كلمات كليدي : تاريخ، طاهريان، خزاعه، طلحه الطلحات، زريق، مصعب، پوشنگ
نویسنده : سيد احمد موسوي
خاندان طاهریان یکی از بزرگترین خانوادههای تاریخی ایران است که در این سرزمین بزرگ و در طول نزدیک به پانصد سال معروف بودهاند و مردان بزرگی را به وطن خویش ایران زمین معرفی نموده است.
طاهریان ایرانی الاصل بودهاند یا عرب؟
نسب طاهریان، خویشاوندی آنها را با خاندانهای کهن ایرانی روشن میکند.حسین بن مصعب که خود جزو بزرگان خراسان بود، به طاهر یادآور میشود که وی دارای اصل و ریشه خانوادگی است.خود طاهر نیز مدعی شده بود که با همه خانوادههای بزرگ خراسان، رابطه خویشاوندی و دوستی نزدیکی دارد.[1]
منهاج سراج جوزجانی در طبقات ناصری نسب وی را با بیست و دو پشت به منوچهر پادشاه داستانی ایران میرساند.[2] البته آن چنان که از شواهد و قرائن بر میآید چون این خاندان را برخی به دلایلی عرب دانستهاند، لذا کوشیدهاند تا نسب ایرانی خویش را آشکار کنند، و به همین جهت خود را به منوچهر رسانیدهاند.پیداست که این نسب نامه مجعول است، زیرا که گذشته از آن که منوچهر نام یکی از مردان داستانهای ایرانی است و شاید کسی به این اسم و رسم هرگز در این جهان نیامده باشد.اگر هم چنان بپنداریم که منوچهر پسر ایرج که در داستانها نام میبرند زمانی بوده باشد، در چندین هزار سالی که بنابر داستانهای ایران در میان وی و طاهر روزگار گذشته است، قطعا میبایست چندین برابر بیست و دو پشتی که در این نسبنامه ذکر شده است، آمده و رفته باشند.این گونه نسب سازی را امیران و پادشاهان ایرانی که در قرون نخستین هجری زندگی میکردهاند بسیار میپسندیدهاند، چنان که صفاریان و سامانیان و آل بویه نیز از این گونه نسبهای مجعول داشتهاند و حتی نسب ترکان غزنوی را یه این گونه ساختهاند.[3]
اغلب منابع و مآخذ تاریخی رزیق را مولای طلحه الطلحات خزاعی که به داد و عدل و بذل و بخشش معروف بوده میدانند، ولی در برخی تواریخ نیز او را مولای علی بن ابیطالب(ع) معرفی کردهاند که تحقیق بیشتری را میطلبد.
صاحب کتاب طبقات ناصری مینویسد:مای خسرو که جد پنجم طاهر بن حسین بوده و به دست امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع)مسلمان گشته است.[4]البته سلسه نسبی که در این کتاب ذکر شده، مشکوک است و مجعول به نظر میرسد و پذیرش آن دشوار است.صاحب کتاب تاریخ سیستان نیز زریق را مولای امام علی(ع) معرفی کرده است.[5]
با مراجعه به حوادث زندگی طلحه الطلحات معلوم میشود که میان وی و علی بن ابیطالب(ع) در تاریخ حوادثی رخ داده است. به این معنی که عبدالله پدر طلحه الطلحات در ایام خلافت عمر و عثمان از طرف آنان منشی دیوان بصره بوده و در جنگ جمل به یاری عائشه شتافته و با امیرالمومنین علی(ع) جنگیده و کشته شده است. خود طلحه الطلحات نیز در آن روزگاران از یاران و ملازمان رکاب عائشه بوده،[6] بنابراین محتملا بر اثر اختلاف وقایع زندگی طلحه الطلحات و مولایش رزیق، جد طاهر بن حسین، نام علی بن ابیطالب(ع) به میان کشیده شده است.
احتمال دیگر این که چون مردم خراسان از رفتار و بیرحمیهای بنیامیه و عمال ایشان به ستوه آمده بودند و بیمدارائی و بیوفائی و وعدههای خلاف زیادی از آنان دیده بودند، لذا حتی از انتساب یک خاندان با ارج و منزلت چون طاهریان به یکی از والیان و عمال بنیامیه کراهت داشتند و آن را تحمل نمیکردند، و لذا کوشیدهاند تا زریق را به کسی، یعنی شخصی و شخصیتی که از هر لحاظ لایق و شایسته آقائی و اربابی و سروری باشد منسوب و منتسب نمایند و از این رو او را مولای امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع) معرفی کردهاند.
اصل جریان به این شرح است که سلم بن زیاد، عامل و نماینده یزید بن معاویه، حکومت سیستان را به طلحه الطلحات سپرد و در سال 63 قمری او را والی آنجا گردانید.[7] طلحه الطلحات از سیستان به خراسان منقل گردیده و تا سمرقند رسید که در این بین یک چشم خود را نیز در سمرقند از دست داد.
با رفتن طلحه الطلحات به خراسان، میتوانیم به درستی انتساب زریق، جد دوم طاهر بن حسین بیشتر نزدیک شویم و با تجزیه و تحلیل و بررسی این موضوع که در آن زمان هر کسی که به امیری یا مردی نامی از مسلمانان عرب پیوستگی داشت و از کارکنان یا زیر دستان وی بود، او را به اربابش نسبت میدادند و از موالی او به شمار میرفت، و نام او را به کلمه مولی میپیوسته و به نام او میبستهاند.[8]به همین جهت و از همین روی رزیق را مولای خزاعی نامیدهاند. پس این که خراعی بودن طاهریان که در منابع تاریخی آمده است، بالولاء و پیوستگی بوده است نه این که در حقیقت طاهریان اصالتا عرب باشند. به این خاطر که اجداد آنان تا ماهان نام ایرانی و خراسانی داشتهاند، ولی از رزیق به بعد نامهای عربی و اسلامی بر خود نهادهاند.
از موضوعاتی که شاید باعث شده است برخی را درباره ایرانی بودن طاهریان مشکوک نماید و یا این که ایشان را از نژاد عرب معرفی کنند، داستان سوزاندن کتاب افسانه وامق و عذرا توسط عبدالله بن طاهر است.[9] که از ذکر داستان خودداری میکنیم.
زریق بن ماهان
در سال 31 قمری مسلمانان نیشابور را فتح کردند. در سال 63 طلحه الاطلحات والی سیستان گردیده است.در این ایام زریق بن ماهان، حسین، جد دوم طاهر بن حسین، خدمتگزار و مولای طلحه الطلحات بوده است.بنابراین افراد خاندان طاهری، یا حداقل از زمان زریق بن ماهان در امور جنگ و سیاست و حملات و فتوحات دخالت داشته و از همین جاست که مشهور شده است که تمام افراد این خاندان همگی دلیر و دلاور و با تدبیر در زمینه های مختلف و به خصوص سیاست جلوه کردهاند.
طلحه بن زریق
پس از زریق، فرزندش طلحه بن زریق را یک چهره شاخص در مییابیم به گونهای که وی در حدود سال 105قمری در میان پنج تن از مجموع دوازده نقیب و طرفدار محمد بن علی بن عباس معروف به امام مییابیم که پس از انجام فریضه حج با دستورات لازم و موکد به خراسان بازگشتند تا با ظلم و ستیز و فسق بنیامیه و عمال آنان در خراسان مبارزه نموده و مردم را بیدار گردانیده، مردم را متوجه وخامت اوضاع و بیدادگریهای امویان سازند و به پیروی از خاندان نبوت و رسالت دعوت کنند تا بر علیه حکومت بیدادگر امویان قیام کرده، خلافت را از چنگال آنان در آورند.[10]
طلحه بن زریق در سال 117 قمری در خراسان به دست اسد بن عبدالله از عمال بنیامیه اسیر و گرفتار شد.[11] در سال 130 قمری نیز که مخالفین بنیامیه و طرفداران عباسیان فزونی یافته بودند، او را در میان هفتاد نفر یاران ابراهیم بن محمد الامام که گرد ابومسلم خراسانی جمع شده مییابیم.[12]
مصعب بن زریق
مصعب بن زریق برادر طلحه، که جد طاهر بن الحسین ذوالیمینین است نیز منشی سلیمان بن کثیر رهبر دعوت بنی العباس در خراسان بوده است و لذا مصعب نیز از روسا و نقبای دعوت عباسیان و حاضر در صحنه سیاست بوده است.[13]
به این گونه روشن میشود که طلحه و مصعب فرزندان زریق بن ماهان در فراهم ساختن زمینه مساعدی برای روی کار آمدن عباسیان و برچیده شدن دستگاه ظالمه بنیامیه از خراسان نقش محوری داشتهاند.پس از انتقال قدرت به عباسیان و به خاطر زحمات زیادی که خاندان طاهری متحمل شده بودند، حکومت پوشنگ به مصعب بن زریق واگذار میگردد،[14]و حکمرانی وی در این منطقه تا زمان خلافت مهدی عباسی به طول انجامیده است.
هنگامی که یوسف بن ابراهیم معروف به برم در خراسان بنای سرکشی بر مهدی خلیفه عباسی را نهاد، و بر مناطقی از خراسان از جمله پوشنگ نیز دست یافت، در آن هنگام مصعب بن رزیق حکمران پوشنگ بوده و از با وی جنگید که البته شکست خورد.[15]
مصعب مردی بلیغ بوده است. که سخنان زیادی را از وی نقل نمودهاند از جمله این که گفته است: شخص نویسنده باید همواره دارای شخصیت و روحیه بلند باشد تا او را به بالاترین درجات و مراتب برساند و دارای طبع و سرشتی نیرومند باشد تا او را از فرو رفتن در منجلاب حرص و طمع و پستی باز دارد.[16]
مصعب دارای چهار فرزند ذکور بوده است[17]یکی به نام علی که محدث بوده و روایت احادیث مینمود، احمد و حسن و چهارمی که حسین نام داشت. حسین بن مصعب چون پدر خود سپاهی بود و شهرت به سزایی یافت.
حسین بن مصعب
حسین بن مصعب بنا بر نقل طبری در زمان ابوجعفر منصور، خلیفه عباسی، با لشکر خراسان به عراق رفته است.به احتمال قوی هم چنان در عراق بوده و بعد از کشته شدن ابومسلم به خراسان برگشته است. مصعب نیای طاهر در خراسان بوده و برادرش ابومنصور طلحه، و پسرش حسین نیز هر دو در خراسان بودهاند. اما حسین بن مصعب از جانب هارون حکمرانی پوشنگ داشته و از سال 191 در این مقام بوده است.[18]چنان که معروف است در این سال هارون الرشید علی بن عیسی بن ماهان حکمران خراسان را به جهت بدرفتاری با مردم و اعیان خراسان برکنار نمود. چنان که روزی حسین بن مصعب پدر طاهر نزد او بود که وی حسین را مخاطب قرار داده و چنین گفت: خدا تو را تن درست نگذارد ای ملحد پسر ملحد، به خدا کسی را نمیشناسم که به اندازه تو دشمن اسلام باشد و به دین طعنه زند. و برای کشتن تو فقط منتظر حکم و فرمان خلیفه هستم. بیرون رو که به خشم و نفرین خدا گرفتار شوی.[19] طبری گزارش ماجرا را چنین آورده است: روزى هشام پسر فرخسرو و حسین بن مصعب به نزد على بن عیسى رفتند و بدو سلام گفتند که به حسین بن مصعب گفت:«اى ملحد، پسر ملحد خدا سلامت نگوید وضع ترا مى دانم که دشمن اسلامى و عیب دین مى گویى.درباره کشتن تو انتظار اجازه خلیفه را دارم که خداى خون ترا مباح کرده و امیدوارم که به زودى خدا آن را به دست من بریزد و زودتر ترا سوى عذاب خویش برد، مگر تو نبودى که از آن پس که از شراب مست شدى درباره وضع من شایعهپراکنى کردى و پنداشتى که از مدینة السلام درباره عزل من نامهها به تو رسیده، سوى خشم خدا برون شو. خدایت لعنت کند که به زودى به طرف آن مىروى.» حسین بدو گفت: «پناه بر خدا از این که امیر گفتار سخن چین یا سعایتگر ستمگرى را بپذیرد که من از آنچه نسبت دادهاند، برى هستم.» گفت: «دروغ مىگویى. به درستى دانستهام که از شراب مست شدهاى و چیزها گفتهاى که به موجب آن تأدیب سخت بر تو لازم است. شاید خدا به زودى ترا به عذاب و عقوبت خویش بگیرد.از پیش من برون شو که نه خلوت نشینى و نه یار.» پس حاجب بیامد و دست او را بگرفت و بیرونش برد.[20]
البته اندکی بد از رفتار خویش پوزش طلبیده و معذرت خواهی نمود؛[21] اما پدر طاهر دیگر کاسه صبرس لبریز شده و منقلب گردیده بود و لذا زیر بار نرفته و نپذیرفت،[22]و حتی چون از لطف و عنایت خلیفه هارون الرشید نسبت به خویش مطمئن بود، به بغداد رفته و در دربار خلیفه حضور یافت و خلیفه نیز او را با احترام پذیرفت.[23] حسین بن مصعب به خلیفه پناه برده و از دست علی بن عیسی و خشونت و بدبینی و بدزبانی و بدرفتاری وی نسبت به مردم خراسان به ویژه به خاندان طاهری شکایت نمود و دادخواهی کرد.هارون که حسین را به گرمی پذیرفته بود، سخنانش را شنیده و در صدد تحقیق جدی و سریع برآمد، و چون دیگر مردم خراسان نیز از دست والی و ظلمهای وی به ستوه آمده بودند و شکایات خود را فرستاده بودند، غرور و خودخواهی و ظلم علی بن عیسی بر خلیفه مسلم گردیده، هارون وی را معزول ساخت[24] و منظور پاداش حسین بن مصعب را به ولایت پوشنگ منصوب نمود.[25]
حسین بن مصعب در زمان حضور مامون در خراسان در دربار وی حاضر بود و به سال 199 قمری در گذشت. مامون در تشیع جنازه وی شرکت نمود و نمایندهای جهت تعزیت این مصیبت به عراق نزد طاهر بن حسین فرستاد.[26]