روحانيت، حكومت
رسالت روحانیت
کتاب رسالت روحانیت از نگاه امام خمینی را بهروز رشیدی نوشته و موسسه چاپ و نشر عروج آن را در 134 صفحه منتشر کرده است. در این کتاب، رسالت روحانیت در سیزده فصل مورد بررسی قرار گرفته است. در ذیل، بخشهایی از این کتاب را که پیرامون رسالت روحانیت در تشکیل حکومت و دفاع از کیان اسلام میباشد، برای بهرهمندی خوانندگان درج میکنیم.
چنانچه در بخشهای مقدماتی گفته شد یکی از مناصب پیامبران مساله حکومت و امر سیاست بوده است. سیاست در مفهوم الهی آن به معنای اجرای پیام وحی و توحید و احکام الهی در جامعه است و اگر پیامبران به این امر اهتمام نمیورزیدند درواقع نقض غرض میشد. زیرا ابلاغ وحی از سوی پیامبران به منظور اجرای آن در روی زمین است. از آیات قرآنی چنین برمیآید که انبیا یا حکومت تشکیل دادند یا درصدد تشکیل حکومت بودند. حضرت سلیمان(ع) از جمله انبیایی است که حکومت تشکیل داد. مبارزه سلیمان با بلقیس موجب شد تا او دست از حکومت باطل خود بردارد و تسلیم سلیمان شود. حضرت یوسف(ع) نیز از جمله انبیایی است که در پست وزارت دارایی توانسته بود منصبی از مناصب حکومتی را برعهده بگیرد. چنانچه قرآن کریم میفرماید:
"قال اجعلنی علی خزائن الارض" گفت مرا وزیر دارایی خویش بگردان.
داود نیز از جمله انبیایی است که خداوند به او ملک و حکومتی عظیم داد: "و شددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصلالخطاب" و حکومت او را استحکام داده و به او حکمت و داوری عادلانه بخشیدیم.
در مورد اینکه چه تعداد از انبیا حکومت تشکیل داده بودند، به تحقیق نمیتوان سخن گفت. اما از برخی از آیات قرآنی این نکته به دست میآید که آنها درصدد تشکیل حکومت بودهاند، هر چند که گروهی از آنان به خاطر نبود موقعیت و فرصت مناسب موفق به این کار نشده بودند.
بنابراین به خوبی از کلام خداوند در قرآن مجید روشن میشود که او انبیا و پیامبران و رسولان خود را در روی زمین برگزید تا هدایت عملی و سیاست و حکومت و جوامع را بر مبنای توحید و وحی و احکام شرع بر عهده بگیرند و آنچه که ابلاغ مینمایند به مرحله اجرا بگذارند. بدینسان پیامبران صرفا عارف، زاهد، عابد، مبلغ نبودند، هر چند که همه این اوصاف را داشتند، بلکه اضافه بر اینها مجری و اداره کننده جوامع و سامان دهنده مناسبات اجتماعی و سیاستمدار و دولتمرد و حاکم و زمامدار نیز بودند و یا در جهت آن تلاش میکردند دین مکتبی جامع است که شامل همه جوانب زندگی میشود و چون زندگی با اجتماع و سیاست توام است و اجتماع و سیاست با رهبری میسر، در نظام دینی مساله رهبری به شکل قاطع مطرح شده است. از این روست که در اسلام راستین اصل "وصایت" اصلی است قطعی. بدین معنا که چنین نبود که پیامبراکرم(ص) واعظی باشد و اندرزهایی بدهد و بگذرد، بلکه بنیانگذاری بود بزرگ که جامعه اسلامی را بنیان گذارد و قرآن را نظامنامه و قانون اساسی آن جامعه ساخت. دخالت پیامبر در سیاست و حکومت و تشکیل دولت توسط آن حضرت موجب گردید که برخی از مورخین پیامبر را "دولتمرد" بخوانند، چنانچه ویل دورانت و توین بی مورخین نامی معاصر زمانی که در مورد اسلام و ظهور پیامبر تاریخ مینویسند از او با عنوان سیاستمدار و پیامبر یاد میکنند. شرکت مستقیم پیامبر در امور نظامی و فرماندهی جنگهای متعدد که در تاریخ اسلام از آن با عنوان غزوات آن حضرت یاد میشود موجب گردید که برخی از او با عنوان "الرسول القائد" یاد کردهاند، یعنی پیامبری که فرمانده نظامی نیز بود.
در اینجاست که مقام خلیفه الهی انسان در روی زمین معنا و مفهوم پیدا میکند. خلافت یعنی نیابت حکومت از جانب کسی دیگر و خلیفه یعنی کسی که به نمایندگی از دیگری تصدی امر حکومت را عهده دار میشود. بنابراین خلیفه خدا بودن در روی زمین به معنای این است که در روی زمین به نیابت از خداوند تصدی امر حکومت را عهدهدار شدن. در فلسفه سیاسی شیعه پس از نبیاکرم مقام امامت و خلافت الهی و تصدی امر سیاست در روی زمین به ائمه و در عصر غیبت بویژه براساس نظریه ولایت فقیه امام خمینی به فقهای صالح و علمای ربانی میرسد.
اگر علما و روحانیون ورثه و نایبان انبیا هستند، بایستی مسیر آنها را طی نمایند و به همان سیاق سیاست را جزء دیانت بدانند و در جهت تحقق آن بکوشند. شریعت که همان شکل حکومت انبیاست به ریاست خدا و سپس رسول و از آن پس جانشینان رسول (اولوالامر) اداره میشود. از این سه مقام قوانین و مقرراتی صادر گشته و میشود که روی هم شکل حکومت دینی و شریعت را تشکیل میدهد. استنباطی که کار ولی امر و فقهای جامعالشرایط است از رسالت و وظایف روحانیون میباشد و آن به دست آوردن احکام و دریافتن مصالح وقت است. این احکام هم فقه در عبادات و معاملات و... است و هم فقه سیاسی است و اگر فقه را به این معنا، گسترده درنظر بگیریم چیزی از حوزه زندگی اجتماعی و فردی انسان و جوامع فارغ از حوزه مسئولیت و فقاهت علما و روحانیون نیست.
امام خمینی به خوبی توانست این قرائت حقیقی و اصیل از اسلام را احیا نماید و رسالت و وظیفه روحانیون را در راستای این نگرش به اسلام تبیین نماید و با بدعتگذاریهای استعماری که متاسفانه در میان اقشار روحانی نیز رخنه و شیوع پیدا کرده بود به مبارزه برخیزد. غربیها برای نفی رسالت جهانی اسلام تلاش فراوان نموده و مینمایند. تفکر استعماری جدایی دین از سیاست با حربههایی از قبیل ملیگرایی توسط غرب در جهان اسلام تقویت شد.
تفکر جدایی دین از سیاست که ناشی از تبلیغات منفی استعمار غرب است تا آنجا پیش رفت که حتی در موزههای علمیه نیز عدهای از علمای دینی هرگونه دخالت در امور سیاسی را دون شان خود و یا خلاف شرع میدانستند امام خمینی نه تنها با این تفکر تخدیرکننده وخطرناک به شدت مبارزه نمودند، بلکه دخالت در سیاست را از اهم وظایف و رسالت روحانیون دانسته و عملا و از جنبه نظری آن را به ثبوت رسانیدند. در این رابطه میفرمایند:
استکبار وقتی که از نابودی مطلق روحانیت و حوزهها مایوس شد دو راه برای ضربهزدن انتخاب نمود: یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ. در قرن معاصر وقتی حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههای نفوذ تربیت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القای شعار جدایی دین از سیاست است که متاسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازهای کارگر شده است تا جایی که دخالت در سیاست دون شان فقیه و ورود در معرکه سیاسیون، تهمت وابستگی به اجانب را به همراه میآورد.
امام خمینی روحانیون را به رسالت تاریخی خود در مورد تصدی امر سیاست و اجرای سیاست دینی واقف نمود و افکار استعماری را در این زمینه زائل نمود. به عبارت دیگر او وظیفه و رسالت اصیل روحانیت را که در طول تاریخ ا سلام گرد و غبار خرافه و بدعت و نسیان بر چهره آن نشسته بود، از این ناخالصیها زدود و چهره آن را شفاف و آشکار نمود. دیگر هیچ جای تساهل و گوشهنشینی، رهبانیت و محافظهکاری برای یک روحانی متعهد و مسئول باقی نماند. او همه روحانیون را به انجام این رسالت خطیر فرا خواند و حجت را بر آنان تمام نمود و سکوت را مایه خیانت به اسلام و از گناهان کبیره قلمداد نمود. تفکر جدایی دین از سیاست و نفی رسالت جهانی دین که ملازم آن است، از موانع بزرگی بود که بر سر راه انقلاب اسلامی قرار داشت.
در این رابطه امام احساس میکردند، قبل از هر چیز باید حوزههای علمیه و مجامع روشنفکری را در این زمینه که دیانت اسلام عین سیاست است با خود همراه کنند و روحانیت را به این رسالت مهم واقف سازند تا بتوانند راه دشوار مبارزه را ادامه دهند.
امام خمینی با ارائه تئوری حاکمیت و نظریه سیاسی خود، در عصر غیبت امام معصوم، یعنی نظریه ولایت فقیه، این وظیفه رهبری و هدایت جامعه به سوی عدل و قسط را رسالت اجتنابناپذیر روحانیت میداند. زیرا از نظر او به هیچ وجه به بهانههایی از قبیل انتظار ظهور امام معصوم یا اندیشه غصبی بودن هر نوع حکومت در غیاب امام معصوم و یا هر تفکر انحرافی دیگر، عدم مسئولیتپذیری و انجام رسالت توجیهپذیر نمیباشد.
امام خمینی سیاست را ابزار مناسبی میدانند که باید در خدمت دین و ترقی و تکامل معنوی انسان قرار گیرد. به نظر ایشان هر عمل سیاسی که موضوع تکلیف شرعی واقع شود به عنوان وظیفه دینی تلقی میگردد. از همین رو است که ولایت و امامت را مظهر دین و سیاست میشناسد. در اندیشه امام خمینی رهبری به مفهوم امامت، عبارت است از آن سیاستی که متکی بر وحی و ایدئولوژی اسلامی است. رسالت مهم انسانسازی و هدایت و تشکیل امت را به جای کشور داری و مردمداری صرف، بر عهده میگیرد. این نوع رهبری و سیاست، سعادت به معنای رفاه بهتر را نیز به دنبال دارد ولی هرگز مرادف با رفاه بهتر نیست.
امام در همین رابطه بر فقها لازم و واجب میداند که حکومت شرعی تشکیل دهند تا از طریق آن بتوانند حدود و احکام اسلامی را اجرا نمایند و به حفظ ثغور و کیان اسلام بپردازند و این امر را رسالتی ضروری و واجب میداند و در این زمینه به صراحت اعلام میدارد:
لازم است که فقها اجتماعا یا انفرادا برای اجرای حدود و حفظ و ثغور و نظام، حکومت شرعی تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب کفایی است. در صورتی هم که ممکن نباشد ولایت ساقط نمیشود زیرا از جانب خدا منصوبند. ... ائمه و فقهای عادل موظفند که از نظام و تشکیلات حکومتی برای اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده کنند. صرف حکومت برای آنان جز رنج و زحمت چیزی ندارد. منتهی چه بکنند؟ مامورند انجام وظیفه کنند. موضوع ولایت فقیه ماموریت و انجام وظیفه است. ... اگر گفتیم که اسلام برای همه مردم دنیاست این امر جزو واضحات عقول است که مسلمانان مخصوصا علمای اسلام موظفند اسلام و احکام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفی نمایند.
امام خمینی در فراز دیگری از بیانات خود در مورد لزوم دخالت روحانیون در سیاست و ارتباط تنگاتنگ و اجتنابناپذیر دیانت و سیاست با اشاره به تشکیل حکومت و اجرای سیاست دینی در صدر اسلام و توسط پیامبر گرامی چنین میگویند:
این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند. این را بیدینها میگویند. مگر زمان پیغمبراکرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره، عدهای روحانی بودند و عده دیگر سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفای حق یا ناحق، زمان خلافت حضرت امیر(ع) سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها را استعمارگران و عمال سیاسی آنها درست کردهاند تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند. در این صورت میتوانند بر مردم مسلط شده و ثروتهای ما را غارت کنند. منظور آنها همین است.
باید عرض کنم که سیاست برای روحانیون و برای انبیاء و برای اولیای خدا حقی است، لکن سیاستی که آنها دارند، دامنهاش با سیاستی که اینها دارند فرق دارد، ما اگر فرض کنیم که یک فردی هم پیدا بشود که سیاست صحیح را اجرا کند، نه به آن معنای شیطانی فاسدش. یک حکومتی، یک رئیس جمهوری، یک دولتی سیاست صحیح را هم اجرا کند و به خیر و صلاح ملت باشد، این سیاست یک بعد از سیاستی است که برای انبیا بوده است و برای اولیا و حالا برای علمای اسلام.
امام خمینی با اشاره به نهضت انبیاء که جملگی سیاست و ضد استثماری بوده است وظیفه سیاسی روحانیون را تبیین مینماید. از نظر او همچنان که انبیا بر علیه طاغوتهای زمان خود قیام کردند و قصد آنان ساقط نمودن این حکومتهای ستمگر و ایجاد حاکمیت الهی مبتنی بر عدل و قسط بود، رسالت روحانیون و علما آن است که به سان انبیاء بر علیه نظامهای ستمگر و استثمارگر قیام نموده و در راستای ایجاد حکومت دینی و اسلامی تلاش نمایند و حکومت اسلامی تشکیل دهند. از نظر امام اهتمام به امور مسلمین که وظیفه هر مسلمانی است بر علما و روحانیون واجب میگرداند که در جهت تحقق سیاست حقه که همان اجرای دیانت است قیام نمایند: شما کدام یک از انبیا را سراغ دارید که در امور اجتماعی به آن طور حادش شرکت نکرده و سردمدار نبوده است؟ موسی علیه السلام یک شبان با عصایش راه میافتد میرود سراغ فرعون، نمیآید توی بازار مسئله بگوید. این هم هست البته اما میرود سراغ فرعون، خدا هم او را میفرستد دنبال فرعون بروید او را دعوت کنید، دعوتش کنید به قول لین هم دعوتش کنید و امثال ذالک، وقتی که قول نشد آن وقت قیام میخواهد پیغمبر اکرم کدام روز نشست همین طوری فقط مساله بگوید، کاری به کار جامعه نداشته باشد؟ اینهایی که میگویند آخوند چه کار دارد به امور سیاسی، پیغمبر اکرم کدام روزش از مسائل سیاسی خارج بود؟ دولت تشکیل میداد. با اشخاصی که بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها مبارزه میکرد، جنگ میکرد، ما را آنطور میخواستند منزوی کنند که لباس جندی را میگفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امیر لباس جندی داشت، با عدالت منافات داشت؟ حضرت سیدالشهدا نداشت لباس جندی. اینها به آن تبلیغات بسیار وسیعشان ما را منزوی کرده بودند، یعنی خود ما را به مغزهای ما آنقدر خوانده بودند که خودمان باور کرده بودیم که نباید ما در سیاست دخالت کنیم. نخیر، مساله این نیست، مساله دخالت در سیاست در رأس تعلیمات انبیاست، مساله جنگ مسلحانه با اشخاصی که آدم نمیشوند و میخواهند ملت را تباه کنند، در رأس برنامههای انبیا بوده است... دخالت در امور سیاسی از بالاترین مسائلی است که انبیا برای او آمده بودند...
براساس روایاتی از قبیل "العلماء ورثه الانبیاء" و "الفقها امناء الرسل" عالمان و روحانیون وارثان و امانتداران پیامبرانند. یعنی امانتی که خداوند به پیامبران داد یعنی "دین" پیامبران حفظ و صیانت آن را به علمای ربانی سپردند تا در اعصار بعدی وظیفه پیامبران را در این رابطه ادا نمایند. و دین را پاسداری نموده و آن را به مردم بیاموزند و سعادت جامعه را، از راه علم دینی و عمل دینی تامین کنند.
بنابراین روحانیون و علما به عنوان وارثان انبیا در گسترش ارزشها و حفظ و استمرار آن بزرگترین مسئولیت را دارند و جایگاه و نقش اجتماعی آنان این وظیفه را دو چندان کرده است. حیات اجتماعی هر جامعه، به روح ارزشها و کمالات معنوی بستگی دارد و مرگ آن به گسترش رذایل و از میان رفتن مکارم اخلاق، اهتمام مردم بر گسترش ارزشها، نشانگر سلامت جامعه است و رواج ضد ارزشها، حکایتگر بیماری آن، فرجام انسانهای بیبهره از ارزشهای انسانی، زبونی و واماندگی است و مردم بیتعهد در عرصه سیاسی و اجتماعی ره به جایی نخواهند برد. سخن در این است که نقش روحانیت در حیات معنوی و حفظ دین و کیان اسلام کدام است؟ قبلا نیز گفته شد که روحانیون و علما وارثان انبیا هستند. تبیین و ترویج مکارم اخلاق نیز مهمترین کار انبیا بوده و تزکیه نفس، سرلوحه کارشان. بنابراین حراست و پاسداری از این مکارم اخلاق و آموزههای دینی مهمترین وظیفه و رسالت روحانیون و علمای پس از انبیاست.
هر چند دین و شریعت توسط وحی و ابلاغ کامل شده است، اما دینداری بیوجود ولی امر و امام تمام نیست، به این معنی که مردم بیوجود امام عادل نمیتوانند دیندار باشند، امام و نایب او در شیعه کسی است که رهبری امت اسلام در امور اجتماعی را داشته باشد، عدالت را در اجتماع برقرار کند و سنتهای اسلامی را اقامه کند و بدعتها را نابود سازد، امام در شیعه کسی است که در همه خوبیها بر همه کسی مقدم و پیشرو باشد. در علم و بردباری، در قدرت و پارسایی، در صبر و شجاعت، در عنا و قناعت، در سخاوت و حساب، در عبادت و جهاد، در صفا و هوش و خموشی و خروش، در سیاست و نظام. کسانی که به جای اینانند نیز امامان درجه دوم و سوم هستند. این جانشینان نیز به سان امامان و انبیا وظیفه حفظ و حراست دین را به عهده دارند. رهبران دینی هرگز در مقابل بدعتها و القای احکام دین و شریعت سکوت نمیکردند. بنابراین روحانیون که رهبران دینی امت در غیاب امام معصوم هستند وظیفه سنگین حراست از کیان اسلام را بعهده دارند امام خمینی در "تحریرالوسیله" رسالت دینی را در دفاع از اسلام و مسلمین و کیان اسلام و موجودیت جامعه اسلامی در کلیت آن میداند و این دفاع را واجب میدانند. فتوای امام در محبث دفاع، شامل همه ملتهای مسلمان میشود. به طوری که این همه دولتهای اسلامی و مسلمانان را مکلف به دفاع از هر کشور اسلامی که مورد تهاجم اجانب قرار گیرد و یا حتی در معرض تهاجم باشد میدانند.
امام خمینی در طول حیات خود همواره خود را موظف به حراست و دفاع از کیان اسلام میدانستند و به این وظیفه عمل مینمودند و در راه ایفای آن از هیچ خطری نمیهراسیدند. او در روزهای نخست نهضت اسلامی خویش در سال 1341 به دفاع از کیان اسلام در معنای کل آن پرداخت و حفظ و حراست از اسلام را در پهنه گیتی وظیفه خود میدانست. او در جربیان "انجمنهای ایالتی و ولایتی" در اعلامیهای چنین هشدار داد:
اینجانب حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر میکنم، قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است...
بدین سان ملاحظه میشود امام خمینی همواره حفظ اسلام و قرآن را وظیفه خود میدانستند و به علما و روحانیون نیز در این رابطه توصیه و اندرز مینمودند:
گسترش دادن علوم اسلام و نشر احکام با فقهای عادل است،... ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است. همین تکلیف است که ایجاب میکند خونها در انجام آن ریخته شود. از خون امام حسین(ع) که بالاتر نبود برای اسلام ریخته شد و این روی همان ارزشی است که اسلام دارد....
امام خمینی در رساله ولایت فقیه در بیان وظایف علما و روحانیون آنها را موظف و مکلف به دفاع و حفظ اسلام میداند و این وظیفه را بر روحانیون لازم و واجب میداند و تا جایی این رسالت را لازم و ضروری میدانند که مجهز شدن به لوازم و تجهیزات و تشکیلات را برای حفظ کیان اسلام لازم میدانند:
این که فرمودهاند "فقها حصون اسلامند" یعنی مکلفند اسلام را حفظ کنند و زمینهای را فراهم آورند که بتوانند حافظ اسلام باشند. و این از اهم واجبات است و از واجبات مطلق میباشد نه مشروط. و از جاهایی است که فقهای اسلام باید دنبالش بروند، حوزههای دینی باید به فکر باشند و خود را مجهز به تشکیلات و لوازم و قدرتی کنند که بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانی کنند. همان گونه که خود رسول اکرم(ص) و ائمه(ع) حافظ اسلام بودند و عقاید و احکام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ میکردند.
امام خمینی روحانیون و علمای واقعی را پاسدار اسلام میداند و اسلام را امانتی در دست آنها میداند که حفظ آن رسالت اصلی علما و روحانیون است و روحانیون را در اجرای این رسالت در مقابل خداوند مسئول میداند و خیانت به این وظیفه و امانت را گناهی نابخشودنی میداند و آن را از گناهان کبیره میشمارد چنانچه میگویند:
روحانیون در هر جا که هستند، چه ائمه جمعه و چه ائمه جماعات و چه کسان دیگری که مشغول شغل روحانی هستند، اسلام امروز به ملت ما و به شما که شاخص هستید و اولی هستید سپرده شده است. ما امروز همه پاسدار اسلام هستیم. شما ملت از دولتیها گرفته و قوای نظمی و انتظامی گرفته و نظامی و انتظامی گرفته و تا همه قوای مسلحه، همه بازارها، همه ادارهجات، تمام ملت، بیاستثنا مسئول هستیم در مقابل خدای تبارک و تعالی برای این امانت. این اسلام که امانت است و دست ماست، اگر ما به این امانت خدای نخواسته خیانت بکنیم، این یک گناهی است که معلوم نیست که آمرزیده بشود، فرق دارد با گناههای دیگری حتی با کبائر گناههای دیگر، برای اینکه بسیاری از گناهها هست که به خود انسان برمیگردد، به جامعه برنمیگردد، لکن خیانت به این امانت، خیانت به اسلام و خیانت به ملتهای مسلم است.
* امام خمینی به خوبی توانست قرائت حقیقی و اصیل از اسلام را احیا و رسالت روحانیان را در تشکیل حکومت تبیین نماید. این حرکت امام خمینی دقیقا در برابر بدعت گذاریهای استعماری بود که جدایی دین از سیاست و عدم دخالت روحانیان در سیاست را تبلیغ میکرد.