قرآن، انحراف، انحطاط
مرحوم استاد محمدتقی شریعتی
اشاره: استاد محمدتقی شریعتی از جمله متفکران نو اندیش دینی و فعال در عرصه فرهنگ، سیاست و اجتماع بود که با آشنایی از وضعیت فکری حاکم بر جامعه آن روز ایران و نفوذ گستردة تفکر ماتریالیستی و جریان هوادار اتحاد جماهیر شوروی، توانست موج جدیدی از تفکر اسلامی به راه اندازد که همزمان، به مقابله جدی با تحجر مذهبی از سویی و گرایش ماتریالیستی از سوی دیگر میپرداخت. نوشتهها و سخنرانیهای متعددی که از آن مرحوم به جا مانده، بیانگر نقش مؤثر او در عرصه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی است که بخشی از آن در راستای بازگشت به قرآن کریم و آموزههای اصیل اسلامی صورت میگرفت. آنچه در پی میآید، گزیدهای از دیباچه «تفسیر نوین» ایشان است.
هیچ مسلمان دین باورى نیست که تاریخ درخشان اسلام و گذشته پر افتخار مسلمین را به خاطر آورد و اوضاع رقتبار مسلمانهاى امروز را هم ببیند و سخت متأثر و متأسف نشود و دلش نسوزد و آرزوى آن سیادت و سعادت نخستین را نکند و تجدید مجد و عظمت دیرین را خواستار نگردد. خوشبختانه ملل اسلامى از خواب غفلتى که مانند خواب اصحاب کهف چند قرن به طول انجامید، به تدریج بیدار میشوند و در سراسر کشورهاى اسلامى تحولى فکرى و جنبشى امید بخش پدید آمده است و این تحول فکرى در بسیارى از ممالک منشأ تحولات اجتماعى شده و حتى در بعضى از کشورها مانند الجزایر به قیام مسلحانه بر ضد دشمنان اسلام و مسلمین منجر گشته و با طرد استعمار و ریشهکن کردن نفوذ بیگانه به نتیجه مطلوب رسیده است.
از زمانى که مردانى بزرگ مانند سید جمالالدین اسدآبادى و شیخ محمد عبده براى بیدارى امت اسلامى قیام کردند تا امروز، در همه دنیاى اسلام دانشمندانى بصیر و مصلحانى مخلص و مجاهد با تحمل ضررها و احتمال خطرها کوشیدهاند تا افکار و عقول مردم را روشن سازند و سرّ ترقیات سریع و عجیب مسلمین صدر اسلام و علل و موجبات انحطاط کنونى آنها را تشخیص و توضیح دهند و راه چاره را بازیابند و بازنمایند. وظیفهاى که این دانشمندان فداکار و راهشناس در این امت به عهده گرفتهاند، همان وظیفهاى است که در امت موسى(ع)، انبیای بنىاسرائیل به عهده داشتند. و چون این شریعت برتر و بالاتر از شریعت موسى است و طبعاً ترویج و تبلیغ آن شریفتر و با ارزشتر از ترویج آئین موسوى است، قهراً علمای صالح این امت افضل از انبیای بنىاسرائیل خواهند بود. از این جهت پیغمبر(ص) فرمود: «علماء امتى افضل من انبیاء بنى اسرائیل».
آنچه این دانشمندان دلسوز و مجاهد و این محققان چارهجو و رجال اصلاح طلب با اختلاف در مذاق و مشرب و با تفاوت در انتخاب راه و کیفیت عمل عموماً از سیدجمال تا سید قطب بر آن اتفاق دارند و در طى مقالات و رسالات و تألیفات خود آن را تشریح و توضیح نموده و با ادله محکم و شواهد زنده و روشن مدلل و مبرهن ساختهاند، این است که براى رهایى مسلمین از انحطاط و ذلت کنونى و رسیدن به عزت و سعادت نخستین، لازم است که اسلام حقیقى شناخته شود و پندارهاى بىاساس و اوهام باطلی که به نام افکار و عقاید دینى در بین توده عوام حتى در میان بعضى از خواص و طبقه روشنفکر و درس خوانده نیز رواج یافته از میان برود، و حقایق و دستورات این دین مبین بر همه معلوم و به درستى معمول و مجرى گردد. و این کار منحصرا در اسلام ممکن است و بس؛ زیرا در میان جمیع کتب آسمانى، فقط قرآن است که بدون هیچ تغییر و تحریفى در همان زبان اصلیاش که زبانى زنده و رایج و پرمایه و وسیع است، محفوظ مانده و فهم معانى و درک مقاصد و مطالبش براى اهل خبره میسر است و با مراجعه به این کتاب مقدس میتوان جمیع انحرافات فکرى و اعتقادى و عملى مسلمین را که به وسیله بیگانگان مفسد و مغرض یا خلفا و حکام جور و یا جهل خود مسلمانها و یا هر عامل و موجب دیگر در طول تاریخ پدید آمده، تشخیص داد و راه راست را بازشناخت. بنابراین درمان جمیع دردها و اصلاح همه مفاسد و وصول به همه سعادات را باید از قرآن خواست.
و همین است راهى که پیغمبر اکرم(ص) براى رهایى از گرفتاریها و سختیها نشان داده، فرمود: «فاذ التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم، فعلیکم بالقرآن: آنگاه که انواع بلا و شدت مانند پارههاى شب تاریک درهم آمیخت و شما را فرو پوشید، به قرآن بچسبید و به آن پناه برید.» و پس از چند جمله دیگر فرمود: «و هو الدلیل یدّل على خیر سبیل: قرآن راهنماست به بهترین راه دلالت و هدایت میکند». خود قرآن نیز همین حقیقت را اعلام میکند و میفرماید: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم: محققا این قرآن به راه و روش راستتر و استوارتر راهنمایى میکند.» آرى، راستترین و درستترین راه تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و راه اصلاح فرد و جامعه، راه تأمین سعادت دنیا و آخرت را باید از قرآن آموخت.
منشأ اصلى تمدن عظیم اسلامى و موجب ترقیات مادى و معنوى و سیادت برّى و بحرى و فتوحات سریع مسلمین در خاور و باختر قرآن بود. وقتى یزدگرد سوابق نکبتبار تازیان را براى سفیر دولت عمر بازگفت، مغیره همه را تصدیق کرد و مطالبى از اوضاع شرمآور عرب پیش از اسلام که یزدگرد نمیدانست، بر آنها افزود، سپس گفت: «وضع ما چنین بود تا خداوند پیغمبرى بزرگ از ما برانگیخت و کتابى آسمانى در میان ما نازل فرمود و در سایه این کتاب و به هدایت آن پیغمبر، عرب از ذلت و پراکندگى و بینوائى و بدبختى به عزت و وحدت و سرافرازى و سعادت رسید و نباید عرب مسلمان امروز را با عرب جاهلى دیروز اشتباه کرد.»
آغاز انحراف و انحطاط
از روزى که اندیشههاى اسلامى و حقایق تابناک قرآن با فلسفههاى بیگانه و افکار دیگران درآمیخت، دوران بدبختى مسلمانها آغاز گردید و هر اندازه از قرآن فاصله گرفتند، به همان اندازه از عزت و سعادت دور شدند. طنطاوى در تفسیر کبیرش مکرر این حقیقت را روشن ساخته است که: «انحطاط مسلمین و ترقى اروپا از یک نقطه شروع شده و آن اعراض از دین است! ما از دینى که سعادت بخش بود، رو گرداندیم، زبون و خوار شدیم و آنها از اوهام و خرافاتی که به نام دین پذیرفته بودند، دست باز داشتند و جلو رفتند.» باید این نکته را به گفته طنطاوى افزود که: صرف اعراض از دین عیسى و به عبارت روشنتر از قوانین و دستورات کلیسا، باعث ترقى اروپا نشد، بلکه افکار و اندیشههاى آزادىبخش اسلام بود که اروپا را تکان داد. و این واقعیتى است که امروز دانشمندان منصف اروپا به آن اعتراف دارند و کتابهاى فراوان در این باره نوشتهاند.
مرحوم اقبال میگوید: «اگرچه اروپا حقى را که اسلام بر تمدن جدید دارد، دیر شناخت؛ ولى بالاخره مجبور شد به آن اعتراف کند.»1 و از شگفتیهاى روزگار اینکه اروپا از اسلام و مسلمین آزادى و روشنفکرى و دانش و هنر آموخت و از کلیسا فشار و تضییق و ستم و آزار و کشتار و زجر و شکنجه دید؛ ولى در نتیجه با کلیساى معاند و ستمگر همدست و همگام شده با راهنمایان و معلمان خود به دشمنى برخاست و به نابودیشان همت گماشت.
نقص تمدن جدید
جاى کمال تأسف است که اروپا اندیشه آزادى و آزادیخواهى و راه پیشرفت در علم و صنعت را از اسلام و مسلمین آموخت؛ ولى با همه صدمات و لطماتی که از کلیسا دیده بود، نتوانست یکسره خود را از زیر نفوذ آن خارج کند و مذهب و اخلاق را نیز از اسلام بگیرد. این است نقص بزرگى که در تمدن اروپا وجود دارد. چون با تحریفاتى که در دین مسیح پدید آمده، عقاید آن غیر معقول شده است و کسی که بخواهد به آن عقائد مؤمن شود، در نخستین قدم (تثلیث در توحید) باید عقل خود را کنار بزند و حکومتش را رد کند و از همینجا میان عقل و دین جدایى و ناسازگارى حاصل میشود.
ثمرات بسیار تلخى که از این ناسازگارى به بار آمد، قابل وصف و بیان نیست. دشمنیهاى کلیسا با علم و علما در قرون وسطى و جنایات سهمگین پاپها و عکسالعمل دانشمندان و عداوت آنها با اساس دین و پیدایش فلسفههاى ضد دینى و تولد کمونیسم این مولود نامبارک و رشد یافتنش در دامن مسیحیت همگى از آثار شوم جدایى دین از عقل بود. و اگر امروز نفوذ دین در دلهاى اکثر مردم نابود یا سست شده و اگر اقتصاد- حتى بر ملل مسیحى که کتب دینی شان آنها را به ترک دنیا میخواند ـ حکومت میکند و اگر مفاسد و جنایات در همهجا روز افزون است و بالاخره اگر دنیا در خطر سقوط و هلاک واقع شده، همگى از آثار همین جدایى است.
رسوخ و شیوع این عقیده خرافى در دنیا به جایى رسیده که حتى برخى از پیروان دینى مثل اسلام که اساسش مبتنى بر عقل است، یعنى در اصول عقاید، حاکم مطلق اوست و در فروع هم باز یکى از ارکان اربعه در ردیف کتاب خدا و سنت پیغمبر، عقل است، باز گمان میکنند دین با عقل سازگار نیست! ما فعلا مجال بحث بیشترى در این باره نداریم و خوشبختانه به قدر کافى کتاب و رساله و مقاله در این موضوع نوشته شده که ما را از اطاله سخن بىنیاز میکند.
اما در باره اخلاق هر چند در اناجیل گاهى به مواعظ عالى اخلاقى برمی خوریم، ولى چون گفتار مسیح(ع) با سخنان نارواى دیگر در هم آمیخته، یک مکتب صحیح اخلاقى از آنها به وجود نیامده است، و هیچ جامعهاى را در عصر حاضر بر مبناى اخلاق مسیحى نمیتوان اداره کرد. حتى هیچ فرد نصرانى هم قادر نیست به تمام آن دستورات عمل کند؛ به خصوص که بعضى از آن دستورها مانند تقبیح ازدواج، بر خلاف فطرت است. و خلاصه آنچه به نام دین مسیح خوانده میشود، نه خردپذیر است و نه قابل اجرا و عمل. بدیهى است چنین دینى نه عقول و افکار را تسخیر تواند کرد و نه اخلاق و اعمال را تهذیب و اصلاح خواهد نمود. از این جهت اروپا از مسیحیت بلکه مطلق دین قطع امید کرده، به علم و فلسفه گرائید.
علم و بی نیازی از دین
بشر عصر حاضر گرچه در علم و صنعت به ترقیات شگفتانگیز نائل آمده، ولى از تشخیص مصالح و مفاسد خویشتن عاجز است و راه سعادتش را نمیشناسد. دکتر میلر بروز میگوید: «در پرینستون از انیشتن شنیدم که میگفت: علمْ ما را به آنچه هست، آگاه میکند و دین (وحى) است که به تنهایى ما را از آنچه سزاوار است که باشد، مطلع میسازد.»
فرق دیگر میان علم و دین این است که علم بشر را بر طبیعت مسلط میسازد؛ ولى دین او را بر خویشتن. بوسوئه میگوید: «مردم گمان میکنند که سعادت رسیدن به آرزوست، در صورتى که وصول به آرزو به تنهایى سعادت نیست. رکن مهمتر نیکبختى این است که شخص اول بداند و بتواند که چه چیز را باید بخواهد و آرزو کند، آنگاه اگر به چنین خواسته و آرزویى رسید، سعادتمند شده است؛ ولى اگر مصلحت خود را تشخیص نداد و بر نفس تسلط نداشت و ارادهاش تحت اختیارش نبود، چه بسا چیزهایى آرزو کند که زیانآور یا خطرناک باشد. زلیخا به آنچه یک زن در آرزوى آن است، رسیده بود و از مال و جاه و عزت و وسائل خوشى، کامیابى و اسباب رفاه و آسایش چیزى کسر نداشت، فقط بر نفسش مسلط نبود. بر عکس یوسف فاقد همه چیز بود، حتى وجودش هم ملک دیگرى بود؛ ولى زمام نفس را در اختیار داشت. نتیجه چه شد؟ نفس زلیخا این بانوى عزیز و مجلل را به چنان بدبختى و پریشانى و بیچارگى و رسوایى گرفتار کرد که هیچ دشمنى نمیتوانست روزگار او را بدان سان تیره سازد؛ اما تسلط بر نفس یوسف را به نیکنامى و نیک فرجامى رسانید و عزت و سعادت دنیا و آخرت را برایش تأمین نمود. پس بشر در هر دوره و زمان هم براى شناختن راه صلاح و صواب محتاج دین است و هم براى پیمودن آن راه و وصول به سر منزل سعادت. و هر گاه از راهنمایى انبیا و هدایت وحى الهى سرپیچى کرد، کارش تباه و روزگارش سیاه شد. خواه در دوران جاهلیت قدیم و خواه در جاهلیت عصر علم.»
گرایش به مذهب
پیشرفتهاى سریع و عجیبى که در قرون جدیده از حیث علم و صنعت نصیب بشر شد فوق العاده او را مغرور ساخت و چنین پنداشت که باید اصلاح جمیع مفاسد و تأمین سعادت جوامع بشرى را نیز از علم و عقل خواست و نیازى به دین نیست؛ ولى تجارب بسیار تلخ دو قرن اخیر که به موازات ترقیات دانش و هنر، مفاسد و جنایات کشتارها و ستمها، امراض روانى و انتحار و خلاصه تیرهروزى و بدبختى انسانها نیز روزافزون گردید، او را متوجه اشتباه و خطاى عجیب خود کرد و اینک که امیدواریهایى که به علم و عقل بود، به یأس مبدل گردیده و نیز به روشنى معلوم شده است که از هیچ یک از مکاتب فلسفى هم کارى ساخته نیست، گرایشى به مذهب پیدا شده است. کتابهاى بسیارى که دانشمندانى بزرگ و محقق امثال آلکسکارل و لکنت دونوى و کریسى موریسن نوشتهاند و مقالات بی شمارى که به قلم متخصصان علوم مختلف در این باره انتشار مىیابد و نمونه آنها کتاب «اثبات وجود خدا» مشتمل بر چهل مقاله از بزرگترین علماى رشتههاى گوناگون دانشهاى عصرى مىباشد، همگى گواه صادق این گرایش به مذهب است.
لیکن با کمال تأسف هنوز بسیارى از این حقیقتطلبان نمیدانند کدام مذهب است که میتواند بشریت را از خطر سقوط رهایى بخشد و به سرمنزل رستگارى و نیکبختى هدایت کند، مگر دانشمندان منصف و آزادهاى که با اسلام آشنایى پیدا کردهاند که هر چند ظاهراً خود مسیحى و مسیحىزاده بودهاند، با صراحت کامل اعلام نمودهاند که: داروى جمیع دردها و حل همه مشکلات را باید از این آیین مقدس جست و ما فقط به عنوان نمونه گفتار بر ناردشاو را اینجا میآوریم که میگوید: «به نظر من اگر مردى چون محمد صاحب اختیار دنیاى جدید شود، طورى در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت مورد آرزوى بشر تأمین خواهد شد.»
و نیز میگوید: «به نظر من اسلام تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.» این است یکى از صدها بلکه هزارها نظرها و عقاید و اقاریر و اعترافات بیگانگان در باره اسلام، قطع نظر از کتابهاى بزرگ و مهم و تألیفات جامع و محققانه که راجع به اسلام یا پارهاى مباحث و مواضیع و مسائل اسلامى نگارش یافته است.
دین موجود
بشر به هر حال نیازمند دین است؛ ولى آیا اکنون در سراسر دنیا دینى جز اسلام وجود دارد؟ ادیان و شرایع آسمانى دیگر چون هر یک به زمانى محدود و قومى معین و معلوم اختصاص داشت، زمانشان سپرى شده و با فرض که محفوظ هم میماندند، خاصیت رهبرى سایر اقوام را در اعصار دیگر فاقد بودند، چه رسد به اینکه عموماً بدان سان تغییر یافته و کتب آسمانیشان تحریف شده که نمیتوان آنها را به معنى صحیح کلمه دین الهى و حقیقى نامید و فقط اسلام است که علاوه بر مزایاى بسیار دیگر نسبت به سایر دیانات، تاریخش روشن و کتابش محفوظ و حقایقش مضبوط و نفع و کمالش معلوم و عظمت و جلالش مشهود و حتى در نظر بیگانگان مقبول است.
در میان جمیع انبیای برحق، فقط زندگانى پیغمبر اسلام به طور مشروح و با اسناد معتبر مدون و مضبوط مىباشد. تمام ادوار حیاتش از شیرخوارگى در نزد حلیمه سعدیه و بازگشت به مکه و تحت سرپرستى مادر و بعد در کفالت جدش عبدالمطلب و سپس تحت تکفل عمویش أبی طالب تا ازدواج با خدیجه تا بعثت بطور کلى همگى معلوم است؛ ولى از بعثت تا رحلت حتى همه جزئیات زندگی اش از کیفیت نزول وحى، گرویدن افراد و دشمنىهاى قریش و هجرت از مکه به مدینه و اخلاق و رفتارش و غزوات و لشکر کشىها و جمیع اطوار و حرکات و سکناتش در میان خانه با زنها و در خارج با اصحاب و دوستان و با دشمنان در میدانهاى جنگ، در هنگام صلح قیافه و سیمایش حالت خشم و خشنودی اش، طرز حرف زدنش، تبسمش، راه رفتنش و همه خصوصیاتش چنان با دقت ثبت و ضبط و وصف و تشریح شده است که در تاریخ بشر نظیرى ندارد و نیز آنچه به آن حضرت تعلق و ارتباط دارد، از پدر و مادر و نیاکانش، همسران و فرزندانش، قبیله و کسانش حتى قوم عرب و سرزمین عربستان نیز به طفیل وجود شریفش همگى مورد بحث و تحقیق قرار گرفتهاند.
ژول لابوم فرانسوى در مقدمه فهرستى که براى قرآن نوشته است، اوضاع و احوال جمیع ممالک و سرزمینهایى را که در عصر بعثت نام و نشانى داشتهاند، وصف و تشریح نموده است تا چه رسد به مهد نبوت و کشورهاى مجاور و غیر مجاوری که پیغمبر با آنها سر و کار داشته است. ویل دورانت میگوید: «با آنکه از جوانى محمد اطلاعات زیادى نداریم، ولى فقط داستانهایى که در باره او روایت میکنند، به ده هزار مجلد میرسد.»
شاید اگر تتبع بیشترى شود، شماره کتب و تألیفات مربوط به پیغمبر(ص) بیشتر از این مقدار باشد، و هم اکنون روزى نیست که کتابى و رساله و مقالهاى در باره آن حضرت منتشر نشود و هر اندازه آشنایى مردم جهان با پیغمبر و اسلام زیادتر مىشود، تحقیقات و تألیفات جالبترى به قلم دانشمندان بیگانه در این باره انتشار مىیابد. جان دیون پورت انگلیسى کتابش را با این عبارت آغاز میکند: «این نکته مسلم و محقق است که در میان همه مقننین و فاتحین معروف جهان تاریخ زندگانى هیچ یک مشروحتر و معتبرتر از تاریخ زندگى محمدنوشته نشده است.»
اما سایر انبیا، ما از دیگر پیغمبرانى که در زمانهاى بسیار دور گذشته میزیستهاند، میگذریم. فقط از دو پیغمبر بزرگى که فاصله زمانى کمترى با اسلام دارند و هم اکنون متمدنترین اقوام در مترقیترین کشورها پیرو آنهایند، به عنوان نمونه یاد میکنیم. قبلا یادآورى مینمائیم که ما مسلمانها موسى بن عمران و عیسى بن مریم علیهماالسلام را به حکم قرآن دو پیغمبر بر حق و صاحب کتاب آسمانى میدانیم و ابداً قصد تشکیکى در وجود آنها یا تحقیرى نسبت به مقام شامخشان نداریم، بلکه مقصود یک مقایسه اجمالى میان پیغمبر اسلام و آنهاست؛ به خصوص که مبلغان مسیحى با آن سوابق ننگین کلیسا، به مشوب کردن اذهان جوانان بىاطلاع ما میکوشند و از هیچ توهین و تهمتى نسبت به شارع مقدس اسلام فروگذار نمینمایند. این است که در مقام مقایسه میگوییم: این دو پیغمبر بزرگوار با عظمت واقعى و شهرت جهانى و پیروان فراوانشان نه تنها تاریخ مشروح و معتبرى ندارند، بلکه وجودشان مورد بحث و گفتگوست که آیا آنها واقعا مردانى حقیقى و تاریخى بودهاند یا پندارى و افسانهاى؟! و شگفتتر آنکه چنین شک و تردیدى از طرف دانشمندانى که ظاهراً از پیروان آنها به شمار میآیند نیز ابراز میشود تا چه رسد به منکران ادیان!
ویل دورانت در جلد نهم تاریخ تمدن (ص175) فصل مربوط به مسیح را چنین آغاز میکند: «آیا عیسى وجود داشته است؟ آیا تاریخ بنیادگذار مسیحیت حاصل غم و اندوه، تخیل و امید مردم، افسانهاى مانند افسانههاى کریشنا، اوزیریس، آتیس... بوده است؟» سپس چندین صفحه این بحث را ادامه داده، عقاید مخالف و موافق افسانهاى بودن عیسى را نقل میکند، آنگاه همین شک و تردید و اختلاف اقوال را در باره تولد معجزهآمیز عیسى از یک دوشیزه و نیز در باره نسب عیسى و ناجور بودن سلسلههاى نسب در اناجیل و پیوستن آن به داوود از طرف یوسف و همچنین در باره اناجیل و خلاصه در آنچه مربوط به عیسى است، اظهار و نقل مینماید. پس چنین نیست که یک فرد مغرض و گمنامى به انکار وجود عیسى قائل شده یا در نسب و سایر امور مربوطه تشکیک کرده باشد. وقتى تاریخ زندگانى حضرت مسیح که تا ظهور اسلام فقط شش قرن فاصله دارد و میلیونها نفر از مردم مترقى و متمدن جهان پیرو اویند، بدین سان مشکوک و مغشوش باشد، حال سایر انبیا و تاریخ حیات آنها که چند هزار سال از ما دورند، معلوم است و مىبینیم که شک و تردید در وجود موسى و زردشت و مغشوش بودن تاریخ احوال آنها شدیدتر است. و امروز در سراسر عالم هیچ سند معتبر و مدرک معتمدى جز قرآن براى اثبات وجود و نبوت این بزرگواران نیست و باز تنها قرآن است که ساحت مقدس موسى(ع) و عیسى(ع) را از هر گونه آلایش پاک میداند و آنها را از تهمتهاى ناروا و نسبتهاى ناشایسته تنزیه و تبرئه میکند.