راه وحشت رسیده‌اند.

چادر و چاقچور و روبند، شرعی نبود. حجابی که در شرع وارد است، خودداری از تظاهر و جلب‌نظر است. در مکّه و مدینه روبند نیست، نصف صورت باز است با جامعة بلند، عبا و ...»[34]، «آخر چادر و مشکورسم* ایرانیان بود، و از آنجا ریشه داشت، در شاهنامه، در سه جا ذکر چادر شده است:

یکی، در رفتن کردیه به ایوان بهرام چوبین، یکی، در ملاقات شیرین و شیرویه، و باز، در تکلیف کاوس به سیاوش که به مشکو برود که سبب هلاکت او شد.

حفاظ فخر نجبا بوده است، و ما مدعّیِ تجدید دورة پهلوانی هستیم.

در تخت جمشید یا نقش‌های بیستون صورت زن نیست، شعر:

منیژه منم دخت افراسیاب

برهنه ندیده تنم آفتاب.»[35]

علاوه بر ایرانزمین «در چین، تا چهل سال قبل که مسافرتی اتّفاق افتاد، زن در معابر دیده نشد،‌ مگر در ملحفه یا پرده. اندرونی و بیرونی داشتند. بشر در هر کار افراط و تفریط دارد. «کل شی جاوَزَ حدّه انعکس الی ضدّه.»

مخبرالسلطنه، پیامد بی‌حجابی در اروپا را چنین تقریر کرده است: «در اروپا (عفّت) و (ناموس) را فدای (تجارت!) کرده‌اند!. (زن) را مضطر می‌خواهند، تا (اجرت) کمتر بدهند. باید نصف گذران را، شب به زحمت به دست بیاورند، تا آخر عمر، صاحب زندگی نمی‌شوند.»[36] و در تشریح «تشبّه» به اروپایی، اینگونه داد سخن داد: «تقلید اروپایی» به «صورت»، خوش می‌نماید، تأسّی به «لابراتوار» کار مرد ادیب، ترقّی اروپا در «افزار» سازی است، نه در «اسکی» و «فوتبال» بازی!»[37]

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS