كلمات كليدي : خوارج، معتزله، قدريه، جبريه، مرجئه
نویسنده : زينب ابراهيمي
خوارج:
خوارج جمع خارجی و در اصطلاح عام به معنای سرکشی و شورش علیه امام مورد پذیرش مسلمانان است،[1] و در معنای خاصّ به دومیّن اختلاف میان مسلمانان اشاره دارد که در سالهای 36 و 37 هجری پس از جنگ صفین و پذیرش حکمّیت رخ نمود و منجر به پیدایش فرقهای مستقل به نام خوارج گردید که بر ضد امام علی(ع)، معاویه و پذیرش حکمیت شوریدند و با امام جنگیدند.[2] بازماندگان خوارج پس از نبرد نهروان در عراق و دیگر مناطق اسلامی به فعالیّت خود ادامه دادند.[3] در دوران خلافت چند ماهه امام علی(ع)، تحرکات این گروه در کوفه و بصره متمرکز شد. با شهادت امام علی(ع) به دست ابن ملجم مرادی، یکی از خوارج، و به قدرت رسیدن معاویه و چیرگی وی بر سراسر قلمرو اسلامی خوارج دورهای از جنگهای نامنظم را از سال 40ق. تا پایان خلافت امویان بر علیه امویان سازمان دهی کردند، و از جدیترین مخالفان سیاسی امویان محسوب میشدند.[4] این فرقه در طول حیات خود بتدریج از فرقهای سیاسی - نظامی به فرقهای اعتقادی – مذهبی تحول و به شاخههای مختلف انشعاب یافت.
محکمه، حکمیه، حروریه، مارقه، وهبین، شراة از دیگر نامهای این فرقه است.
خوارج به شش فرقهی اصلی؛ ازارقه، نجدیه، صفریه، عجاردة، اباضیه و ثعالبیه تقسیم میشوند. [5]
مهمترین اصول اعتقادی خوارج
الف) نظریه تکفیر: همهی خوارج به اتفاق آراء مرتکب کبیره را کافر میدانستند.[6] از این عقیده که در تقابل با عقاید شیعه و مرجئه و معتزله است،[7] و فرقههای مرجئه و معتزله در واکنش به آرای خوارج شکل گرفتند، دو فرع ناشی میشود:
1) چنانچه خلیفه یا امام (تعبیر رایج در ادبیات کهن دینی) گناه کبیرهای انجام دهد، مسلمان نیست و قیام بر ضد او نه تنها یک حق بلکه اقدامی واجب است.[8]
2) خوارج سرزمینی را که تحت حاکمیّت چنین امامی است، سرزمین کفر میدانستند و ریختن خون مردمان ساکن در آن را جایز میشمردند و بر اساس این دیدگاه به کشتار مردم میپرداختند.[9]
ب) نظریهی خلافت: از دیدگاه خوارج تعیین خلیفه نه از طریق نص و نه استخلاف و نه بر اساس قریشی بودن، بلکه از طریق انتخاب مردم انجام میپذیرد و پس از واگذاری رهبری به او، وی حق ندارد کسی را به تحکیم و داوری در کار حکومت بگمارد.[10]
بر این اساس خلافت ابوبکر و عمر و نخستین سالهای حکومت عثمان درست بوده و عزل عثمان پس از آن که در کار حکومت به بدعت گرایید، واجب بود. دربارهی امام علی(ع) نیز عقیده داشتند خلافت امام صحیح و پذیرفته شده است و فقط در تحکیم خطا کرده و به همین سبب کافر شده است.[11]
از دیگر اندیشههای خوارج برابری میان عرب و موالی در حقوق و تکالیف و خلود گناهکاران در جهنم و ... است.[12]
مرجئه:
کلمه مرجئه اسم فاعل از مادّهی ارجاء و ارجاء در لغت به معنای به تأخیر افکندن و نیز امید دادن به کسی[13] و در اصطلاح به تأخیر افکندن عمل از نیّت و جدایی ایمان از عمل است. از این رو ارجاء به تأخیر انداختن داوری دربارهی مرتکبان کبیره تا روز قیامت و نیز تأخیر امام علی(ع) از اولین جانشین پیامبر به چهارمین خواهد بود.[14]
چهار گروه اصلی مرجئه عبارتند از: مرجئه جبریه،مرجئه قدریه، مرجئه خالصه و مرجئه خوارج.[15]
هر چند ارجاء به معنای بیطرفی سیاسی در اواخر دورهی عثمان و به دنبال جنگهای میان مسلمانان رخ نمود، امّا بروز آن به روزگار حکومت امویان، اواخر قرن اوّل هجری، و در تقابل با آراء خوارج و معتزله بازمیگردد و در واقع نوعی تسامح دینی را در برابر تندرویهای دینی و سیاسی خوارج تجویز میکرد. مرجئه بر خلاف خوارج معتقد بودند که هیچ مسلمانی با ارتکاب به کبیره ایمان خود را از دست نمیدهد و مؤمن به شمار میرود.[16] پیدایش این فرقه در کوفه و نخستین کسى که در مورد مذهب کلامى مرجئه سخن گفته حسن فرزند محمد حنفیه بوده است.[17]
خلفای اموی از دیدگاه تسامح جویانه مرجئه که در صدد برقراری آرامش در میان مسلمانان بود، به خوبی بهره برده بردند. زیرا نظریه پردازان این فرقه آشتی و کنار آمدن با بنی امیّه را درست میدانستند. از آن رو که خلفای اموی مسلمان هستند و ارتکاب به کبیره آنان را از دایرهی مسلمانی خارج نمیکند و قیام بر ضدّ آنان جایز نیست.[18]
به گزارش نوبختی مرجئه کلامی به چهار گروه منشعب شدند:1) گروه نخست مرجئیان خراسان بودند که به جهمیه، پیروان جهم بن صفوان، اطلاق میشد و بیشتر از همه در عقیدهی ارجاء غلو کردند.[19] گروه دوم پیروان غیلان بن مروان، مرجئه شام هستند. گروه سوّم مرجئه عراق و پیروان عمرو بن قیس ماصر معروف به ماصریه هستند.[20]
از فرقههای مهم مرجئه میتوان به رّقاشیّة، زیادیّة، کرامیّة و معاذیّة اشاره کرد.[21]
قدریه:
قدریه نامی است که بر طرفداران اختیار انسان نهاده شد. مسألهی جبر و اختیار انسان در افعال خویش سومین اختلاف در مناظرات کلامی میان مسلمانان بود که در اواخر دوران صحابه رخ نمود و به پیدایش فرقه جبریه و قدریه انجامید.[22] حسین عطوان دربارهی علت پیدایش این فرقه میگوید: قدریه پس از آموزش در دامن مرجئه به موضع منافقانه و تسلیم آنان در برابر امویان اعتراض کردند و از مرجئه جدا شدند و مسائل مذهبی چون ایمان و کفر، قضا و قدر و صفات خدا را از قرآن برگرفته و به بحث و تفکر دربارهی آن پرداختند.[23]
اندیشهها:
محوریترین اندیشه قدریه مسأله اختیار انسان و آزادی او در افعال خیر و چه شر خویش است، و معتقد بودند انسان بر آنچه مىکند ثواب و عقاب مىبیند و خداى تعالى منزه از این است که به او شر و ستمی نسبت داده شود. و به همین دلیل قضا و قدری را که به نفی آزادی و اثبات جبر میانجامید، منکر بودند.[24] زیرا امویان افعال انسان را قضا و قدر الهی و انسان را فاقد اختیار و قدرت تصمیمگیری در انجام آن قلمداد میکردند، تا بدین وسیله به توجیه ستم و فساد خویش بپردازند.
قدّریه ایمان را شناخت اکتسابی خداوند میدانستند[25] و معتقد بودند که خداوند با هیچ یک از آفریدگان همانندی ندارد و کلام او مخلوق است. این گروه که کلام خداوند را مخلوق میدانستند بعدها به جهمیه مشهور شدند.[26]
این گروه معتقد به برابری مسلمانان در حقوق و تکالیف بودند و با تبعیضها و تفاوتهای نژادی میان عرب و موالی مخالفت میورزیدند.[27] از این رو این فرقه به دلیل اندیشههای مساوات خواهانه از یک سو و نفی برتری عرب بر دیگر اقوام، مورد کینهی خلفای اموی بوده و اکثر رهبران آن به دست خلفا و کارگزاران اموی کشته شدند.[28]
قدریه بر اساس اندیشههای مساوات خواهانه، خلافت را نه خاص قریش و یا عرب و یا اراده ازلی و تقدیر خداوند، بلکه به خلافت شورایی، یعنی تعیین خلیفه توسط مردم معتقد بودند. زیرا خلفای اموی حکومت خویش بر مردم را خواست و تقدیر خدا قلمداد میکردند.[29]
جبریه:
جبریه اصطلاحی است که متکلمین بر طرفداران عقیده جبر نهادهاند و در واقع نفی فعل اختیاری از انسان و انتساب تمام افعال به خداست.
جبریه بر دو گروه بودند: جبریه متوسطه، که برای آدمی قدرتی را اثبات میکنند؛ امّا قدرت را در فعل او مؤثر نمیدانند.[30]
جبریه خالصه، که هیچ قدرت و ارادهای برای انسان قائل نیستند و تمام افعال انسان را به خدا نسبت میدهند. ریشههای این اندیشه در شام و عراق در قرن نخست هجری یافت شده است.[31]
نخستین فرقهای که جبریه خوانده شدند، مرجئه جبریه بودند و برجستهترین شخصیّت این فرقه جهم بن صفوان بوده است.[32]
مرجئه جبریه در ایمان به ارجاء و دربارهی اعمال به جبر معتقدند و به نام سردسته این گروه مرجئه جهمیه نیز نامیده شدهاند.[33]
اصول اندیشهی جبریه
جبر: جهم فاعلی غیر از خدا در عالم نمیدید و نسبت دادن افعال به مردم را از روی مجاز میدانست و عقیده داشت که بندگان در کارهایى که بدیشان نسبت داده مىشود همچون درختهایى هستند که از باد به جنبش درمىآیند.[34] بدین ترتیب او قائل به جبر و اندیشهاش در این باره نزدیک به اشاعره و در تقابل با جعد که قدری مسلک بود، قرار میگرفت.[35]
نفی صفات: جهم صفاتی که مخلوقات را با آن توصیف میکنند از خداى نفى مىکرد. بنابراین خدا را نمیتوان موجود، شیء، عالم و حیّ نامید و خدا را تنها با صفاتی چون قادر، فاعل و خالق که مختص خداست میتوان توصیف کرد. همچنین او خدا را منشىء و ایجاد کننده شىء مىدانست و این اندیشه را از بیم گرفتارى به تشبیه اختیار کرده بود.[36]
نظریهی مخلوق بودن قرآن: جهم با نفی هر قدیمی جز ذات پروردگار نظریهی مخلوق بودن قرآن را ابداع کرد. هر چند این نظریهی جهم را بر گرفته از جعد بن درهم میدانند. [37]
از دیدگاه جهمیه خداوند متکلم به معنی حقیقی نیست؛ زیرا کلام صفت بشر است و برای کسی امکانپذیر است که جان، صورت، دست و گوش و چشم و جز آن دارد. بنابراین کلام خداوند حادث و البته او خود ازلی است. جهم در اثبات این نظریه علاوه بر دلایل عقلی، به آیاتی از قرآن کریم نیز استناد جسته است.[38]
معتزله:
مکتب اعتزال از کهنترین فرقههایی است که در روزگار شکوفایی تأثیری ژرف و شگرف در تاریخ اسلام بر جای نهاد. پیروان این مکتب به اصحاب عدل و توحید نیز مشهورند.[39]
اعتزال به معنای کنارهگیری و دوری گزیدن برخی از برخی دیگر است.[40] در فرهنگ اسلامی این اصطلاح نخستین بار بر گروهی سیاسی اطلاق شد که از ورود در جنگها و منازعات سیاسی دوران خلافت امیرالمؤنین علی(ع) خودداری و به همین دلیل معتزله (سیاسی) نامیده شدند. چنان که دینوری کنارهگیران از جنگ جمل را با عنوان و قد کانوا اعتزال الحرب یاد کرده[41] و نوبختی نیز از این جماعت با نام معتزلة (فسمو المعتزله) نام میبرد.[42] برخی نیز معتزلیان سیاسی را بر کنارهگیران از امام حسن(ع) اطلاق کردهاند.[43]
ظهور خوارج پس از ماجرای حکمیّت،[44] تبعات زیانباری برای جامعه مسلمین در پی داشت. از یک سو خوارج جز هم مسلکان خود، تمامی امّت اسلامی را کافر و ریختن خون آنان را مباح میشمردند[45] و از دیگر سو مرجئه ایمان را جدا از عمل و مرتکب کبیره را مؤمن مىدانستند.[46] هنگامی که از حسن بصری در اینباره پرسش شد، وی مرتکب کبیره را منافق خواند، امّا واصل بر این عقیده بود که مرتکب کبیره را نمیتوان کافر خواند چون او به توحید اقرار کرده و بلکه فاسق است و فسق حد وسط میان ایمان و کفر است و فاسق اگر بدون توبه بمیرد، در دوزخ مخلّد خواهد بود. این نظریه به «منزلة بین المنزلتین» شهرت یاقت.[47]
این اختلاف موجب کنارهگیری واصل و پیروانش از حسن بصری شد، از این رو معتزله نامیده شدند.[48]
اصول مذهب اعتزال:
کلیات آموزههای این مذهب بر پنج اصل استوار است:
1) اصل توحید: این اصل از بنیادیترین اصول معتزله است. توحید به توحید ذاتی، صفاتی و افعالی تقسیم میشود. توحید ذاتی به معنای ذات یگانه و بیمانند پروردگار مورد پذیرش تمامی فرقههای اسلامی است. توحید صفاتی که نخستین بار از سوی واصل بن عطا مطرح شد، بعدها از سوی پیروان وی به پذیرش صفات ذات و انکار صفات زاید بر ذات الهی منجر شد، زیرا به اعتقاد این گروه، صفات زاید بر ذات به تعدد قدیم و تعدد خدایان میانجامید.[49] معتزله توحید ذاتی را برای مقابله با دوگانه پرستان و دهری مسلکان مطرح و صفات زاید بر ذات را برای حفاظت از مفهوم توحید و بساطت ذات الهی انکار کردند.[50] این اندیشه معتزله در برابر اندیشهی صفاتیه و مجسمه قرار دارد که صفات ثبوتی را که جنبهی جسمانی نیز داشت از قبیل هیأت و وجه به معنای ظاهری آن پنداشتند[51] و به خداوند نسبت دادند. ازاین رو معتزله اشارهها و تصریحات قرآن را در این باره به عینیت تمام صفات با ذات مقدس پرودگار تأویل کردند.[52]
2) اصل عدل: تمام فرق اسلامی عدل را به عنوان یکی از صفات الهی پذیرفتهاند، امّا تفسیری که از این مفهوم صورت میگیرد، متفاوت است. معتزله و امامیه به حسن و قبح عقلی معتقدند. یعنی افعال در ذات خویش صرف نظر از دستور شرع، خوب یا بد هستند و عقل آدمی قادر به داوری دربارهی آنهاست. بنابراین عدل نیکو و واجب و ظلم قبیح و نارواست و چون خداوند از هر گونه امر قبیح مبرّاست، پس افعال او بر طبق عدل است و مرتکب ظلم نمیشود. معتزله از این تفسیر به انکار جبر و اثبات اختیار برای انسان و ردّ توحید افعالی مورد قبول جبریه (از اسلاف اشاعره) میپردازند. زیرا جبریه خداوند را فاعل همهی افعال بشر دانسته و انسان را فاقد اراده و اختیار میدانند.
3) منزلة بین المنزلتین: شرح آن در ضمن معرفی این فرقه گذشت.[53]
4) وعد و وعید: این اصل مهمترین وجه افتراق میان معتزله در برابر دو گروه مرجئه و خوارج است. وعد به معنای آن چه که خداوند بر آن امر میکند و مستوجب پاداش و وعید به معنای آن چه که خداوند انسان را از آن نهی کرده و انجامش موجب عقوبت و عذاب است. بر این اساس عدل خداوند ایجاب میکند که در سرای باقی نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر دهد. یعنى خدا مرتکب گناهان کبیره را بدون توبه نمىبخشد و در کار وعد و وعید خود صادق است و کلمات وى تغییرپذیر نیست.[54]
5) امر به معروف و نهی از منکر: معتزله این اصل و تمام مراتب آن را واجب دانسته و منکر آن را کافر میدانند و وجوب آن را بر اساس کتاب، سنت و اجماع اثبات میکنند. علاوه بر آن آمر باید معروف و منکر را به درستی شناخته و یقین به وقوع آن کند و نباید بر اساس ظن و گمان عمل کند.[55]
یعنى امر به معروف و نهى از منکر بر همه مؤمنان به ترتیب استطاعتشان با شمشیر یا وسایل آسانتر واجب است و مانند جهاد است و تفاوتى میان جهاد با کافر و فاسق نیست.[56]