27 مهر 1396, 12:48
برخی از مورخان فلسفه و اندیشه، تاریخ فلسفه بشر را به سه دوره دلیلیاب، علتیاب و معنایاب تقسیم میکنند.[1] در دوره اول اندیشمندان با مفروض گرفتن اینکه پشتوانه همه نظریات و باورها، عوامل معرفتی و دلایل منطقیاند، برای ارزیابی آنها به دلایل نظریات رجوع میکردند. اما به تدریج با پیدایش نظریات فلسفی جدید و پیشرفتهایی که در حوزه روانشناسی معرفت و جامعهشناسی معرفت حاصل شد و عوامل غیر معرفتی موثر در معرفت را آفتابی کرد، معلوم گشت که در پس باورها و عقاید با صرفنظر از صدق و کذب آنها میتوان از عوامل یاد شده سراغ گرفت.[2] پررنگ شدن عوامل غیرمعرفتی دخیل در معرفت، توجه اندیشمندان را از دلایلی که علل معرفتیاند، به علل و عوامل غیر معرفتی معطوف ساخت.[3] دستاوردهای این دوره و موفقیتهای چشمگیر کاوشگران در کنار لذت فلسفی، نوعی نسبیتگرایی دل آزار و یاس معرفتی به بار آورد. ادوار پیشرفته هرمنوتیک[4] که عنصر تفسیر و تاویل را از انحصار متون خارج میکند و به ساحات دیگر واقعیت توسعه میدهد، اندیشه بشر را وارد مرحله دیگری کرده است که از آن تعبیر به دوره معنایاب، میکنند.[5] تحلیل فلسفی[6] در چنین فضایی است که قدر و قیمت خود را مییابد؛ اکنون که سر و کار ما با نظریاتی است که هریک از آنها تفسیر و تصویری از عالم و آدم ارائه میکنند، مفیدترین کار در ارزیابی آنها، نخست تحلیل آنها و سپس بررسی سازگاری درونی و بیرونی آنهاست. به نظر میرسد رکن رکین فلسفهورزی و تفلسف، چیزی جز تحلیل و بررسی سازگارهای یاد شده نیست. برای تحلیل یک نظریه فلسفی پس از صورتبندی آن در قالب دستکم یک گزاره خبری، نخست باید:
الف) اصطلاحات محوری آن را ایضاح نمود؛ آنگاه به ترتیب گامهای زیر را برداشت؛
ب) استخراج مبادی و به روی صحنه آوردن پیش فرضها؛
ج) تعیین پیشفرضهای رقیب؛
د) به دست آوردن لوازم منطقی[7] مدعا و پیشفرضها و مبادی؛
ه-) شاکلهسازی و نظاممند کردن مجموعه.
بعد از طی مراحل یاد شده هر نظریه فلسفی عبارت است از اصول و مبادی از “پیش فرضها و مقدمات به علاوه منطقی که صاحب نظریه آن را ساخته و پرداخته و یا پذیرفته است و نتایجی که با این منطق از اصول یاد شده میتوان استخراج کرد، اعم از نتایجی که صاحب نظریه بالفعل آنها را استخراج کرده است و نتایجی که بالقوه قابل استخراجاند. حال اگر در نقد و بررسی یک نظریه فلسفی نتیجه غیرقابل قبولی از مقدمات مقبول در آن با قواعد استنتاجی منطبق یاد شده، به دست آید، میگویند پارادوکس(Paradox)[8] پدید آمده است. ملاحظه میکنید که تحلیل یاد شده چه اندازه راه را برای کشف پارادوکسها، اگر نظریه بالقوه واجد آن باشد، هموار میکند. کشف پارادوکسها نقش انکار ناپذیری در پیشرفت کاروان بشری ایفا نموده است. بعد از کشف پارادوکسها صاحبان نظریات، غور دوبارهای در عوامل سه گانهای که پارادوکس را پدید آورده است میکنند و در این غور رسیهاست که نظریات، تبصرههایی پیدا میکنند؛ این تبصرهها به منزله وصله پینههایی هستند که صاحبان نظریات درصدد رفو کردن رخنههایی که منتقدان در ساختمان تئوریهای آنها ملاحظه کردهاند، بر آنها میزنند. این فرآیند گاهی منجر به ad hoc شدن نظریات و به تبع کهنگی و افسردگی و مالا مرگ آنها میشود و به این ترتیب زمینه برای پیدایش نظریهای جدید فراهم میگردد. نظریات علمی در خلا به وجود نمیآیند. بلکه بر خاک نظریات گذشته میرویند و از نقاط قوت آنها تغذیه میکنند.
به جرات میتوان گفت که دو گروه از انسانها کاروان معرفت بشری را پیش میبرند:
یک گروه کسانی هستند که نظرپردازی میکنند و خلق تئوریهای علمی و فلسفی کارآنهاست.
گروه دیگر کسانی هستند که ذرهبین به دست گرفتهاند و دنبال یافتن رخنهها و کشف پارادوکسها در نظریات یاد شدهاند. از همین روست که میتوان گفت خدمت غزالی و فخر رازی به پیشرفت و توسعه اندیشه فلسفی در حوزه تفکر اسلامی کمتر از ابنسینا، شیخ اشراق و خواجه نصیر نیست.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان