11 اسفند 1389, 0:0
ماهيت و عوامل انقلاب اسلامي (بخش چهارم)
مرتضی مطهری
بنابراین با بررسی مسألة رهبری و کیفیت و نحوة آن، و با درنظر گرفتن اینکه مردم در میان افراد زیادی که صلاحیت رهبری داشتند، کدام رهبر را انتخاب کردند19 و با بررسی و تحلیل مسیری که این رهبر طی کرد و اهرمهائی که روی آنها تکیه نمود و منطقی که به کار برد، به این نتیجة روشن و آشکار میرسیم که نهضت ما واقعاً یک نهضت اسلامی بوده است. با آنکه نهضت از سویی خواهان عدالت بود و از سویی دیگر در جستجوی آزادی و استقلال، ولی عدالت را در سایه اسلامی میخواست و استقلال و آزادی را در پرتوی اسلامی جستجو میکرد و به عبارت بهتر نهضت ما همه چیز را با رنگ و بوی اسلامی طلب میکرد و این همان جهت مورد خواست و میل ملت بود.
در ابتدای سخنم به نکتهای اشاره کردم که اینجا میباید آن را تکمیل کنم. در آنجا گفتم که هر انقلابی معلول یک سلسله نارضایتیها و ناراحتیهاست. یعنی وقتی مردم از وضع حاکم ناراضی و خشمگین باشند و وضع مطلوبی را آرزو بکنند، زمینه انقلاب به وجود میآید. حالا میخواهیم مکمل این موضوع را بیان کنم و آن این است که، صرف نارضایی کافی نیست. ممکن است ملتی از وضع موجود ناراضی باشد و آرزوی وضع دیگری داشته باشد، با این حال انقلاب نکند، چرا؟ برای اینکه دارای روحیه رضا و تمکین است. روحیه ظلمپذیری در میان آن ملت رواج دارد. چنین مردمی ناراضی هستند، اما در عین حال تسلیم ظلماند. اگر ملتی ناراضی بود، اما علاوه بر آن روحیه پرخاشگری، روحیه طرد و انکار در او وجود داشت، در آن صورت انقلاب میکند، اینجاست که نقش مکتبها روشن میشود. از جمله خصوصیات اسلام این است که به پیروانش حس پرخاشگری و مبارزه و طرد و نفی وضع نامطلوب را میدهد. جهاد، امر به معروف، نهی از منکر یعنی چه؟ یعنی اگر وضع حاکم، نامطلوب و غیرانسانی بود، تو نباید تسلیم بشوی و تمکین بکنی. تو باید حداکثر کوشش خودت را برای طرد و نفی این وضع و برقراری وضع مطلوب و ایدهآل به کار ببری.
مسیحیت که اساسش بر تسلیم و تکمین است، قرنها از اسلام انتقاد میکرد که : این چگونه دینی است؟ در دین که نباید شمشیر و جهاد وجود داشته باشد، دین باید دم از صلح و صفا بزند، دین باید بگوید اگر به سمت راست تو سیلی زدند، طرف چپ صورتت را پیش بیاور. حال آنکه اسلام چنین منطقی ندارد، اسلام میگوید: «افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر» یعنی با فضیلت ترین و برترین جهادها این است که انسان در برابر پیشوای ستمگر، دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح کند. من در جایی نوشتهام که همین جمله کوتاه چقدر حماسه در دنیای اسلام آفریده است.
اگر در مکتبی عنصر تعرض و عنصر تهاجم نسبت به ظلم وستم و اختناق وجود داشته باشد، آن وقت این مکتب خواهد توانست بذر انقلاب را در میان پیروان خود بکارد. امروز خوشبختانه این بذر به قدر کافی در میان ما پاشیده شده است؛ یعنی بعد از آنکه سالها و بلکه قرنها بود که جهاد و امر به معروف و نهی از منکر در میان ما فراموش شده بود و ما طریق مبارزه را از یاد برده بودیم، در این صد سال اخیر خوشبختانه این مساله دوباره مطرح شد و جای خود را در جامعه باز کرد.
اما در این میان نکتهای وجود دارد که در واقع ما را بر سر دو راهی قرار میدهد و آن نکته این است، گفتم که اسلام با انقلاب پیوند دارد، بذر انقلاب در تعالیم اسلام موجود است و به همین دلیل برای مسلمانان انقلابی این سئوال پیش میآید که راه آینده چه باید باشد. انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی؟ انقلاب اسلامی یعنی راهی که هدف آن، اسلام و ارزشهای اسلامی است، و انقلاب و مبارزه صرفاً برای برقراری ارزشهای اسلامی انجام میگیرد و به بیان دیگر در این راه، مبارزه هدف نیست، وسیله است، اما عدهای میان انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی اشتباه میکنند؛ یعنی برای آنها انقلاب و مبارزه هدف است، اسلام وسیلهای است برای مبارزه. اینها میگویند هر چه از اسلام که ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد، آن را قبول میکنیم، و هر چه از اسلام که ما را از مسیر مبارزه دور کند، آن را طرد میکنیم. طبیعی است که با این اختلاف برداشت میان انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی، تفسیرها و تعبیرها از اسلام و انسان و توحید و تاریخ و جامعه و آیات قرآن، با یکدیگر متضاد ومتناقض میشود.
فرق است میان کسی که اسلام را هدف میداند و مبارزه را و جهاد را وسیلهای برای برقراری ارزشهای اسلامی، با آن که مبارزه را هدف میداند و حرفش این است که من همیشه باید در حال مبارزه باشم، اصلاً اسلام آمده برای مبارزه. در جواب این گروه باید گفت: برخلاف تصور شما، با آنکه در اسلام عنصر مبارزه هست، اما این بدان معنی نیست که اسلام فقط برای مبارزه آمده و هدفی جز مبارزه ندارد، در اسلام دستورات بیشماری وجود دارد که یکی از آنها مبارزه است.
این فکر که مبارزه اصل است، ناشی از طرز تفکری است که مادیون در مورد جامعه و تاریخ دارند. به اعتقاد آنان، تاریخ و طبیعت جریانی به اصطلاح دیالکتیکی طی کرده، از میان اضداد عبور میکنند، در دنیا، همیشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضداد به شکل دیالکتیکی جریان مییابد؛ یعنی هر واحدی در طبیعت و تاریخ بالضروره عامل نفیکننده خود را در درون خود پرورش میدهد و با رشد این عامل، میان واحد اول(تز) که عنصر کهنه محسوب میشود و نفیکننده آن (آنتی تز) که عنصر نو به حساب میآید، جنگ درمی گیرد و این جنگ با پیروزی نو یا به یک معنی دیگر ترکیب نو وکهنه (ایجاد سنتز) به پایان میرسد و بعد دوباره این جریان شروع میشود و سنتزی که از جنگ حاصل شده بود، خودبه عنوان یک تز وارد عمل میشود و باز روز از نو روزی از نو. براساس این طرز تفکر اساساً طبیعت، زندگی، جامعه، و هر چیز که انگشت بر روی آن بگذارید، جنگ است و جنگ. اخلاق خوب هم یعنی همیشه شکل آنتی تز را داشتن، یعنی انکار هر آنچه هست. انکار وضع موجود. هر که علیه وضع موجودـ هر چه میخواهد باشد ـ مبارزه کند، مترقی و متکامل است. همین قدر که وضع تازهای به وجود آمد، فوراً در درونش حالت دیگری که عبارت از انکار وضع فعلی باشد، به وجود میآید. از این به بعد آن آدم مترقی جزو عناصر کهنه درمیآید که میباید از بین برود. مبارزه، اساساً یک لحظه هم متوقف نمیشود و نباید هم متوقف شود. در هر لحظه هر چه که چهره مبارزه داشته باشد، حقانیت هم با اوست. براساس همین طرز تفکر است که آن عده که میکوشند به قول خودشان اسلام را انقلابی کنند ـ نه اینکه انقلاب را اسلامی بکنند ـ معیار اسلام را در همه جا مبارزه معرفی میکنند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان