13 مهر 1394, 13:51
آیت الله مدنى در همه حال چشم به درگاه فیض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهایش با سوز و گداز با خدا به نجوا مى ایستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مى نمود. چون در عالم رؤیا جام شهادت از مولایش حسین(علیه السلام)گرفته بود، بى صبرانه در انتـظار آن روز بـود.
خود مى گفت:
«من در دو موضع نسبت به خودم شک کردم. یکى اینکه به من مى گویند «سیّد اسدالله»! آیا واقعاً من از اولاد پیامبر هستم؟ و دیگر اینکه آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه؟
روزى به حرم امام حسین(علیه السلام) رفتم و در آنجا با ناله و زارى از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدّتى یک شب امام حسین(علیه السلام) را در خواب دیدم که بالاى سرم آمد و دستى به سرم کشید و این جمله را فرمود: «یابُنَّى اَنْتَ مَقْتوُلٌ» یعنى اى فرزندم کشته مى شوى که جواب دو سؤال من در آن بود، امّا فرمود: فرزندم! یعنى من سیّد هستم، و دیگر «به من بشارت داد که من شهید مى شوم.([13])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان