3 آبان 1396, 13:43
از ارکان سه گانه معرفت(1)، یکی عنصر توجیه است. سوالی که از قدیم الایام وجود داشته است، این است که هرگاه کسی ادعای معرفت به چیزی کرد، اگر از او مطالبه دلیل شد، در جواب می گوید: چون می دانم امر دیگری را. مثلا؛ معرفت خود را به اینکه “الف ب است”، از این راه توجیه می کند که می داند، “الف ج است” و می داند که “ج ب است”، پس می داند الف ج است. اگر بازگردیم و مجددا از او بپرسیم از کجا می دانی “الف ج است”، پاسخ می دهد که چون می دانم “الف د است” و می دانم “د ج است”، پس می دانم “الف ج است”. این پرسش و پاسخ تکراری علی القاعده نمی تواند تا بی نهایت پیش برود؛ زیرا در آن صورت، حصول حتی یک فقره علم هم برای کسی ممکن نخواهد بود؛ در حالی که به وضوح در می یا بیم که ما به قضایا و مفاهیمی علم داریم. بنابراین این سیر و جریان به یک ایستگاه و موقفی(2) باید منتهی شود. نتیجه آنکه ما آنگاه معرفت داریم که باور ما موجه باشد و باور آنگاه موجه است که بتوان سیر توجیهی و استدلالی آن را نشان داد و گفت: ما به A معرفت یا باور داریم، چون به B معرفت یا باورمندیم و به B معرفت و باور داریم چون به C معرفت یا باورمندیم و همین سال در تلاطم خواهیم بود تا اینکه کشتی “معارف” در ساحل “مواقف” بیارامد و لنگر اطمینان اندازد. ویتگنشتاین(3) جمله ای معروف دارد؛ وی می گوید: کسی می تواند بگوید “ من می دانم” که بتواند دلیلی محکم بر آن ارائه دهد”. من می دانم” به امکان ارائه دلیل مرتبط است. اینکه کسی چیزی را می داند با این فرض سازگار است که بتواند متقاعد کند.”(4) گفتنی است این سیر توجیهی و استدلالی معرفت را نخستین بار سوفسطائیان تحت عنوان مسئله تسلسل معرفت شناختی مطرح کردند و ارسطو(5) نیز آن را در کتاب های منطقی خود ذکر کرد. در واقع، مسئله تسلسل معرفت شناختی(6)، مسئله ای بودکه سوفسطائیان با بیان آن درصدد بودند تاموجه بودن (مدلل بودن) باورهای انسان را زیر سوال ببرند. سخنان آنان این بود که در هر استدلال، اثبات نتیجه در گرو وجود مقدمات استدلال است، مقدماتی که خود آنها نیز نیازمند دلیل هستند. دلیلی که بر صحت استدلال ها اقامه می شود، خود، گزاره ای نیازمند اثبات است و برای اثبات آنها، استدلالی دیگر و مقدماتی دیگر لازم است و این امر تا بی نهایت ادامه دارد. از آنجا که انسان قادر نیست در زمانی محدود - حتی کل عمر خود برای پذیرش صدق یک باور، بی نهایت استدلال اقامه کند، در می یابیم که تمام باورهای انسان، باورهایی بدون دلیل هستند. مسئله تسلسل معرفت شناختی را می توان همان مسئله تسلسل وجودشناختی(7) دانست با این تفاوت که در آن، بحث وجود اشیاء مطرح است، ولی در مسئله تسلسل معرفت شناختی، علم به گزاره ها مدنظر است. در هر حال ارسطو، پاسخی به این اشکال داد که امروزه تحت عنوان “مبناگروی سنتی”(8) از آن یاد می شود.سخن ارسطو این بود که این اشکال برآمده از پیش فرضی نادرست در باب باورهاست. کسی که اشکال را مطرح کرده، معتقد بوده که هر نوع باوری نیازمند استدلال است، حال آنکه چنین اعتقادی، خطاست. ارسطو باورها را به دودسته تقسیم کرد: دسته ای که نیازمند توجیه هستند و دسته ای که بی نیاز از توجیه اند. این همان چیزی است که تحت عنوان تصدیق های غیربدیهی و بدیهی از آن یاد می شود. تصدیق های بدیهی، تصدیق های بی نیاز از توجیه اند. در دیدگاه ارسطو، محسوسات و اولیات از چنین جایگاهی برخوردارند. مقصود از گزاره محسوس، گزاره ای است که حاکم بر آن یکی از حواس انسان است و مقصود ازگزاره اولیه، گزاره ای است که هر انسانی با شنیدن آن و آگاه بودن از مفاهیم موجود در آن، آن را تصدیق می کند. از این، گزاره “عسل شیرین است”، گزاره ای محسوس و گزاره “هرکل از هریک از اجزای خود بزرگتر است”، گزاره ای اولیه است. حال اگر بپذیریم که برخی از باورها نیازمند استدلال نیستند، بدین معنا خواهد بود که مسیر استدلال، مسیری بی نهایت نیست، بلکه در جایی پایان می پذیرد. دیدگاه ارسطو را بسیاری پذیرفتند و تمام فیلسوفان مسلمان با او هم آوا شدند. در دوران معاصر نیز تفکر دکارت(9) با تفاوت های بازگوکننده دیدگاه ارسطو بوده است. نظریات مربوط به توجیه معرفت شناختی در یک تقسیم به مبناگروی سنتی، مبناگروی معاصر(10) انسجام گروی(11)، متن گروی(12) و وثاقت گروی(13) تقسیم می شود. این نظریات مربوط به ساختار باورهای انسان و چگونگی موجه شدن آنها هستند. از سوی دیگر نظریات مربوط به توجیه معرفت شناختی(14) به درون گروی(15) و برون گروی(16) تقسیم می شوند. این نظریه در باب دلیل داشتن بر صدق باورها و چگونگی آنها مطرح شده است. در واقع دغدغه اصلی این نظریه آنست که صرف نظر از ساختار موجه شدن باورهای انسان، آیا لازم است که فرد برای اثبات صدق باورهای خود دلیلی اقامه کند یا خیر. همان طور که پیشتر بیان کردیم ارتباط وثیقی میان مبناگروی سنتی و مبناگروی که متفکران اسلامی مطرح کرده اند وجود دارد. ما در ابتدا به صورت مختصر اصول نظریه مبناگری سنتی را بر می شمریم. تا نقاط وفاق و افتراق آن با نظریه مبناگروی متفکران اسلامی مشخص گردد.
اصول این مکتب بدین قرار است:
1-در ساختار معرفتی انسان دو نوع باور وجود دارد: باورهای پایه(17) و باورهای استنتاجی(18.) باورهای پایه، باورهایی هستند که آنها را براساس باورهای دیگر به دست نیاورده ایم و باورهای استنتاجی نیز باورهایی هستند که مبتنی بر باورهای دیگرند. باور استنتاجی باوری است که در مسیر استنتاجی به باورهای پایه ختم می شود؛
2- هر گزاره ای نمی تواند به عنوان گزاره ای پایه در نظر گرفته شود. گزاره های پایه دارای شروطی هستند. فرض کنید کسی با دیدن تابلویی از کما ل الملک، به این باور برسد که کمال الملک نمرده است. از آنجا که این باور بر باورهای دیگر مبتنی نشده، باوری پایه است. اما از دیدگاه مبناگروی سنتی، این باور، هرچند برای شخص پایه است یک بار پایه صحیح در ساختار معرفتی انسان است. رد این گزاره که “کمال الملک نمرده است”، به عنوان یک باور پایه ناشی از شروطی است که مبناگروی سنتی برای باورهای پایه قائل شده است؛
3- اگر هر باوری را نمی توان به عنوان باور پایه پذیرفت - هرچند فردی، بدون اتکا بر باورهای دیگر به آن رسیده باشد - پس کدم باورها، باورهایی پایه هستند؟ مبناگرایان سنتی، شرط باور پایه را یقینی بودن یک باور پایه دانسته اند. باور پایه، باوری است که یقینی باشد.
4- ویژگی دیگر مبناگروی سنتی آن است که پذیرش یک قضیه استنتاجی، براساس هر قضیه پایه امکان پذیر نیست.
به بیان دیگر هر باور پایه نمی تواند موجه کننده هر باور استنتاجی باشد.لازم است میان باور پایه و باور استنتاجی نوعی سنخیت وجود داشته باشد. از اینکه بروتوس، سزار را به قتل رسانده است نمی توان به این باور رسید که حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) حدودا 1800 سال قبل از میلاد می زیسته اند. بنابراین، لازم است نوعی رابطه شاهدی و استدلالی میان قضیه پایه و استنتاجی وجود داشته باشد. خلاصه اینکه پذیرش باور B براساس باور پایه A هنگامی مقبول است که A، شاهد قرینه ای برای B باشد. باتوجه به این ویژگی در ساختار معرفتی انسان، زنجیره های مختلفی وجود دارد که متفاوت از یکدیگر هستند. زنجیره معرفت شناختی مرتبط با علم فیزیک با زنجیره معرفت شناختی مرتبط با علم هندسه متفاوت است؛ اگر قرار است میان باور پایه و بار استنتاجی نوعی رابطه و سنخیت وجود داشته باشد، این رابطه، چگونه رابطه ای است. به دیگر سخن سوال این است که از کدام روش استنتاجی می توان برای گذر از باورهای پایه به باورهای استنتاجی استفاده کرد. دیدگاه ها در این جا متفاوت است. فیلسوفان و منطق دانان مسلمان، معتقدند که روش استدلالی مورد استفاده در گذر از باورهای پایه به باورهای استنتاجی صرفا لازم است روش قیاسی باشد. بدین سبب از دیدگاه آنان، تنها صناعتی که نتیجه آن معرفتی یقینی است، برهان است؛ صناعتی که روش استدلالی، آن قیاس است و باورهای پایه آن نیز یقینی هستند. البته استقرای تام و تمثیل منصوص العلقه نیز مفید یقین هستند، اما یقین بخش بودن آنها ناشی از وجود قیاس مخفی در بطن آنهاست5 ؛ .ویژگی دیگر مبناگروی سنتی آن است که میان قضایای موجود در هر زنجیره معرفت شناختی روابط علی برقرار است. مقصود آن است که هر قضیه بالاتر، قضایای پایین تر خود را موجه می سازد.
بنابراین، هرچه از قضایای پایه به قضایای استنتاجی پایین برویم فرآیند توجیه از نظر کمیت افزایش می یابد. نخستین قضایای استنتاجی فقط بر پایه قضائی پایه موجه شده اند، اما قضایا استنتاجی مراتب بعدی، هم بر قضایای پایه و هم بر قضایای استنتاجی مراتب قبل از خود مبتنی هستند. این مسئله لازمی را در پی دارد. اگر به فرض معلوم شود که یکی از قضایای پایه نادرست بوده است، تمام باورهای مبتنی بر آن نیز معرفت نخواهند بود و معلوم می شود که جهل های مرکب بوده اند.(19) مبناگروی از دیدگاه متفکران اسلامی: دانشمندان مسلمان در رابطه با مسائل توجیه و تدلیل، نظریه ای مبناگروانه را پیش رو گرفته اند. از این رو می توان آنها را مبناگرا به معنای معرفت شناختی نامید. لیکن آنها خود بیان و تقریری خاص از این نظریه دارند. متفکران اسلامی بعد از اینکه علم را به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم کرده اند(20)، به بیان این نکته پرداخته اند که علوم و معارف انسان ها چگونه است، آیا همه آنها بدیهی است، یا همه آنها نظری است، یا بعضی از آنها بدیهی اند و چند مذهب و رای در میان متفکران دیده می شود.
مذهب اول: تمام تصورات و تصدیقات بدیهی و غیر کسبی اند. صاحب مواقف این قول را به امام رازی و برخی از مردم نسبت داده است(21) و صاحب محصل آن را به فرقه ای به نام المسنه اسناد داده است(22)؛
مذهب دوم: تمام تصورات و تصدیقات نظری است. این رای را از آن جهمیه یعنی پیروان جهم بن صفوان رئیس فرقه جبریه است.(23) در این فرض بدیهیات انکار می شوند؛
مذهب سوم: آرای پیشین در میان فلاسفه، متکلمان و اندیشه مندان مسلمان، چندان رایج و معروف و مشهود نیست. اگر متفکران بر این باورند که دانش های انسان نظری و بدیهی است، آنها بر این ادعا بالغ بر 5 دلیل محکم و استوار در جای خود اقامه کرده اند. اگر تقریر مبناگروی اسلامی را با مبناگروی سنتی مقایسه کنیم درمی یابیم که میان آنها نقاط اشتراک و وفاقی وجود دارد که توجه به آنها ضروری است. مبناگروی مسلمان اصل اول مبناگرای سنتی را پذیرفته، می گوید معارف انسان به دو دسته تقسیم می شوند. برخی پایه اند (بدیهیات) و بعضی دیگر غیرپایه (علوم نظری یا کسبی.) پس هر معرفتی - اعم از تصوری و تصدیقی - به این دو دسته تقسیم می شود. شیخ اشراق در این باره، اصطلاحات خاصی را وضع نموده است. به نظر وی تمام معارف، از دو حال، خارج نیستند: یا فطری هستند یا غیرفطری. مقصود از معارف فطری، همان بدیهیات است. در مقابل معارف غیر فطری، همان معلوم کسبی یا نظری می باشند. از گفتار شیخ اشراق، چنین بر می آید که معارف غیرفطری به وسیله تنبیه، اخطار و مشاهده (شهود) قابل ادراک نبوده محتاج معلومات مواصله ای است که این معلومات، همان بدیهیات و علوم فطری باشند. امور موصله، نهایتا به فطریات، یعنی بدیهیات ختم می شود، زیرا در غیر این صورت تسلسل لازم می آید.