كلمات كليدي : تاريخ، قيام سرخ جامگان، بابك خرمدين، عباسيان
نویسنده : طلعت ده پهلواني
جنبش "سرخ جامگان" خرمّدینی که از نهضتهای فکری و عقیدتی گوناگون سرچشمه گرفته بود، به رهبری "بابک خرمدّین" رهبری شد.[1] این قیام نخستین قیام کامل بر علیه ظلم و ستم خلافت عباسی بود، که در «آذربایجان» و در ناحیۀ «بذ» شکل گرفت و به مدت 23 سال دستگاه خلافت را به خود مشغول کرد. این قیام در سالهای پایانی قرن دوم دهۀ اول قرن سوم از سال 201 تا سال 212 ه.ق. مجال شکوفایی یافت. "ابن خلدون" ذیل حوادث سال 192 ه.ق. مینویسد: «در این سال خرمیّان در سرزمین آذربایجان جنبیدند و "عبدالله بن مالک" را با ده هزار به جنگشان فرستاد.....»[2] و در کتاب "زبده التواریخ" نیز این قیام در سال 192 ه.ق. گزارش شده است و نویسنده مینویسد: «در این سال (192) از حدود آذربایجان خرمیّه خروج کردند و اظهار فتنه و فساد شد.»[3]
بابک خرمّدین:
"دینوری" در «اخبال الطول» مینویسد: «در نسب و مذهب "بابک" اختلاف بسیار هست و آنچه در نظر ما ثابت و صحیح است این است که او از فرزندان "مطهر" پسر "فاطمه" دختر "مسلم" است و این فاطمه همان است که فاطمیان خرمیها به او منسوبند و نسبتی با دختر رسول(ص) ندارد.[4] بابک در «خرّم» یکی از روستاهای پیرامون «اردبیل» متولد شد. نوشتهاند که «که پدرش از مردم مداین بود و به شغل روغن فروشی مشغول بود و به مرزهای آذربایجان نزدیک میشد با زنی که از یک چشم کور بود (اَعور) برخورد کرد و به حرام به او نزدیک شد و چون مردمان روستا او را دیدند ناچار به خواستگاری مادر بابک رفت و او را به زنی گرفت، مدّتی نپائید که "عبدالله" پدر بابک بدست راهزنی کشته شد و مادرش به خدمتکاری و شیردادن کودکان مردم پرداخت و از این راه امر و عاش میکرد و تا سن 18 سالگی به کارهایی چون شبانی مشغول در این سن بود که شبی در زمستان او و مادرش پذیرای مردی که فرماندۀ خرمیّان کوهستان، «بذ» بنام "جاویدان" شدند.»[5]
در کتاب «الکامل» "ابن اثیر" آمده است: «بابک خرمی زرتشتی بود و اعتقاد به تناسخ و حلول داشت و میگفت ارواح توسط حیوانات، دیگری انتقال مییابد و روح جاویدان در او حلول یافته است.»[6]
آغاز قیام
در سال 212 ه.ق. بابک آنچنان هیبت و اقتداری در ایران بدست آورده بود که بنابر نوشتههای «سیاست نامه» «مردمانی از اصفهان، ترمذین، کابله، کرج» و گروهی از «باطنیان» به ایشان پیوستند و به آذربایجان رفتند تا با بابک علیه سپاهیان خلیفه بجنگند.[7] بنا بر نوشتههای "بغدادی" صاحب کتاب «الفرق و الفرق» «تعداد و شمارۀ پیروان بابک از مردم بذین و دیلم به سیصد هزار تن میرسید.»[8]
با توجه به اینکه انبوه پیروان وی دهقانان و شبانانی بودند که علیه مالکیت خلافت و امراء وی، به سود احیاء مالکیت دهقانی برخاسته، بودند. مسلم است که در این نواحی مقرراتی جز آنچه که در اراضی تحت سلطه بغداد مرسوم بود، تداول یافته بود. بر سروران دست نشاندۀ خلیفه بغداد میشوریدند "ابن ندیم" در یک عبارت مجمل در واقع آنچه را که بابک در تلاش برای دست یافتن به آن بود و مقصود او از این قیام بود بیان میدارد «خرمدینان ریشۀ بیعدالتی را در وجود مالکیت خصوصی زمین و عدم تساوی اجتماعی میشمردند و شعار «مالکیت عمومی اراضی» یعنی تسلیم تمام اراضی مزروع را به جماعتهای آزاد روستایی تبلیغ و عَلَم کرده بودند و میکوشیدند تا روستائیان را از تابعیت فئودالهای تحت نظارت خلیفه و خراجهای دولتی و نجات دهند و مساوات عمومی را برقرار کنند.»[9]
نزاعهای طولانی و فرجام کار قیام
در اسناد کهن[10] مراحل عمدۀ جنگهای طولانی بابک با دستگاه خلافت توصیف شده است و این توصیفات نشان میدهد که بابک در ادارۀ امور جنگ طولانی چریکی علیه لشکریان خلیفه مهارت عظیم داشت و نخستین پایهگذار و طراح نبردهای چریکی به شمار میرود. در اثر اطلاع دقیق از فراز و نشیب محل و گذرگاهها و گردنهها و مختصات اقلیمی، با استفاده از شیوۀ کمین کردن در نقاط مساعد و شبیخون زدنهای جسورانه و بیامان بابک لشکریان دشمن را به ستوه در میآورد. او هنگامی که وضع را برای جنگ مساعد نمییافت مدتی دراز در کمینگاه خود منتظر میماند و با استفاده از شبکۀ عظیم جاسوسان در اردوگاه دشمن بهترین فرصت را برای ضربه زدن بر میگزیند و خود در رأس سپاه چنان بیباک و سریع میتاخت که دشمن را غافلگیر میساخت و راه مفری برایش نمیماند. بیجهت نبود که "مأمن" خلیفه قبل از مرگش (218 ه.ق.) در وصیت خویش به "معتصم" جانشین خود دستورات و اوامر مفصل برای پیشرفت در مبارزه با بابک میدهد و خود معتصم هم او را در کار لشکرکشی و مبارزه و فنون نظامیگری بینظیر میشمرد. سرداران عرب و ترک خلیفه در اثر این پایداریها و شجاعتها و به سبب تنگی راهها و سختی سرمای آن محدوده از سرکوب کردن نهضت سرخ جامگان عاجز شدند.
تا اینکه خلیفۀ عباسی، "افشین" امیرزادۀ "اشروسنه" را به دفع آنان گسیل کرد این سردار ایرانی تازه مسلمان به جنگ رفت و معتصم او را اکرام بسیار کرد و ساز و آلت و دستگاه فراوان داد. افشین راه آذربایجان را پیش گرفت و در دفع بابک به جد تمام ایستاد.»[11] در واقع افشین با همۀ آزمودگیها و رزمآوری نتوانست صرفاً از نظر نظامی بر بابک چیره شود. این غلبه از طریق خدعه و سیاست صورت گرفت. بابک پس از شکست نهایی در بیشهزارهای «اران» متواری بود و قصد داشت به نزد پادشاه بیزانس بگریزد و او را به مبارزه با خلافت برانگیزد، زنهار نامه معتصم برای بابک رسید افشین بعضی از اتباع بابک را که به او پناهنده شده بودند فرا خواند یکی از پناهندگان فرزند بابک بود، هنگامی که اماننامه به دست بابک رسید بابک به فرزند خویش چنین گفت «تو فرزند من نبودی؟ اگر بودی دعوت خویش را دنبال کرده بودی و به دشمن نمیپیوستی تو زادۀ من نیستی. اگر یک روز هم شده زنده باشی و سالار و سرافراز باشی از آن بهتر که چهل سال زندگانی کنی و بنده و خوار باشی.»[12] افشین از راه دیگری درآمد و با یکی از امیران آن نواحی به نام "سهل بن سنباد" که با بابک آشنایی دیرینهای داشت او را فریب داد تا بابک را از سرای خارج کنند و تحویل سرهنگان افشین دهد.[13] بدین ترتیب بابک تسلیم دشمن شد و به دست آنها افتاد و به مدت سه سال (220 – 223 ه.ق.) افشین درگیر این دشمن سرسخت بود.
"معتصم" چنان از اسارت بابک، شادمان شد که افشین را غرق در جواهرات کرد در این زمینه "جرجی زیدان" مینویسد: «گرفتاری بابک برای "معتصم" پیروزی بزرگی به شمار میرفت... معتصم آن روز را جشن گرفت و با افشین و همراهانش محبتها کرد و هر روز برای او خلعت میفرستاد و به دست خود دو نشان جواهری به وی آویخت و بیست میلیون درهم به او داد تا نصف آن را برای خود بردارد و نصف دیگر را میان سپاهیان خود تقسیم کند و همچنین حکومت سند را به وی داد...[14]
در روایات دیگر نیز آمده است که «چون بابک خرمی را گرفتند، من و چند کس دیگر موکل او بودیم، (ابن سیاح) گفت که چون ترا پیش خلیفه برند و از تو پرسد که بابک تویی، بگو آری... یا امیرالمؤمنین بنده توام و گناهکارم و امیدوارم که امیرالمؤمنین مرا عفو کند و از من درگذرد و معتصم را گفته بودند که افشین بابک را شفاعت خواهد کرد. معتصم خواست که افشین را بیازماید گفت در باب بابک چه میبینی؟ مصلحت باشد که او را بگذاریم چه او مردی جلا دست و قوی رای و در کارهای جنگ و لشکرکشی نظیر ندارد، باشد که ما از خدمات وی فراخی باشد.
افشین گفت یا امیرالمؤمنین، کافری که چند تن هزار مسلمان را خون ریخته باشد چرا زنده باید گذاشت؟ معتصم چون این سخن بشنید دانست که آنچه به او رسانیدهاند دروغ است بابک را پیش خود خواند. چون بابک را مقید پیش او بردند، گفت بابک توئی؟
گفت آری و خاموش شد. وی را به چشم اشارت کردیم که آنچه ترا تلقین کرده بودیم بازگویی. البته هیچ نگفت: روی ترش کرد و رنگ او نگشت چون سر او باز کردند معتصم فرمود تا پرده برداشتند، مردمان چون او را بریدند تکبیر گفتند و درآمدند و خون او را در روی مالیدند.[15]
دربارۀ کیفیت قتل بابک "طبری" مینویسد: «چون بابک را در «دارالعامه» نزد معتصم بردند فرمان داد جلاد بابک را بخوانند. او را بیاوردند معتصم دستور داد که دو دست و دو پای بابک را قطع کند، آن را قطع کردند و بابک از پای در افتاد و سپس فرمان داد که گلوی او را ببرد و شکم او را بدرد و سر او را به خراسان فرستاد و پیکر او را در «سامرا» نزدیک شهر به دار افکندند.»[16] در این باره در "مروجالذهب" نیز آمده است. خلیفه دستور داد تا بابک را زنده زنده مُثله کنند. نخست دستهای او را بریدند در این هنگام بابک قدری از خون خود را بر چهرهاش مالید خلیفه پرسید: ای زندیق! ای سگ این چه کاری بود که تو کردی؟ بابک گفت: چون خون از رویم برود، زرد شوم. من روی خویش را با خون خود سرخ کردم، تا وقتی خون از تنم بیرون رود. نگویند از بیم، رویش زرد شده است پس از کشتن بابک جسدش را در سامرا به دار آویختند و سرش را به بغداد فرستادند. پس از دستگیری بابک این جنبش خاموش شد، آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس به مبارزۀ خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.»[17]