كلمات كليدي : تاريخ كليسا، رهبانيت، گرايش هاي مذهبي، تفتيش عقايد، جنگ صليبي
نویسنده : محمد صادق احمدي
قرن دوازدهم در تاریخ مسیحیت را در قسمت نخست با گزارشی از وضعیت فرهنگی حاکم بر جامعه مسیحی پی گرفتیم و در ادامه به تأثیری که "مکتب مدرسی" روی این فرهنگ نهاد، پرداختیم. پس از آن و با مروری بر اندیشمندان بزرگ و برجستهی این نهضت و این قرن که بارزترین آنها در دو جبهه مخالف، لومبارد و برنار بودند، اکنون نوبت به بازخوانی گرایشهای مذهبی موجود در این قرن میرسد.
گرایشهای مذهبی قرن دوازدهم
اروپای قرن دوازدهم علاوه بر گسترش مدارس و فلسفه و کلام، دورهی اصلاحات و اعتراضات به کلیسا هم بود. این اعتراضات، گاهی در درون کلیسا صورت میگرفت که معترضان در نظر نداشتند اساس کلیسا را به خطر بیاندازند و گاهی از اساس با کلیسای موجود، مخالف بود و خواستار از بین رفتن آن بود. این اعتراضها در این قرن به حدی بود که تنها در شهر میلان، هفده فرقه وجود داشت.[1]
انتقادات نوع نخست نیز خود دو گونه بود: انتقاداتی که نسبت به نظام اداری و سلسله مراتبی کلیسا در رابطه با فعالیتهای دینی، سیاسی و اجتماعی بود و انتقاداتی که نسبت به سنت کلیسایی و مرجعیت کلیسا بود. در دسته نخست میتوان انتقاد نظام رهبانی کلونی و سیسترسیان را قرار داد که به سازمان اداری و سلسله مراتب کلیسا معترض بودند و در دسته دوم اغلب کسانی بودند که از حمایت کلیسا از سنت پولسی انتقاد میکردند.
کلیسا با گروه نخست برخورد جدی نکرد، ولی گروه دوم را نوعا یا به شدت سرکوب میکرد و یا در دادگاههای تفیش عقاید محکوم میشدند و آثارشان همیشه سانسور میشد. در میان ایشان کسانی بودند که طرفدار نظریههای فلسفی مثل وحدت وجود بودند و یا تثلیث را زیر سوال میبردند و یا جهانبینی نوینی ارائه میکردند که مورد پسند کلیسا نبود. آکاردوس، گیلبرتوس پورتانوس و یواکیم دافوری از این دست بودند. این آخری حتی کلیسای موجود را جامعه آرمانی نمیدانست و از مذهبی روحانی که در آینده خواهد آمد خبر میداد.
یکی از اعتراضات مشترک که در میان اکثریت قریب به اتفاق گروهها وجود داشت نقش سیاسی اجتماعی کلیسا بود. زیرا همراهی کلیسا (که خود بزرکترین فئودال بود) با فئودالها و زندگی اشرافی متولیان کلیسا و دخالت بیش از حد ایشان در امور سیاسی، برای همه مشهود بود و به یکی از مهمترین علل این انتقادات، تبدیل شده بود.
در گروه دومی که از اساس با سازمان کلیسا مشکل داشتند و وجود آن را در نجات انسان نفی میکردند، مهمترین اعتراضها از طرف کاتارها بود. ایشان در تمام اروپا و بویژه در جنوب فرانسه، شمال ایتالیا، شمال بلژیک، هلند، لیژ، جنوب انگلستان و مناطقی از آلمان پراکنده بودند و دامنه اعتراضاتشان بسیار گسترده بود. کاتار به معنای پاک است و ایشان خود را چنین مینامیدند زیرا خود را پاک میدانستند چرا که مانند کلیسای رسمی به برخی امور آلوده نشده بودند.
البته پر واضح است که کلیسا نمیتوانست حضور چنین گروهی که خواهان حذف کلیسا بودند را به تماشا نشسته و در برابر آن سکوت کند. بنابر این با تمام قوا و در برخی موارد با خشونت، ایشان را سرکوب میکرد.[2]
کاتارها در برخی موارد، عقیده گنوسیها را داشتند و در برخی موارد، مانند نظریه "دو مبدا برای عالم" نظر مانویها را داشتند. کلیسا نیز به دو سبب، ایشان را مانوی مینامید و نه مسیحی: یکی اینکه ایشان دو مبدأ خیر و شر برای جهان میپنداشتند و دیگر اینکه کلیسا با این کار ایشان را عملا از زمره مسیحیان خارج میکرد تا موجودیت کلیسا در برابر اعتراضات ایشان تضعیف نشود.
در کنار همه این گروهها در ربع آخر قرن دوازدهم، معترضان دیگری به نام والداییان (والدوسیان)[3] نیز ظهور کردند که به روش سیاسی و اجتماعی کلیسا و ثروت اندوزیاش معترض بودند و از اینکه کلیسا به بزرگترین فئودالها تبدیل شده است ناراحت بودند. رهبر ایشان "والدو" تاجری از لیون بود که در اعتراض به این رفتارهای کلیسا نیمی از ثروتش را وقف مستمندان کرد.
کلیسا این گروه را نیز به جرم اینکه سلسله مراتب کلیسایی را نپذیرفته بودند در سال 1184 در شورای عمومی کلیسا در ورونا تکفیر کرد.
عرفان و رهبانیت در پاسخ به کلیسای موجود
هر زمانی کلیسا با سیاست پیوند مشترک برقرار کرده و هرگاه رو به دنیا و ثروت آورده، سیستم رهبانیت در مسیر ترقی و پیشرفت قرار گرفته است. این امر را میتوان در تاریخ کلیسا بروشنی مشاهده کرد. یکی از این موارد قرن چهارم بود که با رسمیت یافتن مسیحیت و سپس انحطاط روم، موج نخست رهبانیت در آن ظهور کرد. پس از آن و در قرنهای دهم و یازدهم ظهور فرایر ها موج دوم این نهضت بود. اما موج سوم در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم شکوفا شد. مهمترین نظامهای رهبانی قرن دوازدهک سیسترسیان، والدوسیان و کرملیان هستند.[4]
سیسترسیان
قدیس روبر در سال 1098 رئیس چند صومعه در شهر سیتو بود و پس از چندی تصمیم به دایر کردن صومعههایی در صحرای سیتو کرد. بنابر این با هدف بازگشت به زندگی نخستین راهبان بندیکتی با همان شدتی که در آغاز رواج داشت، فرقه سیسترسیان را ایجاد کرد. عنوان سیسترسیان از سیسترسیوم، نام قدیمی شهر سیتو میآید.
اما مهمترین شخصیت این فرقه که دومین مؤسس آن بشمار میرود و حوادث کلیسایی در قرن دوازدهم تا حدودی متأثر از او بود، برنار است. او از همان ابتدا با تبلیغ سیسترسیان گروهی از بستگانش را به عضویت این فرقه درآورد.
او در تاریخ کلیسا دارای نقش مثبت و منفی بود. نقش مثبت از این لحاظ که فسادهای کلیسا را متذکر میشد و نقش منفی به این صورت که محرک اصلی دومین جنگ صلیبی بود. او با انتقاد از برخی کلیساها که هزینههای فراوانی را صرف تزیین خود میکردند، میگفت: کلیسا دیوارها را باشکوه ساخته ولی از مسکینان خود غافل مانده است. سنگها را با طلا آراسته ولی کودکان خود را برهنه گذاشته است. کلیسا با دسترنج تیرهبختان، دیدگان ثروتمندان را مسحور میسازد.[5]
از والدوسیان نیز کم و بیش در گرایشهای مخالف کلیسا نام برده شد.
کرملیها نیز یک نظام رهبانی هستند که در این قرن در فلسطین بوجود آمدند و با خشونت کلیسا رابطه خوبی نداشتند و معتقد بودند که مسیحی کردن مسلمانان از کشتار ایشان بهتر است. بنابر این در کوه کرمل واقع در شمال فلسطین و در نزدیکی بندر حیفا رو به گوشهنشینی آوردند.
این فرقه بعدها به "کرملیهای پاپوشدار" و "کرملیهای پابرهنه" تقسیم شدند و مشهورترین گروه از کرملیان پابرهنه را نیز قدیسه "ترزا آولایی" در قرن شانزدهم میلادی بوجود آورد.
تفتیش عقاید
تفتیش عقاید در کلیسای قرن دوزادهم مسألهای نبود که ناگهانی بوده باشد و پیش زمینهای نداشته باشد. در واقع کلیسا در این مسأله از پیشینیان خود الگو گرفته بود.
عهد عتیق در یکی از احکامش دستور داده که بدعتگذاران دقیقا مورد بازرسی قرار گیرند و با شهادت سه شاهد معتبر باید کشته شوند. در قوانین یونان و روم باستان نیز تحقیق از اتهام و مجازاتهای وحشتناک وجود داشته است.
کلیسا نیز در برابر گرایشهای موجود در قرن دوازدهم اقدام به تفتیش و بررسی عقائد مسیحیان کرد. در این دادگاهها گاهی از ابزار شکنجه نیز برای اعترافگرفتن استفاده میشد.در قرن دوازدهم، بیشترین دادگاهها برای فیلسوفان و کاتارها برگزار میشد. گرچه دستگاه تفتیش عقاید در قرن سیزدهم بود که نظاممند شد و در اوج اقتدار سیستم پاپی به مجازاتها مبادرت ورزید.
جنگهای صلیبی قرن دوازدهم
اولین جنگ صلیبی
در نخستین جنگ صلیبی که در انتهای قرن یازدهم صورت گرفته بود سرزمین مقدس توسط مسیحیان فتح شده بود و قدرت کلیسا را بیش از پیش کرده بود. اما این فتح با خشونتهایی خونبار همراه شده بود تا آنجا که یک کشیش در شرح این فتح مینویسد:
چیزهای بدیعی از هر سو به چشم میخورد. گروهی از مسلمانان را سر از تن جدا کردند... گروهی دیگر را با تیر کشتند یا مجبور کردند که خود را از برجها به زیر افکنند، پارهای را چندین روز شکنجه دادند و آنگاه در آتش سوزاندند. در کوچهها تودههایی از کله و دست و پای کشتگان دیده میشد. هر طرف اسب را هی میکردی در میان اجساد کشتگان و لاشه اسبان بود...
دیگر مورخان نیز نوشتهاند که صلیبیان، زنان مسلمان را با دشنه میکشتند و ساق پای کودکان شیرخوار را گرفته و به زور آنها را از سینهی مادرانشان جدا کرده و به بالای دیوارها پرتاب میکردند و یا با کوفتن ایشان به ستون، گردنشان را میشکستند. مورخان کشتهشدن هفتاد هزار مسلمان و یهودیانی که زنده مانده بودند را مفصل شرح دادهاند.[6]
جنگ دوم صلیبی
پس از نیمقرن که از سلطه مسیحیان بر سرزمینهای مقدس میگذشت، قدیس برنار تصمیم گرفت تا سرزمینهای مسلمانان را نیز تصرف کرده و جهان را یکپارچه زیر پرچم مسیح گرد آورد. بنابر این از اینوسنت دوم که خود "برنار"، اسباب پاپشدن او را فراهم کرده بود درخواست نمود که فتوایی صادر کند و فرمان آغاز جنگ صلیبی دیگری را بدهد.
اما اینوسنت که درگیر مسایل داخلی بود و از طرفی به این امر آگاه بود که نفوذ و اقتدار خود برنار دست کمی از پاپ ندارد، این مسأله را به خود برنار واگذار کرد. برنار نیز با تحریک پادشاه فرانسه و آلمان، سپاه عظیمی گرد آورد و به مقصد اورشلیم رهسپار شد.
در مسیر حرکت این سپاه آنقدر شهرهای مسیحینشین تاراج شد که بسیاری از شهرها دروازههای خود را بهروی مبارزان صلیبی میبستند و فقط گاهی بعضی از این شهرها، جیره ناچیزی از بالای دیوار برای ایشان پرتاب میکردند. این روحیه درندگی در برخی موارد تا جایی پیش میرفت که مسیحیان، همکیشان خود را نیز میکشتند. "فردریک ریش قرمز" یکی از اشراف آلمان بود که تأسف میخورد از اینکه برای دستیابی به امتیاز مقابله با مسلمانان باید خون مسیحیان را با تیغ خود بریزد!
اما پس از رسیدن به سپاه مسلمانان، مسیحیان آلمانی شکست سختی خوردند تا جایی که از هر ده نفر مسیحی تنها یکی باقی ماند. با شنیدن خبر دروغ پیروزی آلمانها، سپاه فرانسه هم بیمحابا به پیش تاخت و توسط سپاه اسلام متحمل تلفات سنگینی شد. مابقی سپاه فرانسه نیز در شهر آتالیا نابود شدند.
باقی ماندگان به همراه سپاهی که از قبل در اورشلیم بود به سوی دمشق حرکت کردند و آنجا را محاصره کردند؛ اما با اختلاف درباره حکومت دمشق و عقبنشینی برخی فرماندهان، سپاه صلیبی دچار تفرقه شد و سرشکسته به اروپا بازگشت. این شکست مایه بهت اروپا شد.
جنگ سوم صلیبی
پیش از جنگ سوم، جنگی روی داد که در آن سردار بزرگی بنام "صلاحالدین ایوبی" به جهان معرفی گردید. صلاحالدین پس از نقض پیمانی که از طرف حاکم لاتینی اورشلیم رخ داد و حتی خواهر صلاحالدین را نیز به اسارت بردند، به اورشلیم حمله کرد و علاوه بر آنجا مناطق دیگری را نیز به سرزمینهای اسلامی ضمیمه کرد.
در سال 1189 هنوز صور، انطاکیه و طرابلس در دست مسیحیان بود. اسقف صور از فردریک ریش قرمز که اکنون امپراتور آلمان بود درخواست جنگ صلیبی دیگری کرد تا سرزمینهای مقدس دوباره در اختیار مسیحیان قرار گیرد. البته او به این قصد حرکت کرد اما سپاهش در سال 1190 شکست خورد و خود او نیز در رودخانه کیلیکیا غرق شد.
همزمان ریچارد (پادشاه انگلیس) و فیلیپ (پادشاه فرانسه) عزم یورش کردند ولی فیلیپ در میانه راه مریض شد و بازگشت و ریچارد تنها سردار مسیحی این جنگ شد. او با فتح عکا و دریافت غرامت و قرارداد صلح با صلاحالدین به کار خود ادامه داد اما پیمان قرارداد صلح خود را فراموش کرد.
در نتیجه با ادامه یافتن جنگ، ریچارد که بوی شکست را استشمام کرده بود به صلاحالدین پیشنهاد کرد که خواهرش با برادر صلاحالدین اردواج کند تا جنگ به صلح تبدیل شود که صلاحالدین این پیشنهاد را نپذیرفت و ریچارد هم بخاطر سرزنش کلیسا دیگر اصرار نکرد.
در نهایت پس از چندی ریچارد بر شهرهای ساحلی از عکا تا یافا چیره شد و طبق قرارداد صلحی سهساله که به تأیید صلاحالدین رسید، خاک فلسطین را تقسیم کردند؛ اما بیتالمقدس در دست مسلمانان باقی ماند و کلیسا به هدفش که ستاندن بیتالمقدس از مسلمانان بود، نرسید و خاطره خوش جنگ صلیبی اول برایش تکرار نشد.
با پایان جنگ صلیبی دوم که تا سال 1192 طول کشید مهمترین حوادث تاریخ کلیسا در این قرن به پایان میرسد تا اینکه در سال 1198 اینوسنت سوم به عنوان بزرگترین پاپ-امپراتور کلیسا انتخاب میشود و اوج قدرت پاپ و کلیسا را در قرن سیزده به نمایش میگذارد.