(24) باید دانست که فطری و بدیهی بودن برخی مفاهیم و تصورات و حتی قضایا و تصدیقات، به معنای کسبی بودن آنهاست. یعنی هرچند اموری - اعم از تصوری و تصدیقی - بدیهی و غیر نظری باشد، اما نهایتا به آن معنا نیست که ذاتا جز ساختمان ذهنی بشر است - چنانکه برخی از فلاسفه مغرب زمین، مانند کانت(25) معتقد بودند بلکه بداهت و فطری بودن به آن معناست که با اندک تنبهی، برای شخص، حاصل و قابل ادراک هستند و نیاز به اکتساب و تعلیم ندارند.(26) در شمار بدیهیات اختلافی میان آنها وجود ندارد. فارابی علومی را که آمیخته به فکر نیستند، چهار قسم می داند:(27) مقبولات، مشهورات، محسوسات و معقولات اول. ابن سینا بعد از آنکه اصناف قضایا را به طور کلی به سی قسم بالغ می داند، قضیه “الواجب قبولها” یعنی بدیهیات را هشت قسم دانسته است(28) که عبارتند از اولیات، مشاهدات، که خود سه دسته اند: محسوسات که با حس ظاهر معلومند و قضایای اعتباری که با حواس باطن معلومند و علم نفس به خودش که شامل مجربات، متواترات، فطریات و حدسیات می شود. صاحب مواقف، بدیهیات را نه قسم دانسته است(29) که همان اقسام به اضافه و همیات می باشد. صاحب کلمه الاشراق، نخست آنها را به سه قسم و در نهایت بدیهیات را به هفت قسم تقسیم کرده است(30:) اولیات که شامل فطریات هم می شود مشاهدات که شامل حس ظاهر و باطن و وجدانیات می شود و حدسیات که خود دو قسم است: مجربات و متواترات. بنابراین بدیهیات سه تا نه قسم گفته شده است که البته برخی به یکدیگر قابل ارجاعند. با این همه قول رایج - به ویژ متاخران - آن است که بدیهیات دو قسم است: بدیهیات اولیه مثل اصل استحاله اجتماح نقیضین و “الکل اعظم من جزئه” و غیر آن. قسم دوم بدیهیات ثانویه است که شمار آن به شش می رسد؛ محسوسات، وجدانیات، مجربات، فطریات و حدسیات. از این رو باورهای حسی که معرفت شناس آن را تنها معرفت پایه می دانست، در تفکر اسلامی یکی از معارف پایه است وحتی از معرف پایه درجه دوم محسوب می شود؛ به گونه ای که برخی بداهت آن را مورد سوال قرار داده و تنها اولیات، قضایای تحلیلی و وجدانیات را بدیهی واقعی دانسته اند.(31) گفتنی است که اولیات را مفاهیم فلسفی تشکیل می دهند. این گونه مفاهیم اتصافشان خارجی و عروضشان ذهنی است. پس مصداق خارجی خواهند داشت؛ هرچند برای انتزاع آنها برخی ملاحظات ذهنی وتحلیل های عقلی لازم است. مصداق این گونه مفاهیم از دو چشمه حس یا علم حضوری می جوشد، ولی این به معنای بازگشت اولیات به حسیات نیست؛ زیرا اولا می توان علم حضوری را به عنوان منبعی مستقل درخور، برای انتزاع مفاهیم فلسفی در نظر گرفت و ثانیا این گونه مفاهیم از آنجا که عروضشان ذهنی است اصالتا به برخی تحلیل های ذهنی و مقایسه های عقلی نیاز دارند که تنها در عالم ذهن رخ می دهد. بنابراین مقولات ثانی را از جمله مفاهیم فلسفی مفاهیمی ذهنی اند و در عین حال حاکی از خارج(32) مبناگرای اسلامی اصل خطاناپذیری معارف را می پذیرد و می گوید بدیهیات در صدق خود بسندگی دارند و از جهت مطابقت با واقع خود کفایند. گزاره ای نظری صادق است، اگر با حفظ قواعد منطقی چه از نظر صورت و چه از نظر ماده به بدیهی منتهی می گردد.اما امر بدیهی خود صادق است و در صدق محتاج گزاره های دیگر نیست. بنابراین می توان نتیجه گرفت که نظریه مبناگروی از دیدگاه متفکران اسلامی با تقریر سنتی از مبناگروی قرابت و نزدیکی بیشتری دارد. شاید علت این همسویی وحدت منشا در هر دو باشد؛ زیرا بازگشت هر دو به اندیشه های ارسطو است و در این زمینه روح تفکر مشایی بر علوم اسلامی دمیده شده است.(33)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان