نویسنده: عبدالرحیم سلیمانی
ما حصل اقوال فوق، همانطور که برخى از مفسران نیز گفتهاند، این است که مردم از عالمان اطاعت بى چون و چرا کردند و این نوع اطاعت مخصوص خداست.[1] بنابراین درست است که یهودیان و مسیحیان عالمان خود را در ظاهر و لفظ الوهیت ندادهاند، اما عملاً الوهیت دادهاند. قرآن مجید گاهى از لازمه اعمال مردم نتیجه مىگیرد. در آیاتى از قرآن سخن از این است که کسانى هواى نفس خود را اله خویش قرار دادهاند.[2] هیچ کس نمىگوید که هواى نفس من خداى من است، اما همین که از هواى نفس خود اطاعت محض مىکند او را در جاى خدا قرار داده است.
برخلاف مسئله قبل که نمىتوانستیم به جایى از متون مقدس یهودى، که عزیر را پسر خدا دانستهباشد، اشاره کنیم، در اینجا کار آسانتر است. یهودیان از حدود پنج قرن قبل از میلاد به نظریهاى قائل شدند و آن اینکه حضرت موسى علاوه بر تورات مکتوب یک تورات شفاهى نیز بالاى کوه سینا دریافت کرده است؛ این تورات شفاهی سینه به سینه منتقل شده است تا اینکه به عالمانِ پس از دوره اسارت، یعنى همان زمان عزراى کاتب، رسیده است. این تورات یا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات کتبى است، هرچند احکامى نیز در آن وجود دارد که در تورات کتبى وجود ندارد. به هر حال عالمانِ یهودی با استفاده از این سنت شفاهى، رأى و نظر مىدادند و مردم باید اطاعت مىکردند. هرچند گروههایى از یهودیان مانند صدوقیان با این رأى مخالف بودند، اما این گروه در سال 70م از بین رفتند و تنها فریسیان باقى ماندند که طرفدار سنت شفاهى بودند. به هر حال رأى اکثریت عالمان یهود در یک مسئله، چه عقیدتى و چه فقهى حجیت داشت و همگان باید از آن اطاعت مىکردند. مهمتر اینکه تعیین محدوده متون مقدس و اینکه آیا یک نوشته جزو متون مقدس باشد یا نه نیز بر عهده عالمان بود و با رأی اکثریت مشخص میشد.[3] آرا و نظریات این عالمان بعداً، یعنى از حدود 150م تا 500م به تدریج در مجموعهاى گردآورى شد که تلمود خوانده مىشود.[4] اینک دو نمونه از آرای این عالمان را که در کتاب تلمود آمده است، مىآوریم. نمونه نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نیم پیروان مکتب شماى با پیروان مکتب هیلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پیروان مکتب هیلل مىگفتند: اگر انسان آفریده نمىشد، بهتر بود، و پیروان مکتب شماى مىگفتند: بهتر همان است که انسان آفریده شد. درباره این موضوع رأى گرفتند و عقیده اکثریت بر این بود که اگر انسان آفریده نمىشد بهتر بود (عرووین، 13ب)[5]
و چون رأى اکثریت حجت است، عقیده بر این شد که اگر انسان خلق نمىشد بهتر بود و این هرگز مهم نیست که در تورات بعد از بیان اینکه خدا همه چیز را خلق کرد و در روز ششم انسان را آفرید و او را شبیه خود آفرید، مىگوید: «و خدا هر چه ساخته بود دید و همانا بسیار نیکو بود» (سفر پیدایش، 1: 31).
نمونه دیگر یک حکم فقهى است. بحث درباره نوعى خاص از تنور است که اکثریت عالمان معتقد بودند که نجس مىشود ولى یکى از عالمان به نام ربى الیعازر معتقد بود که نجس نمىشود. ربى الیعازر همه ادله جهان را مىآورد ولى اکثریت قبول نمىکنند. سپس ربى الیعازر سراغ اعجاز و کرامت مىرود و مىگوید اگر حکم من درست است این درخت آن را اثبات کند. درخت از ریشه درمىآید و چند صد ذراع از جایش حرکت مىکند. عالمان دیگر مىگویند درخت نمىتواند حکمى را ثابت کند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است این جوى آب آن را اثبات کند. حرکت آب وارونه مىشود؛ اما عالمان مىگویند از جوى آب نمىتوان چیزى اثبات کرد. الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است دیوارهاى مدرسه آن را اثبات کنند. دیوارهاى مدرسه شروع به خمیده شدن مىکنند که ربى یشوع به دیوار مىگوید: هنگامى که دانشمندان سرگرم بحثهاى فقهى هستند شما را چه مىشود؟ از این رو دیوارها به احترام ربى یشوع از افتادن خوددارى کردند و به احترام ربى الیعازر خمیده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است آسمان آن را اثبات کند. صدایى از آسمان آمد که مىگفت «چرا با ربى الیعازر بحث مىکنید؟ احکام او همیشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در کوه سینا به موسى داده شده و دیگر در آسمان نیست. ما به هیچ صداى آسمانى اعتنا نمىکنیم چون تو [خدا] روى کوه سینا نوشتى که باید از اکثریت پیروى کرد (خروج، 23: 2). بعداً یکى از این عالمان ایلیاى نبى را، که اعتقاد به غیب او بود، ملاقات مىکند و از او مىپرسد خداوند وقتى آن صحنه را را دید چه کرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خندید و گفت: فرزندانم مرا محکوم کردند. فرزندانم مرا محکوم کردند».[6]
جالب است که این عالمان یهود مىدانند که این صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعیت نمىکنند و جالب این است که آنان این قدرت را دارند که خدا را محکوم کنند.
البته ممکن است گفته شود که این فقره میخواهد بگوید که عالمان دین باید اجتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأی برسند و معجزه و امور ماورایی نباید در رأی آنان تأثیر داشته باشد. اما سخن این است که اگر اعتقادات، اعمال دینی و حتی محدوده متون مقدس با رأی اکثریت عالمان معین و ثابت شود ، آیا ممکن نیست که دین از اصل و ریشه منحرف شود؟ اگر چنین امری رخ دهد و خدا بخواهد جلو انحراف دین را بگیرد یا دین منحرف شده را به مسیر اصلی بازگرداند، آیا غیر از این راهی دارد که فردی را بفرستد و به او معجزاتی بدهد. در این ماجرا [برفرض که واقعاً رخ داده باشد] خداوند به الیعاذر معجزاتی داده و صدایی از آسمان رسیده (که البته عالمان آن را صدای خدا دانستهاند) و گفته است که «همیشه احکام الیعاذر درست است». اگر قرار است که به معجزات و سخنی که میدانیم سخن خداست گوش فرا ندهیم، به سخن هیچ پیامبری نباید گوش فراداد. پس عالمان دین بر خدا مقدم میشوند.
آیه به مسیحیان نیز اشاره دارد و آنان را به همین علت سرزنش میکند؛ از اینرو به مسیحیت نیز اشارهای میکنیم. در مسیحیت از قرن دوم میلادى، اصلى شکل گرفت که حجیت کلیسا خوانده مىشود. مطابق این اصل کلیساى رم باید کتاب مقدس را تفسیر کند و عقاید و اعمال را از آن استخراج نماید. همچنین عقاید و اعمال دیگرى وجود دارد که در کتاب مقدس نیست ولى به دست کلیسا رسیده است. به هر حال همه عقاید و اعمال دینى را باید کلیسا بیان کند و اگر کسى نظرى خلاف کلیسا بدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نظر کلیسا خلاف عقل باشد باز باید پذیرفته شود. جالب این است که حتى تعیین اینکه کدام یک از کتابهاى موجود جزو متون مقدس قرار گیرد باز بر عهده همین کلیساست. پس مرجع اصلى و نهایى در همه امور کلیسا و ارباب آن هستند. حتى این کلیسا واسطه فیض بین خدا و انسان است و براى امورى مانند توبه این کلیسا باید واسطه قرار گیرد. به اعتقاد اینان روح القدس در این کلیسا حضور دارد و نمىگذارد در فتواى خود خطا کند.[7] بنابراین اطاعت بى چون و چرا از این کلیسا ضرورى است. این اندیشه در زمان ظهور اسلام اندیشه غالب بوده و اگر گروههایى از مسیحیان مانند پروتستانها با آن مخالفت ورزیدهاند مربوط به قرنها بعد از اسلام است.
