مسئله گوهر دین وانتظار بشر از دین
با نقد استاد على صفایى بر دکتر سروش
دکتر سروش در یکى از سخنرانىهاى خود در پاسخ به سوالى از آینده و سرانجام دین در دنیاى امروزى که دنیاى رشد علمى ودنیاى ارتباطات ودهکده جهانى است چنین گفته بودند که :
“اگر ما حقیقت و گوهر دین را حیرتى بدانیم که انسان در برابر راز هستى پیدا مىکند - آنچه که عرفا به ما آموختهاند چهره دینى کمرنگتر خواهد شد... واگر دین را مساوى شرایع بدانیم یعنى احکامى که در دین هست و مردم بدان عمل مىکنند شاید نتوان گفت که تفاوت محسوسى پدید خواهد آمد.”
شکل اساسى این پاسخ آن است که سروش یکى از تعاریفى که از دین ارائه مىدهد گوهر دین را همان حیرت مىداند و دین را برخاسته از حیرت و حیرت را نیز درگیر و در تضاد با علم در نظر مىگیرد استاد صفایى نیز در نقد خود بر این سخن به این مسئله اشاره نمود و اشتباه سروش را در این مىداند که وى حیرت را منافى با علم دانسته و چنین نتیجه گرفته است که چون دنیاى کنونى دنیاى علم و دنیاى انفجار اطلاعات است. وجهه نظر آدمى را از تحیر در هستى بر مىگرداند چرا که اطلاعات زیاد انسان را به گره گشایى مشغول مىکند و به او لذت پیروزىهایى را مىچشاند که آن لذتها مانع از لذت بردن او از “حیرت” مىشود. اطلاعات زیاد به این معنا نمىگذارد که به گوهر ایمان دسترسى پیدا شود که به مشغولیات انسان اضافه مىکند نه به آن معنا که چون از مجهولات او مىکاهد.
اما به عقیده صفایى چنین نیست که حیرت مربوط به مرحلهاى از علم باشد و پیروزى و درک لذت گرهگشایى از مسائل علمى و احساس قدرت به واسطه توانایى این قبیل گره گشایىها، مرحلهاى دیگر از علم بلکه علم در هر مرحلهاى باشد. چه در مرحله خلاء اطلاعات و چه در مرحله انفجار اطلاعات هم مىتواند حیرت و خشیت به واسطه احساس حیرت و ناتوانى را به دنبال آورد وهم مىتواند احساس پیروزى وقدرت را بهعنوان آفتى براى حالت حیرت و خشیت باعث گردد. استاد صفایى این مطلب را این گونه توضیح مىدهند که :
“ این طور نیست که علم در یک مرحله حیرت بیاورد و در مرحلهاى دیگر قدرت بلکه علم در تمامى مراحل مىتواند آفت پیروزى و قدرت را به جاى حالت خشیت و حیرت داشته باشد؛”انها یخشى الله من عباده العلماء”پس حیرت و قدرت دو حالت علم هستند نه خصلت علم. استاد پس اشاره مىنماید که این دو حالت در هر مقطعى از علم احتمال ظهور و بروز دارد و پیشرفت علمى به همان میزان که بر احتمال دلمشغولى و غرور مىافزاید احتمال خشیت و حیرت را نیز به دنبال دارد و این حالت حیرت حتى در اوج اطلاعات وتوانایىهاى علمى نیز مىتواند وجود داشته باشد و اصولا قدرت و پیروزى علمى منافاتى با حیرت و تواضع و خشیت ندارد وحتى وسعت علمى بر میزان حیرت و تواضع مىافزاید چرا که آدمى هر چه بر داناییش اضافه مىشود به نادانى خود نسبت به واقعیتهاى عالم هستى بیشتر پى مىبرد:
“... به همان تعداد که علم احتمال غرور قدرت را دارد احتمال خشیت و حیرت را هم داردو اینگونه به دنیاى اطلاعات وارتباطات ربطى ندارد. از ابتداى تاریخ در برابر هر علمى هر عالمى مىتواند متحیر باشد و خاشع و مىتواند مغرور باشد و مشغول و در حجاب.
پیروزى و اشتغال به قدرت حیرت زدایى ندارد گرچه غفلت بیاورد . بگذر از این که وسعت علم تواضع مىآورد...”
استاد سپس به تعریف دوم دکتر سروش از دین و نظر او مبنى بر آنکه اگر دین مساوى شرایع باشد در دنیاى اطلاعات تغییر چندانى نخواهد داشت پرداخته و بیان مىدارند که این قضاوت قضاوتى است نادرست زیرا ما حتى اگر دین را آداب و شرایع نیز بدانیم آداب و شرایع هم در دنیاى سرعت و ثروت شکلهاى متغیر ومتحولى خواهند داشت و طبعا دگرگون خواهند شد.
اما در نظریه اول که دین را برخاسته از حیرت مىدانست و حیرت را درگیر با علم هر چند که به مسئله عدم درگیرى حیرت با علم پرداختیم اما به این مسئله اشاره ننمودیم که اصلا دین برخاسته از حیرت نمىباشد . بلکه برگرفته از احساس اضطرار و غربت آدمى است واین غربت واضطرار در دنیاى ارتباط بیشتر و عمیقتر حس مىگردد و به تعبیر استاد صفایی:” دین برخاسته از احساس تنگنا و غربت آدمى است و در دنیاى ارتباطات این بن بست زودتر احساس مىشود واین غربت عمیقتر مشهود مىگردد.” بنابراین در دنیاى ارتباطات نه تنها چهره دینى کمرنگتر و آدمى بىنیاز ازدین نمىگردد بلکه انسان هرچه بر اطلاعاتش افزوده مىگردد بیشتر مىفهمد که با این قبیل اطلاعات و با علم وتجربه ، عقل و فلسفه و قلب و اشراق نمىتواند مشکل خود را حل نماید و وسعت خود را که بیشتر ازهفتاد سال زندگى است پاسخ گوید . از این روست که با حس احتیاج و اضطرار به دین روى مىآورد ومسئله انتظار از دین نیز رنگ مىبازد و جاى خود را به مسئله احتیاج و اضطرار به دین مىدهد. استاد در این رابطه بیان مىدارد که :”... هر کس باید حسابش را تسویه کند که من هستم و من بزرگتر یا برابر دنیاى هفتاد ساله هستم ومن با خودم با دیگران و با اشیا رابطه دارم و آیا این رابطه را با غریزه یا عقل یا علم یا عرفان و یا احتیاط مىتوانم حل کنم یا نه؟ در فرض ناتوانى آیا راهى دیگر دارم ؟آیا وحى و دین و یا تاملات عرفانى و شهودى کفایت مىکند و راهگشا مى باشد؟
با این طرح از مسئله حتى در دوره ارتباطات و دهکده جهانى ضرورت دهى براى انسان بزرگتر از زندگى و مستمر و مرتبط با نیروهاى خود و یا اشیا و یاافراد به گونهاى مناسب مطرح مىشود واین ضرورت پاسخ مىطلبد.
کاوشهاى کلام جدید همه با این خامى روبهرو هستند که ضرورت و نیاز را با انتظار درهم آمیختهاند و به تفسیر وتوصیف پرداختهاند. در حالى که باید از ضرورت وعدم ضرورت شروع کرد و آنگاه از ادراکات حضورى به قدر استمرار و ارتباطها متقین و محتمل ونامحتمل انسان روى آورد ؛ چون براى انسان محدود غیرمرتبط وهمین قدرى نه تنها مذهب که عقل هم زیادى است . اما اگر” بودن “ و “براى چه بودن” و “چگونه بودن آدمی” زیر سوال برود و قدر و استمرار و ارتباط مضاعف او احساس شود این ایمان به انسان، ایمان به غیب، ایمان به الله وایمان به وحى را به دنبال مىآورد.”
آری،با این نگاه دین نه از حیرت که از احساس نیاز واحتیاج آدمى بر مىخیزد و در چنین شرایطى است که دیگر علم وعقل و عرفان مزاحمتى با مذاهب ندارد و به تعبیر استاد:” اینجا دیگر صحبت از برترى ایمان یا عقل یا علم نیست که آدمى براى این راه دراز به تمامى اینها نیاز دارد .”
به این ترتیب در نگاه استاد صفایی، انسان به واسطه نارسایى نیروهایش و ناچیزى امکاناتش در تامین نیازهاى مستمر ومرتبط خود به وحى و مذهب روى مىآورد و لذا با چنین نگاهى پیشرفت علمى وارتباطى جهان نه تنها مذهب را کنار نمىزند بلکه نیاز به آن را قوىتر مىسازد و انسان را با سرعت بیشترى به خلاهاى خود واقف مىسازد .
منبع : روزنامه رسالت