كلمات كليدي : نوميناليسم، راه نو، نوآگوستيني، گريگوري، آگوستين، پلاگيوس
نویسنده : محمد صادق احمدي
طی دوره رنسانس با توجه به دور شدن کلیسا از تعالیم کلیسایی و ورود فضای فلسفی، گونه جدیدی از اندیشیدن در میان مسیحیان روشنفکر آغاز شد. در این زمان مکتبی بهنام نومینالیسم یا راه نو ظهور کرد که تاثیر شگرفی بر سالهای پایانی قرون وسطی و نیز بر نهضت اصلاحدینی داشت. در حقیقت، برای کسانی که با تاریخ الهیات مسیحی آشنا بودند، این مکتب شروع مجدد تفکرات پلاگیوس و نزاعها درباره آزادی اراده و فیض خدا بود. زیرا درست در زمانی که نومینالیسم قوت گرفت، مکتب دیگری بنام نوآگوستینی در مقابلش قد علم کرد و به تفسیر دوبارۀ اندیشههای آگوستین پرداخت.
آگوستین و پلاگیوس
برای اینکه ریشه این نزاع و آنچه که مکتب نوآگوستین به آن بازگشته بود را بهتر درک کنیم، مختصرا اشارهای به نزاع بین پلاگیوس و آگوستین و نیز تفاوت اندیشههای این دو خواهیم داشت.
بحث در مورد فیض خدا از اینجا شروع شد که اواخر قرن چهارم، پلاگیوس از بریتانیا به روم آمد و موعظه را شروع کرد. او میگفت :« انسان با تلاش خود، شایسته فیض و رحمت خدا میشود..... اگر اراده انسان کاملا آزاد نباشد، هیچ گناهی در کار نیست.... گناه آدم تنها به خودش آسیب رساند نه به همه نسل انسانی .... اگر انسان درست انتخاب کند، میتواند بدون گناه زندگی کند و این امر حتی قبل از ظهور مسیح هم بود.»[1] به گفته جوان ا گریدی: از نظر پلاگیوس، پایه و اساس مسیحیت، کوشش معنوی بهسوی کمال بود و بهنظر آگوستین، واگذاری همه چیز به خدا. پلاگیوس با خصلت بیآلایش خود دریافت که این نظریه آگوستین بوی سستی اخلاقی میدهد.[2]
در واقع اختلاف بین آگوستین و پلاگیوس در چهار مرحله بود:
الف) آگوستین اراده انسان را به سبب گناه مخدوش میدانست، ولی پلاگیوس میگفت انسان با اراده خود میتواند خود را از گناه پاک کند.
ب) آگوستین گناه را موروثی دانسته و انسان را فاقد صلاحیت برای جبران میدید، اما پلاگیوس معتقد بود که گناه پدر ربطی به فرزند ندارد.
ج) آگوستین فیض خدا را فقط شامل حال خواصی که خدا انتخاب کرده میدانست،
در حالی که پلاگیوس فیض خدا را عام و شامل حال تمام مومنان میدانست.
د) در مورد نجات، آگوستین به نوعی جبرگرایی معتقد بود و فقط خدا را موثر میدانست و برای تلاش و کوشش خود شخص هیچ اعتباری قائل نبود، اما پلاگیوس میگفت علاوه بر رحمت خدا، اعمال صالح نیز در صلاحیت فرد برای نجات ضروری هستند.[3]
ابتدا، حکومت پلاگیوس را بدعتگذار اعلام کرد و بعد کلیسا او را ابتدا در سال 418 و در شورای کارتاژ و سپس در سال 529 و در شورای اورانژ تکفیر کرد. پس از مدتی آگوستین به او حمله شدیدی کرد. اما امروزه باید گفت که هر قدر هم که آگوستین در راه تثبیت آموزه هایش تلاش کرده باشد، اکثر مسیحیان بیشتر نیمه پلاگیوسی هستند تا آگوستینی.[4]
راه نو
برای شناخت صحیح مکتب نوآگوستینی ناگزیر از پرداخت صحیح به مکتب نومینالیسم هستیم، زیرا مکتب نوآگوستینی، صرفا به دلیل مخالفت با راه نو بهوجود آمد. بنابراین به بازخوانی اندیشههای نومینالیسم خواهیم پرداخت.
متفکران نومینالیست کسانی بودند که در سالهای انتهایی قرون وسطی بار دیگر به اندیشههای پلاگیوس بازگشتند. ایشان علاوه بر اینکه تا حد زیادی با اندیشههای پلاگیوس موافق بودند، مسائل نوینی را نیز در کنار آراء وی طرح میکردند که سبب جذابیت بیشتر اندیشههایشان میگشت. جذابیت آموزههای این مکتب تا حدی بود که طی قرن پانزدهم این مکتب دانشگاههای شمال اروپا از جمله پاریس، هایدلبرگ و ارفورت را درنوردید.[5]
نومینالیسم یا نامانگاری مکتبی بود که بیشترین تاکیدش را در مساله آمرزیدگی و نجات، در عهد و پیمانی میدید که میان خدا و نوع بشر بسته شده است. این اندیشه را بسیاری از منتقدین نومینالیسم متاثر از فضای سیاسی و اقتصادی حاکم بر اواخر قرون وسطی میدانند. به این بیان که پیمان سیاسی میان پادشاه و مردمش، معرف و بیان کننده وظایف پادشاه در قبال مردم و مردم در برابر پادشاه است، پیمان دینی میان خدا و مردم نیز بیانگر وظایف خداوند نسبت به مردم و مردم در برابر خداوند است.
بنابراین از نظر متالهان راه نو، عهد میان خدا و بشر سببب ایجاد اوضاع نوینی گشت که برای آمرزیدگی ضروری بود. یعنی خداوند چنین مقدر کرده بود که تنها کسانی را بپذیرد که دستورات خاصی را انجام داده باشند. بنابراین اگر کسی به وظایفش عمل کند، خداوند نیز ناگزیر است که بر اساس عهدش او را بپذیرد.
در اینجا نقطه اشتراک میان راه نو و پلاگیوس مشخص میشود. زیرا همچنان که پلاگیوس برای اعمال انسانی ارزش بهسزایی قائل بود و مرد و زن را بر اساس دستاوردهایشان در درگاه خدا مقبول میدانست، راه نو نیز با پیچیدگی بیشتر همان نظریه پلاگیوس را طرح کرد و اعمال انسانی را در نجات بشریت موثر دانست.
البته تفاوت بزرگی نیز در مورد اندیشههای راه نو و پلاگیوس وجود دارد. زیرا پلاگیوس انسان را به سبب انجام اعمال شایسته، سزاوار نجات و آمرزیدگی میدانست، اما متألهان راه نو ارزش بسیار کمتری برای اعمال انسان قائل بودند. ایشان برای تبیین میزان ارزش اعمال انسان و دخالت این اعمال در نجات به مثال رایجی در قرون وسطی متمسک میشدند.
در قرون وسطی و در زمانی که جنگی بین دو کشور رخ میداد، سکههای طلا و نقره از سوی پادشاه جمعآوری شده و بهجای آنها سکههای سربی به مردم داده میشد. از این طریق مخارج و هزینههای جنگ تامین میگردید و پادشاه پس از جنگ، سکههای واقعی را به مردم به اندازه ارزش اسمی سکههای سربی باز پس میداد. بنابراین این سکههای سربی به خودی خود فاقد هرگونه ارزشی بودند، اما با توجه به وعده پادشاه به عهدش مبنی بر بازپرداخت طلا و نقره واقعی بهجای سکهها، این سکههای سربی نیز دارای ارزش میشدند.
متألهان راه نو برای تبیین اندیشهشان و نیز تفاوتشان با اندیشههای پلاگیوس در مساله آمرزیدگی و نجات، به این مثال متمسک میشدند تا نشان دهند که ایشان برای اعمال ارزش حقیقی قائل نیستند و از نظر ایشان اعمال انسان تنها ارزش اسمی دارد. ایشان با استفاده از این شباهت اقتصادی برای رویارویی با اتهام پلاگیوسگرایی استفاده کردند. بنابراین ایشان خود را فاقد هرگونه افراطیگری در مورد ارزش کارهای بشری میدانستند. ایشان در پاسخ به این اتهام چنین استدلال میکردند که اعمال بشری همانند سکههای سربی است که ارزش آن ناچیز است، اما خداوند بر اساس عهد و پیمان خود متعهد شده است که با این اعمال بهگونهای رفتار کند که گویی ارزش بسیار بیشتری دارند، همانگونه که پادشاهی ممکن است سکههای سربی را چنان دارای اعتبار بداند که گویی سکههای طلا هستند. ایشان معترف بودند که پلاگیوس اعمال بشری را همانند طلا میداند که می توان بهوسیله آن نجات را خریداری کرد.[6]
آگوستینیسم
یکی از بزرگترین مناطقی که در سالهای پایانی قرون وسطی تحت سلطه "راه نو" قرار داشت، دانشگاه آکسفورد بود. اتفاقا در همین دانشگاه، نخستین موجهای واکنش منفی علیه راه نو، بهصورت آکادمیک روی داد. شخصی که در راس حملات به مکتب راه نو ایستاده بود، کسی نبود جز توماس بردوردین که البته بعدها به عنوان اسقف اعظم کانتربری نیز منصوب شد.
بردوردین کتابی بهنام شکایت خداوند از پلاگیوس را نوشت و در آن، به تندی اندیشههای راه نو را مورد انتقاد قرار داد. پس از نقد نظریات پلاگیوسی راه نو، او در این کتاب نظریهای را در باب آمرزیدگی طرح کرد که بازگشت دوبارهای بود به دیدگاههای آگوستین در همین باب.
پس از بردوردین نوبت به جان ویکلیف رسید. ویکلیف که از بزرگترین مصلحان و در حقیقت، باز کننده راه مصلحان قرن شانزدهم بود، توانست با استفاده از شهرتش دیدگاههای بردوردین را نشر دهد. گریگوری اهل ریمینی که راهبی متعلق به فرقه هرمسی (آگوستینی) بود، در این مسیر بیشترین تاثیر را داشت. زیرا همانطور که دومینیکیان، مبلغ اندیشههای توماس آکویناس و فرانسیسیان، مبلغ اندیشههای دانز اسکوتوس بودند، آگوستینیها نیز اندیشههای گریگوری اهل ریمینی را ترویج کردند و سبب نشر روزافزون اندیشههای نوآگوستینی گشتند.[7]
اندیشههای نوآگوستینی
گریگوری در موضوع کلیات نگرشی نومینالیستی داشت و مانند بسیاری از الهیدانان و اندیشمندان همدورهاش رئالیسم توماس آکویناس و دانز اسکوتوس را بیفایده میدانست.
در مورد نجات نیز اندیشههای گریگوری، بازگشتی مستقیم بود به اندیشههای آگوستین. او در این مسیر بر نیاز به فیض خداوند و نیز مساله لغزش و خطاکار بودن بشر، تاکید بسیار داشت و از همین جا به آمرزیدگی از سوی خدا و تقدیر ازلی الهی معتقد شد. او رستگاری را از آغاز تا پایان فعل خدا میدانست و همه اینها در حالی بود که راه نو رستگاری بشر را با نهایت سعی بشر شروع میکرد. در مقابل، گریگوری تاکید میکرد که تنها خداست که میتواند آغازگر آمرزیدگی باشد.[8]
راه نو، معتقد بود که بیشتر وسایل ضروری برای نجات در درون طبیعت بشری نهاده شده و شایستگیهای مسیح نمونهای از وسیلهای است که در بیرون از بشریت قرار دارد. برخی از نویسندگان و اندیشمندان این مکتب میگفتند که توان دست کشیدن و اجتناب از گناه و رویآوردن به پاکی و طهارت نمونهای از وجود وسیله حیاتی رستگاری در درون بشریت است. اما گریگوری در رویارویی با این اندیشهها معتقد بود که چنین وسایلی تنها در بیرون از طبیعت بشر وجود دارد و حتی توان دست کشیدن از گناه و رویآوردن به پاکی، ناشی از فعل و عمل الهی است نه اقدام بشری.[9]
نفوذ اندیشههای نوآوگستینی در نهضت اصلاح دینی
دیدگاه نوآگوستینی در نهضت اصلاح دینی بسیار مورد توجه رهبران اصلاحگر قرار گرفت، تا جاییکه مصلح برجستهای مانند کالون آموزه تقدیر ازلی را که آگوستین و گریگوری روی آن تاکید میکردند، به عنوان مسیر نجات معرفی کرد. او تقدیر ازلی را چنین معرفی نمود: «حکم همیشگی خداوند که به سبب آن تعیین میکند که به چه طریقی میخواست انسانها را خلق کند، زیرا او همه انسانها را برای موقعیت و شرایطی یکسان خلق نمیکند، بلکه برای عدهای زندگی و حیات ابدی را مقدر میکند و برای دیگران لعنت ابدی را.»[10]
کالون حتی در مورد این پرسش که با توجه به تقدیر ازلیای که طرح میکند، چگونه است که عدهای به گونهای تبیینناپذیر برخوردار از موهبتهای مادی و عقلانی هستند و دیگران محروم از آن، در پاسخ میگوید که ما ناتوان از درک و فهم این نکتهایم که چرا او عده ای را برگزیده و اهل نجات قرار داده و دیگران را مورد لعنت و نفرین خود قرار داده است.[11] بنابراین تقدیر ازلی را باید رازی دانست که در متن داوری اسرار آمیز خداوند قرار دارد.
مارتین لوتر نیز به عنوان سرآمد و به معنای دقیق کلمه نامدارترین مصلح پروتستانی، تحتتاثیر شدید اندیشههای نوآگوستینی بود. شاید علت تأکید بیش از حد لوتر بر آموزههای نوآگوستینی، تحصیل او در دیری آگوستینی در ارفورت بود که این دیر بهوضوح تحت تاثیر تبلیغات گریگوری اهل ریمینی قرار داشت.[12] لوتر مانند آگوستین معتقد بود که شروع و آغاز توبه و طلب غفران نیز از سوی خداست و نه از سوی بشریت و فیض خدا انسان را قادر به توبه میسازد.[13] او در هنگام تفسیر آیه هفدهم از باب نخست رساله پولس به رومیان، این آیه را اینگونه تفسیر کرد: «این عدالت خداست، نه به سبب عادل بودنش، بلکه به این سبب که ما را عادل میگرداند.»[14] اندیشههای مارتین لوتر بهقدری به اندیشههای آگوستین نزدیکی داشت که پرفسور کولر در این زمینه میگوید: «اگر آگوستین در زمان لوتر میزیست، او می بایست جای خود را به لوتر میداد.»[15]
یک مورخ درباره آگوستین و تاثیرش بر مسیحیت غربی میگوید:«پس از پولس، هیچ مسیحی دیگری به گستردگی و عمیقی و دامنهداری آگوستین بر مسیحیت غرب اروپا و گونههای ایمانداریاش اثر گذار نبوده است.»[16]