13 مهر 1394, 13:51
نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با اندیشه آسمانى کودک فرزانه شاهرود آشنا سازد:
1 - روزى سید محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسید : این دامها از کیست؟ کودک پاسخ داد: سید على
مرد پرسید : مى دانى در چه مکانى مى چرند؟
سید محمود گفت : آرى، دشت خداست.
مرد گفت : نه، این مرتعِ ماست و راضى نیستیم دیگران در آن گوسفند بچرانند.
کودک شتابان دامها را سمت خانه حرکت داد، یکسره نزد برادر بزرگترش رفت و گفت : این شما و این گوسفندان، دیگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد، برخى از مراتع مالک دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى کنیم، این کار حرام است و آثارى زیانبار در پى دارد([4]).
2 - کشاورزان منطقه دو سال پیاپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشکار شدن آثار این آفت در ماههاى آغازین سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سید على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى کنند. هر یک از آنها به فراخور تجربه خویش راهى پیشنهاد کرده، درباره کارآیى آن سخن مى گفت. چون گفتگوها به بن بست رسید، سید محمود یکباره برخاست و گفت: همه به خداوند روى آورید و بر پرداخت زکات مالتان پیمان ببندید تا پروردگار آفت از کشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خویش را بر شما فرو ریزد.
این سخن بزرگ، که از کودکى خردسال بعید مى نمود، کشاورزان نگران را به خود آورد بنابراین همه پیمان بستند که اگر آفت از کشتزارشان دور شد، کشته هایشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آکنده شد. نیکبختان بر پیمان خویش استوار ماندند و زکات پرداختند ولى برخى از خیره سران زکات را زیان پنداشته، گفتند: هر چیزى پایانى دارد. چگونه ممکن است پایان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پیمانى بستیم و نیازى به انجام دادن عهد روزهاى ناکامى نیست.
آنها با این اندیشه انبوه گندمهایشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بند کردار خویش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت([5]).
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان