نویسنده: آزاد جعفری
در نگاه اینشتین، علم و فناوری مدرن باید همراه با کنترل اخلاقی غرایز باشد. جهان مدرن، جهان سیطره غریزه بر فطرت است. جهانی که ارزشهای اخلاقی در آن روز به روز کمرنگ تر میشود و امنیت اخلاقی در آن هر دم رو به زوال میرود. این را نه فقط ما که سردمدار دین و سنت هستیم، بلکه بزرگان علم و اندیشه غرب میگویند. آنها که در دل همین مدرنیته زیستهاند و چه بسا تاثرگذارترین شخصیتها در این عصر تغییر جهان به جای تفسیر آن بودهاند. دانشمندانی نظیر آلبرت اینشتین که خود اگرچه در راستای حقیقت جویی علمی در مسیر مدرنیته قدم برداشته اند، اما به وضوح میبینند که دنیای بر ساخته شان به چه عاقبتی گرفتار آمده و با چه شتاب روزافزونی دارد به سوی انحطاط و تباهی حقیقت وجودی انسان پیش میرود.
مشکل صد البته از خود مدرنیته و مفهوم تجدد و دستاوردهای حاصل از آن نیست، بلکه از آسیبهای ناشی از نگرش تازهای است که نسبت به عالم وجود پدیدار گشته است. نگرشی که انسان را با جبر و غریزه معنا میکند و انسانیت را با خصلتهای حیوانی وجود بشر. مشکل، گام برداشتن در جهت شناخت علمی و رفاه مادی و در اختیار گرفتن طبیعت نیست، آنچه جای تاسف دارد، وابستگی به ابزار است و خودفراموشی و مسخ شدن در چنگال عادات و غرایز. مقصر را نمیتوان مدرنیته دانست.
سرمنشا این انحطاط اخلاقی فراگیر بی شک مواجهه نادرست بشر با علم جدید است، اما به راستی مدرنیته چه دارد که این همه مستعد آفت است؟ مگر نه این که بنیانش بر دانش است و آگاهی و شناخت؟ و مگر نه این که هدفش خدمت به انسان است و کمک به او برای آن که بتواند دنیایی را که دیگران برایش ساختهاند تغییر دهد و اینک خود به فراخور نیازش آن را از نو بسازد؟ پس چرا این آزادی طلبی و این اختیارگرایی که از انسانی ترین ارزشهای وجودی بشر هستند ناگهان به ضدخود بدل میشوند و بشر تحت سیطره اسارت و جبر قرار میگیرد؟
همه چیز بر میگردد به مساله اخلاق و جایگاه آن در جهان مدرن. نه متفکرانی که آنها را به عنوان پایه گذاران مدرنیته میشناسیم مقصرند، نه دانشمندانی که با جهد و تلاش خستگی ناپذیر برای بشر اکتشافات علمی و صنعتی به ارمغان آورده اند، و نه تئورسینهای بنامی همچون آلبرت اینشتین که جهش علمی زمانه، مدیون بینش ژرف آنهاست. گناه بی اخلاقی و خودپرستی بشر جدید را به گردن این بزرگان نمیتوان انداخت. اینها چه بسا خود مهم ترین قربانیان این انحطاط اخلاقی مدرن هستند. مدرنیته اساسا نظر به ساحت غربی وجود آدمی دارد. آن گونه که حکمای پیشین ما گفتهاند انسان دو ساحت وجودی دارد. ساحت شرقی یا ساحت جان و ساحت غربی یا ساحت تن و هیچ یک از این دو هم به خودی خود بر دیگری برتری ندارد چراکه هر دو در عین حال که بشری است میتواند الهی باشد.
محمدرضا ریخته گران در کتاب «پدیدار شناسی، هنر، مدرنیته»در این خصوص بیان میدارد که: «هم شرق، بشری است، هم غرب. تلقی غالب این است که ساحت شرقیه از خداست و ساحت غربیه از غیرخدا یا شیطان است، اما در کتاب خدا میبینیم که میفرماید: «و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله» شرق و غرب از آن خداست؛ هر جا بنگرید وجه خدا را میبینید. پس هم شرق وجهه الهی دارد هم غرب.» و در جایی دیگر در مقام بیان نسبت این دو ساحت در حقیقت وجود میگوید: «سخن اینجاست که در اسلام این دو ساحت در منافرت با یکدیگر دیده نشده است... اصلامی توان گفت که آهنگ خاص اسلام که آن را از ادیان دیگر متمایز میسازد، همین است که الگوی معنویت در اسلام، الگوی کاملاشرقی نیست. یعنی آن معنویتی که در اسلام طرح شده، معنویت بودایی یا مسیحی نیست... میتوان گفت که در اسلام بهشت به زمین آورده شده و شخص باید معنویت و گهرهای معنوی را در دل کار اجتماعی و معیشت روزانه جستجو کند. به اینجا که میرسیم میبینیم دیالوگ میان شرق و غرب به طور کامل در اسلام تحقق پیدا کرده است و اسلام یعنی دیالوگ این دو ساحت وجودی انسان.» (پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته، محمدرضا ریخته گران، تهران، نشر ساقی، 1389، صفحه 209 و 212)
مشکل مدرنیته در نگاهش به ساحت غربی وجود آدمی نیست. آنچه مدرنیته را مستعد آفت کرده توقفش در این ساحت و دلبستگی به آن و ازخودبیگانگی تحت سیطره آن است.
به بیان ریخته گران: «نداشتن مساله نیست؛ دلبستگی نداشتن مساله است. دل که از آن برداشتیم، صولت و استیلاکه لازمه ذاتی آن است به پایان میرسد و ما در نسبت صحیح با آن قرار میگیریم... با این حالِ وارستگی است که بار دیگر به تکنولوژی روی میآوریم. در این مقام دیگر ما در بند تکنولوژی نیستیم، بلکه تکنولوژی در بند ماست.» (همان، صفحه 189)
این وارستگی و رهایی، همان اخلاقی زیستن در دنیای مدرن است که متاسفانه امروز به فراموشی سپرده شده و اثری از آن نیست. اینشتین در یادداشتی که با عنوان «انحطاط اخلاقی» به چاپ رسیده در این باره مینویسد: «کشمکشها و پیچیدگیهای سیاسی و اقتصادی این چند دهه اخیر خطرهایی را در برابر ما آشکار ساخته اند که تیره فکرترین بدبینان قرن گذشته آنها را به خواب هم نمی دیدند. در آن زمان، احکام اخلاقی کتاب مقدس درباره رفتار و کردار آدمی، همچون ضرورت هایی مسلم و مبرهن برای افراد و جامعه، مورد پذیرش مومن و غیرمومن بود... اما امروز باید با وحشت و نفرت پذیرفت که این ستونهای تمدن انسانی استحکام خود را از دست داده است.» و در جایی دیگر درباره اخلاق مطلبی بیان میدارد که کاملامرتبط با بحث ما در این نوشتار است.
او سخن را از ابداعات و اکتشافات تکنولوژیک جدید آغاز میکند (یعنی همان مظاهر تمدن مدرن) و مینویسد: «زمانه ما سرشار از مغزهای مبتکری است که با اختراعات خود زندگی ما را بسی آسان تر میسازند. ما به یاری نیروهایی که مهار کرده ایم، دریاها را مینوردیم و از همین نیروها برای رهایی بشریت از کار عضلانی فرساینده نیز بهره میگیریم. ما پرواز کردن را آموختهایم و قادریم پیامها و خبرها را بر بال امواج الکتریکی بدون دشواری به سراسر دنیا بفرستیم.»
سپس به وحشت و کشتار و ناامنی موجود در عصر جدید اشاره میکند و تصویری دیگر از جامعه امروز ارائه میدهد: «با تمام این احوال، تولید و توزیع کالاها و ملزومات زندگی در مجموع سازمان نایافته است، به نحوی که همه ناگزیر با این وحشت به سر میبرند که هر لحظه و هر آن از مدار اقتصادی جامعه حذف شوند و برای کسب معیشت به رنج و مشقت دچار گردند. افزون بر این، مردم کشورهای مختلف در فواصل زمانی نامنظم به کشتار یکدیگر میپردازند و به همین دلیل تمام کسانی که به آینده میاندیشند باید در ترس و وحشتی دائمی روزگار بگذرانند.»
اینشتین در ادامه، نتیجهای جالب توجه از این دو تصویری که از بشر امروز ارائه نموده میگیرد. نتیجهای که دقیقاً مبتنی بر نگاه علمی مبتنی بر اخلاق اوست. او علم و تکنولوژی را مقصر نمی داند و آن را از اتهام ترویج بی اخلاقی مبرا میکند. به نظر اینشتین هوشمندی و منش مردمی که از دستاوردهای علمی بهره میگیرند محل اشکال است یعنی همان ضعیف بودن قوه اخلاقی در وجود آنها و این که به قول معروف، فرهنگ استفاده از تکنولوژی را ندارند و نمی توانند خود را از بردگی و تحت انقیاد بودن آن رها سازند.
حال آن که مخترعان و مکتشفان این ابزارها خود انسان هایی آگاه و آزاد هستند: «این امر [وحشت و کشتار و ناامنی] ناشی از آن است که هوشمندی و منش تودههای عادی مردم به طرزی قیاس ناپذیر پایین تر از هوشمندی و منش شمار اندکی از افراد قرار گرفته است که به تولید لوازم و وسایلی ارزشمند برای جامعه مشغولند... اطمینان دارم که آیندگان این گفتهها را با احساسی از غرور و برتری قابل توجیه مطالعه خواهند کرد.» (حاصل عمر، مجموعه 44 مقاله و رساله، آلبرت اینشتین، ترجمه ناصر موفقیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370، صفحه 7 و 8 و 9)
به نظر اینشتین برآوردن نیازهای جسمانی شرط اولیه لازم و غیرقابل انکار هر گونه زیست رضایت بخش است، اما این به تنهایی کافی نیست چراکه انسان برای احساس رضایت باید این امکان را هم در اختیار داشته باشد که توانایی ذهنی خویش را هم متناسب با ویژگیها و قابلیتهای شخصی اش بپروراند.اینجاست که اینشتین در کنار آزادی بیرونی از ارزشی به نام آزادی درونی یا معنوی هم سخن به میان میآورد و ارتقای سطح فکری جامعه را لازمه مواجهه درست افراد جامعه با محصولات تکنولوژیک عنوان میکند. او اندیشه را عاملی سازمان دهنده میداند که در وجود آدمی بین غریزه و عمل ناشی از آن حایل شده و موجب میشود که اعمال ما منحصرا در جهت برآوردن خواستهای آنی غرایزمان صورت نگیرد. اینشتین ریشه هراس و اضطراب بشر جدید را فاصله گرفتن او از همین قدرت کنترل غرایز میداند که در نظر او سرمنشا اخلاق است.
در نگاه او این نظارت و کنترل درونی تکلیفی دائمی است که آدمی هرگز نمی تواند از بار مسوولیت آن شانه خالی کند: «اخلاق در حقیقت دیدگاهی است که از موضع آن میتوان و باید تمام مسائل پیش آمده در زندگی را مورد قضاوت قرار داد. این وظیفه ای است که هیچ گاه پایان نمییابد؛ چیزی است همیشه حاضر که داوری ما را هدایت میکند و رفتارمان را الهام میبخشد.» (همان، ص 16 و 17)