13 مهر 1394, 13:51
«تقریباً هفت سال پیش از وفاتشان، با ایشان ارتباط پیدا کردم. سبب آن هم این بود که در هنگام نوشتن نهج السعادة، بیشتر اوقات، به اسم هایى برخورد مى کردم که نمى شناختم و براى شناخت آنها به حاج آقا بزرگ مراجعه مى کردم این داستان، بعد از انتقال من به کربلا بود. یک روز پرسید: شما که خانه تان این جا نیست، شب ها کجا مى خوابید؟ گفتم: پشت بام کتابخانه آقاى امینى. فرمود: چرا آن جا مى خوابى؟ هر وقت در آنجا کارت تمام شد، به بیرونى منزل ما بیا. در این جا هیچ سر و صدایى نیست مى توانى مطالعه کنى کسى مزاحم شما نمى شود و شما هم مزاحم ما نیستى. از آن به بعد، بیشتر شب ها به آن جا مى رفتم و اگر شام نخورده بودم، غذایى برایم مى آورداما خودش شام نمى خورد و مى گفت: من صبح یک فنجان شیر مى خورم، ظهرها هم ناهار مى خورم ولى شب ها شام نمى خورم. شب هایى که آن جا مى خوابیدم، صبحانه هم برایم مى آورد».[25]
علاّمه محمودى از اخلاق و تقواى مرحوم حاج آقا بزرگ با اعجاب یاد مى کند و مى گوید:
«مرحوم حاج آقا بزرگ، مجسمه تقوا بودحتى آنها که بر دیگران خرده مى گرفتند، درباره ایشان هیچ حرفى نداشتند.
هنگامى که از یک دست نوشته استنساخ مى کردم، بعد از اتمام کار، کسى نبود که باهم آن را مقابله کنیم وقتى آقا بزرگ متوجه این موضوع شد، فوراً قلم و دفترش را کنار گذاشت در مقابله متن، به من کمک کرد. من قبول کمک او را جسارت مى دانستم اما او فرمود: چه فرقى مى کند؟ آن یک کارى بود و این هم یک کارى است. آن گاه کتاب را از من گرفت و شروع به خواندن کرد و من هم نوشته هایم را کنترل مى کردم.
مرحوم حاج آقا بزرگ، درِ کتابخانه شخصى خود را باز گذاشته بود و هر کس مى خواست، مى آمد و مطالعه مى کردحتى اگر کسى مى خواست، به وى کتاب هم عاریه مى دادبا این که بعضى از کتاب ها را برنگردانده بودند، باز هم سختگیرى نمى کرد. تنها اسم افرادى را که کتاب را عاریه مى بردند، در دفترى مى نوشت و شرط مى کرد پس از یک ماه آن را برگردانند و در صورت تقاضا، ماه بعد هم مهلت مى داد. از مرحوم آیت الله خوئى شنیدم که فرمود: عجیب است که کتابخانه آقابزرگ با این سعه صدر ایشان، سالم مانده است».[26]
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان