تبارنامه حوزه و روحانيت از صدر اسلام تا پهلوي اول
عبدالرحیم اباذری
قسمت نوزدهم
بخش سوم
حضور سیاسی و اجتماعی روحانیت در عصر غیبت کبری
فصل اول
عالمان و فقیهان در حکومت آل بویه (قرن چهارم و پنجم)
آغاز غیبت کبری
همزمان با رحلت نایب چهارم، غیبت کبرای امام دوازدهم(عج) نیز آغاز شد و رهبری سیاسی و هدایت جامعه اسلامی و شیعی به طور رسمی و کامل در اختیار فقهای جامع الشرایط قرار گرفت. همانطور که گفته شد، زمینههای این کار اساسی از سالها قبل توسط ائمه اطهار(ع) پیریزی و آماده سازی شده بود. امامان معصوم در اواخر حضور و حیات خود، گاهی به مناسبتهای مقتضی مردم را به پذیرش و سازگاری با چنین شرایطی تشویق و ترغیب میکردند. هر اندازه شیعیان به این عصر نزدیک میشدند، به همان اندازه نیز تذکر و توجه معصومین(ع) به این امر مهم، بیشتر و جدیتر میشد.
وقتی یکی از محدثان به نام اسحاق بن یعقوب، به وسیله نایب دوم، سؤالاتی را در این باره از ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج) میپرسد، آن حضرت با دستخط مبارک، وظیفه مردم را در عصر غیبت کبری مشخص میکند و آنان را به فقهای عظام و راویان حدیث اهلبیت(ع) ارجاع میدهد و میفرماید:
اَما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رُواه احادیثنا، فانهم حجتی علیکم و انا حجهالله علیهم؛[1]در حوادث و رخدادهای روزمره، به راویان حدیثهای ما (و فقهای جامعالشرایطی که به سیرهْ ما آشنا هستند و زبان ما را بیشتر از دیگران میفهمند) رجوع کنید. آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنها.
البته معلوم است که منظور از حوادث و رخدادها، تنها امور فردی و عبادی نیست؛ بلکه مصادیق بارز آن، مسائل سیاسی، اجتماعی، بینالمللی و حکومتی مسلمانان است.
همانطور که در این حدیث شریف، امام عصر(عج) مردم را به فقهای جامع الشرایط ارجاع دادند، با همین فرمایش، فقها و اندیشمندان اسلامی را نیز موظف فرمودند که رهبری جامعه اسلامی را بر دوش بگیرند. به همین سبب میبینیم در همین قرن و آغاز دوره غیبت کبری، فقها و دانشمندان بزرگ شیعه از جمله: شیخ محمد بن یعقوب کلینی (329 ه. ق)، ابو محمد حسین بن علی عُمّانی (معروف به ابن ابی عقیل عمانی) (329 ه. ق)، محمد بن علی بن بابویه (معروف به شیخ صدوق) (381 ه. ق)، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه (معروف به ابن قولویه) (368 ه. ق)، ابو علی محمد بن احمد اسکافی (معروف به ابن جُنَید) (381 ه. ق)، ابوالقاسم صاحب بن عُبّاد (385 ه. ق)، سید شریف رضی (مؤلف نهج البلاغه) (406 ه. ق)، شیخ مفید (413 ه. ق)، سید مرتضی (436 ه. ق) و شیخ طوسی (460 ه. ق) در صحنههای دینی، سیاسی و اجتماعی شیعیان حضور دارند و هر کدام در منطقهای، رهبری دینی و سیاسی امت را به بهترین شکل به دوش میکشند.
در این قرن، وقتی اولین حکومت شیعی، یعنی "آل بویه" در مناطقی از ایران و عراق استقرار یافت، بعضی از این بزرگان مانند: شیخ صدوق و صاحب بن عباد با نفوذ در تار و پود این حکومت، نقش تاریخی خویش را بیش از پیش در عرصههای سیاسی و اجتماعی به قضاوت تاریخ و نسلهای آینده گذاشتند. پیش از ورود به شرح و تفصیل خدمات و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی این بزرگان، لازم است حکومت شیعی آل بویه برای خوانندگان معرفی شود.
حکومت شیعی آل بویه (321 ـ 448 ه. ق)
در قرن چهارم هجری، اولین حکومت شیعی توسط فرزندان "بویه" به نامهای: علی (عماد الدوله)، حسن (رکن الدوله) و احمد (معزّ الدوله) در مناطق شیراز، کرمان، اصفهان، اراک، قم، کاشان، ری، همدان، قزوین و زنجان تشکیل شد.[2] این حکومت بعدها تا سرزمین عراق نیز گسترش یافت. احمد معز الدوله، پسر کوچک بویه در سال 334 هجری به قصد تصرف مرکز حکومت عباسی از خوزستان به سمت بغداد روانه شد. در این هنگام "مستکفی" بیست و دومین خلیفه عباسی بر مسند خلافت بود و در نهایت ضعف و تزلزل به سر میبرد. پس به ناچار از احمد استقبال کرد و او را سوگند داد تا بستگان و اطرافیان خلیفه را مصون بدارد. سپس احمد را خلعت پوشانید و لقبهای: عماد الدوله، رکنالدوله و معزالدوله را به ترتیب به فرزندان بویه: علی، حسن و احمد عطا کرد و در فرمانی، این القاب را بر روی درهم و دینار رایج کشور ضرب کرد.[3]
آل بویه که از مذهب تشیع پیروی میکردند، هنگام تصرف شهرها با مردم به نیکی رفتار نموده و خطاکاران را میبخشیدند و با اسیران جنگی خوشرفتاری میکردند و در اوج قدرت، به ضعفا و مستمندان میرسیدند. به همین سبب توانستند نزدیک به یکصد و سی سال (321 ـ 448 ه. ق) در عراق و ایران حکومت کنند.[4] علی عمادالدوله برادر بزرگ، به مدت شانزده سال بر سرزمین فارس و شیراز فرمانروایی داشت و برادرش، حسن رکنالدوله در مناطق اصفهان، اراک، قم، کاشان، ری، همدان، قزوین و زنجان حکومت میکرد و از ارشادات و هدایتهای فقیه بزرگ، شیخ صدوق بهرههای فراوان میبرد که در بخش بعدی به شرح آن اشاره خواهد شد.
برادر کوچک، احمد معزّالدوله هم نزدیک به بیست و یک سال بر عراق و خوزستان حکومت داشت. پس از این سه برادر، نسلهای بعدی این خاندان، همچنان راه پدران خویش را ادامه دادند و حکومت آل بویه را تا سال 448 هجری، یعنی زمان خلافت القائم بالله (خلیفه عباسی) استمرار بخشیدند. دو پسر رکنالدوله به نامهای: مؤیدالدوله و فخرالدوله از جمله حاکمان آل بویه از نسل دوم بودند. این دو برادر حدود بیست سال (366 تا 387 ه. ق) در ری فرمانروایی میکردند و در این مدت فقیه و ادیب بزرگ، صاحب بن عُبّاد به عنوان وزیر در دربار آل بویه حضور داشت؛ چنانکه پیش از آن نیز به مدت سه سال وزیر رکن الدوله، پدر آنان بود.[5]
در این دوره، علاوه بر حکومت آل بویه، حکومتهای شیعی دیگری در مناطق مختلف به وجود آمد. فاطمیون در مصر، حمدانیها در سوریه و زیدیها در یمن به حکومت رسیدند. در این میان، حکومت آل بویه از همه نیرومندتر و مقتدرتر بود و حتی بر خلفای عباسی نیز سیطره و فرمانروایی داشت. پس از آل بویه، فاطمیون بودند که غرب آفریقا تا دریای سرخ، و بخشی از عربستان و ساحل جنوبی دریای مدیترانه را در اختیار داشتند.[6]
فقهای عظام از این فرصت طلایی بهره بردند و در ترویج و گسترش فرهنگ و حاکمیت تشیع در ابعاد و عرصههای گوناگون کوشیدند. بنابراین، قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری را از جهاتی میتوان قرن توسعه سیاسی، نظامی، فرهنگی و مذهبی تشیع نامید.
فقها در حکومت آل بویه
ابو جعفر محمد بن علی بابویه، معروف به شیخ صدوق (306 ـ 381 ه. ق)
شیخ صدوق در حدود چهل و یک سالگی و در حالی که بیست و شش سال از تشکیل حکومت آلبویه سپری میشد، یعنی در سال 347 هجری شهر قم را به مقصد ری، مرکز حکومت این خاندان ترک کرد. هنگامی که رکنالدوله از تصمیم شیخ آگاه شد، برای استقبال از آن فقیه بزرگ به خارج شهر آمد و آن عالم بزرگ را با احترام و تجلیل ویژه به دارالاماره خویش برد و به افتخار ورود شیخ، مجلس جشن و شادی برپا کرد.
پس از آنکه شیخ صدوق در ری استقرار یافت، گاهی در مجلس مناظره علمی رکنالدوله که با حضور عالمان فِرق مختلف اسلامی تشکیل میشد، حضور مییافت. او به دستور رکنالدوله در صدر مجلس مینشست و با ابحاث علمی، به دفاع از حریم تشیع میپرداخت و به اشکالات و پرسشهای حاضران جواب میگفت. گاهی خود امیر از شیخ سؤالاتی میکرد و او نیز پاسخ میداد. از قرائن و شواهد موجود در کتب حدیثی و تاریخی و مجموع آثار شیخ صدوق چنین بر میآید که این جلسات، به طور مستمر در دارالاماره رکنالدوله و با حضور فقها و متکلمان اهل سنت برگزار میشده است.[7]
او پس از پنج سال اقامت در ری، به قصد زیارت حرم امام رضا(ع) و به منظور دیدار و تبادل افکار با شخصیتهای بزرگ شیعی، عازم مناطق پهناور خراسان، شامل: مرو، مشهد، نیشابور، سمرقند و بخارا شد. حاصل این سفر تحقیقی و تاریخی که در سه مرحله و در سالهای 352، 357 و 362 هجری انجام گرفت، جمعآوری احادیث آن دیار و تألیف کتاب گرانسنگ من لایحضره الفقیه و امالی و عیون اخبار الرضا بود. شیخ سفرهای علمی ـ تحقیقی دیگری نیز به مکه، مدینه، کوفه و بغداد انجام داد و با محدثان آن مناطق هم دیدار کرد و به تبادلنظر نشست و احادیث بسیاری را جمعآوری و به رشته تألیف در آورد که کتب: خصال، کمالالدین و تمام النعمه، معانی الاخبار، علل الشرایع، الهدایه و المقنع را میتوان رهاورد این سفرها نامید.
از شواهد و قرائن تاریخی استفاده میشود که مسافرتهای این فقیه پرتلاش، برنامهریزی شده، هماهنگ و با حمایت و امکانات دستاندرکاران حکومت آل بویه بوده است؛ وگرنه بعید به نظر میرسد که مسافرت فردی در آن مسافتهای طولانی و با آن امکانات ابتدایی، این همه آثار و ثمرات ماندگار داشته باشد. به نوشته خود شیخ صدوق، وقتی او این موضوع را با امیر رکنالدوله در میان گذاشت، امیر وی را تشویق نمود و از شیخ خواست چون به مشهد رسید و به زیارت حرم امام رضا(ع) تشرف یافت، او را از دعای خیر فراموش نکند.[8]
شیخ صدوق از جمله فقهایی است که با دید حکومتی به فقه مینگرد. او امر به معروف و نهی از منکر را بر همه واجب میداند و در فتوایی مینویسد:
جهاد با دشمن بر همه امت اسلامی واجب است. اگر این واجب ترک شود، بلای اجتماعی دامنگیر امت خواهد شد. بر رهبر و امام مسلمین واجب است در این مورد امت اسلامی را تجهیز کند و به همراه آنان بر ضد دشمن موضع گیرد.[9]
او در کتاب دیگرش با ذکر روایاتی از پیامبر
(ص)|، امام علی و امام صادق' رجوع به حاکم و پادشاه جور را مساوی با ذلت و خواری میشمارد و رهبران جامعه اسلامی را به اجرای عدالت فرا میخواند و تأکید میکند که رهبر و حاکم اسلامی باید با مردم باشد و بهگونهای تدبیر کند که دسترسی به او به آسانی انجام پذیرد.[10] در آثار دیگرش، بیعت با امام عادل را واجب و مراجعه به طاغوت و تبعیت از حاکم جور را حرام معرفی میکند.[11]
ابوالقاسم، اسماعیل بن عباد، معروف به صاحب بن عباد (326 ـ 385 ه. ق)
او یکی از فقها و اندیشمندان قرن چهارم هجری است که علوم اسلامی را در شهر اصفهان و ری فرا گرفت. علامه محمد باقر مجلسی او را یکی از فقهای افقه امامیه میداند. صاحب بن عباد به علم کلام، حدیث و شعر نیز تسلط داشت و اغلب اشعارش را از احادیث اقتباس میکرد.[12]همه سیرهنویسان او را به علم، ادب، فقه، حدیث، رشد عقلی، مدیریت و درایت، شرح صدر، کرامت و سخاوت و عظمت روح ستودهاند.[13]
صاحب بن عباد، علاوه بر تبلیغ و ارشاد مردم، تدریس و تعلیم و تربیت شاگردان و تأسیس کتابخانهای بزرگ در ری، به مدت بیست یا بیست و سه سال وزارت دربار آلبویه را بر عهده داشت و در اصلاح امور حکومتی و تعدیل روحیه افراط و تفریط در میان فرزندان آل بویه کوشید؛ چنانکه پیش از آن هم در اصفهان به مدت سیزده سال منشی مؤیدالدوله بود. پس از مرگ رکنالدوله در ری، چون پسرش مؤیدالدوله به حکومت این منطقه هم دست یافت، صاحب بن عباد را به وزیری خود برگزید و به او اختیارات تام داد. وی از مدیریت و درایت قوی برخوردار بود در جهت رونق اقتصادی، آبادانی، رفاه عمومی و ترویج فرهنگ، هنر و دانش مردم تلاش بسیار کرد.[14]
او در سال 370 هجری اختلاف و جنگ بین مؤیدالدوله و پسر عمویش عضدالدوله که از بغداد به جنگ وی آمده بود را برطرف کرد و میان آن دو آشتی داد و آنها را بر علیه دشمن مشترکشان، یعنی سپاهیان قابوس بن وشمگیر در خراسان بسیج کرد و به پیروزی رساند. پس از درگذشت مؤیدالدوله، با پیشنهاد و پافشاری صاحب، حکومت ری و مناطق تابعه، به فخرالدوله، یکی دیگر از امرای سرشناس آل بویه رسید. در این دوران نیز صاحب در مقام وزارت حضور فراگیر و قوی داشت. فرزندان بویه به وی احترام میگزاردند و به توصیههایش عمل مینمودند؛ به طوری که در سایه تدابیر صحیح صاحب، بسیاری از فتنهها و توطئهها بر ضد حکومت شیعی آل بویه خنثی شد.
نقش صاحب در تحکیم و توسعه حکومت شیعی آل بویه بر کسی پوشیده نیست. او علاوه بر رسیدگی به وضع زندگی علما و فقهای ری و حومه، هر سال پنج هزار دینار برای علمای بغداد میفرستاد تا در امور مربوط به حوزههای علمی شیعه هزینه شود. وی در ری کتابخانه عظیمی با دویست و شش هزار جلد کتاب تأسیس کرد که مورد استفاده فقهای شیعه قرار میگرفت.[15] شیخ صدوق که معاصر صاحب بود و با وی ارتباط صمیمی داشت، کتاب ارزشمند عیون اخبار الرضا(ع) را پس از تألیف، به این کتابخانه هدیه نمود.[16]
با کمال تأسف، این کتابخانه بینظیر، در حمله سلطان محمود غزنوی به ری، به دستور او به آتش کشیده شد و از بین رفت.[17] صاحب بن عباد پس از سالها خدمت به مردم، ناگهان در بستر بیماری افتاد و هر روز حالش وخیمتر شد. مردم نگران او بودند و به عیادتش میرفتند و برای بهبودی وی دعا میکردند. امیر فخرالدوله نیز چندین بار بر بالینش حاضر شد و در آخرین لحظات عمر صاحب، وصیتهای سیاسی آن فقیه بزرگ را شنید. او در بخشی از وصیتنامهاش خطاب به امیر فخرالدوله چنین گفت:
... من در وزارت خود چنان خدمت کرده و حکومت تو را بهگونهای اداره نمودم که همه دلهای مردم به سوی تو جلب شد. اگر بعد از من نیز همین روش و سیره ادامه پیدا کند، به یقین همه این کارهای نیک به نام تو خواهد درخشید و تو همچنان محبوب دلها خواهی ماند؛ ولی اگر این روش تغییر کند، بیدرنگ مردم کارهای نیک را به حساب من گذاشته و از من سپاسگزار خواهند شد و نقاط ضعف و کاستیها را به حساب تو خواهند گذاشت. آن وقت زمینه نابودی خود را فراهم آوردهای.[18]
صاحب بن عباد، در شب جمعه 24 صفر 385 هجری چشم از جهان فرو بست. پیکر او را به اصفهان بردند و در محله "باب طوقچی" میدان کهنه به خاک سپردند.