خنک آن حاجی که ناجی باشد
خانه کجا و صاحب خانه کجا؟
طائف آن کجا و عارف این کجا؟
آن سفر جسمانی است و این روحانی.
آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را.
آن ترک مال کند و این ترک جان.
آن سفر آفاق کند و این سیر انفس،
راه آن را پایان است و این را نهایت نبود.
آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانی نباشد.
آن فرش پیماید و این عرش.
آن مُحرم میشود و این مَحرم.
آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود.
آن لبیک می گوید و این لبیک می شنود.
آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجدالاقصی بگذرد.
آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر،
آنرا کوه صفا است و این را روح صفا.
سعی آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعی این یک مرّه در کشور هستی.
آن هروله می کند و این پرواز.
آن مَقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم.
آن آب زمزم نوشد و این آب حیات.
آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر.
آن درک منی آرزو کند و این ترک تمنّی را.
آن رمی جمرات کند و این رجم همزات.
آن حلق رأس کند و این ترک سر.
آن را لافسوق و لاجدال فی الحج است و این را فی العمر.
آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین.
لاجرم آن حاجی شود و این ناجی.
خنک آن حاجی که ناجی است.
منبع: هزار و یک نکته، علامه حسن زاده آملی