پائولو كوئيلو و انديشه بحران زده
حمزه شریفی دوست
جریان شناسی عرفانهای نوظهور
بحثی که از آن با عنوان معنویتهای نوظهور یا به عبارت بهتر عرفانهای غیرحقیقی یاد میشود چندی است که به مسئله مبتلا به در جامعه مبدل گشته است مسئلهای که انسان بحران زده مدرن را در عرصه نسخه پیچیهای مختلف این جریانات گرفتار کرده است.
یکی از جریاناتی که به خصوص در سالهای اخیر در این حوزه در کشور مطرح شده مربوط به آثاری است که از نویسنده برزیلی پائولو کوئیلو در قالب رمان انتشار یافته که موجب تاثیر و تاثر خودآگاه و ناخودآگاه در ذهن برخی افراد شده است. مطلب حاضر با نگاه به شخصیت کوئیلو و رسالت وی، آثار او را مورد نقد و بررسی قرار داده است.
پائولو کوئیلو نویسنده برزیلی که امروزه بیش از 20 کتاب به نام وی به زبان فارسی ترجمه شده است و آثارش تا حدی در بین قشر جوان جا باز کرده است، ایدهها و طرحهای معنوی برای بشر امروزه عرضه کرده است.
با اندیشههای کوئیلو باید به گونه دیگری برخورد کرد و آن را به مدد عوامل دیگر فهمید. هر چند معمولا اندیشه را باید به صورت مستقل دید و به تحلیل و ارزیابی آن پرداخت، اما از آن جا که نوشتههای کوئلیو تحت تاثیر زندگانی وی و برآمده از زندگی وی نگاشته شدهاند، لازم است خوانندگان کتابهای کوئیلو بخشی از اوراق کتابهایش( که همان سوابق و بحرانهای زندگی اوست) را دقیقا بدانند تا در تحلیل و برداشت مطالب به خطا نروند.
وظیفه یک خواننده فهیم و بینا؛ تفکیک بین شکل و محتواست. محتوا، همان «پیام و درون مایه» یک نوشته است و قالب؛ همان ظرفی است که پیام و مضامین را در خود جای داده است. بنابر این اگر از شکل و قالب بکار گرفته شده در آثار کوئیلو ـ که بدون تردید جذاب و مخاطب پسند نوشتن، جزء خصیصههای شکلی نوشتههای کوئیلو است ـ بگذریم ؛ بدون شک دستهای از مضامین معنوی و پیامهای ماورائی در نوشتههای کوئیلو گنجانده شده است. مراد این نیست که مضامین معنوی کتابهای کوئیلو، همه متعالی و تعالی بخش و فطری و وجدانی عرضه شده اند؛ چرا که پذیرش خدای خطاکار و منفعل و تقدس سحر و جادو و ارتباط دادن آیینهای جنسی با معنویت و نیکبختی، همه از آیین کابالا(قبالا) ـ که همان کیش رمز آلود و عرفانی یهود است ـ برآمده وکمترین بهره ای از تعالی و حقیقت در آن یافت نمیشود. نکته این است که تبیینهای وی و تفسیر هایش از هستی یا به خوش بینی غیر واقعی و افراطی منجر میشود و یا به یاس و نومیدی و خطا وار دیدن نظامهای حاکم بر هستی. به عبارت دقیق تر، وی ضمن این که شیرازه خلقت را آمیخته با بی عدالتی و شرارت و تلخکامیها میبیند، تلاش میکند در لوای پیشنهاد مفاهیمی نو، خوش بینی از دست رفته را احیاء کند و مخاطبین خود را به تحمل همین نظام فراخواند و به پویایی زندگی آنها کمک کند. نگاههای وی و مفاهیمی که عرضه میکند میتواند در فرار از سردرگمی و بی هدفی موثر باشد و زندگیهای متلاطم را اندکی به سمت تحمل سختیها سوق دهد.
براستی تاکنون به قهرمانان و شخصیتهای اول رمانهای کوئیلو دقت کرده اید؟ چرا همه در یک فضا تصویر میشوند و ویژگیهای اشتراکی زیادی دارند؟
قهرمانان و شخصیتهای اصلی داستانهای وی، افراد بحران دیده و سرگردان اند که برای خروج از بحران، گلوگاههای زیادی را پشت سر میگذارند و در نهایت به «دل سپردن به امیال درون و راضی بودن به خواهشهای نفسانی» سرگرم میشوند و عمر خود را بدون آن که به عاقبت آن بیندیشند و غایت هستی را مورد کنکاش قرار دهند به همین روال میگذرانند و «گذران زندگی به دور از استرس» را به عنوان مطلوب ذاتی برمی گزینند.
نقش ورونیکا در «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد»، پریم در کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، آتنا در کتاب «ساحره پرتوبلو»، ماریا در «یازده دقیقه» و حتی ایلیای پیامبر در کتاب کوه پنجم ـ که به گفته کوئیلو درصدد القای مقاومت یک پیامبر در برابر خدای خود است ـ و نقش خود کوئیلو در کتاب «والکری ها» در همگی این نقشها شخصیت اصلی داستان در فضای بلاتکلیفی ظهور میکند و در فضای تردید و شک اوج میگیرد، در نهایت با «تغییر نگاه» به آن چه در اطراف میگذرد پایان میپذیرد. بماند که کتابهای «راهنمای خون آشامی» و «بایگانی دوزخ» ـ که به اذعان کوئیلو اجازه چاپ داده نشد و هرگز چاپ نخواهد شد ـ در افقی تیره تر همین فضا را به تصویر میکشند.
با همین نگاه که آثار کوئیلو را بهتر بفهمیم، نگاهی گذرا به تجربیات و تلخ کامیها و بحرانی وی میاندازیم. بعضی از کتابهای سرگذشت خود وی هستند که به عنوان تجربه معنوی به نگارش آن اقدام کرده است، مانند والکریها و خاطرات یک مغ. پاره ای دیگر حکایتی از تجربیات وی اند که با زبان رمان نوشته شدهاند؛ مانند کیمیاگر ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد. سهم بحرانهایی که شخص کوئیلو از سر گذرانده و سوابق اعتیاد و روان پریشی وی را نباید در فهم آثارش نادیده گرفت. آثار کوئیلو همه از تجربیات شخصی وی برآمده و با نگاه به همین تجربیات معنا میشوند. خود وی به صراحت اذعان کرده که تجربیات شخصی وی بر آثارش سایه انداخته و نقش مهمی را در ایدههای معنوی وی داشته است.
وی انگیزه و قصد خود را صریحا بیان میکند: «در حقیقت من همه شخصیتهای رمان هایم هستم. در کیمیاگر من چوپان هستم.. در کتابهای دیگر من همیشه شخصیت مرکزی هستم. بیش تر کتابهایم هر چند روایتهای ادبی هستند اما تخیلی صرف نیستند. ماجراهای حقیقی هستند که من آنها را زیسته ام، حتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد تجربه روایت شده ای از ماجرای وحشتناک بستری شدنم دربیمارستان روانی است.»
بخشی از زندگانی وی که باید به نگاه بالامورد مطالعه قرار گیرد، به این شرح است.
نگاهی به زندگی کوئیلو
زندگانی پائولو کوئیلو فراز و نشیبهای زیادی دارد. بسیاری از خوانندگان کتابهای کوئیلو بخشهای ناپیدای زندگی کوئیلو را نمیدانند و پارهای دیگر که از این بخش اطلاعاتی دارند، سوابق و کارهای گذشته کوئیلو آنها را آزرده خاطر کرده و روی هم رفته به شخص کوئیلو چندان علاقه ای ندارند. از همین جهت، گذشته او را غیر قابل دفاع میدانند. این دسته در حقیقت از نویسنده بریده و فقط با نوشتار ارتباط دارند.
دستهای دیگر هم کوئیلو را از این جهت که خطاهای گذشتهاش را دیگر تکرار نمیکند، این ناکامیها و تلخکامیها را مربوط به دوران ناپختگی کوئیلو میدانند؛ بنابراین، این بخش از زندگی کوئیلو را قابل بخشش میدانند.
کوئیلو در سال 1947 در ریودوژانیرو در برزیل به دنیا آمد. وی در جوانی به جنبش هیپیها پیوست و بخش زیادی از جوانی کوئیلو در خدمت به این جنبش گذشت. این حرکت که از آمریکا شروع شده بود و به برزیل هم رسید، تعداد زیادی از جوانان بی تجربه را با خود همراه کرد. ماهیت این جنبش، پوچ گرایی و نیست انگاری بود و البته هنجار شکنی و گرایشهای ضد سازشکارانه هم در آن به اوج خود رسیده بود.
در همین سالها کوئیلو دچار بحران معنوی شد و این بحران او را به سمت استفاده شدید از مواد مخدر سوق داد. آلودگی به مواد مخدر وی را تا مرز مرگ هم پیش برد، به گونه ای که احساس کرد تا نابودی همیشگی، قدمی بیش باقی نمانده است. وی میگوید: «سالهای سخت زندگی من دهه 1970 بود. طی این دوران من همه نوع ماده مخدر و حتی توهم زا مصرف میکردم، حتی قوی ترین و خطرناک ترین آنها را ..»
«یادم هست به نیویورک رفته بودم. سال 1974 من در آن جا یک دوست دختر داشتم. ما با هم در روستا زندگی میکردیم و تا میتوانستیم کوکائین مصرف میکردیم. یک سال میشد کوکائین مصرف میکردم برای اولین بار متوجه اثر مخرب آن شدم.. با خودم گفتم اگر این طوری با کوکائین ادامه دهم، بدون شک خودم را نابود خواهم کرد. احساس خیلی قوی داشتم که راهی به سوی مرگ در پیش گرفته ام. خیلی از دوستانم را دیده بودم که اعتیاد آنها را نابودکرده بود. آن روز احساس کردم که اگر ترک نکنم، عاقبتم مثل آنها خواهد بود.»
تجربه اعتیاد چنان بود که وی بعدها با تلخی از این تجربه یاد میکند. وی میگوید: « ابتدا کوکائین، سپس مواد روان گردان بعداً بیوست، مسکالین، خلاصه هر نوع مواد مخدری بود، آزمودم. اما هم اکنون بسیاری از آنها را ترک کردهام. ولی ترک اعتیاد بسیار دشوار است».
تجربه اعتیاد کوئیلو چنان با زندگی وی پیوند خورده بود که حتی پرونده ازدواج دوم وی هم با همین موضوع بسته شد. وی میگوید: «وقتی من با آن زنی زندگی میکردم که با من بازداشت شد و شکنجه شد، گاهی اوقات تحت تاثیر انواع مواد میماندیم. قاطی کرده بودیم. وقتی میرفتیم آمریکا، مواد مخدر را داخل چمدان میگذاشتیم. در حالی که خطر زندانی شدن داشت، برایمان بی تفاوت بود. نمیدانم اگر آن را ادامه داده بودم، کجا بودم. احتمالا همان پایانی که رفقای بدبختم تجربه کردند.»
کوئیلو در زندگی زناشویی هم شکستهایی را پشت سر گذاشته است تا جایی که سه ازدواج ناموفق را تجربه نموده است؛ ناکامیهایی که وی، خودش را عامل آنها میداند نه همسرانش را.
وی میگوید: « اولین زن من یوگسلاو بود. او سی و سه ساله بود و من بیست ساله. همسر دوم من همان است که زن بدون نام نامیده میشود. او با من به زندان افتاد. رفتار من با او حاکی از پستی و سستی من بود. سومین زن من نوزده ساله بود و من بیست و نه ساله. هر چند خودم را آن موقع طبیعی میدانستم؛ اما رفتار بسیار بدی با او داشتم و میدانم که خیلی به او صدمه زدم. این طوری بودم.. همه آنها از من پخته تر بودند.»
اما زندگی کوئیلو ورق دیگری هم دارد و آن دورانی بود که وی در بیمارستان بیماران روانی با اصرار والدینش بستری گردید. « بار اول پدر و مادرم مرا در یک بیمارستان روانی بستری کردند مثل یک دیوانه. از نظر سیاسی با مردم درگیر میشدم. در مدرسه وضعم روز به روز وخیم تر میشد و مادرم فکر میکرد که من مشکلات جنسی دارم .. همه اینها باعث شد که مرا بستری کنند.. داروهای زیادی به من میدادند و شوک الکتریکی هم میدادند. تقریبا دو ماه در طبقه نهم ماندم بی آن که خورشید را ببینم.» کوئیلو دلیل سماجت والدینش را این گونه میشمارد: « آن وقت با تمام وجود به مواد مخدر وسکس رو کردم. مادرم فکر میکرد که من مشکل جنسی دارم و خودم هم فکر میکردم که شاید انحراف جنسی داشته باشم. چون من فعالیت تآتری داشتم و در آن محیط افراد هم جنس باز زیاد بودند.»
کوئیلو بالاخره بعد از این که دوبار دیگر با درخواست پدر و مادر در تیمارستان بستری میشود، کارش به انفجار میرسد. کوئیلو تا قبل از آن زمان، تصور والدینش در مورد جنون خود را واقعی نمی دانست، اما بار آخر پذیرفت که به مرز جنون رسیده است. بار آخر وی تمام کتابها را پاره و وسایلش را تخریب میکند که روان پزشک سر میرسد. روان پزشک به وی میگوید: « تو میتوانی زندگی را دوباره شروع کنی. حالا هر چه را تو شکستهای ما بر میداریم و داخل سطل آشغال میریزیم.»
کوئیلو در نهایت نجاتش را مدیون تلاشهای همین روان پزشک میداند. « این مرد مرا نجات داد. چون من واقعا به مرز جنون رسیده بودم و بدترین چیز این بود که تسلیم آن شده بودم.. من پانزده یا بیست بار به او مراجعه کردم تا این که به من گفت: تو باید تنهایی راهت را ادامه دهی. تو عملابهبود یافته ای. تو کمی دیوانه هستی، اما همه ما این طور هستیم.»
کوئیلو همین طور از جادو و جادوگری تجربیاتی دارد و دنیای معنوی را عالم جادو میداند و این تجربه را برای درک عالم معنا ضروری میداند. از همین جهت است که پدر شیطان پرستی مدرن یعنی الیستر کرولی، کوئیلو را مسحور خود کرده و او از کرولی به عنوان انسانی فوق العاده یاد میکند. کرولی کسی بود که جادوگری را به طور گسترده ای ترویج نمود و انجمنی در این باب تاسیس کرد که کوئیلو چندی در این انجمن فعالیت کرد. وی موفق شد از نزدیک کرولی را ملاقات کند و در این دیدار مجذوب وی شد. « الیستر کرولی نفوذ زیادی بر گروه زیادی از جوانان داشته است. من با همسرم به دیدار او رفتیم و او ما را مجذوب کرده بود.. هدف فرقه وی جست وجوی کامل همراه با انارشی کامل (هرج و مرج) بود.»
کوئیلو شخصیت و ایده کرولی را چنین توصیف میکند: « شخصیتی بسیار شگفت انگیز در تاریخ جادو. اگر به چهرهاش در اینترنت نگاه کنی، میبینی که او تجسم شر است. او شخصی شیطانی است.. کتاب او قانون است که مدعی است توسط فرشتهای در قاهره بر او نازل شده است... سیستم قدرت او به این شکل خلاصه میشود: « ضعیف وجود دارد و قوی. قانون هم قانون جنگل است. ضعفا بردهاند و اقویا قدرتمند و غالب..» من وارد انجمن سری او شدم که نامش را فاش نخواهم کرد... آن وقت من رائول ( خواننده مشهور برزیلی ) را به آن انجمن سری بردم که در آن آزادی کامل حکم فرما بود. هیچ قانونی نداشت. تو میتوانستی که موجود وحشتناک باشی یا یک آدم دوست داشتنی. آزادی جنسی کامل، آزادی اندیشه کامل، هر جور آزادی، حتی آزادی ظلم کردن. تنها هدف، دنبال کردن تجربه اقتدار تا آخر بود.»
هر چند معلوم نیست چرا کوئیلو نمیخواهد اسم این انجمن سری را فاش کند؛ اما خوش بختانه وی از ماموریت این فرقه پرده بر میدارد. آن چه در نگاه کوئیلو جذاب و جدید بود ادعایی بود که کرولی در مورد خودش داشت. این ادعا همان ادعای موعود آخرالزمان و مهدویت است.
« آن وقت من و رائول تصمیم گرفتیم که کار هنری خود را در خدمت این انجمن سری بگذاریم. در ورای کلمات ترانهها، باورهای اساسی این فرقه را میگنجاندیم؛ هر چند به طریق بسیار تصعید شده... این فرقه کاملا ضد مذهبی بود.. کرولی خودش را مظهر گشاینده اخرالزمان میداند و میگوید: «من زندگی هستم، من حیات منتظر هستم. من آمدهام تا جامعه را تصعید کنم.»
خبرنگار از کوئیلو میپرسد:
ـ آیا این انجمن از نوع انجمنهای شیطان پرستی بود؟
ـ در مقایسه با آن چه در آن جا انجام میشد، آیینهای شیطان پرستی که من خیلی خوب میشناسم، هیچ بود. این کارها خیلی خطرناک بود.
ـ خطرناک تر از کلیسای شیطان پرستان؟
ـ خیلی خطرناکتر، چون فرقهای فلسفیتر، تشکل یافتهتر، به طور بنیادی خطرناکتر بود. ما در آنها همه مراسم قراردادی جادویی را اجرا میکردیم.
کوئیلو مدعی است در سال 1986 در کشور آلمان با مرد فراواقعی آشنا شد. مرد عجیب چندین بار در مکانهای مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آیین کاتولیک ایمان بیاورد. او از کوئیلو خواست تا جادهای که به سوی سانتیاگو ختم میشود را بپیماید. این جاده که میان اسپانیا و فرانسه کشیده شده یک جاده خاص مذهبی است که زائران مسیحی این مسافت را طی میکنند. در سال 1987 یک سال پس از انجام این عمل دینی، کوئیلو اولین اثر خود «زائر کوم پوستل» و در سال 1988 رمان کیمیاگر را نوشت.
او در سال 79 به دعوت مرکز گفتگوی تمدنها و وزیر ارشاد وقت (عطاء ا... مهاجرانی) مسافرتی به ایران داشت و در حالی که قانون کپی رایت در ایران وجود ندارد مسئولین وقت پذیرفتند که کوئیلو رسماً از ایران حق التالیف دریافت کند.
کاوشی بیشتر در رمانهای کوئیلو
خلق رمان با پرواز خیال عجین است. به عبارتی نویسنده میتواند ادعا کند آن چه از زبان شخصیتهای داستان آمده مورد قبول نویسنده نیست و نویسنده فقط به جذابیت و پیچیدگی داستان نظر داشته نه صحت و سقم منقولات. اما حقیقت آن است که از جمله کارکردهای رمان همین است که میتواند به «تثبیت شنیدهها» کمک کند و زمینه «پذیرش ذهنی فرضیهها» را فراهم آورد. یعنی آن چه که در بدو نظر یک «توهم» به حساب میآید و حتی ممکن است طرحش موجب تمسخر شود، وقتی با عبارت پردازی یک نویسنده چیره دست مثل کوئیلو با ذهن مخاطب انس بگیرد قبولش آسان میشود و از حالت «ایده» و «تئوری» خارج میشود و به شکل یک «نظریه مطرح» جلوه میکند و صد البته توفیق مهمی است که نویسندهای بتواند بدون تمسک به پشتوانه علمی و تجربی، «فرضیه» را تبدیل به «نظریه» کند. به مدد رمان، نویسنده برای اثبات صحت فرضیهاش، نیاز به صغرا و کبرای منطقی و یا آزمونهای پیچیده تجربی ندارد و همین اندازه که بتواند مخاطب را با داستان همراه کند، میتواند ایدهاش را به اثبات برساند چرا که دست کم توانسته از فرضیه، «رفع بعد» نماید و از یک «توهم»، «نظریه» بسازد.
کوئیلو تجربیات شخصی خود را به عنوان « طرح معنوی» و برنامه راهگشا برای مخاطبین خود روایت کرده تا آنها را در تجربیات خود سهیم کرده و آنها را به سمت همان افق سوق دهد. وی به این مطلب در کتاب مکتوب این گونه اذعان میکند؛
«مکتوب کتابی از نصایح و پند نبوده، بلکه مجموعهای از تجربیات شخصی میباشد. قسمت اعظم آن تشکیل شده از آموزشهای استادم به من در طی 11 سال همزیستی درکنار هم میباشد».
در جای دیگر میگوید: «قصهها شادند، سرگرم کنندهاند، نمایشیاند، اما فراتر از همه معرفت را به شکلی دلپذیر منتقل میکنند.» جای دیگر رسالت خود را چنین توضیح میدهد: «کتاب کنار رودخانه پیدرا کتابی است درباره اهمیت ایثار. پیلار و دوستش اگر چه شخصیتهای خیالی هستند اما در حقیقت نمادی هستند از درگیریهایی که هر یک از ما در جست وجوی «نیمه دیگر» تجربه کردهایم.» در کتابهای داستانی مطلب بالااین گونه آمده: «وقایع هر رمان باید حتماً در زمان و مکانی اتفاق بیفتد؛ در حقیقت آن چه رمان بنا بر خصلت خود عرضه میکند اوضاع و احوال جامعه در زمان خاص و مکان خاصی است و انجام چنین تعهدی بخشی از شایستگیها و قابلیتهای رمان است.» این بخش از قابلیت رمان تا بدانجاست که نوعی از رمان به نام رمان رسالتی20 در کتب داستانی پذیرفته شده است.
پس این تلقی که رمان، انعکاس پرواز قوه خیال نویسنده است و صرفاً با هدف سرگرمی نگاشته میشود برداشتی است سطحی و البته غیر واقعی. شکی نیست که هر نویسنده ای دارای نظام فکری و معرفتی خاصی است که در خلق اثر خود را نشان میدهد. به عبارت دیگر آن چه نویسنده در حوزه فکر پذیرفته است، پشتوانه معرفتی داستان است که در حقیقت نویسنده بدون این نظام نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند و این چهارچوب فکری همان چیزی است که به شکل اثر مکتوب تجسم مییابد. بگذریم که بسیاری از نویسندهها از ایدههای خود پرده برداری میکنند و ان را صریحا با خواننده در میان میگذارند و حتی پارهای دیگر، تبلیغ ایدههای خود را ماموریت خود میدانند و بس. درباره کوئیلو قصه دقیقا همین است. دفاعی که پارهای از هواداران کوئیلو از وی دارند و وی را فقط یک نویسنده و به دور از انگیزه خاص معرفی میکنند با ماموریتی که کوئیلو برای تبلیغ معنویت مورد نظرخود در نظر گرفته است بیگانه است. روشن است که نویسنده ممکن است شخصا با بعضی از دیالوگهای رمان موافق نباشد اما این مطلب با «ماموریت مداری» یک نویسنده ارتباطی ندارد. در مورد کوئیلو باید دانست که وی اولادر مصاحبهها و مقدمه کتابهایش به «طرح» خود برای بازگشت معنویت به بشریت امروز به کرات سخن گفته است و مفاهیم محوری و مولفههای اخلاقی آثارش را به عنوان « برنامه» مطرح نموده است و ایدههای خود را با آرم«نسخه درمانگر» عرضه نموده است. این که قالبی که وی برای این رسالت انتخاب کرده است متاثر از خیال پردازی است، با رسالت محوری رمانهای کوئیلو منافاتی ندارد. دوم این که همه گفتههای وی در قالب رمان ریخته نشده است (مثل کتابهای چون رود جاری باش، پدران ، پسران، نوادگان و...) سوم این که وی خود را به عنوان قهرمان داستانهایش به آثارش وارد کرده است و تجربیات معنوی خویش را به شکل مضامین مذهبی و با برچسب عرفان مطرح ساخته است و البته در حد توان آن را دلپذیر ساخته و با رنگ و لعاب فراوان ، کالای بدلی خود را جذاب نموده و مشتری نا آشنا را با بسته بندی شکیل میفریبد. وی قادر است خواننده نا آگاه را در رفت و برگشت داستانها با « شکل و قالب» سرگرم نموده و از رصد محتوا و تحلیل مضمون و تشخیص سره از ناسره دور نگه دارد.
مطلب بالا در مورد کوئیلو روشن است و وی انگیزه و قصد خود را در تالیفاتش با صراحت اعلام داشته است. اما اگر فرض شود که نویسنده ای در خلق اثر، هدفی خاص را تعقیب ننماید و صرفا برای سرگرمی بنویسد باز انگیزه صاحب اثر مسئله ای حاشیه ای است که چندان نقشی در اثر پذیری مخاطب ندارد وآن چه در «فرایند تاثیر گذاری» تمام علت است خود اثر است و متن و محتوا دراین رابطه کاملامستقل عمل میکند.
با ملاحظه اعترافات وی در مقدمه کتبش تردیدی نمیماند که پائولو کوئیلو در کتاب هایش در صدد تبیین و اثبات دستهای از ایدهها و افکار ـ دقیقتر بگوییم فرضیهها وبافتهها یا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست - ایدهها و راهکارهایی که همه از حالات شخصی او برآمده و در صدد تعمیم آن به تمام کسانی است که هدفی معنوی را جست وجو میکنند. با تاسف فراوان باید گفت آثار کوئیلو نه «معنویتی نوین» و «برنامهای متعالی» که طرحی برای «زدودن یاس» و نومیدی از انسان دل زده و دل مرده معاصر است. فرمولهایی که کوئیلو پیشنهاد میدهد و نسخهای که عرضه نموده است برای بیرون کشیدن انسانها از فشارهای روانی و شکننده تمدن غربی است نه راهی برای تعالی و تکامل معنوی. وی در آثار خود درصدد القای خوش بینی است و بس. معنویت وی توصیهای است به پذیرش وضع موجود و امیدواری به آینده. به عبارت دقیق تر ایدههای معنوی کوئیلو از یک طرف نشان از افول معنویت در غرب دارد، از طرف دیگر طرحی است برای خروج غرب از بحران معنویت؛ که بلکه بتواند صدای شکنندگی استخوانهای نظام تمدنی غرب را چند روزی به عقب بیندازد.
روزنامه کیهان، شماره 20062 به تاریخ 9/8/90، صفحه 6