دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جریان شناسی عرفان های نوظهور معنویت مجازی در آثار پائولو کوئیلو

No image
جریان شناسی عرفان های نوظهور معنویت مجازی در آثار پائولو کوئیلو

عرفانهاي نوظهور

حمزه شریفی دوست

در شماره‌های قبل با اشاره به بحث عرفان‌های نوظهور و خاستگاه و جایگاه آن به موضوع «روند بحرانی در اندیشه پائولو کوئیلو» به عنوان یکی از مروجین عرفان‌های کاذب پرداخته شد. در این بخش با بررسی برخی عناصر موجود در رمان‌های این نویسنده برزیلی به نقد این معیارها به خصوص در بحث تعریف معنویت در اندیشه وی پرداخته شده است.

باید توجه داشت که پائولو کوئیلو بخش قابل توجهی از جذابیت محتوایی آثارش را مدیون ادبیات فارسی و عرفای مسلمان است. وی در تالیفات و نوشته‌هایش به شدت متاثر از متون ادبی ایرانیان است. در مسافرتش به ایران درمصاحبه‌های مختلف اعتراف نمود که خمیرمایه کتاب «کیمیاگر» را از مثنوی مولوی گرفته است. در «ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد» الهامات زیادی از داستانهای ملانصرالدین گرفته است، در مقدمه کتاب «شیطان و دوشیزه پریم» اشاره به یک تفکر ایران باستان (نبرد دائمی خیر و شر در اسطوره زروان و اهورا و اهریمن) می‌کند و این رمان را بر مبنای نبرد و کشش متضاد خلقت بنا می‌کند. در کتاب «بریدا» آیین قدیمی هم پیالگی ایرانیان را مورد اشاره قرار می‌دهد و در« پدران، فرزندان و نوه‌ها » از سعدی شیرازی اقتباس می‌کند.

بعد از مسافرت وی به ایران روزنامه ای می‌نویسد: «کوئیلو قطره‌ای از ادبیات ایران چشید و مست شد». مترجم آثار وی، مقاله را ترجمه نموده و برایش می‌فرستد. کوئیلو با اذعان به صحت این گفته، اضافه می‌کند: «قطره‌ای از فرهنگی ایرانی نوشیدم مست شدم. بعد از مسافرت به ایران دو قطره نوشیدم و از پا افتاده‌ام.» وی بعد از بازدید از آرامگاه سعدی در شیراز گفت: «سعدی شیرازی بر آثار من و به ویژه مقاله‌های کوتاه من در سراسر جهان بسیار موثر بوده است.»

وی چنان مجذوب غنای ادبیات ایران گردید که بارها قبل از نقل داستانها به مخاطبین خود یادآور می‌شد «ممکن است داستانی که قصد نقل آن را دارم در ادبیات شما آمده باشد». در شیراز داستان گذشت یک جنگجو از فرد مغلوب را ـ به علت تف انداختن به صورت قهرمان ـ به یک سامورایی نسبت داد. یکی از حاضرین به کوئیلو یادآوری می‌کند « ما خودمان این داستان را داریم». در این لحظه مترجم، داستان خدو انداختن خصم بر علی » را از مثنوی معنوی برا ی کوئیلو حکایت کرد. وی می‌گوید: «من همیشه نگرانم داستانی را که تعریف می‌کنم منشاش ایرانی باشد» به گفته کوئیلو اولین کتابی که مادر وی در کودکی به او داد که مطالعه نماید کتاب «رباعیات خیام» بود.

در مورد کتاب کیمیاگر به خصوص باید گفت که وی به رغم اینکه اصل داستانش را از مثنوی مولوی گرفته است در خود کتاب هیچ اشاره ای به این اقتباس نمی کند و مایل است ابتکار این داستان به نام خودش تمام شود.البته وی در مسافرتش به ایران مجبور می‌شود پرده از این راز بردارد و چندین بار در میان مخاطبین ایرانی اش به این اقتباس اذعان کند.

شروع داستان در حکایت مثنوی چنین آمده است بود یک میراثی مال و عقار ... (مثنوی دفتر ششم بیت 4206 به بعد)

ابیات زیر در ادامه کاملاً با فرازهای کتاب کیمیاگر تطبیق می‌کند:

خواب دید او هاتفی گفت او شنید

که غنای تو به مصر آید پدید

در فلان موضع یک گنجی است زفت

در پی آن بایدت تا مصر رفت

برامید وعده هاتف که گنج

یابد اندر مصر بهر دفع رنج

گفت با خود گنج در خانه من است

پس مرا آنجا چه فقر و شیون است

بر سر گنج از گدایی مرده‌ام

زانک اندر غفلت و در پرده‌ام.

آن چه کیمیاگر را جذابیت بخشیده و با اقبال شایانی مواجه ساخته است به کار گیری همان عناصر مشترکی است که در مثنوی آمده است. همین مفاهیم کلیدی‌اند که نکات تربیتی داستان و سیر معنوی سالک را در خود جای داده است. در هر دو کتاب، خواب و رویا (یقظه بعد از وقفه ) قدم اول سلوک است و در حقیقت محرک اصلی قهرمان داستان همین عامل است. طلب گنج در هر دو تعقیب می‌شود و مقصد هم منطقه باستانی مصر است که البته گنج در هر دو در غیر مصر یافت می‌شود و بازگشت به مکان اول اجتناب ناپذیر معرفی می‌شود. اضطرار و درماندگی و قطع امید از همه جا عامل گرایش به معنویات محسوب می‌شود و بریدگی از محسوسات، موتور محرکی است که سالک را به ماوراء و کشف حقیقت رهنمون می‌سازد. مرام رایج غربیان که با عرضه زیبا و بسته بندی فریبا، فراورده‌های دیگران را به نام خود به فروش می‌رسانند ازجانب کوئیلو در اقتباس مفاهیم مثنوی، به کارگیری شده است.

هرچند کوئیلو پاره‌ای از عناصر داستان را تغییر داده و عناصر جدیدی (همانند افسانه شخصی و روح کیهانی و جادو ) را وارد نموده است اما باید با تاسف گفت که آن چه کیمیاگر را از محتوا انداخته و اساس ان را سست و تهی نموده است همین ابتکار نابجاست. کاش وی تقلید خود از مولوی را کامل می‌نمود و همچون شاگردی هوشیار، جهان بینی مولوی را در این سیر معنوی لحاظ می‌کرد و به جای ترویج جادو به حقایق متعالی دعوت می‌نمود و غایتی منطقی و همگانی و کیمیایی حقیقی را معرفی میکرد، نه هدفی افسانه محور آن هم از نوع شخصی و فردی. کاش تصویری صحیح از ذات خداوند ارائه می‌کرد و با ایده روح کیهانی نوشته خود را آلوده نمی‌ساخت. صد تاسف که مراد مولوی از گنج در رویا؛ که همان گنج معنوی درون انسان ( سرمایه‌های روحی و ظرفیت‌های الهی وجود انسان ) است در کتاب کیمیاگر به طلاو نقره و جواهر تبدیل شده است.

مبانی افکار کوئیلو افسانه شخصی

کوئیلو معتقد است هر فردی داری یک افسانه شخصی است و آن همان رویاها و آرزوهای دوره کودکی و نوجوانی است و هر کس بخواهد در روزمرگی‌های زندگی غرق نشود و به افسردگی دچار نشود باید در پی رسیدن به این آرزوها باشد. از نظر او در این راه پایبندی به هنجارها و اصول اخلاقی و اجتماعی هیچ لزومی ندارد. «افسانه شخصی» کلیدی‌ترین پیام آثار کوئیلوست به گونه‌ای که با حذف این مفهوم از کتاب کیمیاگر، نوآوری هم از این کتاب رخت بر می‌بندد.

در راه رسیدن به افسانه شخصی، الهام‌هایی از سوی فرشتگان و شیطان انجام می‌شود که او معتقد است باید به همه این نداهای درونی گوش سپرد زیرا مهم این است که عمل به این نداها شور و هیجان را به زندگی ما باز می‌گرداند. و احیاناً خطایی از ما سرزد باید بخشش از خدا طلب کرده و آن خطا را به فراموشی بسپاریم!

او خوانندگان کتابهایش را تحریک می‌کند که بدون هیچ احساس شرمی، رویاهای کودکانه شان را بپذیرند.

افسانه شخصی نه یک هدف بزرگ و آرمان متعالی است؛ بلکه هر چیزی که بتواند انرژی انسان و سرمایه عمر انسانی را ببلعد و انسان را به خودش سرگرم کند و انسان را به تحرک وادارد، از نگاه کوئیلیو همان افسانه شخصی است. وی می‌گوید:

«من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصی شان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد. ممکن است این رویا خرید یک گیتار باشد یا یک کلکسیون کتاب و یا یک سفر زیارتی.»

کوئیلو در توضیح این واژه می‌گوید: «به نظر من خداوند برای ما سرنوشتی در نظر گرفته است، افسانه شخصی ما را. چیزی که ما را به خوشبختی می‌رساند در این صورت با وجود تمامی مشکلات، زندگی ما معنا دار خواهد بود. ... از لحظه‌ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می‌کنیم باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما «نوشته شده». ولی می‌توانیم آن را فراموش کنیم و راهی را انتخاب کنیم که برای ما مکتوب نیست. بدین ترتیب «مکتوب» سرنوشت ماست؛ آن چه برای ما رقم خورده است. سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده».

در جملات بالا آن چه در ابتدا مورد تاکید کوئیلوست برنامه‌ای است که خداوند برای انسانها در نظر گرفته است. این کلام تا آن جا که به هدفمندی انسان مربوط می‌شود کاملاً منطقی و در خور تحسین است. چرا که خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی و غایتی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمر خود ماموریت دارد به این هدف که همان «پرورش استعدادها» و «تحصیل کمال» است دست یابد. آنچه از کوئیلو پذیرفتنی نیست پیوند زدن این«برنامه» با «افسانه شخصی» است. آنچه در نوشته‌های کوئیلو به هیچ گونه مورد موشکافی قرار نگرفته است این است که با کدام منطق کوئیلو ادعا می‌کند آنچه برای ما «نوشته شده» همان «افسانه شخصی» است؟ کدامین پشتوانه وی را بر اثبات «غایت بودن افسانه شخصی» مدد می‌رساند؟ خداجویان همگی در پذیرش اصل «غایت مندی انسان» با کوئیلو هم داستانند؛ اما براستی کدام عقل محاسبه گر در این ایده با کوئیلو هم نوایی می‌کند؟ ممکن است کوئیلو به عنوان یک ایده پرداز برای پرورش داستان و جذابیت بخشی به رمان در این ابتکار مورد تحسین قرار گیرد؛ اما نباید غافل شد که فطرت کمال طلب انسان و عقل فرجام نگر او، فرضیه «افسانه شخصی» را به عنوان «معیار عمل» و « قانون زندگی» بر نمی تابد و در جستجوی دستگیرهای محکم که بتواند او را به اطمینان برساند آرام نمی‌گیرد.

حقیقت آن است که مفهوم «افسانه شخصی» چنان بیدر و پیکر و مبهم در آثار کوئیلو رها شده است که گویاتر از واژه «افسانه» کلمه‌ای در خور این مفهوم وجود ندارد. سوالات زیادی پیرامون این مفهوم وجود دارد که پرداختن به آنها به جد بر ابهام این مفهوم خواهد افزود. کوئیلو این مفهوم را با بیان چند مصداق و داستان سرایی پیرامون همان چند مصداق محدود، برگزار نموده است و از ارائه برهان و منطق و پشتوانه برای این مفهوم به زیرکی گریخته است. به تعداد خوانندگان اثار کوئیلو می‌توان، تصورات و برداشته ایی از افسانه شخصی داشت.

وی برای این مفهوم نه معیاری و ملاکی عرضه نموده است و نه تفسیری روشن و تبیینی همه فهم بر آن ارائه کرده است؛ نتیجه این که تصویری واحد از این «ایده مبهم» شکل نمی گیرد و هر کس تصور می‌کند دیگران در مورد این مفهوم همچون او می‌اندیشند. از ابهامات متعدد این مفهوم به چند سوال بسنده می‌کنیم.

الف) افسانه شخصی از چه منبعی نشات می‌گیرد و چگونه خود را به ذهن و قلب انسان پیوند می‌دهد؟ کدامین کانون آن را به صفحه قلب انسان القاء می‌کند؟ آیا شرایط و اقتضائات کودکی و تربیت خانوادگی افراد در نوع و مدل این افسانه تاثیری دارد؟ ایده‌ها و افکار و گفته‌های پدر و مادر چطور؟ آیا آنها می‌توانند افسانه شخصی فرزندشان را تعیین کند و یا جهت دهند یا این که خداوند قبل از تولد، در روح و نفس انسانها «افسانه شخصی» را به عنوان ماموریت فردی هر کسی در صفحه جان او می‌نگارد؟ اگر آخرین فرض را بپذیریم باید قائل شد که خداوند هدفی واحد و غایتی مشترک برای نوع آدمی مشخص ننموده بلکه هر کس هدف شخصی دارد و به تعداد آدمیان «غایت» و «راه وصول غایت» وجود دارد. نتیجه این که «هستی» هدف واحدی ندارد و مجموع کائنات (از حیث هدفمندی مجموع خلقت) بی هدف رها شده است و خداوند افقی روشن برای هستی ترسیم نکرده است.

ب) طریق فهم و «راه کشف» افسانه شخصی کدام است؟ اگر اصل وجود افسانه شخصی و صحت آن را مفروض بگیریم چگونه می‌توان آن را بازخوانی نمود و از میان نظیرها و مشابه‌ها، آن را مکشوف نمود و در عرصه عمل مورد تعقیب قرار داد؟

آرمانهای متعدد و افقهای مختلفی فراروی انسان قرار دارد. هر کسی در مقابل خود طیف وسیعی از مطلوب‌ها را مشاهده می‌کند که برای انسان جلوه گری می‌کنند. کدام مطلوب و کدام خواسته، «افسانه شخصی» است؟ شهرت، پول، شهوت، رفاه، مسافرت؛ کدامیک افسانه شخصی محسوب می‌شوند؟ همین تکثر خواسته‌های آدمی است که کوئیلو را در ارائه «معیار و ملاک» به چالش میکشد و او را مجبور می‌کند چیزی نگوید و با ترک پاسخ، جواب را به «سکوت» برگزار نماید.(دقت شود به پاسخ کوئیلو به پرسش یک خبرنگار در بند بعدی)

ج) اساسی ترین سوال که معنویت کوئیلو را به ابتذال می‌کشاند این است که چگونه انسان با تجلی رویاهایش به خدا وصل می‌شود؟ به راستی چه دلیلی وجود دارد که با تحقق رویاهای کودکی، خداوند از انسان راضی می‌شود و وصول به مرتبه «شهود و اشراق» حاصل می‌شود؟ چه اطمینانی وجود دارد که هدف هستی با تحقق رویاها به سرانجام رسیده و خداوند رضایتش را به تعقیب رویاها مشروط نموده است؟ آیا واقعاً پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق می‌دهد؟ آنچه جدا دهشتناک می‌نماید و عرفان ترویجی کوئیلو را به یک سراب تبدیل می‌کند و پایه‌های آن را بسان خانه عنکبوت سست و بی اساس می‌سازد « پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رویاهای زمان کودکی» است. خبرنگار روزنامه همشهری در مسافرت کوئیلو به ایران،از وی می‌پرسد:

ـ مهم ترین آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعا انسان را می‌تواند به خدا برساند؟

کوئیلو: « من در این باره قضاوت نمی‌کنم.»

روشن است اگر محور «افسانه شخصی»خواسته‌ها و تمنیات درونی افراد باشد، طبع خاکی انسان هدف را حول مصادیق مادی جستجو می‌کند و به اقتضاء انس انسان با جلوه‌های مادی، همین آمال زودگذر بیشتر برای انسان «خود آرایی» می‌کنند و با وجود مظاهر چشمگیر «شهوت، شهرت، قدرت، پول»، ایده «افسانه شخصی» هیچ وقت به اهداف متعالی راهبری نمی کند و فرصت عرض اندام برای گرایش‌های متعالی روح پیدا نمی‌شود. نتیجه آن که قوای معنوی وجود انسان چند صباحی در توهم معنویت، گرد امیال زمینی می‌گردد و روح سرگردان آدمی هیچگاه از سراب معنویت به افق متعالی گام نخواهد نهاد.

د) کوئیلو به زعم خود تلاش می‌کند با به میان کشیدن برخی مفاهیم و توضیح آنها، مسیر سلوک معنوی را روشن کند و غبارهای فرونشسته برچهره افسانه شخصی را بزداید و لباس حقیقت به آن بپوشاند ولی به لغزشی بزرگتر گرفتار می‌شود و مفهوم مبهم «افسانه شخصی» را با مفهومی مبهم تر با عنوان «نشانه‌ها» توضیح میدهد. از نگاه وی سالک در مسیر سلوک با علامت‌ها و اماره هایی برخورد می‌کند که در حکم تابلوی راهنما عمل می‌کنند و انسان را به سمت هدفش راهنمایی می‌کنند. با این توضیح باید گفت ایا مفهوم افسانه شخصی با این مفهوم جدید نمایان تر شد یا بر ابهامش افزوده شد؟ باید پرسید اگر وی پاره‌ای از علائم را راهزن بداند؛ چرا متعرض مشخصات «نشانه‌های حقیقی» نمی شود وآن را به تشخیص سالک وا می‌گذارد؟ در این فرض این سوال که نشانه‌های حقیقی از نشانه‌های گمراه کننده چگونه متمایز می‌شوند مشکل اول معنویت مورد نظر کوئیلوست. اگر وی همه نشانه‌ها را حقیقی می‌داند این گفته که هرچه فرا روی سالک رخ می‌دهد الزاماً به سمت و سوی صحیح رهنمون می‌سازد و همه به تحقق افسانه شخصی کمک می‌کنند ادعایی است بیدلیل، مگر این که همچون کوئیلو باور کنیم که با پذیرش افسانه شخصی جبر تاریخ رخ می‌نماید و قدرتی پنهان سالک را حفط می‌کند و همه چیز در خدمت وصول به رویا واقع می‌شوند. نگاه جبر گرایانه کوئیلو به «تحصیل نتیجه» بعد از انتخاب «افسانه شخصی»، هیچ محملی برای قبول و دفاع ندارد. وی به دیگران اطمینان می‌دهد که در صورت پذیرش افسانه شخصی و پی گیری آن حتما به رویاهای خود می‌رسند و این تعهد هستی به انسان هاست و امری است غیر قابل تغییر.

«از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب میکنیم. باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما «نوشته شده». بدین ترتیب «مکتوب» سرنوشت ماست، آن چه برای ما رقم خورده، سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده.»

معلوم میشود چرا کوئیلو اصرار دارد »افسانه شخصی« را با »امر محتوم« گره بزند! چون در این صورت خواننده با اعتماد به گواهی کوئیلو که او حتما به هدفش می‌رسد جدی تر به تعقیب رویاها می‌پردازد و با انگیزه کسب تجربه و با این قصد که «یک بار به امتحانش می‌ارزد» در قدم اول در مواجهه با ایده افسانه شخصی جبهه نمی‌گیرد و با ابزار تعقل، این ایده را به محک سنجش نمی برد. روشن است اگر فرضیه افسانه شخصی تنها پشتوانه خود را که همانا گواهی کوئیلو است از دست بدهد؛ خواننده خود را با دسته ای از مفاهیم خیالی مواجه می‌بیند و کوئیلو را طراح مشتی اوهام می‌بیند و بس.

«رضایت خدا »، همان حلقه خود ساخته کوئیلو برای اتصال دو مفهوم «افسانه شخصی» و «مکتوب» است؛ چرا که وی از یک طرف تحقق افسانه شخصی را » ماموریت الهی » برای انسان می‌داند و از طرف دیگر نشانه‌ها را در خدمت این مفهوم قرار میدهد تا بتواند حصول نتیجه را قطعی بنمایاند.

در برابر این سوال که «بعد از انتخاب افسانه شخصی به عنوان راه زندگی، از کجا معلوم که تعقیب رویاها نتیجه بدهد؟» کوئیلو مخاطبین خود را به «سرنوشت محتوم» امیدوار میسازد که «بجنگید و همواره به پیش بتازید و رویاهای خود را باور کنید!»

چرا کوئیلو پافشاری میکند که افسانه شخصی را به عنوان «امری مکتوب» معرفی نماید؟ اگر خالق حکیم از خلق انسان هدفی داشته است و آن هدف هم مسلم و غیر قابل اجتناب است چرا آن هدف، افسانه شخصی باشد؟ براستی کوئیلو که گاهی با دقت و وسواس معماهایی را طرح و ذهن مخاطب را با سوالات ابتدایی درگیر می‌کند چرا سوالات اساسی و زیربنایی هستی را مورد کنکاش و تامل قرار نمی دهد.

«وقتی ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد»را نوشتم ناچار از خودم پرسیدم کدام کارهای ما لازم است و کدام بیهوده؟ چرا کروات می‌زنیم؟ چرا عقربه‌های ساعت در«جهت عقربه‌های ساعت» حرکت می‌کند؟ ما که سیستم ده دهی داریم چرا روز 24 ساعت و هر ساعت شصت دقیقه است؟ واقعیت این است که بسیاری از قواعدی که امروز از آنها پیروی می‌کنیم هیچ بنیاد درستی ندارند. تا وقتی این وضع ادامه دارد در جامعه همچنان نظامهایی ایجاد می‌شود که با گذشت زمان کارایی خود را از دست می‌دهند.»

آن چه با خواندن جملات بالابه ذهن هر خواننده منصفی می‌رسد این است که آیا ممکن نیست ایده افسانه شخصی و روح کیهانی از جمله قواعدی باشند که بنیاد درستی ندارند و در نتیجه با گذشت زمان کارایی خود را از دست بدهند؟

ترسیم جهان تاریک

چهره‌ای که کوئیلو از جهان به نمایش می‌گذارد چهره ای تاریک است که با غلبه شرارت و ظهور پلیدی‌ها همراه است. قواعدی که بر هستی حاکم می‌داند نشان ازتسلط نیروهای بی منطق و به دور از حکمت، بر جهان دارد که نوعی جبر تاریخی را با خود به جریان انداخته است. ناتوانی قوای خیر که از طرف خداوند برای اداره جهان گسیل شده اند باعث افتادن سایه ترس و یاس و وحشت بر پدیده‌ها گشته و اتفاقات ناگوار و تصادفات ناخوش آیند را به عنصر ثابت و مورد انتظار در هستی تبدیل نموده است.

امیال درونی، معیار عشق!

معنویتی که کوئیلو مروج آن است آن را برای تحقق عشق به میدان می‌آورد و عشق هم با یک چیز حاصل می‌شود و آن هم گوش دادن به نداهای درون و خواسته‌های دل. در این مسیر ندای خوب و بد معنا ندارد و حتی اگر قلب انسان را به گمراهی برد و قصد خیانت به انسان را داشته باشد باز هم گوش سپردن به فرمان قلب است که باعث حیات معنوی انسان می‌شود.

« برای رسیدن به معنویت بعضی ممکن است در صدد برآیند عواطف و احساسات خود را مهار کنند و برای رفتار خود تدابیر و تمهیداتی بیندیشند. بقیه ممکن است به مطالعه کتابهای راهنما که متخصصان ارتباطات نوشته‌اند روی بیاورند. اما هیچ یکی از اینها خردمندانه نیست. دل تصمیم می‌گیرد و تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد همان تصمیمی است که دل می‌گیرد »

«به فرمان قلب باید گوش داد»...جمله ای است که بارها و بارها در کتب وی آمده است. نقش ندای درون در معنویت کوئیلو از این حیث قابل توجه است که می‌تواند انسان را به افسانه شخصی راهبری کند.

جادو و جادوگری

جادو نه فقط با آثار کوئیلو در آمیخته است که با زندگی و روح وی عجین است. این پیوند چنان عمیق است که در بسیاری از نوشته‌ها و گفته‌ها وی «جادوگر » خطاب می‌شود. وی این گونه خطاب را می‌پسندد وبه آن افتخار هم می‌کند. کتاب «والکیری ها» باز گویی یکی از سفرهای جادویی کوئیلوست و او خود را به عنوان قهرمان این داستان در این سفر به مخاطبینش معرفی می‌کند و همسرش را نیز در این سفر با خود همراه می‌کند. کوئیلو مهم ترین کتاب خود یعنی کیمیاگر را به استاد جادوگری خود « جی » تقدیم کرده است.

«جادوگری یکی از راه‌های نزدیکی به خرد اعظم است اما هر کار دیگری که آدم می‌کند، تا زمانی که با قلبی سرشار از عشق کار می‌کند، می‌تواند او را تا این مرحله برساند.»

باید توجه داشت که جادو در طول تاریخ رقیب دین بوده است و جادوگر رقیب پیامبران الهی. جادو هر چند واقعیت دارد، اما حقیقت ندارد؛ یعنی بهره‌ای از تعالی و حقیقت در عالم جادو یافت نمی‌شود.

خدای عاجز و پیامبران عاصی

سرگذشت پیامبران و خدا در نوشته‌های کوئیلو از موضوعات قابل تامل است. خدای کوئیلو هم نیازمند است و هم شکست پذیر. این خدا قادر مطلق نیست، اهل خطا و لغزش است، امیال منفی در او پدید می‌آید، هم اهل تمناست و هم اهل پشیمانی، و خلاصه خدای کامل و متعالی نیست. با همین نگرش وی در مقدمه کتاب شیطان و دوشیزه پریم می‌نویسد.

