نویسنده: غلامحسین زینلی
قرینه دوازدهم: قرشی بودن امام مسلمانان
شرط قرشی بودن جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) و امام مسلمانان، از جمله مسایلی است که مورد قبول تمام مذاهب اسلامی، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفتهاند. این اعتقاد برخاسته از احادیث متعددی است که صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. این گونه احادیث را در منابع و جوامع روایی اهل سنّت، به فراوانی میتوان یافت؛ از آن جمله:
1ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.[1]
2ـ ابو بکر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: أئمة من قریش.[2]
3ـ عمروبن عاص از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: قریش ولاة الناس فی الخیر والشر إلی یوم القیامة.[3]
4ـ ابوهریره ازرسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: الناس تبع لقریش فی هذا الشأن(فی هذاالأمر).[4]
5ـ سعدبن ابی وقاص از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: قریش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.[5]
6ـ ضحاک بن قیس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: لا یزال علی الناس وال من قریش.[6]
از مجموع روایات یادشده، استفاده میشود که مردم مسلمان، در هر عصری پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) باید دارای رهبری باشند که نسب او به قریش منتهی میشود.
شاهد این مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهای اهل سنّت است. بنگرید:
1ـ ابن حزم پس از نقل روایات پیش گفته، میگوید: لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قریش…[7]
خلافت بر مسلمانان، برای غیر قرشی جایز نیست.
2ـ ابن حجر در ذیل حدیث«لایزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان» مینویسد: این حدیث، خلافت غیر قرشی را نفی میکند و نشان میدهد که خلافت باید همواره در میان قریش باشد.[8] وی میافزاید: جمهور اهل علم بر این عقیدهاند که شرط است که امام، قرشی باشد.[9]
3ـ وی از کرمانی شارح دیگر«صحیح بخاری» نقل میکند: زمان از وجود خلیفه قرشی خالی نیست.[10]
4ـ نووی، شارح«صحیح مسلم» نیز مینویسد: حکم حدیث عبدالله بن عمر(لا یزال هذا الأمر فی قریش…) تا روز قیامت، مادام که دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.[11]
5ـ ابن حجر از قرطبی نقل میکند: حدیث ابن عمر از مشروعیت خلافت خبر میدهد؛ یعنی امامت منعقد نمی شود مگر برای قرشی.[12]
6ـ وی، همچنین از قاضی عیاض نقل میکند: شرط قرشی بودن امام، عقیده تمامی علماست، تا آنجا که آن را اجماعی دانسته اند. از گذشتگان، کسی در این زمینه اختلاف نکرده است.[13]
7ـ زبیدی، عالم دیگر اهل سنّت در بحث شرایط امام، میگوید: شرط پنجم از شرایط امامت آن است که امام باید قرشی باشد. قریش، لقب نضربن کنانة بن خزیمة بن مدرکه است. دلیل این مطلب، روایت رسول خدا(صلی الله علیه واله) است که فرمود: «الأئمة من قریش».[14] اکنون، پس از یادآوری روایات و فتاوا، جای این سؤال است که مسلمانان کشورهای اسلامی و غیراسلامی که پیرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشی نسب آنها کیست؟ آیا تحت ولایت رهبری قرشی هستند؟ پاسخ درست این پرسش را باید در تفکر و اندیشه شیعی جستجو نمود. در فرهنگ شیعه، جانشینان دوازده گانه رسول اللّه (صلی الله علیه واله)، اهل بیت آن حضرت ـ علیهم السلام ـ اند. آنان، یکی پس از دیگری، رهبری امت اسلامی را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدی(علیه السّلام) به دوش دارد که به اعتقاد شیعه و سنّی ـ آنچنان که در منابع روایی خود ذکر کردهاند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) با پذیرفتن خلافت تعدادی از رجال قرشی، ظاهرا به این شرط (قرشی بودن امام) عمل کردند؛ امّا راهی که آنها برگزیده بودند، در آینده نه چندان دوری(سده هفتم هجری) که حکومت عباسیان پایان یافت، تبدیل به معضلی اعتقادی شد.
قرینه سیزدهم : مرگ بدون شناخت امام ، مرگ جاهلیت است
قرینه دیگر، روایاتی است که مرگ کسی را که امام زمان خویش را نشناخته و یا بیعت امامی را برگردن نداشته، مرگ جاهلیت (مرگ در حال کفر و بت پرستی) دانسته است. این دسته از روایات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگون و تنوع فراوانی نقل شده است. بنگرید:
1ـ تفتازانی در«شرح المقاصد» در ذیل آیه«أطیعواللّه و أطیعواالرسول و اولی الأمر منکم» از پیامبر(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة.[15]
2ـ معاویه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة.[16]
3ـ ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) روایت میکند: من مات لیس علی إمام، فمیتة جاهلیة.[17]
4ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(صلی الله علیه واله) روایت میکند: من مات مفارقا للجماعة، فقد مات میتة الجاهلیة.[18]
5ـ همو نقل میکند: من مات من غیر إمام جماعة، مات میتة جاهلیة.[19]
6ـ همو نیز روایت کرده است: من مات ولیس علیه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلیة.[20]
7ـ از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل شده است: من مات ولیس علیه إمام مات میتة جاهلیة.[21]
8ـ عامربن ربیعه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات ولیس علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.[22]
9ـ معاویه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.[23]
10ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة ومن نزع یدا من طاعة، جاء یوم القیامة لاحجة له.[24]
11ـ همو از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات وهو مفارق للجماعة، فانه یموت میتة جاهلیة.[25]
12ـ همو از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من فارق علیا، فارقنی ومن فارقنی فارق اللّه.[26]
13ـ ابوهریره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات میتة جاهلیة.[27]
14ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من مات وهو یبغضک یا علی، مات میتة جاهلیة….[28]
15ـ عرفجه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: انّه ستکون هنات و هنات، فمن أراد أن یفرق أمر هذه الأمة وهی جمیع، فاضربوه بالسیف کائنا من کان.[29]
16ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من فارق الجماعة، فاقتلوه.[30]
17ـ معاویه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.[31]
18ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.[32]
19ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل میکند: سمعت رسول اللّه ـ صلّی اللّه علیه وسلم ـ یقول:«من خلع یدا من طاعة، لقی اللّه یوم القیامة لاحجّة له، ومن مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.»[33]
20ـ ابن حزم از طریق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند:…من بایع إماما فأعطاه صفقه یده و ثمرة قلبه، فلیطعه ان استطاع، فان جاء آخر ینازعه فاضربوا عنق الآخر.[34]
21ـ ابن حزم از عرفجه نقل میکند که او از رسول خدا(صلی الله علیه واله) شنیده است: من أتاکم وأمرکم جمیع علی رجل واحد یرید أن یشق عصاکم أو یفرق جماعتکم فاقتلوه.[35]
22ـ وی همچنین از طریق ابوسعید خدری از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند:إذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما.[36]
23ـ ابوذر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه.[37]
24ـ ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: …لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت، إلاّ مات میتة جاهلیة.[38]
از مجموعه روایات پیش گفته که در صحاح، مسانید و دیگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نکاتی میآموزیم:
1ـ در هر عصر و زمانی، همواره امام و رهبری مشخص و معین وجود دارد که شناخت او بر مسلمانان تکلیف است، تا حدی که مرگ کسی که توفیق شناخت امامش را نیابد، مرگ جاهلیت (یعنی مرگ در حال کفر و شرک) است.
ابن حزم درباره اهمیت شناخت امام میگوید:
برای مسلمان روا نیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهده اش باشد، سپری کند.[39]
2ـ از جمله «مات میتة جاهلیة» که در پایان بیشتر روایات این باب به چشم میخورد، استفاده میشود که مقصود از امام، شخص صالح(و شخصیت معنوی فوق العاده ای) است که جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) ـ و از خلفای دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا که هدف بعثت پیامبر(صلی الله علیه واله)، بیرون آوردن انسانها از جاهلیت و هدایت آنها به سوی بندگی خدا و حیات طیبه است. پس، «مرگ جاهلی»، مجازات و عقوبت بسیار بزرگی است که لابد برای خطا و جرم بزرگی وضع شده است. آیا نشناختن هر پیشوایی از سوی مسلمان مؤمن، میتواند خداوند را چنان به خشم آورد که همه حسنات یک مسلمان را به خاطر آن، حبط نماید(آنچنان که گویی وی اصلا از رسالت نبی خاتم، بی خبر و بی بهره مانده است)؟ به علاوه، پیشوای غیر صالح و فاقد شرایط امامت، اصولا توان هدایت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اینکه نشناختن او، دلیل گمراهی کسی و موجب بی ارزش شدن اعمال او باشد!
3ـ نکته دیگر، تأکید بر همراهی با جماعت مسلمانان است؛ به طوری که اگر کسی حتی (مثلا) یک وجب از جمعیت مسلمانان کناره گیری کند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همین حال بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت و جایگاه او در آتش است (احادیث 4، 11، 13، 16، 17، 18 ).
4ـ نکته چهارم اینکه اگر کسی از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنین حالی مرگ را دریابد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و در روز قیامت و در پیشگاه خداوند، برای عملکرد خود، هیچ دلیل و برهانی ندارد (احادیث 13 و 19).
5ـ روایت چهاردهم، مرگ کسی را که بغض و کینه امیرمؤمنان علی بن أبی طالب(علیه السّلام) را در دل داشته باشد، مرگ جاهلیت میداند.
6ـ روایت دوازدهم، مفارقت و جدایی از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) را جدایی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) و جدایی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) را جدایی از خداوند متعال میداند. پر واضح است، کسی که رابطه اش را با پروردگارش قطع کند، چه عاقبت بدی در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آیا کسی که از فرمان امام زمانش (علی و فرزندش ـ علیه السلام ـ ) که جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بیعت کرده اند، سرپیچی کرده، با او به جنگ میپردازد و مردمان شام را از بیعت با او باز میدارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان میشود، مرگش، مرگ جاهلیت نیست؟ آیا کسی که بغض و کینه امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(صلی الله علیه واله) جدا نیست و فاصله نگرفته است؟ آیا چنین کسی را میتوان جانشین رسول اللّه(صلی الله علیه واله) و امام مسلمانان دانست؟ آیا غاصبان امامت و ولایت را میتوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهی از فقهای اهل سنت، معاویه و یاران او را از اهل «بغی» دانستهاند. در کتاب « الفقه علی المذاهب الأربعة » میخوانیم: الحنفیة قالوا: یشترط فی تغسیل المیت المسلم أن لایکون باغیا؛ والبغاة عند الحنفیة هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمین لیقلبوا النظم الإجتماعیة طبقا لشهواتهم، فکل جماعة لهم قوّة یتغلبون بها ویقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفیة.[40]
دانشمند دیگر اهل سنّت، «ابوبکر کاسانی حنفی» در بحث «شهید» و اینکه چه کسی شهید است، مینویسد:
… کسی که در جنگ با اهل بغی به قتل رسیده باشد، شهید است. دلیل ما مطلبی است که از عمار یاسر نقل شده که وی هنگامی که در صفین در زیر پرچم امیرالمؤمنین علی در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونی را که از من بر بدن و لباسم ریخته میشود، نشویید و لباسهایم را از تنم بیرون نیاورید؛ چرا که من و معاویه، یکدیگر را در پل صراط ملاقات خواهیم کرد».
و عمار، کشته شده اهل بغی بود؛ زیرا پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغیانگر(باغی) به قتل خواهند رساند».[41]
در این باره، نظر فقهای شافعی هم همانند نظر حنفیه است.[42]
ابن حجر نیز مینویسد: این مطلب ثابت شده است که اهل جمل، صفین و نهروان، «باغی» بوده اند و مؤید این مطلب، حدیث علی است که فرمود: «امر شدم تا با ناکثین وقاسطین و مارقین، بجنگم». ناکثین، اهل جمل اند؛ زیرا آنان بیعت خویش را با امیرالمؤمنین شکستند. قاسطین، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با علی بیعت نکردند. مارقین، اهل نهروانند؛ زیرا درباره آنان خبر صحیحی وجود دارد که میگوید: «آنها از دین خارج میشوند، چنانکه تیر از کمان خارج میشود». در مورد اهل شام، حدیث عمار ثابت شده است که «فرقه باغیه او را میکشند».[43]
حال آیا معاویه را که به اجبار و در روز فتح مکّه ایمان آوردهو از اطاعت امامی عادل خارج شده و نظم اجتماعی جامعه اسلامی را بر هم زده است، میتوان جانشین و خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه واله) دانست؟!
شایسته ذکر است که فریضه شناخت امام و پیروی از وی، اختصاص به عصر و زمان خاصی ندارد؛ بلکه فاصله زمانی پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) تا روز قیامت را دربرمی گیرد و اکنون جای سؤال از همه مسلمانان است که آیا برای شناخت امام حق کوشیده اند و آیا او را میشناسند؟
اگر پیروان هر یک از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا کنندکه از امام مذهب خویش پیروی میکنند، و بیعت همان امام را برگردن دارند، یا ادعا کنند که از خلفای راشدین پیروی میکنند و در بیعت آنان به سر میبرند، پاسخ میگوییم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پیشوای فقهی بودهاند، و به عبارت دیگر، هر یک از آنان فقیهی بوده اند که در حوزه مباحث فقهی، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.
ثانیا، هیچ یک از آنان در عصر خویش، زعامت و رهبری سیاسی مردم را برعهده نداشته اند، و از این روی، هرگز کسی از بیعت با آنان سخن نگفته است؛ بلکه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظریات فقهی آنان بوده است و بس.
ثالثا، چنانکه ملاحظه شد، در شمار زیادی از روایات این مبحث، سخن از بیعت و اطاعت به میان آمده است، و این مسئله تنها در مورد امام و پیشوای زنده قابل تصور است؛ از این جهت، بیعت با خلفای راشدین یا با امامان مذاهب چهارگانه، برای مسلمانانی که پس از عصر آنها زندگی کرده اند و میکنند، غیر قابل قبول و نابجاست و تاکنون از کسی چنین سخنی شنیده نشده است. همچنین در تعدادی از احادیث، تصریح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم یعرف امام زمانه…) شده است، که به دلیل سوم ما اشاره دارد.
پی نوشت:
-
[1]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب1، ح4؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص93و128؛ تاریخ بغداد، ج3، ص372؛ فتح الباری، ج13، ص117؛ المحلّی، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359؛ کنزالعمال، ج6، ص49؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ سنن بیهقی، ج8، ص141؛ و نیز رجوع شود به روایت مشابه دیگری از ابن عمر در: صحیح بخاری، دارالجیل، ج4، ص218؛ فتح الباری، ج13، ص114؛ تیسیر الوصول، ج2، ص34؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص39؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42.
-
[2]. تلخیص الحبیر، ج4، ص42؛ فتح الباری، ج13، ص119؛ کنزل العمال، ح33831.
-
[3]. سنن ترمذی، ج3، ص242(با تصریح به صحت حدیث)؛ مسند احمدبن حنبل، ج4، ص203؛ کنزالعمال، ج12، ص23؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42.
-
[4]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب1؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ کنز العمال، ح33833.
-
[5]. مجمع الزوائد، ج5، ص346؛ فتح الباری، ج13، ص31؛ کنزالعمال، ج12، ص23.
-
[6]. المعجم الکبیر، ج8، ص298؛ مجمع الزوائد، ج5، ص353؛ تاریخ دمشق، ج11، ص130؛ کنزالعمال، ج12، ص32.
-
[7]. المحلّی، ابن حزم، ج9، ص359.
-
[8]. فتح الباری، ج13، ص117و118
.
-
[9]. فتح الباری، ج13، ص117و118.
-
[10]. فتح الباری، ج13، ص117و118.
-
[11]. شرح صحیح مسلم(المنهاج)، نووی، داراحیاءالتراث، ج12، ص200.
-
[12]. فتح الباری، ج13، ص118و119.
-
-
[14]. اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص230و231.
-
[15]. شرح المقاصد، ج5، ص239.
-
[16]. مسند احمدبن حنبل، ج4، ص96؛ حلیةالاولیاء، ج3، ص224(با تصریح به صحت حدیث)؛ المعجم الکبیر، ج19، ص388؛ مجمع الزوائد، دارالفکر، ج5، ص393؛ کنزالعمال، ج1، ص103وج6، ص65.
-
[17]. اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص334.
-
[18]. الفقیه و المتفقه، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیة، ج1، ص165؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص70، 93، 97، 123؛ المعجم الکبیر، چاپ عراق، ج12، ص335؛ کنزالعمال، ج6، ص65، ح14862؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص325.
-
[19]. المعجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج12، ص337؛ اتّحاف سادة المتقین، ج6، ص334.
-
[20]. مستدرک حاکم، ج1، ص77؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسی، ج5، ص225؛ الدرّالمنثور، سیوطی، چاپ اسلامیه، تهران، ج2، ص61.
-
[21].السنّة، ابن ابی عاصم، المکتب الاسلامی، ج2، ص503؛ مجمع الزوائد، ج5، ص405.
-
[22]. مجمع الزوائد، ج5، ص403.
-
[23]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ح58؛ سنن بیهقی، ج8، ص156؛ المعجم الکبیر،احیاءالتراث، ج19، ص335؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص302؛ سلسلةالأحادیث الصحیحة، آلبانی، المکتب الاسلامی، ج2، ص715؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص46.
-
[24]. مسند ابی داود، دارالمعرفة، ص259.
-
[25]. مسند احمدبن حنبل، ج2، ص83 و 154.
-
[26]. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص323؛ مجمع الزوائد، ج9، ص173.
-
[27]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب13، ح53؛ تیسیر الوصول، ج2، ص39.
-
[28]. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص321.
-
[29]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب14، ح5.
-
[30]. الفقیه والمتفقه، ج1، ص164.
-
[31]. مستدرک حاکم، ج1، ص118.
-
[32]. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص337؛ مجمع الزوائد، ج5، ص398؛ الفقیه والمتفقه، ج1، ص164 و نیز رجوع شود به: الفقیه و المتفقه، ج1، ص164، روایت عبداللّه بن عباس.
-
-
-
-
-
[37]. سنن بیهقی، ج8، ص157؛ مستدرک حاکم، ج1، ص117.
-
[38]. سنن بیهقی، ج8، ص157؛ صحیح بخاری، باب السمع والطاعة للإمام.
-
-
[40]. الفقه علی المذاهب الأربعة، جزیری، داراحیاءالتراث، ج1، ص109.
-
[41]. بدائع الصنائع، ابو بکر کاسانی حنفی، دارالکتاب العربی، ج1، ص323.
-
[42]. رجوع شود به: مغنی المحتاج، خطیب شربینی، داراحیاءالتراث، ج4، ص123.
-
[43]. تلخیص الحبیر، ج4، ص44.