دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

چراغ علوى و شرار اموى‌

No image
چراغ علوى و شرار اموى‌
چراغ علوى و شرار اموى‌ خبرگزاری فارس: در کنار چراغ علوى، شرار اموى و در کنار نورانیّت موسى، ظلمانیت فرعون و درکنار نصرت مخلصانه حواریان پاک‌دل عیسى، کارشکنى یهودیان سنگ‌دل و در کنار نور عالم‌افروز مصطفوى، شرار عالم‌سوز بولهبى است. در این جهان گل و خار با همند. گاهى باطل چنان غلبه مى‌کند که چهره حقیقت را مى‌پوشاند. همانگونه که کف، چهره آب را و مواد تیره، چهره زر ناب را پنهان مى‌سازد(أنزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَسالَتْ أوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً و مِمّا یوقِدونَ عَلَیهِ فِى النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أو مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ)(1). در کنار چراغ علوى، شرار اموى و در کنار نورانیّت موسى، ظلمانیت فرعون و درکنار نصرت مخلصانه حواریان پاک‌دل عیسى، کارشکنى یهودیان سنگ‌دل و در کنار نور عالم‌افروز مصطفوى، شرار عالم‌سوز بولهبى است. در این چمن گل بى‌خار کس نچید آرى‌ چراغ مصطفوى با شرار بولهبى‌ست‌ درست است که نظام، نظام خبیث و طیّب، پلید و پاکیزه، شیطان و مَلَک، کافر و مؤمن، خیر و شر، اهریمن و یزدان است؛ ولى اصالت با خیر است نه با شر و سرانجام باید خیر بر شر، غالب و خبیث و طیّب از هم تمیز یابند(لِیَمیز اللَّهُ الخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)(2). شعله این آمیختگى در آخرالزمان، فرو مى‌نشیند و حاکمیّت حق و فضیلت و نیکى و خیر، تحقق مى‌یابد و در آخرت به هیچ وجه با هم نیستند بلکه آرمانْ‌باغِ بهشت، جایگاه فضایل و پریشانْ‌شهرِ دوزخ جایگاه رذایل است. در صدر اسلام، دو نامه میان على‌علیه السلام و معاویه رد و بدل شد که یکى به تعبیر حافظ شیراز، چراغ مصطفوى بود و دیگرى شرار بولهبى. یکى بوى شامه‌نواز گل مى‌پراکند و دیگرى خار مسموم و جگرسوز بود. تا همگان -اگر اهل باشند- چشم عبرت‌بین بگشایند. باز هم حافظ مى‌گوید: سبب مپرس که چرخ از چه سفله‌پرور شد که کام بخشى او را بهانه بى‌سببى است‌ گویا حافظ مى‌خواهد بگوید: کام‌بخشى و سفله‌پرورى فلک، دلیل نمى‌خواهد. او کار خودش را مى‌کند. او باید بچرخد. خورشید و ماه و ستارگان کار خودشان را مى‌کنند. این انسان است که باید در زیر این چوخ کبود، احساس مسؤولیت کند و عمل به وظیفه را بر هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى و انگیزه‌هاى بى‌فایده جسمانى مقدم بدارد. بنى‌هاشم و بنى‌امیه، هر دو انسانند و اگرچه امیّه غلام رومى بود و نه از تیره قریش و همتاى هاشم، ولى هر دو از اولاد آدم و حوایند و هر دو مخلوق یک خدا و از خاک آفریده شده‌اند و هر دو آزادند که به مسؤولیت‌هاى خود عمل کنند و یا نکنند؛ ولى یکى دو اسبه به سوى عالم قدس و قله کمال مى‌شتابد و دیگرى چنان خود را به سوى عالم خبث و حضیض نقصان به سراشیبى انداخته که مهار اختیار را -به اختیار- از کف رها کرده و حتى خود را طرفدار فلسفه جبر وانمود مى‌کند. غافل از این‌که «الإمْتِناعُ بالإخْتِیارِ لا یُنافى الإخْتِیارَ»: کسى که به اختیار، از خود سلب اختیار مى‌کند، بى‌اختیار نیست. مانند کسى که به اختیار، مشروب الکلى مى‌نوشد و بدون اختیار، عربده مى‌کشد. چه خورى چیزى کز خوردن آن چیز تو را نِى چنان سرو نماید که کند سرو چو نِى‌ گر کنى بخشش گویند که مى کرده نه او گر کشى عربده گویند که او کرده نه مى‌ معاویه پیش‌دستى کرد و با نیش جرّار قلم مسموم خویش بر مولا یورش آورد و به زعم خویش کوشید که خود را «اسلام‌پناه» و استوار و مقاوم و پوینده راه -آن هم راهِ راست‌قامتان و طریق حق‌پژوهان و صراط باطل‌ستیزان و سبیل فرهیختگان- و طرف مقابل را در نقطه مقابل معرفى کند. غافل از این‌که لاشه گندیده مردار را اگر به هزار آب رحمت بشویند و بر آن گلاب ناب بپاشند و در پوششى از پارچه گرانبهاى ابریشمین قرارش دهند، باز هم بوى گندش مشام را مى‌آزارد و جان را به لب مى‌رساند و چیزى از نفرت‌زائیش نمى‌کاهد. این را همه مى‌دانستند؛ بلکه خود معاویه هم به آن آگاه بود. او یک بار - آن هم در زمانى که در اوج قدرت بود- در صدد بر آمد که مزرعه‌اى از امام شهیدان و سرور آزادگان -حضرت امام حسین‌علیه السلام- غصب کند. ناگزیر امام به او فرمود یا مزرعه را از من خریدارى کن یا حقّم را به من واگذار؛ یا عبداللَّه زبیر و عبداللَّه عمر را حَکَم و داور قرار بده و یا به «صَیْلَم» روى مى‌آورم. معاویه پرسید: «صیلم» چیست؟ فرمود فریاد مظلومانه سر مى‌دهم و داستان «حِلْفُ الفضول» را -که پیمان مقدسى در جاهلیت بود و گروهى از جمله حضرت محمدصلى الله علیه وآله، پیش از بعثت به عضویت آن درآمدند تا جلو ستمى که برخى از متنفّذان مکه بر مسافران و غریبه‌ها در مکه روا مى‌داشتند، بگیرند و بسیار هم موفق بودند و کار آنها از قداست ویژه‌اى برخوردار شد- تکرار مى‌کنم. بارى هنگامى که امام شهیدان اعلام کرد که به «صیلم» روى مى‌آورد و حلف‌الفضول را تجدید مى‌کند، بازماندگان اعضاى حلف‌الفضول به خشم آمده و اعلام کردند که در کنار امام حسین‌علیه السلام ایستاده‌اند و تا زمانى احقاق حق نشود، از پاى نمى‌نشینند(3). آیا معاویه با گذشتن بیش از نیم قرن از طلوع خورشید عالم‌تاب اسلام، همچنان در فضاى مسموم و تیره جاهلیّت تنفّس نمى‌کرد و مشتاقانه، سنت شوم جاهلى را براى محو اسلام به صحنه نمى‌آورد؟! قطعاً غیر از این نیست. اگر غیر از این بود، پدرش را با پیامبر و مادرش را با جگر حمزه و خودش را با امام على‌علیه السلام و امام حسن‌علیه السلام و پسرش را با امام حسین‌علیه السلام چه کار بود؟ اکنون به همراه خواننده منصف و حق‌جو و حق‌پرست به سراغ نامه تاریخى و پرمحتواى امام على‌علیه السلام مى‌رویم و با نگاهى به محتواى نامه سراسر ابتذال معاویه، نامه مولا را فراز به فراز که پاسخ‌هایى است حکیمانه و سرافرازانه به تاخت و تاز معاویه، مطالعه مى‌کنیم. باشد که بتوانیم خود را در فضاى آن روز قرار دهیم و از لابه‌لاى کلمات و جملات، به حقایقى ملموس دست یابیم و قیافه‌هاى منحوس امویان را بهتر از پیش بشناسیم. شأن صدور معاویه نامه‌اى به وسیله ابواُمامه باهلى -که نخست ساکن مصر بود و سپس به شام رفت و در حِمْص سکونت گزید- همراه ابوالدرداء به محضر امام على‌علیه السلام فرستاد و پاسخ گرفت. در نامه پر لاف و گزاف معاویه، نخست درباره گزینش حضرت محمدصلى الله علیه وآله از سوى خداوند متعال و نزول وحى و تبلیغ شریعت و محو شرک از سوى آن بزرگوار سخن گفته شده بود. آن‌گاه به ستایش اصحاب آن حضرت -که بر کافران، سخت‌گیر و با مؤمنان، مهربان بودند- پرداخته و خلیفه اول را در میان اصحاب، در مرتبه نخست و عمر را در مرتبه دوم قرار داده و خلیفه سوم را به عنوان مظلومى که براى نشر آیین اسلام پرداخته و آفاق را به دین حنیف درنوردیده است، معرفى کرده بود. معاویه با قلم جسورانه و خائنانه خود کوشیده بود که مسؤول قتل عثمان را امیرالمؤمنین‌علیه السلام معرفى کند. او به حضرت نوشته بود که بر ابوبکر حسد ورزیده و با جمعى که در خانه خود گرد آورده بود، از بیعت او خوددارى کرده است. به دروغ نوشته بود که حضرتش، عمر را هم قبول نداشته و از قتل وى خوشحال شده و تلاش مى‌کرده که پسر عمر را به تلافى قتل قاتل پدر، به قتل برساند. او بر قتل عثمان اشک تمساح ریخته و ادعا کرده بود که امام على‌علیه السلام بدى‌هاى او را آشکار کرده و نیکى‌هاى او را پوشانده و فقه و دین و سیرت و عقلش را زیر سؤال برده و اصحاب و شیعیان خود را به قتل او تشویق کرده و هیچ‌گونه کمکى به او نرسانیده است. او امام على‌علیه السلام را به شترى تشبیه کرده بود که به طناب کشیده شده و براى گرفتن بیعت، او را به سوى مسجد کشانیده‌اند. او امام على‌علیه السلام را مخاطب ساخته و گفته بود: «اکنون در حالى که قاتلان عثمان را اطراف خود جمع کرده‌اى به دنبال خلافت درآمده و از هیچ کوششى خوددارى نمى‌کنى. بیا و دست از لجاج و عبث بردار و قاتلان عثمان را تحویل ما بده و کار را به شورا واگذار؛ تا هر که را خدا مى‌پسندد، به خلافت بگمارد. بیعت تو بر گردن ما نیست و طاعت تو بر ما واجب، نه. وظیفه ما نیست که خشنودى تو را به دست آوریم». براى تو و یارانت پیش ما جز شمشیر نیست. به خداى یکتا سوگند! که قاتلان عثمان را هر جا باشند طلب مى‌کنم تا آنها بکشم یا کشته شوم. تو همواره بر ما منت مى‌گذارى که سابقه اسلام و جهاد دارى. دیدم خداى متعال مى‌گوید: بر تو منت مى‌نهند که اسلام آورده‌اند. بگو اسلامتان را بر من منت ننهید. بلکه خدا بر شما منت مى‌نهد که اسلام آورده‌اید در صورتى که راستگو باشید(4). تو اگر در حال خویش بنگرى، مى‌بینى که بیشترین منت را بر خدا گذارده‌اى. کسى که بر سائل منت گذارد، اجر خود را ضایع مى‌کند. منت گذاردن بر خدا نیز اجر جهاد را باطل مى‌سازد و اجرش را همچون خاکى بر روى سنگ صاف که باران بر آن مى‌بارد و آن را مى‌شوید زایل مى‌سازد. اینان بر آن‌چه کسب کرده‌اند، قدرت ندارند و خداوند کافران را هدایت نمى‌کند(5)». امام على‌علیه السلام به بهترین وجهى معاویه را پاسخ داد و دروغ‌ها و لاف و گزاف‌هاى او را برملا کرد و با اطلاع کامل از رسوایى‌هاى بنى‌امیّه و سربلندى‌هاى بنى‌هاشم سندى بسیار ارزنده به دست تاریخ سپرد. نامه امیرالمؤمنین‌علیه السلام را ابوالعباس قلقشندى در کتاب «صبح الأعشى» و نُویرى در کتاب «نهایة الإرب» با مختصر اختلافى با روایت سید رضى نقل کرده‌اند(6). آیا معاویه با گذشتن بیش از نیم قرن از طلوع خورشید عالم‌تاب اسلام، همچنان در فضاى مسموم و تیره جاهلیّت تنفّس نمى‌کرد و مشتاقانه، سنت شوم جاهلى را براى محو اسلام به صحنه نمى‌آورد؟! قطعاً غیر از این نیست. اگر غیر از این بود، پدرش را با پیامبر و مادرش را با جگر حمزه و خودش را با امام على‌علیه السلام و امام حسن‌علیه السلام و پسرش را با امام حسین‌علیه السلام چه کار بود؟ اشکال ابن‌ابى‌الحدید و پاسخ نقیب‌ ابن ابى‌الحدید مى‌گوید: به ابوجعفر یحیى بن زید نقیب گفتم: به نظر من این پاسخ امام على‌علیه السلام منطبق است با نامه‌اى که معاویه توسط ابومسلم خولانى به محضرش فرستاد(7). اگر این جواب صحیح است، جوابى که سیره‌نویسان نقل کرده‌اند و نصر بن مزاحم در کتاب «صفّین» آورده، غلط است و اگر آن درست باشد، این نادرست و ناصواب است. ابوجعفر گفت: هر دو صحیح است و هر دو از کلام و الفاظ امیرالمؤمنین‌علیه السلام است. آن‌گاه به من دستور داد که هرچه املا مى‌کند به نگارش درآورم. او چنین گفت: «معاویه مى‌خواست على‌علیه السلام را به خشم آورد و او وادار کند که در گفتار و نوشتارش از ابوبکر و عمر، تبرّى جوید و آنها را غاصب خلافت معرفى کند تا بتواند شامیان را بیشتر متمایل به خود و از على‌علیه السلام بیزار گرداند. او توانسته بود امام على‌علیه السلام را به عنوان قاتل عثمان و قاتل طلحه و زبیر و اسیرکننده عایشه و کشنده مردم بصره معرفى کند. اگر مى‌توانست سوژه‌اى به دست آورد که نشان دهد حضرتش، عمر و ابوبکر را هم قبول ندارد، نه تنها شامیان نادان برانگیخته‌تر مى‌شدند، که در میان مردم عراق هم فتنه‌انگیزى مى‌شد؛ چراکه اکثریت آنها از طرفداران پرو پا قرص خلفاى سلف بودند و تنها اقلّیّتى گرایش به تشیّع ناب علوى داشتند. معاویه در نامه‌اى که به وسیله خولانى به محضر امام فرستاد هدفش این بود که حضرتش را به خشم آورد و او را وادار کند که عدم فضیلت ابوبکر را به قلم یا به زبان آورد. ولى امام على‌علیه السلام پاسخ واضحى به او نداد و به ظلم آنها اشاره‌اى نکرد و از آنها برائت نجست. عمروعاص از معاویه درخواست کرد که نامه‌اى دیگر متناسب با نامه خولانى بنویسد و امام على‌علیه السلام را به خشم آورد تا شاید سخنى بگوید یا بنگارد که سوژه‌اى به دست توطئه‌گران اموى بدهد. آنگاه معاویه نامه‌اى توهین‌آمیز و سراسر تهمت و افترا -همان‌گونه که دیدیم- توسط ابواُمامه به محضر حضرت فرستاد». نقیب معتقد بود که در نامه خولانى واژه «جَمَلٌ مَخْشوش(8)» یا «فَحلٌ مخشوش(9)» به کار نرفته، بلکه گفته شده است که امام على‌علیه السلام نسبت به خلفا حسد ورزیده و بر آنها تعدى کرده و آنها را مورد انتقاد قرار داده است. به گفته نقیب، بسیارى از مردم، تنها با نامه خولانى آشنا بوده‌اند و لفظ «جمل مخشوش» را در آن مى‌گذاردند؛ ولى صواب این است که این تعبیر زشت به نامه ابوامامه مربوط است نه نامه خولانى. شاهد آن، این است که عبارت «جمل مخشوش» در پاسخ نامه ابوامامه آمده، نه نامه خولانى(10). سیاست و درایت علوى‌ اکنون با توجه به سخنان دردمندانه نقیب، تا حدودى با نیرنگ‌ها و دسیسه‌هاى معاویه و عمروعاص آشنا شدیم و معلوم شد که امام با رعایت اصول عقلانى و شرعى تقیّه، از دادن هرگونه سوژه‌اى به دشمن خوددارى کرده و سخنى بر زبان یا قلم نرانده که بهانه‌اى به دست معاویه و عمروعاص بدهد و آنها را با برانگیختن تعصّبات متعصّبان بتوانند از آب گل‌آلود، ماهى بگیرند. هر چند آنها با علم کردن پیراهن خونین عثمان -اگر واقعاً پیراهن عثمان بود- و با بهانه کردن انگشت‌هاى بریده زوجه عثمان -اگر واقعیت داشت- به اندازه کافى بهره‌بردارى کرده و فضاى دمشق را با دسیسه و تهمت و تبلیغات سوء، مسموم و آلوده ساخته بودند و اگر نکته یا جمله‌اى در نقد شیخین و رد آنها بر قلم حضرت جارى مى‌شد، نیرنگ معاویه و عمروعاص به بار مى‌نشست و فضا آلوده‌تر مى‌شد و ممکن بود به عراق هم سرایت کند و مشکلات بزرگ‌ترى به بار آید. در این نامه، امام على‌علیه السلام با به کارگیرى محکم‌ترین و پسندیده‌ترین قواعد فصاحت و بلاغت و استوارترین شیوه حکمت و جدال و خطابت، به یکایک ادعاهاى پوچ و دروغین معاویه جواب داده و چنان او را در بن‌بست گرفتار کرده که اگر از خر شیطان پیاده مى‌شد، هرگز به خود اجازه نمى‌داد که با نامه نگارى، بر آبروى نداشته خود خط بطلان بکشد و اسناد زنده و فراموش‌نشدنى و ماندگارى به دست تاریخ سپارد و خوانندگان مشتاق نهج‌البلاغه را هرچه بیشتر با شقاوت نسل اموى و طهارت نسل هاشمى آشنا گرداند. در شماره آینده به مرور، فرازهاى نامه علوى که افشاگرى را تا آنجا که لازم بوده به انجام رسانیده، مى‌پردازیم. پىنوشت ها: 1) رعد: 19. 2) انفال: 39. 3) شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابى‌الحدید، ج 15، ص 278-277. 4) حجرات: 17. 5) بقره: 264. 6) نگ. مصادر نهج‌البلاغه و اسانیده، ج 3، ص 276-273. 7) نامه 9، پاسخ نامه‌اى است که معاویه توسط ابومسلم خولانى فرستاده است. 8) شترى که بینى‌اش را مهار زده‌اند. 9) همان. 10) نگ. شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابى‌الحدید، ج 15، ص 188-184. ...................................................................................... نویسنده: احمد بهشتى منبع:ماهنامه مکتب اسلام ـ شماره 6
خبر گزاری فارس

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS