14 دی 1388, 0:0
امام علي و همكاري با خلفا
پس از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جامعه اسلامى با حوادث سهمگینى روبرو شد. دشمنان داخلى و خارجى اسلام در صدد بودند تا به هر صورت اسلام را از مسیر خود خارج سازند و مسلمانان را با جنگ هاى داخلى مشغول نمایند و اگر هم بتوانند اسلام را از بین ببرند. بى تردید رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) از وضعیت ناگوار بعد از رحلتشان، آگاهى داشتند و دستورات لازم را صادر فرموده بودند.
از منظر شیعه یکى از مهم ترین دستورات آن حضرت(صلى الله علیه وآله)، چگونگى رهبرى جامعه اسلامى بود، که با معرفى چهره بسیار بزرگى مانند حضرت على(علیه السلام)مورد عنایت آن حضرت قرار گرفت. اهل سنت نیز ضمن قبول اهمیت رهبرى، آن را به گونه اى تفسیر کرده اند که گویا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کسى را معرفى نکرده و انتخاب جانشین را به خود مردم واگذار کرده است.
بنابراین هر یک از مذاهب اسلامى به تبیین دیدگاه خویش پرداخته و براى اثبات مدعاى خود به دلایلى استناد نموده اند. در این میان گاهى به روایات و گفتارى استناد مى شود که مورد اعتماد طرف دیگر مى باشد و در کتاب هاى سندى او آمده است. در همین راستا اهل سنت در پاره اى از کتاب ها و نشریات براى اثبات مدعاى خود به برخى از سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه استدلال مى نمایند. در اینجا جهت بررسى این موضوع شایسته است سخنان آن حضرت مورد تحقیق و پژوهش قرار گیرد. اما پیش از آغاز بحث ذکر این نکته الزامى است که امیرمؤمنان(علیه السلام) در رویارویى با حوادث پیش آمده پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و بویژه در رابطه با خلفا، سه راه پیش روى داشت; یعنى یا آن حضرت مى بایست اقدام به قیام علنى کرده و با ایجاد درگیرى به منظور احقاق حق خویش و تغییر مسیر جامعه به سمت اهداف اصلى و حقیقى خود به پا مى خاست، که این نظر گرچه از سوى برخى که در صداقت و خیرخواهى آنان تردید جدى وجود داشت ـ نظیر ابوسفیان ـ ابراز مى گردید، ولى براى آن حضرت به وضوح معلوم بود که چنین حرکت و اقدامى در آن موقعیت حساس و سرنوشت ساز که جامعه اسلامى هنوز مراحل نخستین رشد و کمال خود را مى گذرانید و خطر ارتداد و از هم پاشیدگى براى آن وجود داشت تا چه اندازه مى توانست خطرناک باشد. در شرایطى که فقدان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)دل هاى بسیارى را لرزان و امیدهایشان را کم رنگ کرده بود نزاع بر سر جانشینى آن حضرت مى توانست چشم انداز آینده را در دیدگاه بسیارى از مردم تیره و تار سازد و بى شک در صورت بروز چنان تشنجى، دشمنان اسلام چه در درون سرزمین اسلامى و چه از خارج آن انگیزه بیشترى مى یافتند تا به اسلام ضربه وارد کنند. در چنین شرایطى اگر کسى عشق به دین داشته و جاه طلبى چشم او را از دیدن واقعیت ها نپوشانده باشد، هیچ گاه دست به حرکتى که نهایت آن برچیدن اساس مکتب است، نخواهد زد و به روشنى پیداست که با وجود انگیزه هاى بسیار قوى در برخى از صحابه براى ممانعت و امتناع از قبول ولایت امام على(علیه السلام) و عزم و تصمیم جدى آنها بر مخالفت با آن، اقدام به حرکتى تند و مسلحانه، بسیار خطرناک و تاریک جلوه مى نمود و بدیهى است انجام چنین اقدامى از آن حضرت بسیار بعید به نظر مى آید.
دومین راهى که پیش روى آن حضرت وجود داشت انزوا و گوشه نشینى مطلق بود، به صورتى که در هیچ یک از مسایل داخلى و خارجى امت اسلامى کوچکترین دخالتى نکرده و بى تفاوت نسبت به هر آنچه پیش مى آید، تنها به زندگى و معیشت خود بپردازد.
چنین رویه اى گرچه زیان کمترى نسبت به شیوه نخست داشت، ولى اتخاذ چنین روشى با روح ایمانى و تقواى على(علیه السلام) سازگار نبود، چرا که این روش مخصوص کسانى است که در هواى قدرت و ریاست و در پى تحقق امیال و آرزوهاى نفسانى خویش اند; آنان که با به میدان آمدن و پیروزى رقیب به کلى خود را از تمامى جریانات کنار کشیده و با قهر و ناز، گوشه گیرى مطلق گزیده و از هر مشکلى که براى جامعه و حکومت پیش آید استقبال مى کنند تا شاید این معضلات به تضعیف موقعیت رقیب و تقویت شخصیت و موضع ایشان منجر شود، و چه بسا خود نیز در ایجاد و یا تشدید آن مؤثر و سهیم باشند. چنین افرادى گاهى حتى به بهاى آسیب جامعه و از هم گسیختگى پایه هاى آن به چنین شیوه هایى متوسل مى شوند.
سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه و برخى از هم عصران آن حضرت، گویاى این نکته است که آن حضرت کوچکترین علاقه و محبتى نسبت به حکومت و مظاهر دنیا نداشته و زاهدترین فرد زمان خویش بوده اند و اگر گاهى نیز از حکومت سخن گفته اند، فقط مصالح اسلام و امت اسلامى را درنظر داشته اند. از سوى دیگر على(علیه السلام)23 سال در کنار پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى رشد و کمال نهال اسلام جهاد و تلاش نمود، با این اوصاف، چگونه ممکن است آن حضرت چنین رویه اى در پیش گیرد؟
راه دیگرى که پیش روى آن حضرت وجود داشت، انزوا و گوشه گیرى نسبى بود. با این شیوه از طرفى خود را از دخالت مستقیم در جریان ها و حوادث برکنار مى داشت، و از طرفى آن گاه که مصالح مسلمانان اقتضا مى کرد از مشاوره و راهنمایى دریغ نمى فرمود. آن حضرت به جاى پذیرفتن مسؤولیتى در سازوکار حکومت حاکم، کار اصلى خویش را هدایت مردم و نظارت براى حفظ دین قرار داد و با وجود آن که نارضایتى و مخالفت خود را در وقایع پیش آمده از خلیفه اول نشان مى داد ولى خود را از درگیر شدن در جنگى خونین و بنیان برانداز به شدت برحذر مى داشت. ایشان با کمال شجاعت روحى و مناعت طبع و با یک دنیا عظمت و بزرگوارى، آن گاه که پاى مصالح دین و آبروى مسلمانان و شوکت اسلام به میان مى آمد، بى هیچ دغدغه و تردیدى نظرهاى خیرخواهانه و مصلحت آمیز خود را نثار امت اسلامى و خلیفه مسلمین مى کرد و حتى با همان کسانى که آنان را بانیان غصب حق خویش مى دانست، به گونه اى رفتار مى کرد که به نقل شیعه و سنى خلیفه دوم در موارد متعددى گفته است: «لولا على لهلک عمر»;[1]اگر على نبود عمر هلاک مى شد. بنابراین با اطمینان مى توان گفت همکارى حضرت على(علیه السلام)با دستگاه حکومتى در راستاى حلّ مشکلات جامعه اسلامى بوده و ایشان مسایل جامعه را مهم تر از مسایل و منافع شخصى مى دانسته و هرگز حب و بغض خود را بر محور تمنیات شخصى قرار نداده است.
راز حب و بغض هاى على(علیه السلام) را باید در امور مهم ترى چون مصلحت اسلام، جامعه، توده مردم و... جُست.[2] بنابراین همکارى هاى امام على(علیه السلام)با خلفا تنها با چنین تفسیرى از سیره آن حضرت قابل قبول مى باشد نه با گمان تأیید و امضاى خلافت ایشان.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان