21 اردیبهشت 1395, 22:22
پرسش:
پاسخ:
واژه روشنفکر، در لغت بسيار روشن و به معني کسي است که داراي فکري روشن است، با روشنايي ها اتصال دارد، واقعيت ها را درک مي کند و فردي واقع بين است، يعني تاريک بين نيست، بلکه نور دارد و تاريکي ها و جهالت ها را مي زدايد.
بنابراين، اين تعريف به همه افراد و اقشار مختلف جامعه که واجد شرايط مذکورند قابل اطلاق است، کساني که ضميري روشن دارند، واقع بين اند، مصالح و مفاسد را میشناسند، قضايا و وقايع و حوادث روزگار را خوب و درست تحليل مي کنند و رخدادهاي آينده را نيز با توجه به تحليل هاي درست، پيش بيني مي کنند، حوزويان، دانشگاهيان، فرنگ رفته ها، فرنگ نرفته ها، بازاري ها، کارگرها و... مي توانند روشنفکر باشند. اما، بايد گفت که اين تعريف لغوي روشنفکر است و درست برخي از همين جا دچار اشتباه شده و به خطا رفته اند و اين تعريف را با روشنفکر اصطلاحي يکي پنداشته اند. اگر مقصود جعل اصطلاح جديد باشد، آنان بر صوابند، اما بايد گفت که روشنفکران خود قشري مستقل در جامعه اند.
از ديدگاه جلال آل احمد «روشنفکر» کسي است که فعاليت روزانه اش مستلزم نوعي کار فکري آميخته با ابتکار باشد و اين که حاصل کارش را نه براي نفع شخصي بلکه براي حل مشکلات اجتماعي در اختيار جامعه بگذارد، طرفدار توسعه علم، فرهنگ و هنر باشد، از ارزش هاي برتر مثل حقيقت، نيکي و عدالت پاسداري کند و نادرستي ها و مفاسد اجتماعي را مورد انتقاد قرار دهد. (در خدمت و خيانت روشنفکران، ص 58)
يکي ديگر از نويسندگان، «روشنفکر» را چنين تعريف مي کند: به طور کلي روشنفکران کساني هستند که از چهارچوبه هاي سنتي در هر زمينه اي فراتر مي روند، ارزش هاي جديد ايجاد مي کنند و يا به ارزش هاي قديم جامه اي نو مي پوشانند، دستگاه هاي فکري جديد براي تبيين وجوه مختلف زندگي عرضه مي کنند، با بکارگيري انديشه و قدرت انتقادي به حل مسائل و مشکلات علمي مي پردازند، از وضع موجود اجتماعي و سياسي انتقاد مي کنند، در امور جامعه و سياست و فرهنگ به تعقل و تفکر مي پردازند و خالق و انتقال دهنده فرهنگ هستند. (جامعه شناسي سياسي، بشيريه، ص 247)
با توجه به تعاريف بالاو ديگر تعاريف، «روشنفکر» داراي ويژگي هايي همچون، عالم، سنت شکن، منتقد و مبتکر است و دغدغه اصلي او فهم علل انحطاط و مشکلات جامعه و ارائه راه حل هاي مناسب براي معضلات موجود مي باشد.
«روشنفکري» جريان فرهنگي خاصي است که در قرون 17 و 18 ميلادي در مغرب زمين پديد آمد. نخستين رگه هاي نهضت روشنفکري قرنها پيش از عصر روشنگري يعني در دوران رنسانس يافت مي شود که در آن اولين مقولات روشنفکري شکل مي گيرد. خردگرايي، رهايي از سنت فکري و مرجعيت کليسا، تکيه بر عقل و تجربه بشري، نقد انديشه، شکاکيت، علم گرايي افراطي و پشت کردن به ماوراء الطبيعه همه از ويژگي هاي دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر، رواج الحاد و بي ديني و انواع مکاتب ديني ضد کليسايي در همين راستاست، چرا که برخي از انديشمندان مي خواستند در عين مخالفت با کليسا، به نوعي به دين خودساخته يا خداي تنهاي غيرکليسايي پايبند بمانند، مکتب هاي دئيسم و تئيسم از اين دسته اند.
دئيسم يعني اعتقاد به اينکه حقانيت وجود خدا را تنها خود فرد مي تواند از طريق شواهد عقلاني و طبيعي، بدون هيچ گونه وابستگي به دين يا مذهبي کشف کند.
تئيسم يعني اعتقاد به وجود يک يا چند خدا، خصوصا اعتقاد به خداي شخصي به عنوان خالق و مدبر عالم.
روشنفکران با پيشرفت هايي که در علوم و صنايع پديد مي آمد، انسان را بيش از گذشته باور کردند و وي را بر مسند رفيعي جاي دادند. اين تحولات در قرن 17 و 18 که به عصر خرد مشهور شد با سرعت بيشتري دنبال گرديد و مقولاتي چند نيز بر آنها افزوده شد. بحث هاي تازه پيرامون آزادي، طبيعت، جامعه، قانون، حقوق انساني، حکومت، ترقي، مالکيت و... رواج يافت. و بدين سان قرن 18 به نام عصر روشنفکري شناخته شد.
روزنامه كيهان، شماره 21054 به تاريخ 20/2/94، صفحه 6 (معارف)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان