ابن رشد بنا به تعلق خاطری که به علوم عقلی از جمله فلسفه و منطق داشت و با توجه به جریانات فکری و سیاسیای که در زمان او جاری بود، به ضرورت بیان رابطه عقل و دین (یافتههای بشری و دادههای وحیانی) پیبرد. بدین سبب کتاب “فصل المقال” را دراین زمینه نگاشت. اینک با بیان خلاصهای از نظر ابن رشد از آن کتاب، در حد امکان به ارزیابی و نقد آن میپردازیم.
ضرورت کسب معرفت
از نظر ابن رشد نخست، به حکم عقل، کسب معرفت از راه استدلال و برهانی عقلی لازم و ضروری است؛ دوم، از نظر شرع و متون مقدس دین اسلام، کسب معرفت ترغیب و توصیه شده، بلکه امر ایجابی به آن تعلق گرفته است. فلسفه و دیگرعلوم نه تنها مورد مذمت شارع نیست، بلکه بین دین و حکمت پیوندی مستحکم برقرار است، تا حدی که فراگرفتن این علوم از نظر شرع واجب است و اگر واجب نباشد، مستحب است. ابن رشد در این باره دو استدلال ارائه کرده است:
نخست، معرفت و شناخت خداوند به عنوان صانع و خالق جهان و موجودات جهان واجب است و از آنجا که فلسفه مقدمه واجب است، پس فرا گرفتن آن نیز واجب است؛ اما به این جهت فلسفه مقدمه شناخت خداست که در آن موجودات جهان از این حیث که مصنوع و پدیدهاند مورد شناخت قرار میگیرند و چون مصنوع دلالت بر صانع دارد، هر اندازه که معرفت و شناخت به مصنوع و مخلوق کامل شود، معرفت و شناخت ما به صانع و خالق کاملتر میشود.
دوم، خداوند متعال در قرآن کریم، انسانها را به تدبر و شناخت موجودات و نظر در آنها امر کرده است و امر بر وجوب یا دستکم بر استحباب، دلالت دارد، ابن رشد در ابتدای کتاب فصل المقال دراین باره چنین میگوید: “این مطلب که شرع به بررسی و تحلیل موجودات و به دست آوردن شناخت عقلی آنها دعوت کرده از آیات متعددی از کتاب خداوند تبارک و تعالی روشن میشود؛ مانند آیه:
«فاعتبروا یا اولی الابصار» (حشر، 2)
این آیه دلالت قطعی دارد بر وجوب به کار بردن قیاس عقلی، یا قیاس عقلی و شرعی باهم همچنین آیه:
«اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلقالله من شیء» (اعراف، 185)
بر تشویق و تحریض به تامل و تدبر در جمیع موجودات دلالت قطعی دارد ... و مانند کلام خداوند تعالی:
«و یتفکرون فی خلق السموات و الارض» (آل عمران، 191)
و آیات دیگر که قابل شمارش نیستند.[1] از این استدلال روشن میشود که توجه و نظر در موجودات از راه عقل واجب است و این اعتبار و نظر در موجودات برای این است که از راه معلومات، مجهولات را معلوم سازیم و معنای قیاس همین است. پس شناخت قیاس و انواع آن و بهترین و کاملترین آن که برهان است، برما واجب است؛ یعنی: منطق هم به عنوان مقدمه، واجب است.
برداشت از کلام ابن رشد
از سخن ابن رشد درباره علت نیاز به فلسفه میتوان چنین برداشت کرد که عقل تنها در حوزه علوم نظری کارآیی دارد و دین در قلمرو عقل عملی و شناخت بایدها و نبایدها و فضایل اخلاقی، نقش خود را ایفا میکند. دین عهدهدار ارشاد و هدایت بشر به مهمترین و اساسیترین امور در راه رسیدن به هدف غایی انسان است و در ظاهر به نظر وی، علوم و معارف عقلی از عهده این کار برنمیآید. محکمترین دلیل در این مورد اذعان وی به ضرورت ارسال رسل از طرف خداوند است. از طرف دیگر، ابن رشد لزوم دین و شریعت الهی را در پرتو سطوح فهم و استعداد مردم تبیین میکند. از آنجا که استعداد انسانها متفاوت است، تعالیم دین چنان بیان شده، که تمامی افراد انسان را هدایت کند و به همین دلیل، علاوه بر برهان، از روش جدل و خطابه نیز در بیان معارف تصدیقی نظری، استفاده کرده است، برخلاف فلسفه و علوم عقلی که فقط از برهان برای رسیدن به حق استفاده میکند. همچنین دین در بیان معارف تصوری، علاوه بر توضیح و تعریف برخی مفاهیم به روش فلسفی، از روش تمثیل نیز استفاده کرده است.[2]
بنابراین شرع مقدس برحسب مقدار استعداد افراد، راههای گوناگونی از معرفت را فراسوی آنان قرار داده است. از اینجا است که میتوان گفت: معرفت و شناخت بر همه لازم و واجب است؛ لیکن هر کس باید به طریق شایسته خود راه دستیابی به معرفت را طی کند. ابن رشد درباره هماهنگی و سازگاری معارف دینی و عقلی میگوید: چون این شرایع حق است و انسان را به شناخت حق دعوت میکند پس در مییابیم که اندیشه برهانی به مخالفت دستورات و احکام شرع منتهی نخواهد شد زیرا هیچگاه حق با حق تضاد و تعارض ندارد؛ بلکه موافق آن است و آن را تایید میکند.[3]
تعارض دین و عقل
از نظر ابنرشد هیچ گونه تعارض واقعی میان دین و معارف عقلی وجود نداشته و نخواهد داشت. اما از طرف دیگر، تعارض بدوی و ظاهری بین بعضی معارف عقلی و متون مقدس دینی، امری اجتنابناپذیر است. اینکه این تعارضات در چه مواضعی رخ میدهد و از چه راهی باید حل شود و چه کسی باید این کار را انجام دهد، سوالاتی است که پاسخ به آنها را از منظر ابنرشد پی میگیریم. به اعتقاد ابنرشد، هرگاه از راه عقل و برهان به معرفت و شناختی دست یابیم، از سه حال بیرون نیست: یا “مسکوت عنه” شاعر است و متون مقدس دینی در مورد آن سکوت اختیار کرده است؛ یا شارع هم دراین مورد حکم دارد، اما موافق و موید با همان حکمی است که از طریق برهان به آن رسیدهایم. در این دو صورت، مشکل تعارض وجود ندارد. اما اگر شارع در این مورد حکمی دارد و مخالف حکمی است که از طریق برهان و عقل به آن دست یافتهایم، باید ظواهر دینی را تاویل کرد؛ یعنی: مدلول الفاظ شرع را از معنای حقیقی عدول داده و متوجه معنای مجازی آن کنیم تا موافق با برهان و استدلال عقلی تاویل گردد. در بسیاری از موارد تاویل ادله شرعی در حوزه احکام عملی از سوی فقها صورت میگیرد، حال آنکه باتمسک به قیاسات ظنی، آیات و روایات را تاویل میکنند. پس به طریق اولی، فیلسوفان که کارشان با براهین و استدلالات قطعی عقلی است، باید مفسر و موول معارف نظری متون مقدس دینی باشند. البته این امر خطیر با در نظر گرفتن شرایطی خاص انجام پذیرد، از جمله اینکه تاویل و استعمال مجازی براساس ضوابط و قواعد ادبیات عرب جایز باشد، همچنین معنای مجازی شاهد و مویدی در بین آیات دیگر باشد.[4]
خلاصه اینکه، اگر فیلسوف به واسطه برهان عقلی به آرا و نظریات مخالف با ظاهر متون مقدس دینی رسیده باشد ظواهر دینی تاویل میگردد. پیش فرض این بینش آن است که زبان دین تاویل پذیر است. اما براهین فلسفی و عقلی با الفاظی صریح و روشن بیان میشود؛ زیرا فیلسوف نیازی به مراعات سطوح مختلف افکار مردم ندارد و مخاطب وی افرادی خاص، با ذهنی در خور فهم مباحث عمیق فلسفی هستند.
نقد دیدگاه ابن رشد
در پایان بحث به نقد دیدگاه ابن رشد میپردازیم:
1. ابن رشد در ابتدای کتاب “فصل المقال”، حکمت را چنین تعریف نموده است: “علمی که با کمک استدلالات برهانی و عقلی به بررسی شناخت موجودات جهان به جهت دلالت این موجودات بر صانع و موجد آنها، میپردازد.” بارزترین اشکال این تعریف، حصر بی دلیل حکمت به حکمت نظری و خارج کردن حکمت عملی از محدوده آن و محدود کردن هدف حکمت و فلسفه در شناخت موجودات از حیث دلالت بر صانع و موجد آنهاست؛ در صورتی که در تعاریف حکمای قبل و بعد از ابن رشد، نه تنها حکمت عملی جزیی از مباحث حکمت به شمار میرفته است، بلکه هدف فلسفه شناخت موجودات جهان، چنانکه هستند، بیان شده است و نه فقط به جهت دلالتشان بر وجود صانع. از سوی دیگر، این تعریف از میان بخشهای حکمت نظری، تنها بخش الهیات بالمعنی الاخص را که به شناخت صانع منتهی میشود، شامل میگردد و بخش ریاضیات و طبیعات بیرون از این تعریف باقی میمانند. ابن رشد باتوجه به این تعریف، ارتباط عقل و دین را تنها محدوده معارف عقلی و برهانی محصور کرده است، حال آنکه یکی از مواضع مهم در تعارضاتی که بین معارف عقلی و دین به نظر میرسد، مباحث بایدها و نبایدها و حکمت عملی است و با خارج کردن این مباحث از محل نزاع، بسیاری از نتیجهگیریها و تحلیلهای ناقص، بلکه غلط خواهد شد.
2. ابن رشد از آیه:
«ادع الی سبیل ربک با لحکمه و الموعظه الحسنه...» (نحل، 125)
چنین استفاده کرده است که انسانها به حسب طبیعت خود سه دستهاند: بعضی اهل برهان و بعضی از اهل موعظه و خطابه و بعضی اهل جدل هستند و بیان سه راه (حکمت، هر عظه حسنه و جدال احسن) برای این است که انسانها به لحاظ تیپشناسی سه گونهاند. اشکال این سخن در چند نکته نهفته است:
نکته اول اینکه چه دلیلی وجود دارد که ابن رشد “حکمت” را مساوی “برهان” و “موعظه حسنه” را مساوی “خطابه” و “جدال احسن” را مساوی “جدل” قرار داده است؟ دراینجا حکمت به معنای برهان گرفته شده است، حال آنکه حکمت در زمان نزول قرآن به معنای برهان نبوده است. آیات قرآن را نمیتوان با معانی فعلی کلمات تفسیر کرد و مثلا، واژه حکمت را در این آیه منطبق بر “برهان به اصطلاح منطق” دانست و یا
«وجادلهم بالتی هی احسن»
را به معنای “جدل” در عرض دو راه دیگر یعنی برهان و خطابه تلقی نمود. نکته دیگر اینکه از این آیه، تیپشناسی انسانی به دست نمیآید. اینکه بگوییم این سه راه به جهت آنست که مردم سهگونهاند، سخنی باطل است.[5]
3. ابن رشد اهل برهان را راسخون در علم میداند و بر این اعتقاد است که تنها فیلسوفان هستند که صلاحیت تاویل درحوزه معارف نظری را دارند؛ همچنان که فقها در احکام فقهی زمان اختیار به دستشان است. سخن ابن رشد مبتنی بر دو پیش فرض است: یکی آنکه مصداق اعلای علوم، همان علم برهانی (فلسفه) است که این مطلب محتاج اثبات است. صرف اینکه برهان از جدول و خطابه برتر است، کفایت نمیکند؛ زیرا ممکن است کسی مانند غزالی، طریق کشف و شهود را بهترین روش بداند و زمام اختیار را در امر تاویل به دست عرفا بدهد.
پیش فرض دوم این است که فلسفه موجود، فلسفه مطلوب، کامل و حق است زیرا صرفا برهانی است. این سخن نیز قابل تامل است. ابن رشد در جایی هرگونه برهان عقلی را موافق حق و در نتیجه مطابق با شرایع حقه الهی دانسته است و از طرف دیگر میگوید: “برما واجب است مطالبی را که اقوام پیشین در مورد بررسی و شناخت موجودات برحسب برهان و استدلال عقلی انجام دادهاند، مورد مداقه قرار دهیم و هر آنچه را موافق حق یافتیم با خوشحالی بپذیریم و هر آنچه را موافق با حق نیافتیم، رد کنیم و از آن درس بگیریم و آنها را معذور داریم.[6] براساس این بیان وی، استدلالات فلسفی ممکن است با حق معارض باشد. فلسفه در مقام تحقق، تماما حق نیست. وجود اختلافات بسیار بین سخنان فلاسفه، بهترین شاهد بر این مدعای ماست بر اینکه هرچه در کتب فلسفی است، نمیتواند حق باشد.
برگرفته از: روزنامه رسالت شماره 6166
پی نوشت:
-
[1] . محمدبن احمدبن رشد، فصل المقال فی ما بین الحکمه و الشریعه فی الاتصال، ص29.
-
-
-
-
[5] . طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 398-401.
-
[6] . ابن رشد، پیشین، ص 37.