کلمات کلیدی : امام صادق(علیهالسّلام)، منصور دوانیقی، علویان، ابو حنیفه
نویسنده :
منصور دوانیقی و امام صادق (علیهالسّلام)
«منصور دوانیقی» دومین خلیفه عباسی بود که در سال 136 هجری جانشین برادرش سفاح شد و
تا سال 158 هجری، حکومت جامعه اسلامی را برعهده داشت. بخشی از دوران امامت امام
صادق (علیهالسّلام) مصادف با حکومت منصور دوانیقی بوده است.
در دوره سفاح (132-136) اقدام مهمی بر ضد شیعیان صورت نگرفت چرا که عباسیان تازه به
قدرت رسیده بودند و احساس نیاز به علویان و سعی در تثبیت خلافت، مانع از اقدام جدی
حکومت عباسی بر علیه شیعیان و در رأس آنها امام صادق (علیهالسّلام) میشد؛ امّا،
با روی کارآمدن منصور دوانیقی شرایط تغییر کرد، علویان و شیعیان دشمنان اصلی دستگاه
خلافت قلمداد شدند و سرانجام امام صادق (علیهالسّلام) به دستور منصور در مدینه به
شهادت رسید.
علت کینه منصور نسبت به امام صادق (علیهالسّلام):
به نظر میرسد با توجه به اینکه منصور دوانیقی و به طور کلی عباسیان، علویان را
رقیب جدی خود میدانستند، بنابراین کینه آنها را بهدل گرفته بودند. و سعی در
کنارزدن آنها از میدان داشتند؛ علاوه بر این امام صادق (علیهالسّلام) در این زمان
به عنوان یک شخصیت علمی مطرح بود و از شهرت خاصی در میان فقها و محدثان برخوردار
بود. بنابراین منصور کینه شدیدی نسبت به علویان و به خصوص به امام صادق
(علیهالسّلام) پیدا کرده بود. «اسد حیدر» در کتاب «الامام الصادق و المذاهب
الاربعه» مینویسد:
«محبوبیت امام صادق (علیهالسّلام) روز به روز در میان مردم سرزمینهای اسلامی
بیشتر میشد. فقها و رجال حدیث، علیرغم اختلافاتی که بینشان بود، به آن حضرت
مراجعه مینمودند و در مسائل مختلف از ایشان پرسش میکردند. محبوبیت و عظمت امام
صادق (علیهالسّلام) همواره بر بیم و نگرانی منصور میافزود و به همین جهت هر از
چندی به بهانهای امام را به عراق احضار میکرد و همواره اندیشه قتل آن حضرت را در
سر میپرورانید».
اقدامات منصور:
أ) کم رنگ جلوه دادن شخصیتِ علمی، فقهی و معنوی امام صادق
(علیهالسّلام):
منصور که همواره درگیر مبارزه با علویان بود، سعی داشت شخصیت علمی و فقهی حضرت را
زیر سؤال برده و کم رنگ جلوه دهد. ابن شهر آشوب مینویسد:
«منصور به منظور خدشه وارد کردن به شخصیتِ علمی، فقهی و معنوی امام صادق
(علیهالسّلام) به ابو حنیفه گفت: مردم توجه عجیبی به جعفر بن محمد پیدا کردهاند،
چند مسئله مشکل را آماده کن و حل آنها را از امام صادق (علیهالسّلام) بخواه؛ وقتی
او نتواند آنها را جواب دهد از چشم مردم خواهد افتاد؛ ابوحنیفه نیز چهل سؤال مشکل
آماده کرد، آن حضرت جواب همه آن مسائل را به طور کامل بیان فرمود. حضرت در پاسخ به
سؤالات، به ابوحنیفه میفرمود:
عقیده شما چنین است، اهل مدینه چنین میگویند و ما چنین میگوئیم و نظریات مختلف را
بیان میکرد.
پس از پایان مناظره ابوحنیفه گفت:
«اِنَّ اَعْلَم الناس، اَعْلَمَهُمْ باختلاف الناس»
«دانشمندترین مردم کسی است که به آراء و نظرهای مختلف علما در مسائل احاطه داشته
باشد».
در موردی دیگر منصور به منظور کم رنگ جلوه دادن شخصیتِ فقهی امام صادق
(علیهالسّلام) به انس بن مالک گفت:
«تو عاقلترین مردم هستی ... اگر عمر من باقی بماند، فتاوا و اقوال تو را همانند
مصحف نوشته و به تمام آفاق میفرستم و مردم را مجبور به پذیرش آن میکنم».
منصور، مالک بن انس را فوقالعاده تکریم میکرد و او را مفتی و فقیه رسمی معرفی
مینمود. ابن خلکان مینویسد:
«سخنگوی بنیعباس در شهر مدینه اعلام میکرد، جزء مالک بن انس و ابوحنیفه کسی حق
ندارد در مسائل اسلامی فتوا دهد».
علاوه بر این منصور سعی داشت انتساب عباسیان و علویان را به پیامبر اکرم
(صلیاللهعلیهوآله) مساوی جلوه دهد؛ تا شخصیت معنوی امام صادق (علیهالسّلام) را
به واسطه انتساب حضرت به پیامبر با خود مساوی نشان دهد. بنابراین روزی به امام صادق
(علیهالسّلام) گفت: نسبت ما و شما به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) برابر است؛
حضرت در جواب فرمود:
«لو خَطَبَ الیکم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) قد تزوج منکم لَجازَ له و لایجوز
ان یتزوج منّا، فهذا دلیلُ علی انّا منه و هو منّا»
«اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از دختران شما خواستگاری کند، مجاز است؛ اما، از
ما نمی تواند و این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما».
ب) احضار امام صادق (علیهالسّلام) به مرکز خلافت:
منصور چندین بار امام صادق (علیهالسّلام) را به مرکز خلافت احضار میکرد و مدتی
أعمال حضرت را زیر نظر میگرفت و چون بهانهای به دست نمیآورد، مجبور میشد مجدداً
امام (علیهالسّلام) را به مدینه برگرداند.
امام صادق (علیهالسّلام) معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور سرباز میزد و به
همین علت از طرف وی مورد اعتراض قرار میگرفت. روزی منصور به حضرت گفت: چرا مانند
دیگران به دیدار ما نمیآیی؟ امام (علیهالسّلام) فرمود:
«لَیْسَ لَنا ما نَخافکَ مِنْ اَجْلهِ و لا عندکَ من امر
الاخره ما تَرجوکَ له و لا اَنْتَ فی نعمة فَنُهَنّیکَ و لا تَراها نِقمةً
فَنُعَزیک بها فَما نَصْنَعُ عندک؟»
«ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که
به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوئیم
و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی که تو را دلداری بدهیم پس پیش تو چکار داریم».
علامه مجلسی مینویسد: منصور در پاسخ فرمایش امام گفت: بیائید ما را نصیحت کنید؛
حضرت نیز پاسخ داد:
«اگر کسی اهل دنیا باشد تو را نصیحت نمیکند و اگر هم اهل آخرت باشد نزد تو
نمیآید.»
منصور در سال 147 هجری به حج رفت و در بازگشت از سفر تصمیم گرفت امام
(علیهالسّلام) را با خود همراه سازد و به دربار بیاورد و تحت نظر داشته باشد. امام
اصرار کرد که در مدینه بماند تا کارهای خود را سر و سامان دهد به ویژه که در سن
پیری و ناتوانی است؛ ولی، منصور نپذیرفت و او را با خود به مرکز خلافت آورد.
شهید مطهری (ره) در خصوص احضار امام (علیهالسّلام) به مرکز خلافت مینویسد:
«منصور گاهی با امام صادق (علیهالسّلام) سخت میگرفت و گاهی آسان؛ ظاهراً هیچ وقت
حضرت را به زندان نبرد؛ ولی، خیلی از اوقات ایشان را تحت نظر قرار میداد. یک دفعه
ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد... چندین بار امام را احضار کرد و
فحاشی و هتاکی نمود که میکشمت، گردنت را میزنم تو علیه من تبلیغ میکنی و مردم را
بر علیه من میشورانی...».
سیاست تقیه از جانب امام صادق (علیهالسّلام) سبب میشد، منصور نتواند به بهانهای
بر علیه حضرت دست یابد. بنابراین هر بار که حضرت را به بغداد احضار میکرد مجدداً
وی را به مدینه برمیگرداند. شهید مطهری (ره) مینوسد:
منصور در مورد امام صادق (علیهالسّلام) میگوید:
«جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه
میتوانم فرویش ببرم. نه میتوانم مدرکی از او بهدست آورم کلکش را بکنم و نه
میتوانم تحملش کنم».
ج) شهادت امام صادق (علیهالسّلام):
منصور بارها به این فکر افتاد که امام صادق (علیهالسّلام) را به شهادت برساند و او
را به سایر شهدا اهل بیت ملحق سازد. منصور همواره این جمله را تکرار میکرد که:
«و الله لَاَقْتُلَنَّهُ»
«به خدا قسم او را خواهم کشت».
سرانجام در سال 148 هجری امام صادق (علیهالسّلام) به دستور منصور در مدینه به
شهادت رسید.