ه) یهودیان و مسیحیان فرزندان خدایند
«یهود و نصارى گفتند که ما پسران و دوستان خدا هستیم» (مائده: 18). با توجه به اینکه «پسران و دوستان» بر هم عطف شدهاند، معلوم میشود که پسربودنْ تشریفى است و نه واقعى.[8] بنابراین سخن یهودیان به این معناست که ما موقعیت ویژهاى نزد خدا داریم. صاحب تفسیر مجمع البیان از ابنعباس نقل مىکند که جماعتى از اهل کتاب نزد پیامبر آمده و او آنان را از غضب خدا ترسانید. آنان گفتند ما فرزندان و دوستان خدا هستیم ما را از غضب خدا مترسان؛ چون غضب پدر نسبت به فرزند زود فرو مىنشیند.[9]
هرچند مقصودِ یهودیان پسر بودن تشریفى است و نه واقعى، اما آیه همین ادعا را نیز رد میکند و چند نکته را بیان مىکند: اولاً شما رابطهاى خاص و جایگاهى خاص نزد خدا ندارید. نشانه این امر آن است که شما بارها گناه کردهاید و خدا شما را مجازات کرده است.[10] و ثانیاً شما نیز در زمره انسانهایى هستید که خدا خلق کرده است، پس رابطه خدا با شما رابطه خالق و مخلوق است نه پدر و فرزند و حتى به صورت تشریفى هم نباید خود را پسر خدا بخوانید.[11] ثالثاً خدا مالک همه چیز است پس رابطه خدا با شما رابطه مالک و مملوک است نه پدر و فرزندى.[12] و رابعاً شما و همه انسانها برابر هستید و رابطه شما با رابطه دیگران فرقى ندارد و خدا هر کس را بخواهد مىبخشد و هر کس را بخواهد عذاب مىکند.
آیا واقعاً یهودیان و مسیحیان خود را به این معنا پسر خدا مىدانستهاند که جایگاه ویژهاى براى خود نزد خداوند قائل باشند؟ پاسخ مثبت است. فقرات متعددى از عهد قدیم مدعی است که قوم اسرائیل فرزندان خدا هستند و موقعیت ویژهاى نزد خدا دارند: «شما فرزندان خداوند خداى خود هستید» (سفر تثنیه، 14: 1). «من پدر اسرائیل هستم» (ارمیا، 31: 9). «به فرعون بگو خداوند چنین مىگوید: اسرائیل پسر من و نخستزاده من است و به تو مىگویم پسر مرا رها کن تا مرا عبادت نماید» (سفر خروج، 4: 1ـ2). «شما پسران یهوه خداى خود هستید... زیرا تو براى یهوه خدایت قوم مقدس هستى و خداوند تو را براى خود برگزیده است تا از جمیع امتهایى که بر روى زمیناند به جهت او قوم خاص باشى» (سفر تثنیه، 4: 1ـ2).
نویسندهاى غربى مىگوید با اینکه در عهد قدیم خدا دهها بار پدر خوانده شده است، اما در عمده این موارد این قوم اسرائیل است که فرزند خاص خداست و تنها تعداد اندکى از موارد ابهام دارند.[13] نویسندهاى یهودى تلاش مىکند که نشان دهد بر اساس تلمود خدا تنها پدر قوم اسرائیل نیست و ابوت او عمومیت دارد؛ اما همین نویسنده معترف است که کاربرد ابوت و بنوت در تلمود عمدتاً نسبت به قوم اسرائیل است و همچنین فرزندبودن قوم اسرائیل یک فرزندبودن ویژه است.[14]
به هر حال همانطور که از فقرات نقلشده آشکار است، یهودیان مدعیاند که قوم اسرائیل فرزند خاص خداست و رابطهاى خاص و ویژه با خدا دارد. پسربودن این قوم به این معناست که این قوم از میان اقوام دیگر برگزیده شده است و...
پس اینکه قرآن مجید به یهودیان نسبت مىدهد که آنان خود را فرزند خدا مىدانند به این معنا که رابطهاى خاص و ویژه بین آنان و خدا برقرار است، رابطهاى که باعث مىشود خدا در مجازات گناهان نیز بین آنان و دیگران فرق بگذارد، در متون مقدس یهودى نیز یافت مىشود. در تلمود آمده است که بنىاسرائیل حتى اگر گنهکار هم باشند باز هم فرزند خدا هستند.[15]
در آیه نام مسیحیان هم بهعنوان کسانى که خود را فرزندان خدا به حساب مىآوردند و براى خود موقعیت ویژهاى قائل بودند آمده است. از بخشى از عهد جدید ــ که مسیحیان اعتقاداتشان را از آن گرفتهاند ــ برمىآید انسانى که به مسیح ایمان مىآورد به مقام فرزندى خدا، که با گناه آدم آن را از دست داده بود، نایل مىآید. انسانْ با ایمان به مسیح عضو خانواده خدا مىشود و دیگر نباید از روى ترس مانند غلامان فرمانبردارى کند، بلکه او فرزند خدا و وارث اوست. البته مسیح خود پسر واقعى و یگانه خداست و ایمان به او به این معناست که انسان بپذیرد مسیح فرزند یگانه خداست. پس کسانى که ایمان مىآورند که مسیح پسر یگانه خداست، به مقام فرزندى خدا نایل مىآیند.[16]
و) خداى فقیر دستبسته
همانطور که گذشت در آیهاى از قرآن مجید آمده است که خداوند سخن کسانى را که گفتند خداوند فقیر است و ما غنى، شنید (آلعمران: 181). در آیه سخن صریحى درباره گوینده این سخن نیست ، اما از آنجا که در ادامه آیه قتل انبیا را نیز به آنان نسبت مىدهد معلوم مىشود که گوینده یهودیان بودهاند. بحث درباره این آیه از دو جهت آسانتر است. یکى اینکه ابتداى آیه مىگوید «خدا شنید» و این نشان مىدهد که این سخن در زمان خود پیامبر گفته شده است. دوم اینکه گوینده این سخن «کسانى» هستند و نه کل یهود؛ پس همین که کسانى این قول را گفته باشند کافى است. مفسران مىگویند زمانی که آیه «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً» (بقره: 245؛ الحدید: 11) نازل شد برخى از یهودیان به استهزا گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر است که قرض مىخواهد و نیز در قولى دیگر آمده است که ابوبکر از طرف پیامبر نزد یهودیان رفته، آنان را تشویق به دادن زکات و مال در راه خدا کرد و گفت به خدا قرض بدهید. سران یهود گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر است و ما غنى هستیم که از ما قرض مىخواهد و به این وسیله عوام را نیز فریب دادند.[17] از آیه برمىآید که یهودیان زمان پیامبر، یا برخى از آنان، چنین سخنى را گفتهاند. مسلماً قرآن این گفته را به یهودیت نسبت نداده است.
در آیهاى دیگر آمده است که «یهودیان گفتند دست خدا بسته است» (مائده: 64). همانطور که مفسران گفتهاند و از دنباله آیه هم روشن است، بستهبودن دست کنایه از بخل است و بازبودن آن کنایه از جود و سخاوت؛ چراکه در دنباله آیه آمده است «هرگونه بخواهد مىبخشد». مفسران مىگویند که یهودیان زمان پیامبر این سخن را گفتند. پس منظور از «الیهود» همان یهودیان مدینه است. یک قول این است که چون مؤمنان به پیامبر بسیار فقیر بودند یهودیان به کنایه مىگفتند که خدا بخیل است یعنى به مؤمنان نمىبخشد. قول دیگر این است که یهودیان که ابتدا وضع اقتصادى خوبى داشتند پس از اینکه ایمان نیاوردند به فقر مبتلا شده، این سخن را گفتند.[18] به هر حال بنابر هر دو قول یهودیان مدینه گوینده این سخن هستند. اینکه سخنى اینگونه را مثلاً یکى گفته باشد و بعد بین یهودیان مدینه شیوع پیدا کرده باشد امرى است که وقوع آن بسیار محتمل است. به هر حال این انتساب به یهودیان و آن هم یهودیان یک منطقه خاص است و نه یهودیت؛ زیرا مقصود قرآن از «الیهود» همان یهودیان مدینه است نه عموم یهودیان.
ز) انحرافات یهودیان از خداشناسى در عهد قدیم
تمام مواردى که قرآن مجید به خداشناسى یهود و مسائل مربوط به آن اشکال مىکند، در واقع اشکال به یهودیان است و نه یهودیت. عبارت قرآن این است که «یهودیان گفتند...» و عبارتهایى شبیه این. اما سخن این بود که آیا عجیب نیست که یهودیان یا اکثریت آنان زمانى سخنى درباره خدا گفته باشند که با خداشناسى یهودیت ناسازگار باشد؟ پاسخ این است که چنین چیزى هرگز عجیب نیست و عهد قدیم نشان مىدهد که این قضیه بارها رخ داده است. در اینجا مواردى را تنها از دو کتاب اشعیاى نبى و ارمیاى نبى، که با مرورى گذرا بر بخشهایى از آنها به چشم آمد، نقل مىکنیم:
اى آسمان و زمین ، به آنچه خداوند مىفرماید گوش کنید: «فرزندانى که بزرگ کردهام بر ضد من برخاستهاند. گاو مالک خود را و الاغ صاحب خویش را مىشناسد، اما قوم اسرائیل شعور ندارد و خداى خود را نمىشناسد ... واى بر شما مردم شرور و فاسد که از خداوند مقدس بنىاسرائیل رو گردانده و او را ترک گفتهاید... آیا به اندازه کافى مجازات نشدهاید (اشعیا، 1: 2ـ5).
اسرائیل از... بتهایى که به دست انسان ساخته شده، پر گشته است. مردم اسرائیل بتها را پرستش مىکنند و کوچک و بزرگ جلوی آنها زانو مىزنند (اشعیا، 2: 7ـ8). چرا هنگامى که به نجاتتان آمدم مرا نپذیرفتید؟ چرا هنگامى که صدایتان کردم پاسخ ندادید؟ آیا فکر مىکنید من قدرت ندارم شما را آزاد کنم؟ با یک اشاره دریا را خشک مىسازم و... (اشعیا، 50: 2).
اى مردم فکر نکنید که خداوند ضعیف شده و دیگر نمىتواند شما را نجات دهد. گوش او سنگین نیست؛ او دعاهاى شما را مىشنود. اما گناهان شما باعث شده او با شما قطع رابطه کند و دعاهاى شما را جواب ندهد (اشعیا، 59: 1ـ2).
قوم خاص خودم که تمام مدت آغوشم براى پذیرفتن آنان باز بوده است، نسبت به من یاغى شدهاند و به راههاى کج خود مىروند... در قربانگاههاى باغهایشان به بتهاى خویش قربانى تقدیم مىکنند و براى آنها بخور مىسوزانند. شبها به قبرستانهاى داخل غارها مىروند تا ارواح مردگان را پرستش کنند (اشعیا، 65: 2ـ4).
اى قوم اسرائیل ، چرا پدران شما از من دل کندند؟ چه کوتاهى در حق ایشان کردم که از من رو برگرداندند و دچار حماقت شده ، به بتپرستى رو آوردند؟ گویا فراموش کردند این من بودم که ایشان را از مصر نجات داد... (ارمیا، 2:4ـ6).
مىبینى اسرائیل خیانتکار چه مىکند؟ مثل یک زن هرزه که در هر فرصتى خود را در اختیار مردان دیگر قرار مىدهد، اسرائیل هم روى هر تپه و زیر هر درخت سبز بت مىپرستد... یهودا... نیز مرا ترک کرده تن به روسپىگرى داده و به سوى بتهاى سنگى و چوبى رفته است... (ارمیا، 3: 6ـ8).
خداوند مىفرماید: «مردم اسرائیل و مردم یهودا به من خیانت بزرگى کردهاند؛ ایشان مرا انکار کرده و گفتهاند: خدا با ما کارى ندارد! هیچ بلایى بر سر ما نخواهد آمد... انبیا همه طبلهاى تو خالى هستند و کلام خدا در دهان هیچ یک از ایشان نیست؛ بلایى که ما را از آن مىترسانند، بر سر خودشان خواهد آمد!» (ارمیا، 5: 11ـ13).
آیا قوم من از بتپرستى شرمندهاند؟ نه، ایشان هرگز احساس شرم و حیا نمىکنند! از این رو من ایشان را مجازات مىکنم و... (ارمیا، 6: 15)
پس تو اى ارمیا ، دیگر براى این قوم دعاى خیر نکن... مگر نمىبینى در تمام شهرهاى یهودا و در کوچههای اورشلیم چه مىکنند؟ ببین چطور بچهها هیزم جمع مىکنند، پدرها آتش مىافروزند، زنها خمیر درست مىکنند تا براى بت «ملکه آسمان» گردههاى نان بپزند و براى سایر خدایانشان هدایاى نوشیدنى تقدیم کنند... (ارمیا، 7: 16ـ18).
اینها صرفاً نمونههایى بود که مشابه آنها در عهد قدیم بسیار زیاد است. با مطالعه آنها فهم نسبتهایى که قرآن به یهودیان میدهد آسانتر مىشود. مفسران تلاش مىکنند که بگویند چگونه قرآن مجید عمل یا سخنى را به کل یهودیان نسبت مىدهد؟ اما خود عهد قدیم امورى مشابه یا بدتر را بهراحتى به کل قوم اسرائیل نسبت داده است.
پی نوشت:
-
[1]. طباطبایى، پیشین، ج 9، ص 245.
-
[2]. رک: فرقان: 43؛ جاثیه: 23.
-
[3]. رک: اُ. کهن، گنجینهای از تلمود، ص160-161.
-
[4]. رک: آدین اشتاین سالتز، سیرى در تلمود، بخش اول.
-
[5]. رک: اُ. کهن، گنجینهاى از تلمود، ص113.
-
[6]. تلمود بابلى، باوا مصیا 59 ب، به نقل از اف. ئى. پیترز، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ج2، ص 256ـ258.
-
[7]. رک: تونی لین، تاریخ تفکر مسیحى، ص 19؛ جوان أ گریدی، مسیحیت و بدعتها، ص 197ـ201.
-
[8]. طباطبایى، پیشین، ج 5، ص 249.
-
[9]. طبرسى، مجمع البیان، ج 6، ص 295.
-
-
[11]. لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج 1، ص 629.
-
[12]. طبرسی، پیشین، ج 6، ص 259.
-
[13]. رابرت اُ. هیوم، ادیان زنده جهان، ص353.
-
[14]. کهن، گنجینهاى از تلمود، ص 45.
-
-
[16]. براى نمونه رک: رومیان، بابهاى 5ـ16؛ غلاطیان، باب 4
-
[17]. رک: طبرسى، پیشین، ج2، ص93؛ طباطبایى، پیشین، ج 4، ص83.
-
[18]. رک: طبرسى، پیشین، ج2، ص93؛ طباطبایى، پیشین، ج 6، ص 46.