«ایزد زمان ـ زروان ـ پس از خلق گیتی، هماهنگی گرداگردش را دریافت اما کمبود بسیار مهمی را احساس کرد. یک همراه که در این زیبایی با او سهیم شود. یک هزار سال برای آوردن پسری نیایش کرد. داستان نمی‌گوید به کدام درگاه نیایش کرد، چرا که او قادر متعال بود، پروردگار یگانه و اعلی؛ هر چه کرد، تا سرانجام باردار شد.

آن گاه که ایزد زمان به تمنای دلش دست یافت پشیمان شد زیرا دریافت تعادل جهان بسیار ناپایدار شده است. اما دیگر بسیار دیر شده بود و پسرش در راه بود. پشیمانی‌اش تنها به یک نتیجه انجامیده پسر دیگری نیز در زهدانش پدید آمد.

اسطوره می‌گوید از نیایش آغازین خدای زمان، نیکی(هورمزد)پدید آمد و از پشیمانی‌اش، بدی(اهریمن) جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران همه چیز را چنان نظم داد تا هور مزد پیش از برادرش از زهدان بیرون بیاید تا اهریمن را از شر رساندن به جهان باز دارد اما از آن جا که بدی چیره دست و تواناست، اهریمن توانست به نیرنگی پیش از هورمزد زاده شود و پیش از او ستارگان را ببیند.»

با این نگرش است که کوئیلو طبیعت انسان را محکوم بدی و شرارت معرفی می‌کند. در نگاه کوئیلو چون طبیعت انسان آمیخته با بدی است، «رفتار انسانها باعث می‌شود که هر لحظه از زندگی ابدی آنان، تبدیل به شکنجه شود و اصلاً دوزخ خدا، عشق او به انسانهاست.» گویا عشق خداوند به آدمی، برای انسان نه تنها فایده ای ندارد بلکه باعث می‌شود انسان دچار عذاب اخروی شود (پس جهنم رفتن ما نتیجه عشق خدا به ماست نتیجه این که عشق خدا، منطق ندارد و حکمتی در کارهای خدا تصور ندارد.)

در نوشته‌های کوئیلوگاهی خدایی غیر عادل به تصویر کشیده می‌شود «خدایی بی رحم که همواره می‌سازد و ویران می‌کند.» خدای غیر عادل کوئیلو موجود منفعلی است که به دست مخلوقات خود قابل تحریک است، این خدا فقط برای این که به شیطان ثابت کند ایوب پیامبر انسان خوبی است، بدون وجود مصلحتی دیگر، به بدترین صورت وی را عذاب می‌کند تا جایی که ایوب به کفر گویی می‌پردازد والبته بعد از «کفر گویی ایوب»، هرچه را که خداوند از ایوب گرفته بود به او بر می‌گرداند.

شیطان قادر است تدبیر خدا را چنان جهت دهد که باعث اختلال روانی یک پیامبر شود. در این نگاه، زندگی یک پیامبر، بازیچه شرط بندی خدا و شیطان است. براستی خدایی که در پی زنده کردن ظرفیت‌های مختلف در وجود انسان است (ظرفیت شکر، ظرفیت علم، ظرفیت صبر ...) کجا و خدای ملعبه دست شیطان کجا؟

البته خدا در آثار کوئیلو شریعت مشخصی ندارد و به همه چیز راضی می‌شود چنانکه از زبان یک اسقف آمده: «ابراهیم بیگانگان را پذیرفت و خدا راضی بود، الیاس بیگانگان را نپذیرفت و خدا راضی بود. داود به کرده‌های خود می‌بالید و خدا راضی بود. باجگیر جلو محراب از کرده‌های خود شرم داشت و خدا راضی بود .. از کجا بدانیم چه چیزی قادر متعال را خوشنود می‌کند؟ کاری را بکن که قلبت فرمان می‌دهد و خدا راضی می‌شود.» گاهی هم بی عدالتی خدا چنان روشن است که حتی پیامبر خدا این موضوع را بر نمی‌تابد و خواهان دور شدن خداوند از زندگی اش می‌شود. از زبان پیامبر: »خدایا من حکمت تو را در نمی‌یابم. من در اعمال تو عدالت نمی بینم. من قادر نیستم رنجی را که به من داده‌ای متحمل شوم. از زندگی من دور شو!»

«خدا» در نوشته‌های کوئیلو، خدایی است که حتی پیامبرانش هم او را به حکمت و عدالت نمی‌شناسند. هرچند کوئیلو پیامبران را از جایگاه حقیقی شان به زیر کشیده و تصویری مبهم و آلوده از آنها به نمایش گذاشته اما باید انصاف داد که کوئیلو توانسته تناسب بین خدا و پیامبر را رعایت کند! و پیامبرانی به تصویر بکشد که با خدای خودش نسبتی منطقی و معقول دارد. اگر در نوشته کوئیلو، پیامبر خطا کار و آلوده نشان داده می‌شود باکی نیست؛ چون خدا هم حکیم نیست! مرسل و مرسل هر دو خطا کار و اهل لغزشند. سرگذشت خدا و پیامبران درآثار کوئیلو جداً خواندنی است! کافی است مروری بر کتاب کوه پنجم داشته باشید. ایلیای پیامبر هر چند در وجود خدای خود شک ندارد اما در حکمتش تردید دارد؛ وی از زبان ایلیای نبی می‌گوید: «خدا تا به حال کارهایی کرده که در حکمتش تردید کرده‌ام. البته هرگز در وجودش شک نکرده‌ام.»

«نخستین معجزه عیسی چه بود؟ شفا دادن یک نابینا، درمان کردن یک افلیج یا بیرون کردن شیطان از بدن جن زده نبود. بلکه تبدیل آب به شراب و هیجان بخشیدن به یک مهمانی بود... نخستین قدیس او که بود؟ نه یکی از رسولان بود و نه یکی از شاگردان و نه یکی از پیروان وفادارش، بلکه دزدی بود که در کنارش جان سپرد.»

پیامبری دیگر بارها در وظیفه خودش شک می‌کند «هرچه پیش بیاید من به خودم تردید دارم،» البته فرشته وحی هم تردید یک پیامبر را تایید میکند و فقط از او می‌خواهد که «اصل وظیفه را فراموش نکند والاهر انسانی حق دارد که گاه نسبت به وظیفه خویش دچار تردید شود.» بالاتر از اینها اصلا پیامبر در پیک الهی هم شک می‌کند. «لحظه‌ای پیش تو شاهد بودی که من حتی مطمئن نبودم که تو واقعاً فرستاده خداوند هستی» او خدا را هم متهم می‌کند که در انتخاب رسولش اشتباه کرده است.

این پیامبر گاهی هم مرتکب دروغ می‌شود و مدعی می‌شود که «خدایان» به او دستور داده اند و پسرک هم متوجه دروغ گویی پیامبر شده است. گاهی پیامبران حتی فریب دیگران را می‌خورند و اعمال کفر آمیز انجام می‌دهند به طوری که خدا آنها را نفرین و تادیب می‌کند پیامبری دیگر عاشق زن دوستش می‌شود و به خاطر این عشق نامشروع، دوستش را به قتل می‌رساند. کوئیلو نقل می‌کند که «حضرت سلیمان به خاطر عشق به زنی بیگانه تاج و تخت سلطنت را از کف نهاده بود و حضرت داود یکی از بهترین دوستانش را به سوی مرگ روانه کرده بود چون عاشق همسر او شده بود» و [راه رسیدن به معشوقه‌اش، قتل شوهر آن زن بود]. جای دیگر می‌گوید: »از آن زمان جنگ داخلی آغاز شد، ایلیا پیامبرانی را که به خداوند خیانت کرده بودند کشت...»

وی به نقل داستانی مضحک ـ به نقل از کتاب مقدس ـ می‌پردازد: «در گذشته‌های بسیار دور هنگامی که یعقوب در خیمه گاه خود بود مردی به هنگام شب به درون خیمه او آمد و تا طلوع فجر با او کشتی گرفت. یعقوب مبارزه را پذیرفت، هر چند می‌دانست که حریف وی خداوند است. به هنگام طلوغ فجر او هنوز شکست نخورده بود و مبارزه هنگامی پایان یافت که خداوند پذیرفت او را برکت دهد. این داستان نسل اندر نسل گزارش شده تا هیچ کس آن را فراموش نکند که گاه مبارزه با خداوند ضروری می‌نمود.» وی در تفسیر و رازگشایی از این داستان جعلی، مرتکب عذر بدتر از گناه می‌شود. در تفسیر کوئیلو هرچه سنتی و قدیمی است باید دور ریخته شود و انسان لازم است همه چیز را رها می‌کند «حتی خدا را»، که بتواند با شجاعت به پیش بتازد: «انسانهای با شهامت هرچه کهنه و سرآمده است را به آتش می‌کشند و به قیمت رنجی عظیم و درونی همه چیز را رها می‌کنند حتی خدا را و به پیش می‌تازند».

«براساس سنت میبایست اجساد را طی مراسم خاص به خاک بسپارند اما ایلیا، با خدا و سنت مبارزه کرد و اقدام به سوزاندن اجساد نموده بود، اما احساس می‌کرد که گناهی مرتکب نشده است. چون برای مشکلی جدید باید راهی جدید می‌یافت»

ایلیا برخواست و به دعا مشغول شد: «خداوندا من با تو مبارزه کردم اما شرمگین نیستم. از این راه فهمیدم که من در راه خودم هستم چون آن را می‌خواهم و نه به این دلیل که پدر و مادر یا سنت‌های کشور و یا حتی تو آن را به من تحمیل کردهای ... با این همه برای این که تو رسالت پر ارزشات را به من بسپاری، باید مبارزهای را که علیه تو آغاز کردهام به پایان برم تا زمانی که مرا برکت دهی»

از همه خواندنی تر جایی است که پیامبری لیست گناهان خدا را فهرست می‌کند و به خدا ثابت می‌کند که گناهان پیامبر در مقابل گناهان خدا ناچیز است. ایلیای پیامبر خطاب به خداوند: «خدایا امروز روز آمرزش است و گناهان من نسبت به تو بی شمارند.... با این همه، خدای من! گناهان تو نسبت به من نیز بی شمار است. تو قبل از آن که لازم شود، با بردن تنها کسی که وی را دوست داشتم موجب رنج من شدی، تو شهری که مرا پذیرا شده بود ویران کردی. سنگدلی تو موجب شد که عشقی را که به تو داشتم فراموش کنم. در تمام این مدت با تو مبارزه کردم و تو شرافت مبارزه مرا به رسمیت نمی‌شناسی. خدایا! اگر فهرست گناهان من و گناهان تو را با هم بسنجیم به من مدیون خواهی بود. اما چون امروز روز آمرزش است تو مراخواهی بخشید، من نیز تو را خواهم بخشید تا بتوانیم باز با هم راه برویم.»

گفتنی است که بعد از این دعای طلبکارانه، فرشته‌ای بر ایلیا ظاهر می‌شود و کار ایلیا را تایید و از او تشکر میکند.

معنای ایمان و مذهب در نگاه کوئیلو

کوئیلو در لابهلای نوشته‌هایش به طرح موضوعی می‌پردازد که بعضی از فلاسفه غرب آن را ادعا کرده‌اند و مارکسیستها با آب و تاب آن را تبلیغ کرده‌اند و آن مسئله «علل پیدایش مذهب» است.

در «شیطان و دوشیزه پریم» سرنوشت فردی که به دست کشیش توبه نمود (آحاب) و ابتکار آحاب در خلق یک مذهب جدید چنین آمده «بالاخره اولین کشیش ظاهر شد و آحاب خیلی زود تهدید را احساس کرد برای جبران این خطر چیزی را اختراع کرد که از یهودیان آموخته بود یعنی روز آمرزش. با این تفاوت که تصمیم گرفت مراسمی به شیوه خودش خلق کند.»

کوئیلو مذهب را حداکثر «نیایش جمعی» بشر میداند نه بیشتر. به عبارتی از منظر کوئیلو مذهب یک سرگرمی معنوی است نه راه واقعی برای سعادت بشر! در نتیجه همان طور که سرگرمی هنری و ادبی نیاز روح کوئیلو است مذهب هم به عنوان یک سرگرمی معنوی برای روحیه جمعی بشر نیاز است.

وی مذهب را به گونه ای میبیند که حتی روسپی و فاحشه هم می‌تواند فردی با ایمان باشد تا جایی که بیشتر روسپی‌ها اعتقاد مذهبی خود را حفظ می‌کنند چنان که از «انزال جنسی» به حالتی معنوی یاد می‌کند که می‌تواند با خلسه عرفانی عرفا بعد از سالها ریاضت و پرهیزگاری برابری کند.

بالاتر این که تسلیم شدن ماریا در ارتباط جنسی را به «رویت نور» تعبیر می‌کند. «ماریا تسلیم شده بود و احساس می‌کرد که بیشتر از آن مقاومت فایده ای ندارد. گفت من نور دیدم». و حتی می‌پذیرد روسپیگری تاریخی مقدس دارد که در بعضی از برهه‌ها ، نزدیک شدن به خدا، مشخصه آن زمان بوده است.

همسویی کوئیلو با سرمایه داری غربی

ارمغان تمدن غرب برای انسان معاصر (غیر از تنشها، فشارهای روانی، بحران‌های اقتصادی، مشکلات زندگی ماشینی) تحمل سایه شوم نومیدی و یاس در جزء جزء زندگی بشر مدرن است. انسان معاصر همه درها را بسته می‌بیند. به هر جا می‌نگرد جای پای جنگ و تجاوز و آدم کشی نمایان است. در نگاه انسان مدرن، «فنا و نابودی» سوغات بعدی تمدن غرب است که هر آن، ممکن است در قالب یک «جنگ فراگیر» خود را نشان دهد.

در چنین فضایی ندای صلح و معنویت، مشتریان فراوانی دارد؛ چرا که نیاز محسوس به «امیدواری» و در مرحله بعد «آرامش» در صدر نیازمندیهای روحی انسانهاست. این ندا هرچند ضعیف و کم رمق، میتواند ناباورانه نگاه‌ها را به سوی خود جذب کند. اگر هم منادی چندان باوری به اقدام خود نداشته باشد بازهم می‌تواند عامل «خوش بینی» واقع شود.

نوشته‌های کوئیلو در چنین فضایی عرضه شده اند و چنین کارکردی دارند. جایگاه وی در سازمان ملل به عنوان مشاور ویژه یونسکو در برنامه «همگرایی‌های روحی و گفت و گوی بین فرهنگ ها»، حکایت گر نقش غیر مستقیم وی در خدمت به نظام بین الملل و کمک به صلح جهانی ـ با رویکرد غربی ـ است که البته این ساختار بیش از همه در راستای منافع کشورهای غربی به ویژه دولت آمریکا طراحی گردیده و عمل می‌کند.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

مطلب مکمل

کتاب سایبان خود ساخته عرفان مدرن

کتاب سایبان خود ساخته عرفان مدرن

این کتاب با هدف عرضه صحیح و دفاع معقول اندیشه عرفانی و زدودن پیرایه‌های موهم، موهن و فراگیر عرفان و معنویت‌های نوظهور...

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS