مقدمه
زندگى حضرت خدیجه را مىتوان نمونهاى کامل از تحول مثبت و سیر به سمت کمال دانست؛ زیرا خدیجه(س) بیش از چهلسال از زندگىاش را در دوران جاهلیتسپرىکرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهاى موجود اجتماعى دل به اسلام سپرد. و به اولین اجتماع کوچک اسلامى گامنهاد. زندگانى او چون پلى است که ابتداى آن در دوران جاهلیت و انتهایش در دوران اسلامى است. از اینرو بررسى نقاط حساس زندگانى وى مىتواند ما را در دستیابى به الگوى مثبتیارىدهد و براى همه گروههاى جامعه، بهویژه زنان، که دوران جاهلیتها، تعصبها و هجوم فرهنگهاى بیگانه را تجربه کردهاند سودمند باشد.
رویش ستاره
حضرت خدیجه(س) شصتوهشتسال پیش ازهجرت درمکه چشم به جهان گشود.پدرش خویلداز فرزندان اسدبن عبدالعزى به شمارمىآمد و مادرش فاطمه دخترزائدةبن اصم بود. جد هردو «فهر» نامداشت و ازقبیله قریش بودند.
به روایتى پدرش قبل از جنگهاى فجار کشتهشد و خدیجه را دردنیاى پرآشوب آن روزگارتنها نهاد.
از سرنوشتخدیجه(س) و نحوه زندگانى وى تا قبل از سنین میانسالى، اطلاع دقیقى دردست نیست اما آنچه مسلم مىنماید این است که او دردوران طفولیت تجربیاتى گرانسنگ اندوختهبود، شاید پانزدهسال بیشتر ازعمرش نمىگذشت که شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود.
اولین متون تاریخى در مورد او به زمانى اشاره دارند که با ترتیبدادن کاروانهاى تجارى به کسب درآمد پرداخت او با مدیریتو درایتى قوىبه دور از رسم تجار زمانه که رباخوارى را از اصول اولیه کسب ثروت قرار دادهبودند، به تجارت مضاربهاىروىآورد.
گرچه ستیز خدیجه(س) با تجارت ربوى، که گاه تا ازدستدادن زن و فرزند بدهکار مىکشید، خود مقولهاى مهم است اما تابناکترین صفحات زندگى او زمانى شکل مىگیرد که با وجود زیبایى ظاهرو برخوردارى از تمام صفات عالى زنانه هرگز در جامعه فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجهاى از کمال و پاکى دستیافت که به وى لقب"طاهره" دادندنویسندگان در توصیف اوعباراتى چون"تدعى فى الجاهلیة الطاهرة"در جاهلیتبه طاهره نامیدهمىشد، را به کار بردهاند.
او از یارى فقرا روى برنمىگرداند و خانهاش پناهگاه نیازمندان بود."کرم و سخاوت"،"دوراندیشى و درایت"و"عفت" از وى بانویى پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب"سیدة نساء قریش"که در آن زمان به وى دادهشد، از نفوذ اجتماعى و عمق احساس احترام مردم به وى پرده برمىدارد. کمالات روحى و عقلى و حسنظاهر وى سببشد تا گروه کثیرى از مردان، اندیشه همسرى او را در سر بپرورانند"عقبةبن ابىمعیط"،"صلتبن شهاب"،"ابوجهل" و"ابوسفیان" ازجمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قریش بودند که دست تمنا به سوى او درازکردنداما خدیجه درخواست آنها را با ابراز بىعلاقگى به ازدواج ردکرد. او در بخشى از گفتگوهایش با"ورقةبن نوفل اسدبن عبدالعزى"، پسرعمویش، نیافتن شخص موردنظر را دلیل عدم تمایل به ازدواج دانستهاست.خدیجه که بر آیین حنیف ابراهیم خلیلالله باقىبود، اوقاتى از روز را با علماى مذهبى مىگذراند و از سخنان و معارفشان بهرهمىبرد. در این نشستها گاه صحبت از ظهور پیامبرى از قریش به میان مىآمد که خدیجه را سخت در تفکر فرو مىبرد.
روزى همراه گروهى از زنان با یکى از علماى یهود گفتگو مىکرد که رهگذرى جوان و بلندقامت توجهشان را جلبکرد. عالم یهودى از خدیجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم یهودى از جوان خواست کتف خود را بنمایاند. رهگذر پیراهن خود را کنارزد. او به دقت نگریست، درخشش نور نبوت را که در کتابهایشان بشارت داده شده بود، در کتفش دید و گفت: این مُهر پیامبرى است.
خدیجه، بعد از سؤال از دلیل عالم یهودى و دریافت جواب گفت: اگرعموهایش اینجا بودند اجازه نمىدادند تو چنین کنى، زیرا بهشدت از وى مراقبت مىکنند.
عالم یهودى گفت: او با زنى از قریش که بزرگ قبیلهاش شمردهمىشود، ازدواج خواهدکرد.علاوه بر این یکبار نیز درخواب دید که خورشید بالاى مکه چرخید و درخانهاش فرودآمد. او این خواب را با پسرعمویش"ورقة"، که مسیحى بود و با کتب آسمانى آشنایى داشت، درمیان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگى که شهرت جهانى مىیابد ازدواج خواهىکرد.
مجموعه شواهد فوق خدیجه را وامىداشت که از راهى عاقلانه گمشدهاش را سوى خود بکشاند، پس شخصى را نزد امین قریش فرستاد و پیامداد که با مقدارى ازاموال او به تجارت بپردازدو چون امین پذیرفت او را با بهترین کالاها و غلامش میسره راهى شام کرد.گروه کثیرى از تاریخنگاران براین عقیدهاند که ابوطالب از خدیجه(س) خواست تا مالى براى تجارت در اختیارمحمد(ص) بگذارد.گروهى دیگر با این نظر به مقابله پرداخته، مىگویند: عزت و شرف ابوطالب اجازهنمىداد که آنها اجیر شخص دیگرشوند. پس باید گفت که وى بهطور مضاربه به تجارت پرداخت و اجیر خدیجه نشد.میسره در بازگشت کرامات امین قریش، خصوصا ملاقات راهب با وى، را براى خدیجه بازگوکرد.
فصل وصل
جوانههاى مهراینک درخدیجه به بارنشستهبود، او جوانى پاکدامن و امین پیش روى خود داشت که عرق نجابت از صورتش ریزان و پاکى دلش از صداقتسیمایش آشکاربود. بانوى قریش بطور مستقیم تقاضاى ازدواج کرد. او به امین قریش چنین گفت:"یابنعم انى رغبت فیک لقرابتک وسطتک فى قومک وامانتک وحسن خلقک وصدق حدیثک."
اى پسرعمو، من به خاطرخویشاوندى، شرافت تو درمیان مردم، امانت، خوشخلقى و راستگویىات به تو تمایل پیداکردم.
محمد(ص) پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و عمویش ابوطالب را ازآنچه رخ دادهبود آگاهساخت. ابوطالب همراه جمعى از بنىهاشم به نزد عموى خدیجه"عمروبن اسد"رفت و تقاضاى ازدواج کردند. ابوطالب هنگام خواندن عقد گفت: ... او به خدیجه و خدیجه به وى علاقهدارد اینجا جمع شدهایم که با رضایتخودش خطبه بخوانیم.»
به این ترتیب خورشید مکه، درحالى که تنها بیستوپنجسال ازعمرش را پشتسرمىگذاشت ، بر بام بختسرور زنان قریش تابیدن گرفت، خدیجه،همسرآفتاب شد و فصل نوینى در زندگى هردو پدیدآمد. خدیجه(س) با محمد(ص) پیوندى ابدى برقرارساخت؛ همدل، همسر، همراز وى شد.
قبل از طلوع وحى
بعد از مراسم خواستگارى، خدیجه پسرعمویش ورقة را خواست و گفت: نزد محمد(ص) برو و بگو: غلامان و کنیزان و هرآنچه مالک آنم به تو بخشیدم؛ هرگونه که بخواهى مىتوانى درآنها تصرف کنى.پس ورقه میان زمزم و مقام ایستاد و با صداى بلند ندا در داد: اى گروه عرب! خدیجه شما را شاهد قرار مىدهد بر اینکه اونفس ومال وغلامان وهرآنچه دارد را به محمد بخشیده است.
البته سرور زنان قریش درعمل نیزگفتارش را به اثبات رساند، به نوشته مورخان او وقتى ازعلاقه پیامبر به اخلاق پاک زید،"یکى ازغلامانpش" آگاهشد، غلام را به وى بخشید.(اوهمان شخصى است که جزء سابقین دراسلام شد).
توان اقتصادیش را تا لحظه وفات درخدمت همسرش قرارداد ودرسایه عشق فرصت عبادت وخلوت بیشتر درغارحرا را برایش فراهم مىساخت.
البته زندگى سرورزنان قریش درکناراین امتیازات با تلخیهایى نیزهمراه بود؛ زنان آن روزگارچون مردان با مفاهیمى مانند خوش رفتارى، راستگویى و امانتدارى بیگانه بودند و فلسفه ازدواج خدیجه با یتیم تهیدست قریش را درک نمىکردند. از اینرو لب به طعنه مىگشودند، خواسته یا ناخواسته سروربانوان قریش را دراندوه فرو مىبردند. آنها روابط خود را با خدیجه قطعکردند و او را تنها گذاشتند.
بزرگ بانوان قریش براى رویارویى با این پدیده زشت جاهلى زنان را گردآورد و گفت: از زنان عرب شنیدهام که شوهران شما برمن خرده مىگیرند که چرا با محمد(ص) وصلت کردهام. اینک از شما مىپرسم آیا مانند محمد درجمال، خوشرفتارى، خصلتهاى پسندیده و فضل و شرف دراصل و نسب درمکه وغیرآن سراغدارید؟ گرچه خدیجه با طرح این سؤال به آنان فهماند که همسنگى براى محمد(ص) یافت نمىشود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاککند ودر رفتارشان دگرگونى محسوسى پدید آورد.
رسالت غیرعلنى
خدیجه(س) پیوسته درانتظاردرخشش انوار نبوت ازسیماى مهربان همسرش بود از اینرو وقتى پیامبرازغارحرا به خانه آمد و ماجراى نزول فرشته وحى را برایش بازگفت، بىدرنگ آن را تاییدکرد و به درستى گفتار پیامبرایمانآورد.او گفت: اى پسرعمو، شاد و ثابتقدم باش. سوگند به کسى که جان خدیجه دردست اوست، من امیدوارم تو پیامبراینامتباشى.
حضرت خدیجه (س) در تمام مراحل زندگیش با پیامبر گرامی اسلام یار وآرام بخش ایشان بود. البته جایی برای تعجب وجود ندارد چرا کهدرمحدوده روابط سالم خانوادگى این کارمنطقى و آرمانى است؛ روابطى که آیین اسلام نیزبه آن تاکید نمودهاست."هوالذى خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها."(روم/21)او کسى است که براى شما ازخودتان زوجهایى آفرید تا آرامش یابید.نمونههاى متنوعى ازایجاد آرامشدر زندگى خدیجه(س) و پیامبر اکرم(ص)وجود دارد. ابنهشام مىنویسد:
"خدیجه(س) به پیامبر(ص) ایمانآورد، گفتارش را تصدیقکرد واو را یارىداد واولین شخصى است که به خدا و رسولش و درستى آیات الهى ایمانآورد. خداوند به این طریق به پیامبرش آرامشداد به نحوى که هیچ خبر ناراحتکنندهاى ازقبیل رد و تکذیب را نمىشنید مگراینکه خداوند به واسطه خدیجه(س) گشایشى برایش ایجاد مىکرد. وقتى خدا پیامبرش را به خدیجه(س) برمىگرداند، او را ثابتقدم مىکرد؛ دشواریها را براو آسان مىکرد و تصدیقش کرده، کار مردم را برایش آسان مىساخت رحمتخدا براو باد."
آنچه بر عظمت این خدمت مىافزاید این است که هیچگاه خود از راحتى ظاهرى مطلوبى برخوردار نشد، نه آن زمان که با رسول خدا(ص) ازدواجکرد و طعن و ملامتشنید و نه در مراحل دیگر. تاریخ بهخوبى اسم برخى از آزاردهندگان و برهمزنندگان آرامش خانه رسول(ص) را ثبت کردهاست."ابولهب، حکمبنعاصبن امیه، عقبةبن ابىمعیط، عدىبن حمراثقفى و ابنالاصداء هذلى" همسایگانى بودند که آزارش مىدادند. و آسایش را ازخانه وى سلب مىکردند. یکى از اینان، هنگامى که پیامبر(ص) درحال نماز بود، رحم گوسفندى را برسرآن بزرگوار انداخت.یکبار نیز شخصى خاک برسرآن حضرت ریخت، پیامبر(ص) با همان حال به خانه رفت. وضع پریشان پدرهمه را در نگرانى و اندوه فروبرد. یکى ازدختران رسول(ص) بپاخاست، خاک از سر پدر زدود و گریست. پدر گفت: دخترکم گریهنکن خداوند نگاهبان پدرت است.
جُهال عرب براى انتقام ازپیامبر(ص) تصمیم گرفتند بستگان وى را از خانههایشان بیرونکنند. ازاینرو دختر خدیجه(س) را طلاقدادند و ضربهاى دیگر به سرورزنان قریش واردساختند. بااین حال بانوى پارساى پیامبر(ص) با درایت و صبرمحیط خانه را آراممىساخت و حتى براى رفع ناراحتىهاى پیامبر(ص) تلاش مىکرد.