تبارنامه حوزه و روحانيت
عبدالرحیم اباذری
از صدر اسلام تا پهلوی اول (قسمت هفدهم)
*12. محمد بن ابی عمیر (م 217 ه)
وی یکی از اصحاب و شاگردان امام کاظم و امام رضا و امام جواد بود. احادیث بسیاری از محضر آن امامان همام آموخت و فقیه زمان خویش و مورد وثوق همه شد.[1] وقتی هارون، امام کاظم را به بند کشید، در پی تعقیب و دستگیری یاران آن حضرت برآمد. چون محمد بن ابیعمیر از اصحاب خاص بود و اطلاعات دست اولی در این مورد داشت، زودتر از دیگران به دام مأموران هارون افتاد. او را به نزد خلیفه آوردند. هارون فهرست اسامی شاگردان امام موسی بن جعفر(ع) را از او خواست. محمد گفت: من شغل پارچه فروشی دارم و در شناخت انواع پارچهها اطلاعات زیادی میتوانم در اختیار شما قرار بدهم؛ ولی دربارهْ شیعیان و شاگردان امام(ع) چیزی نمیدانم. به دستور هارون او را زندانی کردند و چند روز بعد محمد را به شکنجهگاه بردند تا او را به اقرار وادارند. نخست وی را برهنه کردند و در میان دو ستون، از دست آویزان نمودند. بلافاصله ضربات تازیانه یکی پس از دیگری بر پیکرش فرو آمد و تمام بدنش در اثر این ضربات تاول زد. چون شکنجهها غیر قابل تحمل شد، یک لحظه در دلش تردید آمد و میخواست اعتراف کند. در این هنگام محمد بن یونس بن عبدالرحمن یکی دیگر از شاگردان خاص امام که به همین جرم دستگیر و با دست و پای بسته، نظارهگر این صحنه دلخراش بود، ناگهان با صدای عتابآمیز محمد را به مقاومت هر چه بیشتر فراخواند. تذکر و عتاب یونس، بر مقاومت او افزود.[2] شکنجهگران از کار خود خسته شدند و پیکر آغشته به خون او را رها کردند و رفتند. این تنها یک مورد از شکنجههای وی در زمان هارون الرشید بود.
در عصر مأمون نیز همچنان زیر نظر و تعقیب بود. روزی مأمون او را به قصر فراخواند و به او پیشنهاد قبول امر قضاوت کرد. هدف خلیفه این بود که او را به دربار جذب کرده و بدین ترتیب کارهایش را زیر نظر داشته باشد. اما ابن ابی عمیر نپذیرفت. مأمون او را تهدید به مجازات کرد؛ ولی او زیر بار نرفت و در جواب گفت: من کاری به قضاوت ندارم و میخواهم در تعلیم و تربیت شاگردان تلاش کنم و به عبادت مشغول باشم. خلیفه چند روز فرصت داد تا خود بیندیشد و سپس تصمیم بگیرد. محمد از قصر بیرون آمد و یقین داشت که اگر قبول قضاوت نکند، پیامدهای ناگواری برایش خواهد داشت. خانوادهاش را به صبر و پایداری در راه خدا توصیه کرد. او میدانست که چند روز دیگر مأموران دوباره به سراغش خواهند آمد. احادیث و یادداشتهایی را از امام کاظم و امام رضا ضبط و ثبت کرده بود و در سلسله اسناد آنها اسامی راویان و شاگردان را هم آورده بود که اگر به دست مأموران خلیفه میافتاد، اوضاع وخیمتر میشد. از این رو، محمد همه یادداشتها و احادیث جمعآوری شده را به خانه خواهرش که از زنان فاضل و محدثان بغداد بود برد تا برایش نگاه دارد. یادداشتهای ابن ابی عمیر در حدود صد موضوع مختلف فقهی، کلامی و اخلاقی جمعآوری شده بود.[3]
چند روز بعد یحییبناکثم از جانب خلیفه حکمی را مبنی بر لزوم قبول قضاوت در دستگاه عباسی به محمد ابلاغ کرد و در صورت عدم پذیرش، تهدید به دستگیری و زندان و مصادره اموال نمود. اما او همچنان از قبول مقام امتناع ورزید. یحیی بن اکثم نزد مأمون بازگشت و ماجرا را به خلیفه خبر داد. به دستور خلیفه، طاهر بن حسین رئیس پاسبانان بغداد با چند نفر مأمور به خانه محمد هجوم بردند. اثاث و اموال منزل را توقیف و ابن ابیعمیر را دستگیر و روانه زندان کردند.[4]
این واقعه اندکی پس از شهادت امام رضا(ع) انجام گرفت. مأمون عباسی با آوردن محمد به دستگاه قضاوت میخواست از وجهه و موقعیت او به نفع حاکمیت خود سود جوید. چون حضور شخصیتی مانند او در دستگاه مأمون، جلوی بسیاری از مشکلات و احیاناً اغتشاشها و مخالفتهای احتمالی را میگرفت و محمد به خوبی به این حقیقت واقف بود.
روزهای اول زندان با تهدید و تطمیع گذشت؛ ولی چندان سودی نبخشید و در اراده آهنین این فقیه و محدث مجاهد خللی وارد نشد. در مرحله بعد دوباره خشونتها و شکنجهها آغاز گردید. دستان و گردن محمد را به کنده چوبی بستند و بر پاهایش غل و زنجیر نهادند و شکنجههای گوناگونی را بر وی وارد کردند. پس از چند روز کمکم با زندانبانان و زندانیان دیگر مأنوس شد و در میان آنان نفوذ معنوی پیدا کرد و همه او را عابد و زاهد یافتند و به تدریج از شدت شکنجهها کاسته شد. چهار سال یا بیشتر در زندان به سر برد. روزی مسؤول زندان به خلیفه گزارش داد که ابن ابی عمیر روز و شب به عبادت مشغول است و با رفتار و کردار خود محبوب دلها شده است. نگاه داشتن او بیش از این به صلاح خلیفه نیست. مأمون دستور آزادی او را صادر کرد و گفت: دیگر ما را با او کاری نیست. نه او را ببینیم و نه نامش را بشنویم.[5]
محمد بن ابی عمیر چون از زندان به خانه بازگشت، دید که اموال، مغازه و خانهاش به غارت رفته و مصادره شده است و با فقر و تنگدستی به زندگی ادامه داد. یکی از تجار که از قبل به وی بدهکار بود آمد و خواست تا ده هزار درهم بدهی خود را به او بازگرداند. محمد که از وضع زندگی او آگاه بود، پرسید این پول را از کجا آوردی؟ مرد بدهکار گفت: چون تو را در این وضع دیدم متأثر شدم و خانهام را فروختم تا بتوانم طلب تو را ادا کنم. محمد روایتی از امام صادق(ع) نقل کرد که حضرت فرمود: خانه که جزو ضروریات زندگی انسان است، در مقابل قرض فروخته نمیشود. بعد گفت: بنابراین اگرچه به یک دینار آن هم نیاز دارم، ولی نمیتوانم آن را از تو قبول کنم و مبلغ را به آن مرد بازگرداند.[6]
سالهایی که محمد در زندان بود، خواهرش کتب و احادیث او را زیر خاک مخفی کرد؛ اما متأسفانه در اثر رطوبت و پوسیدگی همه آنها از بین رفت. در نقلی دیگر نوشتهاند که در صندوقی مخفی کرد و در اثر سرایت آب باران پوسیده شد. وقتی محمد از زندان بازگشت و از ماجرا آگاه شد، چون متن تمام احادیث را حفظ بود، از نو به تألیف همهْ آنها پرداخت، ولی نتوانست سلسله راویان را در سند بیاورد. بنابراین تمام احادیث وی مرسل شد؛ ولی از نظر محدثان و اندیشمندان اسلامی، احادیث مرسله ابن ابی عمیر به منزله مسند دیگران تلقی گردید.[7]
*13. زکریا بن آدم اشعری قمی (م 220 ه)
وی از اصحاب و شاگردان امام رضا(ع) به شمار میآید[8]و دوران امامت حضرت کاظم، حضرت رضا و حضرت جواد(ع) را درک کرد. او جزو عالمان و فقیهانی است که از جانب ائمه معصومین عهدهدار رسیدگی به امور شرعی مردم شد[9]و به خصوص نماینده امام رضا(ع) در شهر قم بود؛ چنانکه پیش از وی یونس بن عبدالرحمن و شاگردش ابراهیم بن هاشم نماینده و وکیل امام موسی بن جعفر(ع) در این شهر بودند و به فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میپرداختند.[10]
علی بن مسیب همدانی که از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع) بود و هنگام دستگیری حضرت موسی بن جعفر او نیز دستگیر و زندانی شد و خود مرجع دینی بود و افتخار شاگردی زکریا را هم داشت، روزی به محضر امام رضا(ع) عرض کرد: آقا! من به علت دوری مسافت، نمیتوانم به حضورتان برسم و مسائل دینی خود و مردم را بپرسم؛ بنابراین در شهر خود به چه کسی مراجعه کنم؟ حضرت فرمود: "من زکریا بن آدم، المأمون علی الدین و الدنیا".[11]
روزی زکریا از محضر امام رضا(ع) خواست تا از نمایندگی و وکالت استعفا داده و از شهر قم خارج شود. حضرت نپذیرفت و در جواب فرمود: "لا تَفعل فانّ اهل قُم یدفعُ عنهم بکَ کما یدفعُ عن اهلُ بغدادِ بابی الحسن الکاظم"؛ این کار را نکن؛ زیرا خداوند به واسطه حضور تو در قم، بلا و عذاب را از مردم این شهر دفع میکند، همانطور که به وجود امام کاظم(ع) در بغداد، عذاب را از اهل این شهر دور میساخت.[12] او در محلهای که امروزه به نام "میدان کهنه" مشهور است، سکونت داشت[13]و در این شهر از دنیا رفت و در کنار حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد.
*14. فضل بن شاذان نیشابوری (م 260 ه)
وی در شهر نیشابور به دنیا آمد. دوران امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام عسکری و قائم(ع) را درک کرد و در جرگه اصحاب و یاران امام رضا(ع) قرار گرفت. او پس از مرگ هارون الرشید به بغداد و کوفه رفت و از حضور محدثانی چون: داود بن کثیر کوفی، محمد بن ابی عمیر، حسن بن محبوب، صفوان بن یحیی، محمد بن سنان و حسن بن علی بن فضال احادیث بسیار شنید و ضبط کرد.[14]
فضل، یکی از دانشمندان علم کلام به شمار میآمد و در این رشته کتب متعددی تألیف کرد و با بحث و مناظره، از حریم تشیع دفاع نمود. محقق حلّی در رجال خود، او را در ردیف فقهای بزرگ شیعه آورده و آثار وی را حدود یکصد و بیست مورد ذکر میکند.[15] نجاشی در رجال خود به اسامی برخی از این کتب و آثار اشاره دارد.[16]
در سال 259 هجری، در زمان خلافت مأمون عباسی، وقتی خاندان صفاریان در خراسان بر ضد سلسله طاهریان قیام کردند و آنها را سرنگون ساخته و خود به حکومت این سرزمین دست یافتند، در این هنگام فضل بن شاذان در بیهق نیشابور دوران کهولت را پشت سر میگذاشت. او از بیم ظلم و ستم صفاریان، از این منطقه خارج شد و به سوی مکه به راه افتاد؛ اما در مسیر راه دچار کسالت شد و چشم از جهان فرو بست. یکی از شاگردانش به نام احمد بن یعقوب بیهقی بر پیکرش نماز خواند و در نیشابور به خاک سپرده شد.[17]
15. ابو هاشم جعفری (م 261 ه)
نامش داود، پسر قاسم و معروف به ابو هاشم جعفری است. عصر امامت چهار معصوم (امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام عسکری)(ع) را درک کرد و از همه آنان روایت نقل میکند. او فقیه، مفسر و متکلم و نزد ائمه معصومین از مقام و منزلت بزرگی برخوردار بود. ذوق شعری خوبی هم داشت و از این نعمت برای دفاع از مکتب اهلبیت و توصیف فضایل و مناقب آنان بهره کافی میبرد و گاه به خلفای عباسی نیز تعریض میزد.[18]
داود بن قاسم در موارد متعدد، به جرم دفاع از مکتب تشیع و ائمه اطهار(ع) به زندان افتاد و شکنجه شد. او خود میگوید: روزی به محضر امام عسکری(ع) نامه نوشتم و از تنگی و تاریکی زندان و از سنگینی غل و زنجیری که به دست و پایم بسته بودند شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: همین امروز نماز ظهر را در منزل خودت اقامه میکنی. ابو هاشم ادامه میدهد: وقت ظهر شد و ناگهان مرا از زندان بیرون آوردند و آنگونه که امام فرموده بود شد. در مضیقه مالی بودم، ولی شرم و حیا مانع میشد تا از محضر امام درخواست کمک کنم. لحظاتی نگذشته بود که دیدم فرستاده امام داخل منزل شد و نامهای به ضمیمه صد دینار تحویلم داد. چون نامه را خواندم، امام نوشته بود: هر گاه حاجتی داشتی، بدون شرم و حیا از من طلب کن.[19]
بار دیگری که ابو هاشم به همراه چند نفر از شیعیان در زندان بودند، یکی از شبها درب زندان باز شد و دو نفر دیگر را نیز به زندان آوردند؛ اما چون تاریک بود، شناخته نمیشدند. ابو هاشم به همراهانش گفت نزدیک بروند و ببینند کیستند. وقتی پرس و جو کردند، معلوم شد امام عسکری(ع) و برادرشان جعفر است. چون چشمان ابو هاشم به چهره امام افتاد، از جا برخاست و پیشانی امام را بوسید و آن حضرت را بر روی عبای خود که بر زمین پهن کرده بود جای داد.[20]
در نقل دیگری ابو هاشم در این باره میگوید: با چند نفر از شیعیان در قصر و قلعه "جَوسَق" که به دستور مقتدر عباسی بنا شده بود، زندانی بودم. وضع زندان بسیار سخت بود. ناگهان امام عسکری(ع) و برادرش جعفر را هم به آنجا آوردند و این باعث رفع اندوه و شادی و آرامش ما شد. جلو رفتم و صورت امام را بوسیدم و بر مضربه (عبای دولایه) خود نشاندم. او در ادامه میگوید: در میان زندانیان مردی بود که ادعای علوی بودن داشت، ولی امام فرمود: از وی پرهیز کنیم؛ زیرا داخل لباسهایش دفتری دارد و در آن سخنان و حرکات شما را یادداشت کرده و به خلیفه گزارش میدهد. چون یکی از یاران رفت و لباس آن مرد را تفتیش کرد و نوشته را بیرون آورد، دیدم گزارش مفصلی از ما به خلیفه تهیه کرده مبنی بر این که ما قصد داریم زمین زندان را به بیرون آن حفر کنیم و بگریزیم.[21]
باز در نقل دیگری میگوید: به همراه امام عسکری(ع) در زندان مهتدی بن واثق بودیم. یک روز امام فرمود: خداوند در این شب، عمر مهتدی را به آخر میرساند. وقتی صبح شد، خبر آمد که ترکها شورش کردهاند و مهتدی را کشتهاند و به جایش معتمد عباسی به خلافت نشسته است.[22]
16. احمد بن اسحاق قمی (م 260 ه)
وی از اصحاب امام هادی، امام عسکری و حضرت مهدی(ع) و نماینده ویژه آنان در شهر قم است. به همین سبب، مسافرتهایی از قم به سامرا میکرد و به محضر آن امامان همام میرسید.[23]
در میان فقهای شهر قم، منزلتی بس بزرگ داشت و رابط آنان با امام عسکری(ع) بود. احمد بن اسحاق به دستور امام عسکری(ع) مسجد بزرگی را در قم ساخت که این مسجد بعدها به نام آن حضرت شهرت یافت و هم اکنون یکی از آثار اسلامی معروف در این شهر است.
وقتی حضرت مهدی(عج) متولد شد، امام عسکری(ع) در نامهای به احمد بن اسحاق قمی او را از این حادثه مهم تاریخی آگاه ساخت و فرمود: این امر باید مخفی بماند. پس از مدتی احمد بن اسحاق به سامرا رفت و وارد منزل امام شد و از نزدیک وجود مبارک امام مهدی(عج) را زیارت کرد و به آینده اسلام و تشیع امیدوار گشت.[24]
او در عصر غیبت صغری به عنوان نماینده و وکیل نواب اربعه در قم به خدمتگزاری ادامه داد و از این راه، همواره با امام معصوم در ارتباط بود. احمد بن اسحاق به عنوان فقیه و محدث، جلسه تدریس بر پا میکرد و از این رهگذر، شاگردان بسیاری تربیت نمود؛ چنانکه نزدیک به هفتاد حدیث از وی در کتب فقهی نقل شده و به دست ما رسیده است.[25]
هنگامی که میخواست به سفر حج برود و نیاز مالی داشت، نامهای توسط محمد بن احمد بن صلت به حسین بن روح نوبختی (نایب سوم امام عصر(عج) در بغداد) نوشت و از وی تقاضای کمک کرد. پس از اندکی از ساحت مقدس حضرت حجت(عج) توقیعی خطاب به محمد صادر شد که هزار درهم در اختیار احمد گزارد. احمد بن اسحاق در سال 263 هجری راهی سفر حج شد، ولی به سبب کسالت نتوانست ادامه دهد و در منطقه حلوان (سرپل ذهاب کنونی) چشم از جهان فرو بست. امروزه مرقدش در این شهر، زیارتگاه مشتاقان است.[26]
* "محمدبن ابی عمید" از علما و فقهای بزرگ و از اصحاب و شاگردان امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد (ع) بود. او در راه نشر اسلام و ثبت احادیث ائمه(ع) از جانب خلفای عباسی زندانها و شکنجههای وحشتناکی را تحمل نمود
* "زکریا بن آدم اشعری" از عالمان و فقیهانی است که از جانب ائمه معصومین عهدهدار مسئولیت رسیدگی به امور شرعی مردم شد. او دوران امامت سه پیشوای معصوم را درک کرد و نماینده حضرت امام رضا(ع) در شهر قم بود
* "ابوهاشم جعفری"، فقیه، مفسر، متکلم، شاعر و نزد امامان(ع) از مقام و منزلت بزرگی برخوردار بود. او دوران امامت چهار امام معصوم را درک کرد