دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطوط گسل‌در نظریه برخورد تمدنها

No image
خطوط گسل‌در نظریه برخورد تمدنها

کلمات کلیدی :خطوط گسل‏در نظريه برخورد تمدنها

نویسنده :دكتر محمد قراگوزلو

درآمد

تقریبا سیصد و پنجاه سال پیش[1] به دنبال مصاف علم و دین در غرب و فروپاشى ادراک نومینالیستى و پس از آنکه غربیان از پس سزارین دردناک تمدن صنعتى (Industrial civilization) برآمدند و بتدریج تمدن کشاورزى ( را که به قول تافلرها - الوین و تعامدى - تا سال 1700 پاییده[2] و ماسیده بود، دفن کردند، و به طرق مختلف به ابزار و آلات نوین تکنولوژیکى دست‌یافتند و با کمى تامل فهمیدند که این دستاوردها بهترین فرصت را براى تطاول به ثروت شرق فراهم آورده است، مناسبات تازه‌اى در روابط بین‌الملل رقم خورد. فروکشى جنگلهاى صلیبى و عقب‌نشینى مسلمانان از بخشهاى مهم آفریقا و اروپا - به ویژه اسپانیا - و ظهور غول بى‌شاخ و دم بریتانیا و دست‌یازى به ایران و هند و چین و کشف مصیبت نفت و نیاز حیاتى تمدن جدید صنعتى غرب به این ماده استراتژیک و حضور آرام آرام امپریالیست‌ها در خلیج‌فارس تا آتش‌افروزى موسوم به جنگ نفت، براى آنکه بیش از پانصد میلیارد دلار از سرمایه‌هاى مسلمانان به جیب کارتلها و تراستهاى آمریکایى و انگلیسى (تمدن غربى!!) برود... و از سوى دیگر کاشتن غده سرطانى صهیونیزم در بطن تمدن اسلامى و افشاندن بذرهاى تفرقه در کشورهاى عربى و آفریقایى مسلمان و دخالت نظامى در ویتنام، کره، کانال سوئز، سومالى، لیبى و سودان و حمایت از ژنرالهاى کودتاچى و لاییک ترکیه و الجزایر و پشتیبانى از سرکوب خشن جنبشهاى اسلامى در مصر، لبنان، تونس، اردن، تاجیکستان و... سکوت در برابر قتل عام مسلمانان بوسنى، کشتار شیعیان افغانستان و عراق و به وجود آوردن زمینه‌هاى بحران در مناسبات سیاسى ایران با همسایگان عرب حوزه خلیج فارس و تحریک سردمداران ماجراجوى عراق و تحمیل جنگى طولانى و بى‌ثمر اما پرهزینه و خونبار علیه ایران و... .

دفاع آشکار آمریکا از نقض حقوق بشر و پشتیبانى از رژیم محمدرضا پهلوى در ایران، سادات و مبارک در مصر، آل‌سعود در عربستان، خانواده صباح در کویت، ملک حسین در اردن، صدام حسین به هنگام جنگ علیه ایران، و... دهها رخنمود دیگر، این سؤال اساسى را مطرح مى‌کند که: غربیان و به عبارت روشنتر آمریکاییان از جان جهانیان چه مى‌خواهند؟ البته مى‌توان این سؤال را به گونه‌اى دیگر و از منظر «ساموئل هانتینگتون‌» نیز نگریست و پرسید: «منابع بى‌ثباتى در جهان معاصر» [3] کجا قرار گرفته است؟

پاسخ این سؤال و تمام پرسشهایى سوزان از این دست‌براى کسانى که نیم‌نگاهى به مناسبات بین‌المللى دارند، مثل روز روشن است. اما غربیان که گویى خواب خوش جهان تک قطبى، حاکمیت‌بلامنازع لیبرال دمکراسى و فرجام تاریخ ( The End of History) را در سپیده دم قرن بیست و یکم، جشن گرفته‌اند، امروز ناگهان ذوق زده از پایان جنگ سرد و تلاشى سیطره سیاسى و اتحاد کشور شوراها، نسبت‌به لاادرى‌گرى، بى‌فرهنگى، لاییسم و سکولاریسم بحران‌زده خود اظهار بى‌اشتهایى مى‌کنند و از بى‌ارزشى و فقدان اعتبار مسائل اقتصادى سیاسى در روابط حاکم میان دولتها و ملتها سخن مى‌گویند و آش تازه‌اى را که براى‌3 میلیارد جمعیت متعلق به تمدن کنفوسیوسى و اسلامى پخته‌اند، تحت عنوان «برخورد تمدنها» (The clash of civilization) ، سرو (Serve) مى‌کنند.

فروش بى‌پرواى تسلیحات استراتژیک آمریکایى به کشورهاى حاشیه خلیج فارس و موضعگیرى خصمانه در مواجهه با بعضى قراردادهاى تسلیحاتى ایران و چین و کره‌شمالى، همچنین اعتراض صورى غرب نسبت‌به نقض حقوق بشر در میانمار، پرو و نیجریه و سکوت معنى‌دار در مقابل اقدامات ضدانسانى ژنرالهاى الجزایرى، سبب شده است که حتى «برژینسکى‌» مشاور امنیت ملى کارتر، استاد دانشگاه جان‌هاپکینز و مشاور مرکز مطالعات استراتژیک واشنگتن، لب به اعتراض بگشاید و از بحران جامعه غربى در سه عرصه ذیل سخن بگوید:

«سکولاریسم عنان گسیخته‌» secularism out-of-control ; که بخش اعظمى از جهان غرب را در میان گرفته و از بطن خویش نطفه خودویرانى فرهنگى (cultural self destruction) را گسترش (spreeding) مى‌دهد.

در زمینه فرهنگى نیز غرب گونه‌اى لذت‌گرایى مادى (material hedonism) را پرورش مى‌دهد که در تحلیل نهایى براى ابعاد روحى و معنوى تبار انسانى بسیار خطرناک است.

همچنین [ضد] فرهنگ ثروت اندوزى و بوالهوسى (cultural of permissive cornucopia) در جامعه آمریکا به منظور انتقال قدرت این کشور به نوعى اقتدار معنوى (moral authority) با اعتبار جهانى سخت زیانبخش است.[4]

بهره اول: جمهورى اسلامى ایران و نظریه برخورد تمدنها

تحولات اجتماعى ناشى از انتخابات دوم خرداد1376، به صراحت نشان داد که زمامداران تازه دولت ایران، نه تنها ضرورتهاى تاریخى و کانونهاى حاد مشکلات سیاسى، اقتصادى و فرهنگى کشور را به درستى شناخته‌اند بلکه راهکارهاى ترازمند، متناسب و معقولانه‌اى نیز براى حل آن اندیشیده‌اند. طرح دو موضوع «جامعه مدنى‌» و «گفت‌وگوى تمدنها» مؤید این نکته است که دولتمردان جمهورى اسلامى و در راس ایشان «سیدمحمد خاتمى‌» کانون بحران را در دو منطقه آسیب‌پذیرى منافع و مطالبات اکثریت گسترده شهروندان (62% جامعه) ایرانى و لزوم تشنج‌زدایى از سیاست‌خارجى، یافته‌اند. در همین راستا نسخه «جامعه مدنى‌» براى رفع معضل نخست و برنامه «گفت‌وگوى تمدنها» به منظور تحلیل مشکل دوم در دستور کار قرار گرفته است.

چنین به نظر مى‌رسد که جمهورى اسلامى ایران بیشترین آسیبها را به ویژه در دوران جنگ با عراق از دیپلماسى خارجى خود و نگرش کاملا غلط و غیرواقع‌بینانه حاکم بر مناسبات داخلى وزارت امورخارجه پذیرفته است. ظلومیت‌سربازان ایرانى به هنگام تهاجمات شیمیایى عراق و سکوت دنیا را به خاطر بیاوریم و به دور از هرگونه تحلیل سکتاریستى و شعارهاى توخالى و متهم کردن این و آن بپذیریم که ما با اتخاذ سیاستهاى انتحارى، کشور خود را در انزواى سیاسى اقتصادى قراردادیم و از این رهگذر فریاد حق‌خواهانه‌مان حتى به گوش منصفترین مردم و میانه‌روترین دولت‌هاى دنیا نیز نرسید. روابط سرد ایران با همسایگان، روابط تیره با کشورهاى عربى (به‌جز سوریه)، روابط خصمانه با دولت‌هاى محافظه‌کار و لیبرال اروپایى از جمله آلمان، فرانسه، ایتالیا (و کلا اتحادیه اروپا)، درگیر شدن با آمریکا در خطوطى که دقیقا مطلوب نظر آنان بود، سیاست فاجعه‌آمیز در برخورد با کشورهایى همچون رومانى، افغانستان، آذربایجان، عربستان و... بتدریج از کشور ما شبه جزیره‌اى دورافتاده ساخته بود. همه مسائل کلى فوق بیانگر فقدان یک استراتژى هدفمند، منظم و پویا و دنباله‌روى صرف از حوادث و برخورد منفعلانه در حد محکوم کردن این یا آن واقعه در سیاست‌خارجى است. سیاست درهاى بسته و توطئه‌بینى در مناسبات برون مرزى که پیشتر در کشورهاى چین، آلبانى، کامبوج و بسیارى از کشورهاى سابق بلوک شرق عملا به شکست انجامیده بود، با اصرار تمام در کشور ما نیز پى‌گیرى شد تا کار به جایى رسید که در شرایط دهکده جهانى ارتباط، حرف حق ما - على‌الخصوص در مساله جنگ - به گوش هیچ تنابنده‌اى نرسید.

فى‌الواقع وقتى که ما در نحوه ارتباطمان با دنیاى خارج دچار مشکل شدیم، و همه درها را به روى خود بسته دیدیم، نه فقط فرصتهاى طلایى استفاده از امکانات دنیاى پیشرفته در بازسازى کشور پس از دوران جنگ را از دست دادیم، بلکه علیرغم حقانیت‌بى‌چون و چرا، کمترین سودى از قطعنامه 598 شوراى امنیت نیز نبردیم و به‌عبارت دیگر در این دنیا، «هیچکس برادر خطابمان نکرد»!

دکتر «حسین عظیمى‌» با تاکید بر اهمیت تشنج‌زدایى از سیاست‌خارجى معتقد است:

«با ملاحظه دنیایى که ما در آن زندگى مى‌کنیم و همچنین منطقه‌اى که ما در آن بسر مى‌بریم، حوزه سیاست‌خارجى، از حوزه‌هاى بسیار اساسى جامعه ماست. نباید فراموش کرد که دنیا در این منطقه ملاحظاتى دارد; نفت که منبع اصلى انرژى در دنیاست از اینجا تامین مى‌شود. روسیه در همین منطقه واقع است و... ایران هم در این منطقه کشور قدرتمندى است و داعیه احیاى تمدن اسلامى را دارد. کشورهاى عربى داراى نفت هم اکثرا دچار مشکلات داخلى خود هستند.

با توجه به این مشکلات، ما چه بخواهیم چه نخواهیم، به اعتبار داعیه تمدنى که داریم مردمشان را تحت تاثیر قرار مى‌دهیم... ما که یک کشور قوى منطقه‌اى هستیم، در نتیجه اتفاقاتى به جاى اینکه در مقابل کشورهاى منطقه که نسبت‌به آنها قویتریم قرار بگیریم در مقابل غولى همچون آمریکا قرار گرفته‌ایم. نتیجه این مقابله با آمریکا، این شده که ما هم اکنون گرچه ظاهرا و فى‌المثل با امارات مواجهیم اما در عمل آمریکا طرف مقابل ماست و ما طرف مقابل آمریکا... در این موقعیت طبیعى است که ما به سراغ تقویت نیروهاى دفاعیمان برویم. چون در مقابل آمریکا قرار گرفته‌ایم، موشک را نه براى هجوم بلکه براى دفاع از خودمان مى‌خواهیم. اما نتیجه این تقویت آن مى‌شود که کشورهاى منطقه به موشکهاى ما نظر مى‌دوزند و آمریکا هم موشکهاى ما را به رخ همسایگان مى‌کشد. در نتیجه این همسایگان بیشتر خود را کنار خواهند کشید.»[5]

در حقیقت همین ضرورت تعدیل و حذف حضور آمریکا از منطقه است که خاتمى، رئیس جمهورى ایران را به گفت‌وگوى تاریخى با مردم آمریکا از طریق شبکه [C.N.N] و طرح موضوع گفت‌وگوى تمدنها در سطح کلان مجاب نمود.

باید اعتراف کرد سیاستى را که آقاى خاتمى طى مدت تصدى پست ریاست جمهورى در عرصه ارتباطات خارجى اتخاذ نموده عملا به برون رفت ایران از انزواى سیاسى و شکست‌بسیارى از تحریمهاى اقتصادى انجامیده است. مصادیق مشخص این سیاست در ایجاد ارتباط حسنه با کشورهاى حوزه خلیج فارس، عادى سازى مناسبات با عربستان، ایجاد سمپاتى در کشورهاى اتحادیه اروپا به نفع ایران و حل عاقلانه بحرانهاى پیش‌آمده پس از دادگاه میکونوس، برگزارى کنفرانس سران کشورهاى اسلامى در تهران و استقرار بطئى هژمونى سیاسى ایران در جهان اسلام مى‌توان خلاصه کرد. همه این موفقیتهاى سیاسى از یکسو و شکست تحریمهاى اقتصادى آمریکا و ابراز علاقه اروپا براى سرمایه‌گذارى در کشور و به پایان رساندن پروژه‌هاى نیمه تمام از سوى دیگر، نشاندهنده آن است که دولت‌براى پیشبرد برنامه توسعه سیاسى (در عرصه مناسبات بین‌المللى) و توسعه اقتصادى به راهکارهاى منطقى رسیده است.

اینک که به اختصار لزوم تشنج‌زدایى از سیاست‌خارجى و ایجاد،، فضاى مفاهمه و گفت‌وگو (با دولتها و ملت‌ها) گفته شد، شایسته است لایه‌هاى مختلف موضوع گفت‌وگوى تمدنها شکافته شود تا دانسته آید که پس از به صدا در آمدن سوت پایان مسابقه گفت‌وگوى تمدنها، دست چه کسى به عنوان برنده بالا خواهد رفت!

ابعاد گفت‌وگوى تمدنها از نظر «خاتمى‌»

خاتمى در دیدار شرکت‌کنندگان کنفرانس وحدت اسلامى که تحت عنوان: «تمدنها; گفت‌وگو به جاى جنگ‌» در بعضى از جراید کشور درج شد، بر چند نکته اصولى و اساسى انگشت تاکید نهاد. در اینجا با طرح نقاط پررنگ و تجزیه و بررسى مفاصل آن در چند فصل مشخص، جستار خود را پى‌مى‌گیریم. خاتمى گفت:

«دنیاى اسلام نیازمند تحول دورنى است و در درجه اول باید متفکران دنیاى اسلام به این نکته توجه کنند زیرا این تحول سرمنشا و نقطه آغازین حرکت‌به سوى آینده بهتر است. براى این کار باید از خودباختگى در برابر دیگران و به خصوص تمدن غرب نجات پیدا کنیم. نپنداریم آنچه که غربیها به آن دست‌یافته‌اند بهترین و آخرین مرحله کمال فکرى و اجتماعى بشر است. قطعا تمدن غرب دستاوردهاى مثبت فراوان داشته است. اما به خاطر نگاه تک بعدى آن به انسان و جهان دچار نقصها و کمبودهاى ذاتى فراوان است. عامل دیگر آن است که باید از تحجر و واپس‌ماندگى از زمان نیز نجات پیدا کنیم... اسلام نه تنها در اثر گفت‌وگوى مابین مذاهب خود رشد پیدا کرد، بلکه آغوش خود را به سوى اندیشه‌هاى غیراسلامى نیز گشود...»[6]

مقولات برجسته در گفتمان (discourse) رئیس جمهورى از این قرار است:

1- لزوم تحول درونى در دنیاى اسلام.

2- نقش اساسى متفکران در این تحول.

3- تحول به مثابه نقطه آغاز به سوى آینده بهتر.

4- پرهیز از خودباختگى در برابر تمدن غرب.

5- تمدن غرب نمونه کامل تمدن بشر نیست و نقائصى نیز دارد.

6- بعضى از دستاوردهاى تمدن غرب مثبت است.

7- نجات از تحجر و واپس‌ماندگى از زمان.

8- گفت‌وگوى مابین مذاهب باعث رشد اسلام شده است.

9- آغوش اسلام به سوى اندیشه‌هاى غیراسلامى [بالنده] همواره باز بوده است.

مقولات 1 و 2 و3 و7 در گفتمان ریاست جمهورى، در تعامل با یکدیگر است. ضرورت تحول درونى در دنیاى اسلامى و اینکه در این تحول، متفکران نقش اساسى بر عهده دارند و مهمترین نتیجه این تحول نجات از تحجر و واپس‌ماندگى از زمان تواند بود، اندیشه‌اى است که در یکصد سال اخیر، همواره مطرح بوده و در مواضع سیاسى اجتماعى سیدجمال‌الدین اسدآبادى بروشنى هویداست. فى‌الواقع از زمانى که غرب مسیحى - متعاقب رنساس یا هر رخنمود دیگرى - از جهان اسلام، با سرعت‌شگفتناکى پیش افتاد، متفکران واقع‌بین و دوراندیش اسلامى لزوم این تحول را در آثار و اندیشه‌هایشان به کرات مطرح کرده‌اند. در اینجا این سؤال مطرح است که معناى واقعى تحول و نجات از تحجر چیست؟ آیا ساختن چند پل و اتوبان و برج و هتل تحول است؟ آیا تاسیس دانشگاههاى متعدد و جذب نزدیک به دو میلیون نفر دانشجو، تحول است؟ آیا ایجاد چند کارخانه صنایع سنگین و مونتاژ و مترو و چه و چه تحول است؟ آیا اعزام چند تن طلبه به فرانسه و آلمان و ایتالیا و آموزش دست و پا شکسته زبانهاى خارجى و فلسفه غرب در حوزه‌هاى علمیه تحول است؟ آیا نجات از واپس‌ماندگى از زمان به معنى گسترش بى‌حساب و کتاب شبکه‌هاى تلویزیونى و مطبوعاتى است؟ آیا با اینکه هر شهروندى سوار اتومبیل آخرین سیستم شود و موبایلى به دست گیرد، نجات از تحجر حاصل شده است؟ نباید آنقدر ساده‌لوح بود که تغییرات به وجود آمده در چند سال اخیر را به مثابه یک تحول اساسى، عمیق و نجات از واپس‌ماندگى تلقى کرد. به نظر ما تحول و به عبارت صحیحتر ایجاد تمدن جدید اسلامى به مثابه یا مساوى تعبیه مصادیق یاد شده (و حتى چند برابر آنها) نیست. تحول مورد نظر ما چه به صورت گذار ساخت‌شکنانه ( deconstructionist) از سنت‌به مدرنیسم تعریف شود و یا هر چهار چوب دیگرى بپذیرد یک نکته مسلم است و آن اینکه براى به وجود آوردن این تحول نخست‌باید اندیشه اساسى مادى و معنوى آن، به عنوان پایه‌هاى ایجاد تمدنى جدید به شیوه‌اى کاملامعنى‌دار تعریف و مستقر شود.

بهره دوم:تمدن چیست؟

الف - در یک تعریف دم‌دستى و ساده مى‌توان گفت (و پذیرفت) که تمدن مجموعه‌اى از کاروندها و دستاوردهاى مادى و معنوى است که انسانها در جهت‌شکوفاسازى و در مسیر سامان دادن به زندگى خویش ایجاد مى‌کنند. بر این باور هر تمدنى با یک تفکر اساسى شکل مى‌گیرد و با زوال آن تفکر، رو به اضمحلال و انحطاط مى‌گذارد.

ب - هر تمدن در جریان شکوفایى خود در طى زمان بتدریج نهادها و زیرساختهاى اصلى فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و علمى متناسب با خود ایجاد مى‌کند.

ج - هر تمدن براساس اندیشه و بصیرت اصلى آن، داراى ظرفیت‌خاص و از پیش تعیین شده است.

د در فراگرد سقوط هر تمدن، بخش قابل توجهى از همین نهادهاى فکرى که ایجاد شده بودند با تمدن جدید بى‌ارتباط مى‌گردند و در نهایت‌به صورت خرافات جلوه مى‌کنند.

ه - دستاوردهاى معتنابهى از نهادهاى مادى ایجاد شده در یک تمدن زوال یافته، به صورت آثار تاریخى و موزه‌اى در مى‌آیند.

و - جامعه کنونى ایران، تمدنى را پشت‌سرگذارده است. اینک باید بسیارى از نهادهاى قدیمى و سنتى خود را تغییر دهیم. این تحول اجتناب‌ناپذیر باید هم در دنیاى مادى باشد و هم در دنیاى فکرى. در عین حال ضرورى است که بیش از پیش بکوشیم که اندیشه‌هاى اصلى تمدن مطلوب اسلامى را بشناسیم و درک کنیم که این اندیشه‌ها هیچگونه مغایرتى با اندیشه‌هاى اصلى تمدن صنعتى ندارند!

ز ما باید درباره تمدن قدیم خود و اینکه چه مقدار از آن را باید حذف یا حفظ کرد و همچنین درباره تمدن 2مطلوب امروزى‌مان و درباره نوع ارتباط این تمدن با تمدن صنعتى بیاندیشیم. ما باید روشن سازیم که براى احیا و نوسازى تمدن اسلامى کدام اندیشه یا اندیشه‌هاى اساسى را باید شکوفا ساخت تا احیاى ادعایى تمدن اسلامى به احیاى واقعى و عملى چنین تمدنى بیانجامد.[7]

از آنجا که اساس تمدن غربى بر محور بحثمان پیرامون زوال، انحطاط و بحران شکل‌گرفته است و از «گیبون‌» تا «اشپینگلر» متفکران بزرگى در این باره - و بویژه علل انحطاط امپراتورى روم - سخن گفته‌اند، همین امر باعث‌شناخت کارشناسان غربى از مشکلات درونى، چالشها و تعارضها و در نتیجه فایق آمدن بر بحران گردیده است. با این همه و علیرغم اینکه سالها پیش از متفکران غربى، اعاظمى چون «مسعودى‌»[8] و «ابن خلدون‌» [9] از این مهم به تفصیل سخن گفته‌اند، اما سوگمندانه ما هیچگاه به مساله فوق‌العاده اساسى زمینه‌هاى ظهور تمدنها - و به‌طور اولى علل انحطاط تمدنها - توجه نکرده‌ایم و دقیقا به همین دلیل بارها سقوط نموده‌ایم.

این‌که صاحب مروج‌الذهب مى‌گوید:

«تمدن اسلامى در ابتدا یکپارچه بود اما بر اثر انحطاطى که پیدا کرد به ملوک الطوایفى تبدیل شد و یکپارچگى خود را از دست داد»

در قیاس با این اندیشه پست‌مدرنیستى «لئوتار» که در شرایط پسامدرن یکتایى تمدنى بر همه جا حاکم است پس نمى‌توان به نظریه‌ها مانند نظریات علوم طبیعى رسید که فرایندهاى اجتماعى را در همه تمدنهاى مختلف و در طول تاریخ توضیح دهد، اگر چه قیاسى مع‌الفارق است، اما ما را به این نتیجه مى‌رساند که هر نظریه و اندیشه‌اى منبعث از مبرم‌ترین ضرورتهاى اجتماعى همان عصر است.

اندیشه‌هاى اساسى تشکیل‌دهنده هر تمدن نه فقط ویژگیهاى خود را دارد، بلکه با بسیارى از دستاوردهاى علوم طبیعى - مانند آنتى‌بیوتیک‌ها که در تمام جوامع یکسان عمل مى‌نمایند - متفاوت است. پس نباید به این احکام قطعى و پیشداوریهاى جزمى تن در داد که فى‌المثل چون غربیان با اندیشه سکولاریسم و نقد نومینالیسم به تمدن صنعتى رسیده‌اند ما نیز الزاما باید از همان راه برویم. نگارنده در مقاله «جامعه مدنى چگونه جامعه‌اى است‌»[10] بر این نکته تاکید ورزیده است که سه کشور آلمان، فرانسه و انگلیس از سه طریق جداگانه به جامعه مدنى رسیده‌اند. بدین اعتبار اندیشه اساسى تشکیل دهنده تمدن اسلامى نیز - نه اصالتا و نه ماهیتا - نباید الزاما از گونه‌اندیشه اساسى تمدن غرب باشد کما اینکه تعارض و تضاد این تمدنها نیز به مفهوم حذف یکى به نفع دیگر نتواند بود. (فرضیه‌اى که ساموئل هانتینگتون در مقاله «برخورد تمدنها» به دنبال تعیین و تثبیت عکس آن به نفع تمدن غرب است).

دکتر «اسلامى ندوشن‌» از تمدن، تصویرى علمى و عینى (objective) ارائه مى‌دهد و آن را با تمام جنبه‌هاى اجتماعى‌اش در برگیرنده حوایج مادى انسانها تعریف مى‌کند و در کنار تمدن، پدیده فرهنگ را امرى ذهنى ( subjective) معنوى و فردى مى‌داند که شاخصهاى مختلفى از جمله: ادبیات، هنر، فلسفه و حکمت و اعتقادات مذهبى و غیرمذهبى را پوشش مى‌دهد. به عقیده این نویسنده اگر چه،«تمدن و فرهنگ با هم مرتبط‌اند ولى ملازمه ندارند. همانگونه که متمدن بى‌فرهنگ وجود دارد، با فرهنگ بى‌تمدن نیز وجود دارد.» [11]

به نظر نمى‌رسد که تعاریف فوق با پندارهاى رایجى که از تمدن وجود دارد، منطبق باشند. در صورتى‌که تمدن، فقط حوزه‌هاى عینى و علمى کاروندهاى انسانى را شامل شود، آنگاه نه فقط گفتمان «برخورد تمدنها» بسیارى از مصداقهاى خود را از دست‌خواهد داد، بلکه اساسا حوزه «بحثمان تمدنها» نیز در قالبى سخت تنگ و فشرده، فرو خواهد رفت. از سوى دیگر وقتى که نویسنده، تمدن را پدیده‌اى «علمى‌» معرفى مى‌کند و لابد براى علم - حتى علم تجربى - گونه‌اى ظریف‌اندیشگى و بصیرتى قایل مى‌شود، چگونه مى‌تواند تمدن را فقط و فقط در حوزه عملکردهاى ( performances) عینى قرار دهد و از فرایندهاى ذهنى که به هر حال در چارچوب دستاوردهایى همچون مساجد، موزه‌ها، پلها، مجسمه‌ها، کتابها، نقاشیها، کتیبه‌ها و... عینیت‌یافته است، بسادگى بگذرد و آنها را بیرون از حوزه تمدن ببیند؟ به عقیده دکتر «سیدحسن نصر»،«منظور از تمدن، بزرگترین واحدى است درون کلیت ابناى بشر که انسان به آن گرایش دارد. غیر از جمع کلى بشریت و نوع انسان، بزرگترین واحدى که انسان به آن تعلق دارد، واحد تمدن است.»[12]

در این تعریف بسیار کلى، شاخصه‌اى که به نقد و بررسى کشیده شود و حوزه مشخص و شفافى را فراروى بحث‌بنماید، به دیده نمى‌آید. دکتر «احمد صدرى‌» در مقاله‌اى که سخت‌به نظریه «برخورد تمدنها»ى ساموئل هانتینگتون، تاخته است و از آن به عنوان «خوابى چپ‌»، «تئورى ساده‌لوحانه ولى سلیس، مخدوش ولى موزون‌» با محتواى «دهاتى‌گرى فکرى‌» که به علت «بى‌مغزى گنبد» صداى بسیار درکرده، یاد نموده است، عقیده دارد که:

«تمدن با مراجعه به هسته‌اى مرکزى از عقاید مذهبى یا شبه‌مذهبى و احیانا ارزشها و احکام اخلاقى فلسفى و یا حقوقى‌»شناخته مى‌شود و«مجموعه چند حوزه تمدنى، یک مجموعه تمدنى را تشکیل مى‌دهند. با این وصف باید در برابر مجموعه تمدنى شرق که ریشه در فلسفه، جهان‌بینى و مذهب هند و چین دارد، مجموعه تمدنى غرب را متشکل از ارزشها باورها و احکامى دانست که از دو منشا مذاهب ابراهیمى (اسلام - یهودیت - مسیحیت) و تفکر یونانى (شامل فلسفه یونانى و تمدن رومى) سیراب مى‌شوند.» [13]

اگر چه این نظریه در جاى خود بدیع و قابل تامل است اما با تقسیم‌بندیهاى متعارفى که امروز از تمدنها رایج است و با تعاریفى که از سده‌هاى گذشته نسبت‌به دو مقوله «شرق‌» و «غرب‌» در اذهان متفکران خانه کرده نامانوس، غریب و محتاج چند و چون و اگر و مگر بسیار است.

به نظر دکتر عبدالکریم سروش تمدنها، از اساس برساخته ذهن مورخاننند و«وجود خارجى ندارند... [این] پروفسورهاى تاریخ بودند که مفهوم تمدن را آفریدند. خداوند تمدن نیافریده است. این نکته هر چه که مورد تامل قرار بگیرد جا دارد. مورخان براى تحلیل تاریخ حاجت دارند که واحد مطالعه تاریخى اختیار کنند، این واحد مطالعه تاریخى تفاوت مى‌کند. با مارکسیسم که آشنا هستیم، در آنجا این واحد طبقه است. فقط در دوران اخیر است که در عالم فلسفه تاریخ، مفهوم تمدن متولد شده است.»[14]

اگر این نظریه را نوعى کج‌سلیقگى و سوءتفاهم نسبت‌به مفهوم تمدن تلقى نکنیم، دستکم و على‌الحساب مى‌توانیم یک نکته بر آن بگیریم:

هر تمدنى اگر چه مى‌تواند در واحدهاى مطالعه تاریخى قرار گیرد، اما مقایسه آن با واحد «طبقه‌» در ایدئولوژى مارکسیسم، قیاس مع‌الفارق است. طبقه در اندیشه مارکس همواره بیانگر تضاد دو خاستگاه در خواستها و منافع اقتصادى و سیاسى انسانهاست و عموما در تمام برهه‌هاى تاریخى از دو واحد مشخص فراتر نمى‌رود. طبقه دارا در مقابل طبقه ندار. این صف‌بندى و رویارویى در تمدن برده‌دارى به صورت طبقه اشراف و برده‌داران در مقابل خیل عظیم بردگان تعریف مى‌شود. کما اینکه در تمدن فئودالى نیز طبقه زمین‌دار در مقابل طبقه بى‌زمین قرار مى‌گیرد و دست آخر در تمدن بورژوایى یا صنعتى (به قول تافلر) این طبقه سرمایه‌دار است که در برابر طبقه پرولتاریا، خود مى‌نماید. بدیهى است که تمدن کشاورزى یا تمدن صنعتى، مفهومى بسیار فراتر از یک واحد مطالعاتى درون تمدنى را تداعى مى‌کند. در ثانى مگر قرار است همه وجودات خارجى الزاما آفریده خداوند باشند؟ تمدن - آنگونه که در ابتداى این مبحث هم گفتیم - مجموعه‌اى از دستاوردهاى مادى و معنوى انسانى است. بر این مجموعه هر نام و عنوانى تعلق بگیرد، تفاوتى نمى‌کند.

به نظر تافلرها:

«تمدن اصولا به شیوه‌اى از زندگى اشاره دارد که با نظامى ویژه براى تولید ثروت همراه است... و هیچ واژه دیگرى این همه موضوعات گوناگون مانند تکنولوژى، زندگى خانوادگى، مذهب، فرهنگ، سیاست، تجارت، سلسله مراتب، رهبرى، ارزشها، اخلاق جنسى و معرفت‌شناسى را به شایستگى در برنمى‌گیرد و تغییر در مجموعه این پدیده‌ها موجب بوجود آمدن تمدنى جدید خواهد شد.»

این دو متفکر مشهور آمریکایى - از مقام تئوریسینهاى «تمدن موج سوم‌» - معتقدند که جهان تاکنون دو تمدن عمده را از سر گذرانده است:

«در حالى که بسیارى تمدنها و تمدنهاى فرعى در طول تاریخ سر برآورده و به زوال انجامیده، تنها دو ابر تمدن وجود داشته که دیگر تمدنها در دل آنها جاى گرفته‌اند یکى ابر تمدن ده هزار ساله کشاورزى که نخستین موج دگرگونى را آغاز کرد و در زمان خود، گونه‌هاى کنفوسیوسى، هندو، اسلامى یا غربى خود را داشت. دیگر ابرتمدن صنعتى که موج دومى از دگرگونى در سراسر اروپاى غربى و آمریکاى شمالى به راه انداخت و هنوز در سایر بخشهاى جهان دامن مى‌گستراند.» [15]

از متن نظریه تافلرها درباره تمدن، به عنوان «نظامى ویژه براى تولید ثروت‌» ردپاى اندیشه‌هاى مارکس و انگلس بروشنى هویداست. اینکه ما شکل‌گیرى همه بن‌ساختهاى (Deep structurs) یک تمدن را صرفا به منظور تولید ثروت قلمداد نماییم، نه تنها بى‌انصافى نسبت‌به حوزه‌هاى مختلف اندیشه‌گى تمدنهاى گوناگون است‌بلکه نادیده گرفتن دستاوردهاى معنوى انسانها و تمدنهاى گذشته نیز است. از سوى دیگر محدود کردن تمدن در چارچوب مناسبات تولیدى، اگر چه از یک منظر، کلان‌سازى بحث تلقى تواند شد اما در تبیین اصل موضوع عملا مرزهاى چند تمدن عمده را مخدوش مى‌نماید. ابرتمدن کشاورزى تافلرها ممکن است‌بتواند تمدنهاى فرعى «نظیر تمدن آشور، بابل، اسکندریه، سومر و...» را در بربگیرد اما فى‌المثل با دو تمدن اسلامى و مسیحى که بطور مشخص از دل دو مذهب بزرگ بیرون آمده‌اند، چه مى‌کند؟ آیا براستى مى‌توان ازتمدنهاى تاریخ‌ساز اسلامى، مسیحى - و کنفوسیوسى، بودایى - با همه عمومیت و قابلیتهاى عمده‌شان در حکم تمدنهاى فرعى یاد کرد و آنها را در ردیف تمدن شمنى مغولى در شکم تمدن ده هزار ساله کشاورزى تافلرها جاى داد؟

از نظر ویل دورانت:

«تمدن را مى‌توان به شکل کلى آن، عبارت از نظمى اجتماعى دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگى امکان‌پذیر مى‌شود و جریان پیدا مى‌کند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسى مى‌توان تشخیص داد که عبارتند از: پیش‌بینى و احتیاط در امور اقتصادى، سازمان سیاسى، سنن اخلاقى و کوشش در راه معرفت و بسط هنر. ظهور تمدن هنگامى امکان‌پذیر است که هرج و مرج و ناامنى پایان پذیرفته باشد، چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوى و احتیاط به ابداع و اختراع به کار مى‌افتد و انسان خود را تسلیم غریزه‌اى مى‌کند که او را به شکل طبیعى به راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگى سوق دهد...»

همچنین نویسنده از عوامل کلانى چون: «زمین‌شناختى‌»، «شرایط جغرافیایى‌» و «اوضاع و احوال اقتصادى‌»، «فرهنگ عمومى‌» به عنوان شاخصهاى زایش و میرش تمدنها یاد مى‌کند.[16]

بهره سوم: خاورمیانه مهد تمدن جهانى

خاورمیانه مهد تمدن انسانى است. این نظریه ما نیست که به خودستایى و گزافه‌بافى متهم شویم. به عقیده ویل دورانت محقق برجسته آمریکایى:

«از زمان تدوین تاریخ دستکم شش هزار سال مى‌گذرد و در نیمى از این زمان خاورمیانه مرکز امور و مسائل بشرى بوده است. از این اصطلاح مبهم خاورمیانه منظور ما تمام جنوب باخترى آسیاست که در جنوب روسیه و دریاى سیاه و مغرب هندوستان و افغانستان قرار دارد و با مسامحه بیشترى این نام را شامل مصر نیز مى‌دانیم. چه این سرزمین از زمانهاى بسیار دور با خاور پیوستگى داشته و با یکدیگر شبکه پیچ‌درپیچ فرهنگ و تمدن خاورى را ساخته‌اند. در این صحنه‌اى که تحدید حدود دقیق آن مقدور نیست و بر روى آن مردم و فرهنگهاى مختلف وجود داشته‌اند، کشاورزى و بازرگانى، اهلى کردن جانوران، ساختن ارابه، سکه زدن، سند نوشتن، پیشه‌ها و صناعت، قانونگزارى و حکومت رانى، ریاضیات و پژشکى، هندسه و نجوم، تقویم و ساعت و منطقة‌البروج الفبا و خطنویسى، کاغذ و مرکب، کتاب و کتابخانه و مدرسه، ادبیات و موسیقى، تجارت و معمارى، سفال لعابدار و اسبابهاى تجملى، یکتاپرستى و تک همسرى، اسباب آرایش و جواهر، مالیات بردرآمد، نرد و شطرنج و... براى نخستین بار پیدا شده و رشد کرده است و فرهنگ اروپایى و آمریکایى ما در طى قرون از راه جزیره کرت و یونان و روم از فرهنگ همین خاورمیانه گرفته شده است. «آرینها» خود واضع و مخترع تمدن نبودند، بلکه آن را از بابل و مصر به عاریت گرفته‌اند و یونانیان نیز سازنده کاخ تمدن به شمار نمى‌روند زیرا آنچه از دیگران گرفته‌اند به مراتب بیش از آن است که از خود بر جاى گذاشته‌اند. یونان در واقع همچون وارثى است که ذخائر سه هزار ساله علم و هنر را که با غنائم جنگ و بازرگانى از خاورمیانه به آن سرزمین رسیده بناحق تصاحب کرده است. با مطالعه مطالب تاریخى مربوط به خاور نزدیک و احترام گذاشتن به آن، در حقیقت وامى را که نسبت‌به مؤسسان واقعى تمدن اروپا و آمریکا داریم، ادا کرده‌ایم.»[17]

از سوى دیگر اگر بپذیریم که:

«تاریخ تنظیم گاتها و بخشهاى مختلف اوستا خیلى قبل از روى کار آمدن سلسله ماد و حکومت پارسیان بوده است.»[18]

و اگر چنانچه بر این قول خاورشناس معروف هلندى «تیل‌» (Tiele) تمکین نماییم که:

«اوستا را حداقل پایین‌تر از هشتصد سال قبل از میلاد مسیح نمى‌توان قرار داد.»[19]

و به این گفته صاحب «تاریخ ماد» توجه کنیم که:

«مادها در قرن هفتم ق.م داراى خط و کتابت‌بودند و این خط همان است که امروز «خط باستانى پارسى‌» یا خط هخامنشى ردیف اول مى‌خوانیم ولى در واقع از لحاظ اصل و منشا مادى مى‌باشند»[20]

آنگاه قدمت تمدن خاورمیانه و بویژه تمدن ایرانى و نقش آن در تکوین فرهنگ و تمدن جهانى به روشنى دانسته مى‌آید، اگرچه ویل دورانت‌بر آن است که:

«این دولت مستعجل [دولت ماد] فرصتى پیدا نکرد که بتواند در بناى مدنیت‌سهم بزرگى داشته باشد، تنها کارى که کرد این بود که راه را براى فرهنگ و تمدن ایرانى باز و هموار ساخت.»[21]

بهرحال پیش از ظهور و شکل‌گیرى تمدن اسلامى، ملل مختلفى از جمله ایران، بابل، مصر، کلده، آشور، هند، یونان و دیگر ملل و اقوام متمدن باستانى در تکوین فرهنگ و تمدن هر یک، کم و بیش سهمى داشته‌اند. عمده تمدنهاى قدرتمند پیش از اسلام که در منطقه بین‌النهرین مستقر بودند و به همین نام نیز مشهورند عبارتند از:

تمدن سومرى: این تمدن پس از ساقط شدن حکومت‌سومریان، کماکان بر جاى ماند و حاملان آن، اعم از قدیسان و حکیمان و صنعتگران و هنرمندان، میراث فوق را به بابل و آشور رساندند. تمدن سومر با قهرمانانى چون تموز و گیلگمش شهره گردیده است.

تمدن بابلى: با تدوین قانون‌نامه بزرگ تاریخ حمورابى به اوج رسیده است.

تمدن آشورى: با سازمان جنگ و خشن سلاطین خود شناخته آمده است.

تمدن فنیقى: با صنعت دریانوردى مطرح شده است.

بى‌گمان تمدن مصرى یکى از مهمترین تمدنهاى پیش از ظهور تمدن اسلامى به شمار مى‌آید. تمدن مصرى با قوانین مدنى و جنایى مدون، دیوانسالارى پیشرفته، سرشمارى، مالیات بردرآمد، نظارت بر امور تجارت و صنعت، قوانین مدون در زمینه حاکمیت، آزادى قابل توجه زنان، معمارى، مومیایى، اقتصاد (زراعت، دامپرورى، صنعت)، علوم و معارف، طب، حساب و هندسه، هنر حجارى و مجسمه‌سازى و فلسفه و دین، شکل گرفته است. به گفته ویل دورانت، مورخان فلسفه را عادت بر آن است که تاریخ این علم را از یونان آغاز کنند و این مایه ریشخند هندیان و چینیان است که دسته اول خود را مخترع فلسفه و دسته دوم خود را کامل کننده آن مى‌دانند... حکمت مصرى ضرب‌المثل مردم یونان بود که خود را نسبت‌به این نژاد قدیمى کودکى بیش نمى‌شمردند و ناگفته نگذاریم که کهنه‌ترین اثر فلسفى «تعالیم پتاح حوتپ‌» (وزیر شاه در شهر ممفیس) مربوط به 2880 ق.م یعنى 2300 سال پیش از عصر کنفوسیوس، سقراط و بودا مى‌شود.

تمدن چینى: این تمدن اگر چه پیش از کنفوسیوس، از حکمت لائوتزه تاثیر پذیرفته است اما باید گفت که مبانى نظرى این تمدن بر مبناى آراى حکمى کنفوسیوس رقم خورده است. از آنجا که قرار است در مبحث گفت‌وگوى تمدنها، از نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون یاد کنیم، لذا اشاره‌اى به کلیات نظرى این تمدن - به منظور حضور ذهن خواننده محترم در مبحث‌بعدى - ضرورى است. کنفوسیوس که پنج قرن قبل از مسیح مى‌زیست عقیده داشت:

«آنچه به خود نمى‌پسندى به دیگران مپسند، مهربانى را با مهربانى و آزار را با عدالت‌باید جواب داد; انسان برتر با همه انسانها همدردى مى‌کند; به بدگویى و بهتان اعتنا نمى‌کند; زبان به ستایش ناروا نمى‌گشاید; فرودستان را خوار نمى‌دارد; در گفتار آهسته و در رفتار صدیق است; از تندگویى و چرب‌زبانى مى‌پرهیزد; آنچه شک دارد از دیگران مى‌پرسد; هنگام خشم به عواقب کار خود مى‌اندیشد. حکام نسبت‌به عموم مشفقانه رفتار کنند; اشخاص کاردان و راسترو را به تصدى کار بگمارند; اگر مردم به حکام خود ایمان نداشته باشند، دولت قوام و دوامى نخواهد داشت; مردم باید زمام کارهاى خود را به دست اشخاص با استعداد و فضیلت‌بسپارند زیرا این امر سبب استقرار آرامش و صلح عمومى در جهان خواهد شد. جامعه باید به گونه‌اى تربیت‌شود که مردم فقط والدین خود را والدین خود ندانند و تنها کودکان خود را کودکان خود نشمرند; سالخوردگان باید تا هنگام مرگ از وسایل معیشت‌برخوردار باشند; از بیوگان و یتیمان و علیلان درست نگهدارى شود; حقوق مردان محفوظ و مقام زنان محترم باشد; همه آحاد جامعه به تولید ثروت بپردازند; از اسراف و تبذیر و کاهلى خوددارى کنند; فرزندان از والدین خود فرمان برند و زنان از شوهران اطاعت کنند.»

به عقیده «رالف لنیتون‌» اروپاییان در دوره شکفتگى و گسترش (قرنهاى‌17 و 18) از بسیارى جهات از تمدن چینیها عقب‌تر بودند... با این همه تمدن چینى به هیچ‌وجه از کهنه‌ترین تمدنهاى روى زمین نیست، لیکن ساکنان آن سرزمین از لحاظ وحدت تمدنى، گذشته‌اى طولانیتر و مداومتر از کلیه اقوام دارند.[22]

تمدن یونانى: این تمدن از طریق آمد و شد سکنه این شبه جزیره اروپایى به مصر و آسیاى صغیر و آشنایى با فرهنگ و تمدن ممالک خاورمیانه و شرق نزدیک شکل گرفت. تمدن یونانى نخست در جزیره کرت به وجود آمد و سپس در تروا و سایر شهرهاى یونان به تکامل رسید. اوج شکفتگى تمدن یونان - به قول مارکس - به عهد «پریکلس‌» باز مى‌گردد.[23]

عبدالرحمن‌بن‌خلدون اندلسى، یونانیان را به واسطه اسکندر، میراث خوار تمدن ایرانى مى‌داند و معتقد است:

«و اما ایرانیان بر شیوه‌اى بودند که به علوم عقلى اهمیتى عظیم مى‌دادند و دایره آن علوم در کشور ایشان توسعه یافته بود زیرا دولتهاى ایشان در منتهاى پهناورى و عظمت‌بود و هم گویند که این علوم پس از آنکه اسکندر دارا را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسید. چه اسکندر بر کتب و علوم بى‌شمار و بى‌حد و حصرى از ایشان دست‌یافت.[24]

و چشمزدى هم به تمدن ایرانى به منظور رعایت اقتصادى کلام، تمدن هندى را دور مى‌زنیم و به اعتبار آنچه که ابن‌خلدون تاکید نموده است نگاهى شتابزده به تمدن ایرانى مى‌افکنیم. قاضى «صاعد اندلسى‌» معتقد است که:

«دومین امت متمدن دنیا ایرانیان مى‌باشند که ملتى با شرف و عزیز به شمار مى‌روند.» [25]

از گفته‌هاى «ابن‌سینا» چنین بر مى‌آید که پیش از اسلام نوعى حکمت و فلسفه به گونه غیریونانى در ایران و مشرق زمین حیات داشته است.[26]

آنچه شیخ اشراق «شهاب‌الدین سهروردى‌» تحت عنوان آراى «حکماى فهلوى‌» و «حکمت‌خسروانى‌» یاد کرده است، چیزى جز آثار و عقاید حکمى فیلسوفان ایرانى پیش از اسلام، همچون جاماسف، فرشاوشتر و بوذرجمهر... نیست. [27]

«یاقوت حموى‌» نیز به تالیفات دانشمندان ایرانى قبل از اسلام - که عمدتا در زمینه طب و نجوم - بوده، اشاره کرده است.[28]

به گفته «ابن‌ندیم‌» در ایران پیش از اسلام، فن ترجمه شایع بوده و در آشنایى ایرانیان با فرهنگ و تمدن سایر ملل تاثیرى ژرف داشته است.[29] در تاریخ «ابى الفدا» همین گفته ابن‌ندیم تایید شده است.

بهره چهارم: ظهور تمدن اسلامى

بهر حال با طرح این نظریه که: هیچ فرهنگ و تمدنى را نمى‌شناسیم که از فرهنگ و تمدن همسایگان خود متاثر نشده باشد، به این مقوله مهم مى‌پردازیم که پیامبر عظیم الشان اسلام به استناد دستورات وحى و آیات صریحى چون: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون‌» و «فبشر عبادى الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه‌» مسلمانان را به آموختن علم فراخواند، حتى اگر در چین باشد. از سوى دیگر فتوحات اعراب در سرزمینهاى متمدن، از مدیترانه تا هند و آسیاى مرکزى، ارزشها و غنائم علمى و فرهنگى بسیارى براى مسلمانان به همراه آورد. مسلمانان از همه سو به فرهنگ و تمدن غنى یونان و آثار ارزشمند اخلاقى کنفوسیوسى، بودایى و زرتشتى، در چین و هند و ایران دست‌یافتند. شهرهایى چون کوفه، بصره و بغداد به سرعت‌برپا شد و به صورت مراکز مهم گسترش علوم مختلف درآمد. شهر بصره به حیره که از مراکز بزرگ نسطورى به شمار مى‌رفت نزدیک بود و همین همسایگى، سبب نوعى تعامل فرهنگى گردید. ارزشهاى بالنده نسطورى از ادسا (Edessa) و نصیبین به جندى‌شاپور و سپس به بغداد منتقل گردید. اسلام از اندلس تا چین نفوذ یافت و در همه جا برحسب استعداد و هوش و فطرت اصلیه سکنه ممالک مفتوحه، آنان را به تحصیل علوم برانگیخت... ایران و اندلس از تمام ممالک بیشتر در این راه پیش رفتند به طورى که بزرگان علما اسلام از ایرانیان و اندلس مى‌باشند.[30]

به اعتقاد نویسنده فاضل کتاب «علم و تمدن در اسلام‌»:

«بر اثر باران فیض قرآن کریم، در سرزمین پراستعداد روح ایرانى، معارفى به بار آمد که به سرعت جهان آن زمان را فراگرفت و دانشمندان ایرانى به وجود آمدند که توانستند براى بار اول در تاریخ ایران مشعل علم و دانش را در سطح جهانى برافروزند و خود در سراسر گیتى شناخته شوند.»[31]

از سوى دیگر با تاسیس بیت‌الحکمه بغداد و اوج‌گیرى نهضت ترجمه و به همت دانشمندان بزرگى چون: جورجیس بن بختیشوع، ابوزکریا یوحنابن ماسویه، على‌بن زیاد التمیمى; ابویحیى البطریق، حنین‌بن‌اسحق العبادى; ثابت‌بن قره حرانى; ابن‌المقنع و... مهمترین دستاوردهاى تمدن سریانى، یونانى، هندى، اسکندرانى و چینى به زبان عربى ترجمه شد. در ارزش کار این مترجمان حرفه‌اى همین بس که متفکر بزرگى چون «عبدالکریم شهرستانى‌» از «حنین‌بن‌اسحق العبادى‌» مسیحى در کنار فیلسوفان برجسته مسلمان چون: یعقوب بن اسحق الکندى، یحیى النحوى، ابن سلیمان محمد المقدسى و... تحت عنوان «علماى اسلام‌» نام برده است.[32]

با کوتاه کردن این بخش از سخن به مبحث اصلى جستار خود باز گردیم که: «اندیشه اساسى در شکل‌گیرى تمدن اسلامى چیست؟» اگر آنقدر ساده لوح نباشیم که ریشه‌هاى چیستى تمدن اسلامى را در تعدادى مسجد و حسینیه و چندین جلد کتاب و یکى دو اکتشاف علمى جستجو نماییم، ناگزیر باید به لایه‌هاى ژرفترى از موضوع چنگ بیاندازیم.

به طور خلاصه باید گفت (و پذیرفت) که تمدن اسلامى از شاخص‌هاى عمده ذیل برخوردار است.

الف - تمدن اسلامى براساس کلام وحى بر مبناى اصول غیرقابل عدول یکتاپرستى، رسالت الهى حضرت محمد(ص) و معاد، شکل گرفته است.

ب - یکتاپرستى اسلامى حکم به بطالت‌بت‌پرستى و کلیه تبعات آن مى‌دهد.

ج - معاد که به نوعى، عدالت فرااجتماعى و الهى را تداعى مى‌کند، ضمن تفهیم و توجیه انسانها به منظور رعایت قانونمندیهاى اجتماعى، پادافره محکمه الهى را به عنوان یگانه مرجع نهایى و صحیح تشخیص سره از ناسره مقابل انسان مى‌گذارد.

د - در آیات قرآنى که از طریق رسالت الهى نبى‌اکرم(ص) به مسلمانان ابلاغ شده است چند نکته مهم در مقام زیربناى تحکیم تمدن اسلامى تاکید شده است:

برابرى انسانها: بنابراین اصل انسانها از هر نوع، گونه، نژاد، رنگ، زبان و غیره با یکدیگر برابرند.

این اندیشه نو در برابر اندیشه کهنه حاکم بر عصر جاهلیت - که اشراف را برتر مى‌دانست و راى به فضیلت عرب بر عجم مى‌داد و منادى قومگرایى بود - قرار گرفت.

علم باورى و انسان محورى: اسلام برترى انسانها را به علم و تقواى ایشان نسبت داد و از انسان حکیم و کامل به عنوان «خلیفة‌الله‌» یاد کرد.

آزادى: اسلام به آزادى انسانها و فسخ برده‌دارى راى داد و با احترام به پیشگاه زنان، از زنده بگور کردن دختران مانعت‌به عمل آورد.

آزادى عقاید: اسلام بر آزادى ابراز عقاید تاکید کرد و به مسلمانان مژده داد و آموخت که با تحمل یکدیگر، همه گفتمانها را بشنوند و بهترین را برگزینند.

عقل‌گرایى: بدیهى است این گزینش فقط بر بستر خردمدارى و دانش‌اندوزى موجودیت تواند یافت.

و بدینسان تمدن اسلامى براساس اندیشه‌هاى بنیادى و اصلى فوق و در برهمکنش با فرهنگ و تمدن غنى عصر خود شکل گرفت. آنچه که به اجمال گفته شد فى‌الواقع تبیین بندهاى 5،6، 8 و9، از نظریه سیدمحمد خاتمى بود.

مبحث 4 از بحثمان رئیس جمهورى تحت عنوان: «پرهیز در برابر تمدن غرب‌» یاد شده است و ما با تعریض به آن، شرح مقوله «برخورد تمدنها» را در متن سخن قرار مى‌دهیم.

بهره پنجم: تمدن غرب

سخن گفتن از تمدن غرب بدون تصریح و تفهیم مراد دقیق از این تمدن قطعا سوء برداشتهاى بسیارى را به دنبال خواهد داشت. ظاهرا وقتى از تمدن غرب بحث مى‌شود، اولین نکته‌اى که به ذهن آشنا خطور مى‌کند گستردگى این تمدن، از یونان و روم تا اسپانیا و تمدن سرخپوستان و آزتکها و... است. حتى عجیب نیست اگر مارکسیسم را هم به عنوان بخشى از دستاوردهاى تمدن غرب به حساب آوریم اگرچه طرح آن فى‌الفور اردوگاه شرق، و به عبارتى دیگر تمدن اسلاوها و ارتدکسها را تداعى مى‌کند. با این همه قدر مسلم این است که امروزه مفهوم تمدن غرب، پشتوانه نظرى و مستند هیچ یک از تمدنها و فرهنگهاى یاد شده، نیست. با اعتنا به اینکه تمدن غربى به هر حال از کوران مسیحیت‌بیرون آمده است، باید گفت این تمدن با ویژگیهاى مشخصى که برشمرده خواهد شد; آن‌هم در محدوده جغرافیایى آمریکاى شمالى و اروپاى غربى، شناخته مى‌آید:

راسیونالیسم; اندیویدوالیسم; رفراندم; سکولاریسم; نومینالیسم; پلورالیسم و... حقوق بشر.

نومینالیستها - در برابر کانسپتوالیستها - که به هیچ اصل جهانشمول و قانونمندى ثابتى اعتقاد نداشتند و اراده قوانین علمى را شکستنى - در برابر اراده خدا - مى‌دانستند، از سازندگان تمدن غربى به شمار مى‌روند. ذکر این نکته نباید بى‌مورد تلقى شود که برعکس این نظریه، در تمدن یونانى جهان تحت ضابطه عقل درآمده بود و گفته مى‌شد که هر آنچه در حوزه ادراک عقلى ناممکن دانسته آید، جبرا براى خداوند نیز ناممکن و محال است. این اندیشه از رنسانس یا آغاز تمدن صنعتى (حدودا 400 - 300 سال پیش) برتمدن غرب نیز فایق آمد و با طرح مقولاتى از جمله تقدم «حق برتکلیف‌» منجر به تدوین حقوق بشر و برخى گرایشهاى اندیویدوآلیستى شد.

اندیویدوآلیسم (Inpidualism) که در فرهنگ شفاهى فارسى - درست‌یا غلط - به معنى «اصالت فرد» دانسته آمده است، به طور کلى در تعارض با انوااع اندیشه‌هاى سوسیالیستى و کولکتیویستى (Collectivism) و توازى با مباحثى چون دفاع از حقوق و آزادیهاى فردى تعریف شده است. چنین به‌نظر مى‌رسد که اندیویدوآلیسم یکى از ارکان تشکیل دهنده لیبرال دمکراسى تمدن غربى است. لیبرالیسم نیز در کلیات اجتماعى و فلسفى خود - آن چنان که جان لاک گوید، گونه‌اى مقاومت در مقابل اندیشه‌هاى اجتماعیگرى به حساب مى‌آید که در ابعاد اقتصادى و سیاسى، مدافع آزادى سرمایه و رهایى از قید و بندهاى سلطه دولت، قانونمندى متکى به رفراندم و پارلمان و در زمینه مذهب سرگردان میان کفر و ایمان است. در یک کلام باید گفت که تمام این اندیشه‌ها در فراگرد واکنش به دخالتهاى کلیساى کاتولیک بر کلیه شئون زندگى اجتماعى شکل گرفته و با حذف کاتولیسیسم کلیسایى بتدریج‌به عنوان ارکان اصلى تمدن غرب درآمده است.

بهره ششم: آتش جنگ سرد

آنچه که در عرف روابط سیاسى چهار دهه پس از جنگ دوم جهانى به جنگ سرد مشهور شده است، فى‌الواقع پدیده‌اى جز یک جنگ گرم و خونین تمام عیار میان دو ابر قدرت آمریکا و شوروى نیست! مرزهاى خونین این جنگ ظاهرا دو سویه، در تمام دنیا گسترده است. از کوبا تا ویتنام. از پراک تا کابل. از تهران تا قاهره و از سومالى تا اریتره... و هر کجاى دیگرى که بویى از سود و سرمایه دیده شده، محلى براى کشمکش امپریالیستها بوده است. براستى چگونه مى‌توان یورش تانکهاى روسى به چکسلواکى و به خاک و خون کشیدن لاله‌هاى بهارى پراک را جنگ سردنامید؟ چگونه مى‌توان درهم شکستن جنگلهاى هانوى در زیر عربده‌هاى سلطه‌جویانه ب‌52هاى آمریکایى و خروارها بمب ناپالم را جنگ سرد نامید؟ از کودتاهاى بى‌شمار ضدآمریکایى و ضدروسى در کشورهاى تحت‌سلطه که معمولا با قتل عامها و جارى شدن رودهاى خون همراه بوده است، که بگذریم تازه در کشورهاى به ظاهر آرام نیز به راحتى رد پاى نوعى توافق خونین میان آمریکا و شوروى پیداست. از این میان مقاومت رهبرانى چون نهرو، تیتو و کاسترو که با تشکیل کشورهاى غیرمتعهد، به‌دنبال رهایى دنیا از سلطه مسکو و واشنگتن بودند نیز راه به جایى نبرد و جدایى چین و کره‌شمالى و آلبانى از اردوگاه شوروى و آواى کناره‌گیرى بعضى از کشورهاى اروپاى غربى از ایالات متحده هم در عمل تاثیر چندانى در فروکشى رقابت‌خونین میان دو قطب عظیم میلیتاریستى جهان نداشت.

بلى، البته مى‌توان با وسواس و وسوسه بسیار کشمکشهاى اطلاعاتى و جاسوسى و برخوردهاى لفظى رهبران آمریکا و شوروى را نوعى جنگ سرد نامید و بر صدها مورد تک تیراندازى، ترور، شکنجه و... چشم فرو پوشید. به هر حال با اضمحلال و تجزیه اتحاد شوراها و انحلال حزب رویزیونیست مادر و بالطبع تضعیف و فروپاشى وحدت نظامى، اقتصادى و سیاسى بلوک شرق، آمریکا ماند و حوضش! و بدین ترتیب پایان پیروزمندانه جنگ سرد نیز در بوق و کرنا دمیده شد و دیپلماتهاى آمریکایى، هیجانزده از ضربه فنى کردن رقیب چهل - پنجاه ساله خود، عرصه سیاست جهانى را براى تاخت و تاز منحصر به فرد باز دیدند و از نظم نوین جهانى و تک قطبى شدن جهان سخن گفتند و براى چارچوب روابط بین‌المللى، طرحى نو در انداختند و برآن شدند تا همه راهها را به سوى واشنگتن تغییر جهت دهند.

دقیقا در چنین شرایطى بود که «فرانسیس فوکویاما» از شرایط تازه جهانى به پایان تاریخ (The End of history) تعبیر کرد و مدعى شد که:

«جهان آینده در سیطره نظام تک قطبى لیبرال دموکراسى غرب خواهد بود.»[33]

وى شکست ایدئولوژى کمونیسم روسى را دلیلى بر پیروزى ارزشهاى لیبرال دموکراسى غرب و به فرجام رسیدن منازعات ایدئولوژیکى تصور کرد.[34] رؤیاى خوش فوکویاما چندان نپایید و با تغییر و تحولات سیاسى، اقتصادى و نظامى پس از بى‌رنگ شدن حضور روسها و پایان یافتن به اصطلاح جنگ سرد، جهان وارد دوران تازه‌اى گردید و غولهاى دیگرى وارد مناسبات بین‌المللى شدند و خیلى زود دانسته آمد که سخن گفتن از نظام تک قطبى جهان، هذیانى بیش نیست و با شرایط تازه جهانى، نه تنها آمریکا قدرت اول و به اصطلاح یکه‌بزن پایان قرن نیست، بلکه با توجه به سه عامل ذیل:

الف. قدرت گرفتن مجدد تمدن و حوزه‌هاى سیاسى، نظامى - و حتى اقتصادى - جهان اسلام و به تعبیر غربیها رشد حیرت‌انگیز «بنیادگرایى اسلامى‌»;

ب. سربر آوردن قدرتهاى تازه‌اى به نام چین و هند از یک سو و ژاپن از سوى دیگر;

ج. تشکیل اتحادیه اروپا و نضج‌گیرى اندیشه‌هاى ژئو - اکونومیکال (Geo - Economical) ; ممکن است منافع‌آمریکا - حتى - به اندازه شرایط حاکم بر دنیاى به اصطلاح دو قطبى هم تامین نشود.

لذا بر این اساس - یعنى حفظ منافع آمریکا - که به دنبال خلاء به وجود آمده از سقوط ابر قدرت شوروى، یکسره تامین و بیمه شده مى‌نمود و با توجه به شرایط جدید جهانى ناشى از حضور3 جریانى که پیشتر یاد شد، و فقدان یک تئورى که قادر باشد مناسبات جدید جهانى را به تصویر بکشد، متفکران آمریکا دست‌به کار نظریه‌پردازى شدند. از جمله «گراهام فولر»، کارشناس ارشد سابق امور خاورمیانه سازمان C.I.A و متفکر مرکز مطالعاتى «راند» طى مقاله‌اى تحت عنوان «فراسوى جنگ سرد»، «از غوطه‌ور شدن جهان در یک بحران فرهنگى بى‌سابقه‌» و «رد فرضیه‌هاى برترى فرهنگى غرب در دامن دو پیکره فرهنگى اسلام و کنفوسیوسیسم‌»، سخن گفت.[35]

بهره هفتم: غوغاى هانتینگتون بر سر چیست؟

در همین بلبشو، در تابستان‌1993 «ساموئل هانتینگتون‌» (S.Hantington) ، رییس مؤسسه مطالعات استراتژیک ( olin) در دانشگاه هاروارد طى مقاله‌اى پر هیاهو، تحت عنوان «برخورد تمدنها»[36] (The clash of civilization) دست‌به یک پیشگویى تاریخى زد و به تبیین مناسبات بین‌المللى در جهان آینده پرداخت. این مقاله که در شماره تابستانى نشریه فارین‌افرز و شماره‌16 ژوئن نیویورک تایمز به چاپ رسید، واکنشهاى بسیارى را در سرتاسر جهان برانگیخت.

البته هانتینگتون پیش از تدوین نظریه «برخورد تمدنها» چند مقاله دیگر نیز نوشته و در آنها مواضع سیاسى و نیت واقعى خود را از طرح این مباحث مطرح کرده بود. لذا پیش از وارد شدن به اصل موضوع و نقد و بررسى نظریه برخورد تمدنها لازم است، از چند پدیده مهم به عنوان اهداف و زمینه‌هاى شکل‌گیرى این نظریه - هر چند به طور خلاصه - یاد کرد.

شواهدبسیارى‌دردست‌است که زمینه‌هاى شکل‌گیرى اندیشه هانتینگتون را در عوامل ذیل مى‌باید یافت:

1- نگرانى از آینده غرب، بویژه آمریکا و اینکه در شرایط جدید جهانى‌بر سر منافع اقتصادى آمریکا چه خواهد آمد.

2- سقوط اتحاد جماهیر شوروى و پایان یافتن مناسبات موسوم به جنگ سرد.

3- ظهور دیگرباره و البته قدرتمندانه اسلام و به خطر افتادن موقعیت‌سیاسى هم‌پیمانان منطقه‌اى آمریکا زیر فشار جنبشهاى اسلامگرا با توجه به تجربه انقلاب اسلامى‌ایران، رشد جمعیت مسلمانان و...

4- تقویت قدرت اقتصادى، نظامى شرق آسیا بخصوص چین.

مجموعه این عوامل بسان نوعى «بیگانه هراسى‌» و «محاصره اندیشى‌» (Siege mentality) تمام دغدغه غرب و متفکرانش را تشکیل مى‌دهد. هانتینگتون، خود در مقاله‌اى که تحت عنوان: interests" "American changing strategic دو سال پیش از مقاله «برخورد تمدنها» منتشر ساخت، به این سؤال، که «غوغا بر سر چیست؟ » به صراحت پاسخ داد:

- حفظ موقعیت‌برتر جهانى آمریکا در زمینه اقتصادى و مبارزه با ایجاد توازن قدرت با ژاپن از طریق بى‌ثبات کردن آن کشور.

- تحدید قدرت اقتصادى آلمان به وسیله قدرتهاى موازنه‌گر فرانسه و انگلیس.

- حفظ و نگهدارى منافع اساسى آمریکا، به طور مشخص در خلیج فارس و آمریکاى مرکزى.

- مهار توسعه‌طلبى جغرافیایى، سیاسى و نظامى چین به شیوه تاثیرگذارى بر تحولات داخلى آن کشور.

این نظریات هانتینگتون که به سال 1991 تدوین شده و عموما بر مبناى دکترین جهان‌بینى سنتى توازن قدرت شکل گرفته است، در سال‌1993 در تئورى برخورد تمدنها - به گونه دشنه‌اى که از رو بسته شود - مدون گردید.

همچنین، ساموئل هانتینگتون در مقاله «ضرورت رهبرى آمریکا بر جهان‌» (why international primacy matters) که به عبارتى درآمدى است‌بر نظریه «برخورد تمدنها»، از «اهمیت وجود یک قدرت برتر در صحنه جهانى‌» به تفصیل صحبت کرده و هژمونى آمریکا را در این صحنه امرى ضرورى و اجتناب‌ناپذیر دانسته است.

البته هانتینگتون براى آنکه حجت‌خود را تمام کرده باشد پیشنهاداتى نیز به آمریکا - به منظور حفظ منافعش - ارائه مى‌دهد و بدینسان تیر خلاص نیات و اهداف نهایى خود را شلیک مى‌کند. به عقیده وى منافع غرب در دو برهه مختلف کوتاه و بلند اقتضا مى‌کند;

الف - در سطح کلان:

مقابله با دشمن داخلى; گروههاى مهاجر غیرسفیدپوست و پیشگیرى از به وجود آمدن خط گسل در زمینه مسائل " multi-cultural" .

اتحاد و جذب تمدنهاى مشترک براى مقابله با تمدنهاى دشمن (اسلامى و کنفوسیوسى).

ب - در کوتاه مدت:

یگانگى بیشترى در درون تمدن خود به ویژه اجزاى اروپایى و آمریکایى به‌وجود آورد.

روابط مبتنى بر همکاریهاى اقتصادى، سیاسى - و حتى نظامى - با روسیه و ژاپن را حفظ و تقویت نماید.

تمدنهاى اروپاى شرقى و آمریکاى لاتین را - که البته در تقسیم‌بندیهاى هفتگانه هانتینگتون جایى ندارند - نزدیک و به خود ملحق سازد.

حتى المقدور از نفوذ و قدرت نظامى کشورهاى اسلامى و کنفوسیوسى بکاهد و با آنها به مبارزه برخیزد.

در زمینه کاهش و حذف سلاحهاى استراتژیک کمى معقولانه‌تر و آرامتر عمل کند و هژمونى و اتوریته نظامى خود را در شرق و جنوب آسیا تحت هیچ شرایطى از دست ندهد.

یکى‌از‌دکترین‌هاى عمده و کوتاه مدت خود را براساس ایجاد اختلاف میان کشورهاى کنفوسیوسى و اسلامى قرار دهد و از این تضاد بوجود آمده، حداکثر بهره را برگیرد.

از تمدنهاى فرعى و گروههاى طرفدار تمدن غرب در کشورهاى مخاصم پشتیبانى نماید.

ج - در دراز مدت:

بدین سبب که هانتینگتون معتقد است تمدن غربى، مدرنترین تمدن از تمدنهاى هفت‌گانه جهان کنونى به شمار مى‌رود و از میان سایر تمدنهاى مورد نظر وى، صرفا تمدن ژاپنى به مدرنیزاسیون کشور خود اقدام کرده است، لذا غربیان باید:

چهار عامل ثروت، تکنولوژى، مهارت و ابزار جنگى را - به عنوان عوامل مؤثر در مدرنیزاسیون و عناصر سازنده در شکل‌گیرى توان نظامى و اقتصادى - در انحصار خود داشته باشند.

براى مقابله با دشمن و خنثى‌سازى عواقب و اتحاد احتمالى تمدنهاى رقیب، به درکى عمیق از جهان‌بینى فرهنگى، فلسفى و مذهبى سایر تمدنها دست‌یابند و هدف خود را در جهت جذب عناصر مشترک این تمدنها و در نهایت انحلال آنها به سود خود، متمرکز کنند.

بهره هشتم: محورهاى اصلى در نظریه برخورد تمدنها

چه کسى به خاطر دارد که نظریه‌اى در پیش‌بینى و آینده‌نگرى تاریخ و مناسبات بین‌الملل، تاکنون به تحقق پیوسته باشد؟ کارل مارکس را به یادآورید و پیش‌نگرى او را که با توجه به صف‌بندى بورژوازى - پرولتاریا، کشورهاى اروپایى از جمله آلمان و انگلیس را نخستین معبر توفانهاى سوسیالیستى مى‌دید و حتى به ذهنش هم خطور نمى‌کرد که جامعه روسیه تزارى درمانده در روابط فئودالى، بدون گذار از شرایط بورژوایى به سوسیالیسم برسد؟ باید توجه داشت که نه ضریب تحلیلگرى ذهن هانتینگتون بیشتر از مارکس است و نه استدلالهاى او در تئورى «برخورد تمدنها» در مقایسه با استدلالهاى مارکس در تئورى سوسیالیسم از مستندات محکمتر و علمى‌ترى برخوردار است!

با این وجود نباید صرفا به این دلیل که پیش‌نگریهاى تاریخى، هیچگاه به واقعیت نپیوسته‌اند از نقد و بررسى نقطه نظرات هانتینگتون بسادگى گذشت. آنچه که در پى خواهد آمد فشرده مباحث و رئوس نظریه برخورد تمدنهاست.

تعریف تمدن

از نظر هانتینگتون تمدن یک موجودیت فرهنگى (cultural Entity) ، بالاترین گروه‌بندى فرهنگى و گسترده‌ترین سطح هویت فرهنگى است که انسان از آن برخوردار است. تمدن هم با توجه به عناصر عینى مشترک - زبان، تاریخ، مذهب، سنتها و نهادها - تعریف مى‌شود و هم با توجه به وابستگیها و قرابتهاى ذهنى و درونى انسانها. تمدنها پویا هستند، ظهور و افول مى‌کنند، انشعاب مى‌یابند و در هم ادغام مى‌شوند. موجودیت درک شدنى هستند و تشخیص مرز بین آنها سخت اما واقعى است. بخش اعظم تاریخ بشر را تاریخ تمدنها تشکیل مى‌دهد.

در نخستین نگاه به تعریف ساموئل هانتینگتون از پدیده تمدن چنین به نظر مى‌رسد که وى مرزهاى تمدن و فرهنگ را مخدوش کرده است و اصولا معتقد به تمایز میان تمدن و فرهنگ نیست. دقیقا به دلیل همین درهم‌آمیختگى مرزهاست که هانتینگتون گاه به جاى برخورد تمدنها از برخورد فرهنگها سخن مى‌گوید:

«اصولا نقطه اصلى برخورد در این جهان نه رنگ ایدئولوژیکى دارد و نه بوى اقتصادى. شکافهاى عمیق میان افراد بشر و به اصطلاح نقطه جوش برخوردها، داراى ماهیت فرهنگى خواهد بود و بس.»

وى حتى گاهى مذهب را به تنهایى جانشین تمدن مى‌کند و نه تنها در تقسیم‌بندى تمدنها آن را به عنوان یک رکن اصلى به حساب مى‌آورد، بلکه از برخورد تمدنها، چیزى نظیر برخورد مذاهب و جنگهاى صلیبى تداعى مى‌کند:

«تمدنها از طریق تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهمتر مذهب از یکدیگر متمایز مى‌شوند.»

خواننده مقاله برخورد تمدنها، هیچگاه مقصود نویسنده را از فرهنگ و نوع ارتباط آن با مذهب و تمدن

که مردم با آنها شناخته مى‌شوند، براى آنها مبارزه مى‌کنند و در راه آنها کشته مى‌شوند.به همین دلیل است که برخورد تمدنها پدیده محورى سیاست جهانى، در حال نشستن به جاى جنگ سرد است.»

هانتینگتون حتى فراتر از اینها رفته و ادعا کرده است که‌که «نه تنها امکان برخورد تمدنها همیشه هست، بلکه جلوگیرى از چنین برخوردهایى عملا امکان‌پذیر نیست و لبه‌هاى این تمدنهاى درگیر همیشه خونین است.»

رئوس نظریه برخورد تمدنها

ما براى آنکه به نقدى همه جانبه وجامع از نظریه برخورد تمدنها دست‌یابیم ابتدا رئوس و محورهاى اساسى این مقاله[37] را به صورتى فشرده ذکر مى‌کنیم. هانتینگتون معتقد است:

- اختلاف تمدنها اساسى است. این اختلاف به مراتب از اختلاف ایدئولوژیها و نظامهاى سیاسى اساسى‌تر است.

- خودآگاهى تمدنى (Civilization consciousness) در حال افزایش است.

- تجدید حیات مذهبى به عنوان وسیله‌اى براى پر کردن خلاء در حال رشد است.

- رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهى تمدنى (دیگران) شده است.

- ویژگیها و اختلافات فرهنگى تغییر ناپذیرند.

- منطقه‌گرایى‌اقتصادى (Economic regionalism) ونقش مشترکات فرهنگى در حال رشد است ولى علیرغم گسترش پیمانهایى مانند (North American free) (NAFTA) (trade area) و اکو (ECO) کشورهاى غیر عرب مسلمان و... باید توجه داشت که اقتصاد منطقه‌اى تنها در صورتى مى‌تواند رشد کند که ریشه در یک تمدن مشترک داشته باشد.

- شکست «دولت - ملت‌» (Nation - state) به عنوان واحد اصلى روابط بین‌المللى در آینده بسیار محتمل است.

- تشدید تنشهاى ناسیونالیستى، گرایش فزاینده به درگیرى، افزایش سلاحهاى امحاء جمعى، رشد بى‌نظمى در جهان و بروز تنشهاى بین‌المللى ناشى از بحران هویت (Identity) ، از مؤلفه‌ها و بسترسازهاى اصلى برخورد تمدنهاست.

- قدرت جهانى و جامعه جهانى (The world community) توهمى بیش نیست و هیچ کشورى در کشور دیگرى منافع استراتژیک ندارد.

ساموئل هانتینگتون در توجیه و تعلیل نظریه برخورد تمدنها بر آن است که:

- جهان در حال کوچتر شدن و برهمکنش بین ملتهاى وابسته به تمدنهاى مختلف در حال افزایش مى‌باشد.

- این افزایش فعل وانفعالات (مهاجرتهاو ارتباطات رسانه‌اى) هوشیارى تمدنى و آگاهى به وجود اختلاف بین تمدنها و همچنین حس مشترک در درون هر تمدن را شدت مى‌بخشد. به عبارت دیگر خودآگاهى تمدنى، به اختلاف و دشمنى میان تمدنها دامن مى‌زند.

- روند نوسازى اقتصادى و تحول اجتماعى در سراسر جهان، انسانها را از هویت دیرینه و بومى‌شان جدا مى‌سازد. در بسیارى از نقاط جهان، مذهب، آن هم به صورت جنبشهایى که «بنیادگرا» لقب مى‌گیرند در جهت پرکردن خلاء هویت، حرکت کرده است.

- از آنجا که کمتر مى‌توان بر ویژگیها و تفاوتهاى فرهنگى سرپوش گذاشت، لذا در مقوله برخورد تمدنها پرسش اساسى در ارتباط با هویت انسانها این است که: «شما کیستید؟» در چنین شرایطى مذهب حتى بیش از بنیادگرایى قومى ( Ethnic fundamentalism) ، افراد را از هم متمایز مى‌سازد. یک نفر مى‌تواند نیمه فرانسوى - نیمه عرب باشد و حتى تابعیت مضاعف داشته باشد، ولى نیمى مسیحى بودن و نیمى مسلمان بودن دشوار است.

- قوت گرفتن پدیده بازگشت‌به خویش در تمدنهاى غیرغربى، آسیایى شدن ژاپن، پایان یافتن میراث نهرو و هندو شدن هندوستان، شکست اندیشه‌هاى غربى در نمى‌یابد و اساسا نمى‌فهمد که هانتینگتون از این سه مقوله یک مفهوم را درک و القا مى‌کند یا نه؟

تقسیم‌بندى تمدنها

ساموئل هانتیگتون با جایگزین ساختن تمدن و فرهنگ به جاى اقتصاد و ایدئولوژى، مدعى مى‌شود که پس از خاتمه جنگ سرد، دنیاى آینده در سیطره دیپلماتها و ژنرالها و حتى در تسلط کشورهاى و دولتها نخواهد بود بلکه این تمدنها و فرهنگ‌سازانند که مناسبات آینده جهانى را نقش خواهند زد. هانتینگتون که بینش «ژئوکالچرال‌» (Geo-cultural) را جایگزین اصطلاح «ژئوپلتیکال‌» (Geo-political) نموده است، بر پایه پایان منازعات سوسیالیستى - کاپیتالیستى، برخورد هفت تمدن مشخص را نزاع اصلى جهانى آینده تصویر و تصور مى‌کند:

تمدن غرب (آمریکا و اروپا) / تمدن ژاپنى / تمدن کنفوسیوسى (چین و همسایگانش) / تمدن هندى / تمدن اسلامى (کلیه کشورهاى مسلمان) / تمدن اسلاو - ارتدکس (روسیه و بخشى از کشورهاى بلوک شرق سابق) / تمدن آمریکاى لاتین (کلیه کشورهاى آمریکاى جنوبى).

در حاشیه این هفت تمدن درگیر، هانتینگتون یک تمدن فرعى دیگر به نام تمدن آفریقایى نیز به حساب مى‌آورد که ظاهرا در جدال تمدنها چندان کارآمد نخواهد بود.

اینکه چقدر این تقسیم‌بندى واقعى است، موضوعى است که در نقد و بررسى نظریه هانتینگتون مورد توجه ما قرار خواهد گرفت. هانتینگتون با تاکید بر صحت قانونمندیهاى حاکم بر نظریه خویش، در مقاله‌اى تحت عنوان «اگر تمدن نیست پس چیست؟» (If not civilization `what?) یکبار دیگر بر جریان برخورد تمدنها پاى مى‌فشرد و مى‌نویسد:

«نهایتا آنچه براى مردم اهمیت دارد، منافع اقتصادى یا ایدئولوژیک و سیاسى نیست، بلکه باورهاى دینى، خانوادگى، رابطه خونى و باورها و دیگر چیزهایى استسوسیالیسم و ناسیونالیسم، دین سالارى (Theocratic proclivity) تجدید اسلامگرایى (re-Islamization) در خاورمیانه و خلیج فارس و... از دیگر دلایل برخورد تمدنها در نظریه هانتینگتون است.

به عقیده وى برخورد تمدنها در دو سطح خرد و کلان صورت خواهد گرفت:

در سطح خرد: گروههاى نزدیک به هم در امتداد خطوط گسل (fault lines) میان تمدنها، غالبا با توسل به خشونت و قدرت نظامى، براى کنترل خاک و مهار یکدیگر به نزاع مى‌پردازند.

در سطح کلان: دولتهاى وابسته به تمدنهاى مختلف، براى کسب قدرت نسبى نظامى و اقتصادى، با هم به قابت‌برمى‌خیزند، به منظور کنترل نهادهاى بین‌المللى و طرفهاى ثالث دست‌به مبارزه مى‌زنند و براساس رقابت، ارزشهاى خاص سیاسى و مذهبى خویش را ترویج مى‌کنند.

بهره نهم: چالشهاى اساسى; خطوط گسل از نظر ساموئل هانتینگتون چالشهاى اساسى و خطوط گسل در برخورد تمدنها در حول و حوش چهار محور عمده ذیل شکل مى‌گیرد:

1- بنیادگرایى اسلامى (Islamic Fundamentalism)

2- لیبرالیسم غربى‌وچندگانگى فرهنگى (multi cultural)

3- خودکامگى کنفوسیوسى (confucian authoritarianism)

4- بنیادگرایى قومى (Ethnic fundamentalism)

وى خطوط گسل در برخورد تمدنها را بر لبه خونین اتحاد تمدن اسلامى و کنفوسیوسى از یک سو و تمدن غربى از سوى دیگر ترسیم مى‌کند:

«خطوط گسل موجود بین تمدنها، امروز جایگزین مرزهاى سیاسى و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط به مثابه جرقه‌هاى ایجاد بحران و خونریزى‌اند. خصومت هزار و چهارصد ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب، آبستن بروز حوادثى خونین مى‌شود... و سرانجام نیز تمدنهاى اسلامى و کنفوسیوسى در کنار هم رویاروى تمدن غرب قرار مى‌گیرند. خلاصه اینکه کانون اصلى درگیریهاى آینده بین تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسیوسى شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود. در واقع درگیریهاى تمدنى آخرین مرحله تکامل درگیرى در جهان نو است.»

هانتینگتون مصداقهاى درگیرى اسلام و غرب را به شیوه گزینشى در میان جنگهاى داخلى یوگسلاوى، بلغارها و ترکها، صربها و آلبانیاییها، اوستى و اینگوش، آذریها و ارمنیها، مسلمانان و هندوها، روسها و مسلمانان آسیاى مرکزى، عراقیها و آمریکاییها و... مى‌جوید و براى اثبات اتحاد تمدن اسلامى و کنفوسیوسى و جنگ این دو تمدن با تمدن غربى به این در و آن در مى‌زند. به عقیده وى رشد حیرت‌انگیز اقتصاد کشورهاى شرق آسیا (8 تا 10 درصد) - به عنوان یکى از عوامل تجدید حیات تمدن کنفوسیوسى - قدرت روزافزون چین و هند - به عنوان دو کشور پرجمعیت و هسته‌اى - و انعقاد چند قرارداد و معامله تسلیحاتى میان ایران و چین و ابراز عقیده هاشمى رفسنجانى - رییس جمهورى وقت ایران - به هنگام بازدید «رائو» نخست وزیر هند از ایران - و طرح مقوله اتحاد ایران، چین و هند - و... مى‌تواند بزرگترین کانون و منبع بى‌ثباتى در جهان آینده تلقى شود. هانتینگتون در یکى از سخنرانیهایش گفته است:

«در ربع قرن آینده، منشا بى‌ثباتى سیاسى، یکى رستاخیز اسلام است و دیگرى سر برآوردن چین. روابط غرب با این دو تمدن هماوردطلب (اسلام و چین) احتمالا روابطى با دشوارى خاص و آشتى‌ناپذیر است. چگونگى شکل این درگیریها و تحول آن به طرز چشمگیرى به این بستگى دارد که دولتهاى اصلى تمدنهاى دیگرى که در میانه قرار دارند، یعنى روسیه، هند و ژاپن به کدام طرف متمایل شوند.»[38]

این بیگانه هراسى و محاصره‌اندیشى که یکى از دلایل تدوین نظریه برخورد تمدنها به شمار مى‌رود، به جز هانتینگتون، از زبان بسیارى از دولتمردان آمریکایى نیز شنیده شده است. از جمله «زبیگنیو برژینسکى‌» درباره «خطر ائتلاف ایران، روسیه و چین‌» این‌گونه مى‌گوید:

«چنین ائتلافى گرداب عظیمى از خشونت‌به بار مى‌آورد که به طور طولى و در عرض نقطه شرق آسیا امتداد دارد. گستره آن از شرق به غرب، از دریاى آدریاتیک به بالکان و تا مرز چین در منطقه سین‌کیانک تداوم مى‌یابد و از جنوب به شمال نیز اطراف خلیج‌فارس دور مى‌زند و بخشى از خاورمیانه سپس ایران، پاکستان و افغانستان را در برمى گیرد و در جنوب نیز در امتداد مرز روسیه - قزاقستان و در شمال تا مرزهاى روسیه - اوکراین امتداد مى‌یابد. نزدیک به سى کشور در این منطقه واقع است و تقریبا 400 میلیون نفر در آنجا زندگى مى‌کنند. اغلب این کشورها در مراحل اولیه «کشورسازى‌» قرار دارند. در این منطقه هم اکنون خشونتهاى مبتنى بر اختلافهاى مذهبى و قبیله‌اى آغاز شده و انتظار مى‌رود که این خشونتها شدت یابد به هر روى، بیدارى وجدان سیاسى مردم و تب مذهبى و قومى، این منطقه را به گرداب جغرافیایى برخورد تمدنها تبدیل کرده است. در حالى که فکر مى‌کنم گرچه در مقیاس جهانى، اتحاد تمدنهاى کنفوسیوسى، اسلامى یا بروز چنان درگیرى امرى است واقعى، همانطور که امروز در یوگسلاوى مشاهده مى‌شود. تصادفى نیست که نیمى از دول صاحب تسلیحات هسته‌اى یا طالبان آن، در منطقه اروپا - آسیا قرار دارند. بدین ترتیب، ارتباط تسلیحاتى با منطقه مزبور بسیار نگران کننده است و من فکر مى‌کنم که این منطقه‌اى است که احتمالا استفاده بعدى از بمب هسته‌اى را در آن شاهد خواهیم بود.» [39]

بهره دهم: درگیرى اسلام و غرب

نخستین نکته‌اى که در آغاز این مطلب باید گفته شود این است که درگیرى فرضى اسلام با غرب - از نظر ما - قطعا به مثابه یا مساوى درگیرى اسلام و مسیحیت نیست. نکته مهم دیگر اینکه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و قطع همه جانبه منافع آمریکا از کشور ما و رشد شگفتناک اسلامخواهى در آسیا و آفریقا و بویژه خاورمیانه، تهدید جدى موقعیت صهیونیزم در منطقه و بروز تزلزل در رژیمهاى هم پیمان آمریکا - از سوى جنبشهاى اسلامگرا - سبب شده است که نوعى وحشت از این فرایندها در تن و جان دیپلماسى آمریکا رخنه کند. این ترس در سیاست‌خارجى آمریکا نمودهاى مختلفى داشته است. تلاش در جهت‌سرکوب جنبشهاى اسلامى رادیکال فلسطینى از جمله حماس و حزب‌الله و تحریک الفتح به مقابله و تحدید قدرت این دو جریان، دخالت مستقیم در انتخابات الجزایر و جلوگیرى از به قدرت رسیدن جبهه نجات اسلامى، ترغیب ژنرالهاى لاییک ترکیه به ساقط نمودن دولت اسلامى نجم‌الدین اربکان، لشکرکشى به خلیج فارس، محاصره اقتصادى ایران، حمله به لیبى و سودان و... دهها رخنمود دیگر تنها بخشى از اقدامات عملى آمریکا در برخورد با مسلمانان و تظاهرات عینى این محاصره‌اندیشى است. ذکر بخشى از نظریات و اظهارات دولتمردان و متفکران آمریکا در این زمینه دقیقا مشخص مى‌کند که برخورد تمدن اسلامى و تمدن غربى فى‌الواقع چیزى جز احساس هراس آمریکاییان از گسترش اسلامخواهى نیست.

«ریچارد نیکسون‌» در کتاب «فرصت را از دست ندهید» (Seize the moment) جهان اسلام را مهمترین خطر براى غرب و آمریکا برمى‌شمارد. وى همچنین در آخرین اثرش به نام «فراتر از صلح‌» (Beyond peace) به تجزیه و تحلیل نظریه ساموئل هانتینگتون پرداخته و مصداق بارز و عینى برخورد خونین اسلام و غرب را در جنگهاى داخلى یوگسلاوى، جنگهاى منطقه قره‌باغ و منازعات داخلى لبنان دانسته است. نیکسون وحشتزده از جنگ اسلام و غرب مى‌نویسد:

«آمریکا نباید اجازه دهد که برخورد تمدنها به خصیصه غالب بر عصر بعد از جنگ سرد تبدیل شود».[40]

از نظر بازنده ماجراى واترگیت:

«خطر واقعى آن است که آمریکا با بى‌تفاوتى خود نسبت‌به این مساله، برخورد تمدنها را به یک پیش‌بینى خودساخته تبدیل کند.»

آقایان «دن کوئل‌» (معاون ریگان) و «جیمز بیکر» (وزیر امور خارجه بوش) به دفعات از «خطر بنیادگرایى اسلامى به جاى کمونیسم براى دنیاى غرب‌» سخن گفته‌اند. «ویلى گلاس‌» (دبیر کل ناتو) در یک اظهارنظر صریح و رسمى مى‌گوید:

«پیمان ناتو سرگرم تحلیل مسایل مربوط به بنیادگرایى اسلامى است که با تولید سلاحهاى کشتار جمعى و تروریسم ارتباط تنگاتنگ دارد و این رسالت جدید ناتو است.» [41]

«برنار لوییس‌» سالها پیش از هانتینگتون بر نظریه برخورد اسلام و غرب از زاویه‌اى دیگر تاکید کرده است. به گمان وى از زمان حضور غرب در کشورهاى اسلامى عمده‌ترین جنبش سازمان یافته مقاومت علیه این حضور، ماهیت اسلامى داشته است. هم بدین اعتبار است که دولتهاى اسلامى به منظور خنثى‌سازى مسلمانان به شدت مى‌کوشند تا روابط خود با غربیان و بویژه آمریکا را سرپوش گذارند یا به نحوى براى مردم توجیه کنند.[42]

دلایل هانتینگتون

نظریه‌پرداز برخورد تمدنها با اعتقاد راسخ به درگیرى خونین تمدن اسلامى و غربى، عوامل تعیین کننده و دلایل این دشمنى را در پدیده‌هایى چون: توسعه اقتصادى، تحول تکنولوژیکى و تغییر در میزان پایبندیهاى مذهبى مى‌شمارد و مؤثرترین عامل در این فرایند را «تغییرات جمعیتى‌» مى‌داند. هانتینگتون مى‌گوید:

«به گمان من مهمتر از همه عوامل، تغییرات جمعیتى، عامل تعیین کننده سطح دشمنى آشکار بین اسلام و غرب بوده است. براى مثال جنگهاى صلیبى عمدتا ناشى از افزایش جمعیت، رشد سریع اقتصادى و احیاى تفکرات فرقه کلونیاک در اروپاى سده یازده بود که امکان بسیج‌شمار زیادى از شوالیه‌ها و دهقانان را براى حرکت‌به سوى سرزمین مقدس فراهم ساخت... در سده‌19 رشد چشمگیر جمعیت در اروپا همراه با تحولات اقتصادى، باعث عظیمترین مهاجرت تاریخ شد که طى آن بیش از 50 میلیون اروپایى، قاره کهن را با هدف فتح، استقرار و مستعمره کردن سرزمینهایى در آمریکا، خاورمیانه، آفریقا و آسیا، ترک کردند. امروز تغییر در موازنه جمعیتى بار دیگر تاثیر برهم زننده بر روابط اسلام و همسایگانشان گذاشته و مى‌گذارد.»

هانتینگتون با تاکید بر این آمار جمعیتى که:

- نرخ رشد مسلمانان 10% بیشتر از کشورهاى مسیحیى است.

- در سال 1980 مسلمانان 18% جمعیت جهان را تشکیل مى‌دادند.

- طبق تخمین در سال 2000 جمعیت مسلمانان به‌23% و در سال 2025 به 31% خواهد رسید،از جوان شدن جمعیت کشورهاى مسلمان، اظهار وحشت مى‌کند:

«شواهد قاطع نشان مى‌دهد وقتى جامعه‌اى جوان باشد (یعنى شمار افراد 15 تا 24 ساله در آن حدود 20 درصد معیت‌باشد) عمیقا بى‌قرار و ناآرام مى‌شود. جوانان بازیگران اصلى اعتراضها، اغتشاشها، اصلاحات و انقلابند. از نظر تاریخى وجود توده عظیم جوانان همزمان با بروز جنبشها بوده است. به قول هربرت مولر: «جنبش اصلاح مذهبى پروتستانیزم نمونه‌اى برجسته از جنبشهاى جوانان در تاریخ است.» همچنین افزایش نسبت جمعیت جوانان به کل جمعیت همزمان با عصر انقلاب دموکراتیک در دهه‌هاى پایانى سده هیجدهم است. در سده نوزدهم، توفیق جوامع اروپایى در صنعتى شدن و افزایش مهاجرتها از اثرگذارى سیاسى جوانان کاست. اما در دهه 1920 دوباره نسبت جمعیت جوان به کل جمعیت افزایش یافت وارتشى از سربازان براى جنبشهاى فاشیستى و سایر جنبشهاى افراطى فراهم آمد. چهار دهه بعد، نسل عظیم جوانان دوران رونق پس از جنگ جهانى دوم، مهر سیاسى خود را بر اعتراضات و آشوبهاى دهه 1960 زدند. اکنون نیز جوانان مسلمان مهر خود را بر رستاخیز اسلامى مى‌زنند. در دهه‌هاى 1970 و 1980 در بسیارى از جوامع اسلامى نسبت‌شمار جوانان به کل جمعیت، افزایش خیره‌کننده‌اى یافت، به طورى که گاه از مرز 30 درصد هم گذشت. این نسل، ارتش جنبشهاى سیاسى و سازمانهاى اسلامى را تامین کرده است. به نظر مى‌رسد خیلى هم تصادفى نیست که در نیمه دوم دهه 1970 در ایران نسبت جمعیت جوان به کل جمعیت افزایش چشمگیرى مى‌یابد و به 20 درصد مى‌رسد و انقلاب اسلامى هم در سال‌1979 به وقوع مى‌پیوندد. در الجزایر نیز درست همان موقعى که این نسبت 20 درصدى در اوایل دهه 1990 به وجود مى‌آید، جبهه نجات اسلامى با اقبال عمومى مواجه مى‌شود و پیروزیهاى انتخاباتى به دست مى‌آورد.»[43]

استناد به این آمار و طرح مبحث فوق چندان هم خلاف واقع به نظر نمى‌رسد. اما از آنجا که هانتینگتون، شریرانه مى‌کوشد تا یکبار دیگر به درگیرى اسلام و غرب، جهت‌گیرى مذهبى بدهد و در قالب جنگهاى صلیبى، به صورت نزاعى بین اسلام و مسیحیت در آورد، چهره دیگرى از موضوع به تصویر کشیده مى‌شود. هانتینگتون با کتمان حقایق تاریخى و واقعیت‌هاى سیاسى درگیرى اسلام و غرب و حتى به فراموشى سپردن نقطه نظرات خوود در مقالات: «ضرورت رهبرى آمریکا» و «منابع بى‌ثباتى در جهان معاصر» مدعى مى‌شود که:

«مشکل ریشه‌اى غرب بنیادگرایى اسلامى نیست، خود اسلام است. یعنى تمدنى متفاوت که مردمانش به برترى فرهنگ خود ایمان دارند».

مشکل اصلى اسلام نیز سازمان C.I.A یا وزارت دفاع آمریکا نیست. خود غرب است. یعنى تمدنى متفاوت که مردمانش به جهانشمول بودن فرهنگ خود ایمان دارند. اینها سوختبار اصلى آتش درگیرى میان اسلام و غرب است.[44]

اگر چه هانتینگتون بسیار زیرکانه از توضیح این نکته که منظورش از غرب همان مسیحیت است، مى‌گریزد اما دم خروس از مصداقهایى که او و دوستان غربى‌اش، براى تبیین این مبحث آورده‌اند، پیداست:

کشمکش میان فلسطینیها و اسراییل

کوشش حکومتهاى مسلمان (به ویژه ایران و عراق) براى دستیابى به سلاحهاى استراتژیک.تروریسم اسلامى! (به گفته وزارت خارجه آمریکا از میان‌7 کشور حامى تروریسم، 5 کشور اسلامى‌اند و از میان 30 گروه تروریست،16 گروه مسلمانند.)

از جمله نکات مهمى که در تبیین علل مصاف اسلام و غرب مى‌تواند مطرح شود - و هانتینگتون آن را ندیده است - مساله همجوارى است که به هر حال بسیارى از درگیریها را اجتناب‌ناپذیر مى‌کند. مسلمانان با مسیحیان داراى مرزهاى مشترک بسیار طولانى‌اند و همین امر طبیعى است که این دو تمدن را رویارویى هم قرار مى‌دهد. فرض اینکه اگر میان کشورهاى اسلامى و مسیحى اقیانوسى حایل بود، تا چه حد از درگیریهاى تاریخى این دو تمدن کاسته مى‌شد، در جاى خود قابل تامل و بررسى است.

بهره یازدهم: گسلهاى نظریه هانتینگتون

نقطه نظرات هانتینگتون و مقالات مختلف وى - بخصوص مقاله برخورد تمدنها - همواره توجه متفکران و صاحبنظران امور سیاست‌بین‌المللى را برانگیخته است. علیرغم نقاط تاریک، مبهم، متناقض، نارسا، پیشداورى شتابزده و جهت‌گیرى سیاسى و یکسویه و عدم رعایت‌بى‌طرفى در نقد مسائل سیاسى و دهها نقطه ضعف دیگرى که بر اندیشه و بویژه مطالب مندرج در مقاله برخورد تمدنهاى هانتینگتون، دیده مى‌شود، باز هم این مقاله، در یک دهه گذشته، بیش از هر مقاله و نظریه دیگرى مورد توجه و نقد و بررسى محافل علمى، فرهنگى و متفکران ملل مختلف قرار گرفته است. ما در ادامه بحث عمده‌ترین ایرادهاى وارد به نظریه هانتینگتون را مورد بررسى قرار خواهیم داد.

تمدن؟ کدام تمدن؟

ساموئل هانتینگتون با وجودى که اساس مقاله خود را برمبناى مقوله «تمدن‌» پى ریخته، اما در ارائه تعریفى دقیق و جامع از مفهوم تمدن و تفاوت آن با «فرهنگ‌» عاجز است. او معمولا تمدن و فرهنگ را دو مفهوم همسان، درهم فرو رفته و بدون مرز تصویر مى‌کند. گاه، تمدن را جایگزین واحد دولت - ملت کرده و گاهى نیز تمدن را عینا و مساوى مذهب مى‌گیرد. فى‌المثل در تبیین جنگ نفت (جنگ عراق و آمریکا) مى‌نویسد:

«صدام حسین با کنار نهادن ناسیونالیسم عرب، آشکارا کمک اسلامى را درخواست کرد. او و حامیانش کوشیدند جنگ را جنگ بین تمدنها معرفى کنند.»

و از قول «صفرالحوالى‌» - رئیس مرکز مطالعات اسلامى در دانشگاه ام‌القراى شهر مکه - در مى‌آید که:

«این جهان نیست که بر ضد عراق مى‌جنگد. این جنگ غرب بر ضد اسلام است.»

نکته عجیب دیگر، تمایزى است که هانتینگتون در تقسیم‌بندى تمدنها و قراردادن فرقه‌هاى مختلف مسیحى در درون هر یک از آنها، قائل مى‌شود و در عین حال تمدن بودایى و یهودى را از یاد مى‌برد. به عقیده وى جنگ داخلى اسپانیا و صف‌بندى نیروهاى ایدئولوژیک در آن کشور تفاوتهاى آشکار و عمده‌اى با صف‌بندیهاى جنگ داخلى یوگسلاوى دارد. چرا که جنگ داخى اسپانیا (1930) کشورهاى طرفدار فاشیسم، کمونیسم و دموکراسى دخالت کردند حال آنکه در یوگسلاوى (1990) کشورهاى مسلمان، ارتدکس و مسیحى غربى به طرفدارى از جناحهاى درگیر وارد عمل شدند.

علاوه بر آنکه در عبارت آخر هانتینگتون دو خطاى آشکار و دو مفهوم مخدوش:

یکسان گرفتن سیاستهاى آمریکا با تمدن مسیحى;

یکسان گرفتن سیاستهاى دول اسلامى با تمدن اسلامى دیده میشود. اصولا تجزیه تمدن مسیحى به تمدن اسلاو - ارتدکس; و مسیحى غربى با هیچ معیار عقلى و منطقى مطابقت نمى‌کند چرا که: تمام اسلاوها الزاما ارتدکس نیستند. یک فرد اسلاوى مى‌تواند اسلووینایى، کروات یا بوسنیایى باشد.

تمام ارتدکسها نیز دقیقا اسلاو نیستند. ارتدکسها مى‌توانند رومن، یونانى، گرجى یا حتى آلبانیایى باشند.

بدینسان با تقسیم‌بندى غلط جناب هانتینگتون حداقل نزدیک به پنجاه تا شصت میلیون نفر انسان متمدن بیرون از حوزه تمدنهاى اصلى مورد نظر نویسنده مقاله برخورد تمدنها قرار مى‌گیرند. واقعا اگر بناست در حوزه کلى تمدن مسیحى به دو جریان اسلاو - ارتدکس و تمدن مسیحى غربى به عنوان دو تمدن عمده از تمدنهاى هفت‌گانه راى دهیم، آنگاه لازم است در بحث از تمدن اسلامى نیز حداقل جاى ویژه و مستقلى براى تمدن ایرانى - اسلامى که در چارچوب اندیشگى مذهب شیعه تجلى یافته است، تحت عنوان تمدن شیعى با همه دستاوردهاى مادى و معنوى درخشانش باز نماییم. در همین راستا مى‌توان گفت، تمدن عمده دیگرى که از قلم هانتینگتون افتاده تمدن یهودى با هزاران سال میراث فکرى است و عجیب اینجاست که این جاافتادگى در یکى از حساسترین خطوط گسل و برخورد تمدنها یعنى خاورمیانه صورت مى‌گیرد. شاید هانتینگتون در حساب و کتابهاى ذهنى خود تمدن یهودى را که به هر حال - درست‌یا غلط - معروفترین معرفش اسراییلیهایند، بخشى از تمدن مسیحى غرب - که یحتمل همان تمدن آمریکایى است - قلمداد کرده است! واقعیت این است که به قول دکتر احمد صدرى:

«آنچه تمدنهاى غیرغربى ساموئل هانتینگتون را تعریف مى‌کند نه مختصات تاریخى و جوهرى آنان بلکه خطر احتمالى اقتصادى، سیاسى یا نظامى ایشان براى آمریکا و متحدانش است.»[45]

به هر حال تردید نباید داشت که تمدن اسلاو - ارتدکس، نوعى تمدن غربى به حساب تواند رفت. کمااینکه معیت‌شکل‌دهنده این تمدن نیز - حتى طرفداران اندیشه تولستوى و مارکسیست لنینیستها - اروپایى هستند و فرهنگشان از تمدن غربى نشات گرفته است. همچنین در تعریفى که هانتینگتون از تقسیم‌بندى تمدنها ارائه مى‌دهد، على‌القاعده، تمدن آمریکاى لاتین نباید از تمدن غربى به طور بنیادى جدا باشد. اگر چه در این حوزه هنوز همه سرخپوستان را نکشته‌اند و لیبرال دموکراسى غربى تنها معیار ارزشها نیست!

چرا اقتصاد نه؟

هانتینگتون در تدوین نظریه «برخورد تمدنها» علیرغم اینکه به منافع اقتصادى آمریکا چشم دارد، اما از طرح مسائل اقتصادى در شکل‌گیرى روابط بین‌المللى زیرسبیلى عبور مى‌کند و حداکثر در نظریه خود بسیار کم اثر جلوه مى‌دهد: «اهمیت مسائل اقتصادى موجود بین آمریکا و اروپا از مسائل اقتصادى آمریکا و ژاپن کمتر نیست ولى آنها چندان برجستگى سیاسى ندارند زیرا وجوه اختلاف بین فرهنگ آمریکایى و فرهنگ اروپایى بسیار کمتر از اختلافهاى موجود بین تمدن آمریکایى و ژاپنى است.»

ما در این مجال، بر آن نیستیم تا ضمن رد مستند این بخش از نظریه هانتینگتون، به دفاع از اهمیت مسائل اقتصادى به ویژه پیمانهاى اقتصادى منطقه‌اى در ایجاد صلح پایدار جهانى بپردازیم. با این همه تذکر این نکته چندان بى‌مورد نیست که قسمت عمده‌اى از مبانى و ارکان هر تمدن براساس نیازهاى اقتصادى انسانها و جوامع شکل مى‌گیرد. (ن.ک به تعریف ویل دورانت از تمدن).

تازه همین تمدن غربى که بسیار به دو اصل لیبرال دموکراسى و سکولاریسم مى‌نازد، مگر جز این است که براساس تقویت‌بنیه اقتصادى - و بالطبع سیاسى، نظامى - سالها در کوران جنگ سرد تاب آورده و دکترین خود را بر کشورهاى تحت‌سلطه خویش تحمیل کرده است؟ از سوى دیگر با توجه به اینکه در بسترسازى و ایجاد جنگها، کارتلها و تراستها، بر پایه سیاست الیگارشى مالى نقش عمده‌اى ایفا مى‌کنند و فقط در یک مورد جنگ خلیج فارس، پانصد میلیارد دلار به جیب مى‌زنند، نباید از وجود آوردن منافع اقتصادى مشترک در حفظ صلح جهانى به سادگى گذشت. این نکته قابل تامل است که اگر فى‌المثل آمریکا و اروپا در شرق ایران داراى منافع اقتصادى بودند، آیا به هم پیمان پاکستانى خود اجازه مى‌دادند که با حمایت آشکار از طالبان، مرزهاى شرقى ایران را ناامن، منطقه را بحران‌زده و منافع اقتصادى فرضى غربیها را آسیب‌پذیر نمایند؟ زمانى هم که تافلرها براساس نظریه موج سومى خود به نقد و رد دیدگاههاى ژئواکونومیکال مى‌پردازند، بى‌اعتبار شدن اهمیت اقتصاد در مناسبات بین‌المللى را موکول به تحقق فرضیه «تمدن دانایى‌» مى‌نمایند. به نظر ایشان «استدلال ژئو - اکونومیک (Geo - economic) اگر چه ممکن است دلگرم کننده باشد، ولى به دو یا حتى چند دلیل اساسى دیگر نارساست. ساده‌اندیشانه است زیرا در پى آن است که قدرت جهانى را تنها برحسب دو عامل تفسیر مى‌کند: اقتصادى و نظامى. از کار افتاده است زیرا نقش فزاینده دانش - شامل علم، تکنولوژى، فرهنگ، مذهب و ارزشها - را که مایه اصلى همه اقتصادهاى پیشرفته و همچنین کارایى نظامى است، نادیده مى‌گیرد...، ما در حال ورود به عصر «قدرت مبتنى بر دانایى‌» (Geo - Information) هستیم، نه دوره ژئو اکونومیک.»[46]

از سوى دیگر حتى با جرات مى‌توان گفت که تخریب مسجد بابرى و درگیرى هندوها و مسلمانان در هندوستان منشا اقتصادى دارد و درگیرى بین تمدنها و نزاع بر سر مسائلى چون پرستیدن گاو یا خوردن گوشت آن نیست. زیر بنا و علت تمام این منازعات در کشور فقرزده هندوستان، برپایه وجود شرایط اقتصادى، اجتماعى و سیاسى مشخصى شکل مى‌گیرد که براساس آن هر فرقه مذهبى، عدم دیگرى را شیربهاى وجود خود مى‌پندارد.

جنگ میان تمدنها یا جنگ میان تمدنى

برخلاف نظریه ساموئل هانتینگتون آمار به صراحت نشان مى‌دهد که پس از قرارداد صلح وستفالى (1648 م) بیشترین تنشها و جنگها در درون تمدنها رخ داده است. این درست که فرضیه هانتینگتون از برخورد تمدنها در دنیاى آینده خبر مى‌دهد اما چنین شواهدى به دلایل متعددى که برخواهیم شمرد، حداقل در آینده‌اى قابل پیش‌بینى دیده نمى‌شود:

ساموئل هانتینگتون نمى‌تواند معین کند که «برخورد تمدنها»ى وى در کجا، چگونه و کى صورت مى‌گیرد.

شواهدى که وى از اتحاد تمدن اسلامى و کنفوسیوسى و مصاف آنها با تمدن غربى به دست مى‌دهد، سخت‌ساده‌لوحانه و غیرواقع‌بینانه است.

در تحلیل پارادیم (paradigm) تمدنها و برخورد گزینشى و دلبخواه از جنگهاى اخیر و تفسیر به راى رخنمودهاى تاریخى، ویژگى بارز فرضیه هانتینگتون است. وى براى تایید نظریه خود فقط آن بخش از جنگهاى بیست‌سال اخیر را بر مى‌گزیند که قابلیت و توان برخورد تمدنى داشته‌اند و دقیقا به همین دلیل قادر نیست از برخوردهاى درون تمدنى که امروزه در کشورهاى افغانستان، عراق، سودان، تاجیکستان، پاکستان، رواندا و ایرلند شمالى جریان دارد، سخن بگوید. حتى در جنگ عراق با آمریکا نیز که نوعى برخورد تمدنها تلقى مى‌شود، بزرگترین دشمنان و عاملان شکست عراق، همان هم‌پیمانان دیروزى آن، که دقیقا در یک تمدن قرار دارند، بودند. اگر نبود صف‌آرایى عربستان، مصر و سایر کشورهاى مسلمان و عرب حوزه خلیج فارس در مقابل عراق و اگر نبود پشتیبانى همه جانبه دولتهاى عربى از لشکرکشى آمریکا و اروپا در خلیج فارس، آیا مصاف میان عراق و آمریکا به سادگى شکل مى‌گرفت و به انجام مى‌رسید؟

جنگ ایران و عراق نیز - با وجودى که آمریکا و اروپا در طول جنگ از عراق حمایت کردند - در نهایت جنگى درون تمدنى به حساب مى‌آید. اگر کمى به گذشته بنگریم و کشتار پل‌پوت، قتل‌عام یهودیان توسط نازیها و تصفیه‌هاى خونین استالین و... را نیز به تحلیل و تجزیه بنشینیم باز هم مى‌بینیم کفه نزاعهاى درون تمدنى بر برخورد تمدنها مى‌چربد.

از سوى دیگر در مصاف بین تمدنها، آن هم براساس تقسیم‌بندى هانتینگتون چند اشکال عمده دیگر به چشم مى‌آید از جمله اینکه:

نمى‌توان پا را در یک کفش کرد و مدعى شد که ملل متشکل از یک قوم و با یک فرهنگ مشترک، با طرح پیوستن و اتحاد با قطبهاى چند ملیتى در یک تمدن واحد موافق باشند!

جایگزینى واحد دولت - ملت‌با تمدنها یک فرضیه خام بیش نیست که هرگونه طرح اندیشه براساس آن به همان میزان سست‌بنیاد خواهد بود. «ریچارد روبنشتاین‌» و «چارل کروکر» در انتقاد به این فرایند موهوم نکات جالب‌توجهى را مطرح کردند، اما نظریه‌شان از سوى هانتینگتون بى‌پاسخ ماند. آنان نوشتند:

«از میان 180 کشورى که نظام معاصر جهانى را تشکیل مى‌دهند، حداکثر مى‌توان 15 کشور را به عنوان «ملت‌» خواند، به این اعتبار که اکثریت گسترده مردم آنها معقتدند که نیاکان مشترک و هویت واحدى دارند. چند ملیتى بودن به صورت یک قاعده براى کشورها درآمده است‌به طورى که حدود 40 درصد از آنها جمعیتى هستند که از افراد متعلق به چهار یا پنج قوم مختلف تشکیل شده است. در یک سوم کل کشورهاى فعلى، بزرگترین گروه ملى حتى اکثریت جمعیت آن کشور را هم تشکیل نمى‌دهد. اگر وجود چنین تنوعى صرفا مختص کشورها باشد، پس یک امپراتورى چند قومى یا چند تمدنى داراى چه ویژگیهاى دیگرى خواهد بود.» [47]

هم براین اساس مى‌توان گفت - و پذیرفت - که:

- برخورد قومى نیز به اندازه برخورد تمدنى در تاریخ رایج است.

- هیچ شاهد محکمى براى جایگزینى واحد «دولت - ملت‌» با تمدن و فرهنگ در دست نیست.

- وجود چالش در «دولت - ملت‌»هاى متعلق به یک تمدن - که بعید به نظر مى‌رسد در آینده‌اى قابل پیش‌بینى به اتحاد و توافق بیانجامد - هرگونه صف‌بندى و برخورد تمدنها را به بوته تردید مى‌گذارد. فى‌المثل در تمدن اسلامى وجود عواملى چون فرق و شاخه‌هاى مختلف مذهبى که مرتب در حال درگیرى هستند / فعالیت فرهنگهاى گوناگون فارس، عرب، کرد، ترک، مالى که به هر حال مرزبندیهاى تعریف شده‌اى دارند / اختلاف سیاسى میان دولت و گروههاى مختلف مخالف برنامه‌هاى حاکمیت، که امرى بسیار جدى، عینى و گسترده است / منازعات دولت‌با همسایگان / تضادهاى درون حاکمیت‌سیاسى و... امکان ایجاد یک تمدن عمده و یکدست را به فرضیه‌اى کاملا خوش‌بینانه مبدل مى‌نماید.

فى‌الواقع از همین منظر است که ما معتقدیم هر تمدن در بطن خود دهها اندیشه متخالف را در برگرفته است. امروزه روشنفکران کشورهاى در حال توسعه نسبت‌به فرهنگ و تمدن غرب به صورت پدیده‌اى بیگانه نمى‌نگرند. متفکران مسلمان به اصطلاح مدرنیست و سکولاریست‌بارها در طرح تئوریها و نظرمندیهاى خویش کوشیده‌اند با فاصله گرفتن از هم‌مسلکان سنت‌گراى خود - که بعضا منادى نظریه بازگشت‌به اصالت‌خویش هستند - به همتایان غربى خود نزدیک شوند. در مقابل بعضى از اندیشمندان سنت‌گراى غربى نیز در برابر امواج مدرنیسم و پست مدرنیسم کوشیده‌اند خود را با مسلمانان - و به زعم خویش مسلمانان محافظه‌کار - همساز کنند و علیه تمدن و فرهنگى که از متن آن برخاسته‌اند، مقاومت و حتى مبارزه کنند.

بهره دوازدهم: فولر، تافلر و برخورد تمدنها

در تجزیه و تحلیل و نقد تئورى «برخورد تمدنها» مقالات و مطالب و اظهار نظرهاى بسیارى رقم خورد. از جمله «گراهام RAND [48] طى مقاله‌اى تحت عنوان «ایدئولوژى آینده‌»، ضمن نقد دیدگاههاى هانتینگتون، راهکارهاى دیگرى براى تمدن غرب در مواجهه با تمدنهاى رقیب پیشنهاد کرد. وى از اصطلاح «سه جهان‌» «مائوتسه تونگ‌» سود جست و غرب را براى رهایى از خطر و تهدید جنبشهاى بنیادگرا تحریک به اقداماتى در جهت نوسازى کشورهاى جهان سوم کرد. فولر همچنین تمدن غرب را ناگزیر از یارى رساندن به دولتهایى که قادر به نوسازى جامعه خود نیستند، دانست (مانند کمک کندى به شاه) و از رهبران غرب خواست‌به منظور پیشگیرى از ایجاد برخورد میان نظام و تمدن غربى و غیرغربى، هر چه سریعتر دست‌به همسان‌سازى و انطباق ارزشهاى موجود با تحولات جدید جهانى بزنند.

تئوریهاى فولر،[49] نوعى هشدار به غرب بود که به خاطر فرصتهاى از دست رفته، به خود بیاید و در راستاى تلاشى جبهه فرهنگى مقابل، بیشتر و عاقلانه‌تر بکوشد. به نظر این پژوهشگر آمریکایى، غرب یگانه نماینده تکامل یافته سه جریان: سرمایه‌دارى بازار آزاد - حقوق بشر، دموکراسى و علمگرایى - و جامعه مدنى و ارتباط صحیح میان دولت و ملت است. گراهام فولر در تعلیل نظریه برخورد تمدنها نیز قلمفرسود و از جمله نوشت: علت‌برخورد تمدنها، توزیع ناعادلانه قدرت، ثروت و تحقیر تاریخى و اعمال سلطه سیاسى، نظامى ملتهاى کوچک است. فولر از فرهنگ و تمدن، صرفا به عنوان وسیله‌اى براى تبیین این چالشها نام برده و علیرغم اینکه تاکید کرده است که برخورد تمدنها فى‌الواقع نزاع میان حقانیت کنفوسیوس، مسیح(ع) و محمد(ص) نیست اما با این همه خاطرنشان گردیده است که کشورهاى جهان سوم مى‌توانند براى مقابله با تمدن غرب پیرامون یک گرانیگاه قدرتمند فرهنگ و تمدن، که حول یک یا چند کشور چین، هند، ایران و مصر خواهد بود گردآیند و در این مواجهه روسیه را نیز با خود همراه سازند.

به عقیده تافلرها (الوین و هایدى)، درگیرى اصلى قرن بیست و یکم مقوله‌اى است که نه مى‌تواند مؤید نظر هانتینگتون باشد و نه نظریه فوکویاما. این دو متفکر برجسته با رد نظریه تعارض آتى اسلام و غرب، گونه دیگرى از برخورد تمدنها را مطرح مى‌کنند و معتقدند:

«امروز صف‌آرایى تمدنهاى جهانى شکل دیگرى به خود گرفته است. ما با شتاب تمام به سوى ساختارى کاملا متفاوت از قدرت در حرکتیم که جهانى را ایجاد مى‌کند که دیگر دو نیمه نیست، بلکه به وضوح میان سه تمدن متضاد و رقیب تقسیم شده است.»

از نظر تافلرها این برخورد بالقوه آنقدر بزرگ است که مى‌توان از آن به عنوان برخورد «ابر تمدنها» یاد کرد.

- سه ابرقدرت موردنظر تافلرها عبارتند از: تمدن کشاورزى، تمدن صنعتى، تمدن دانایى.

- تمدن کشاورزى (Agrarian Civilization) هشت هزار سال قبل از میلاد آغاز شده و تا پایان قرن هفدهم پاییده است. نماد این تمدن هنوز کج‌بیل است که تامین‌کننده منابع کشاورزى و معدنى به شمار مى‌رود.

- تمدن صنعتى (Industrial Civilization) در حد فاصل سالهاى 1750 - 1650 با نیروى بخار شروع شده و تا به امروز یعنى کم و بیش 300 سال طول کشیده است. نماد این تمدن خط مونتاژ است و با نیروى کار ارزان و تولید انبوه شناخته مى‌شود.

- تمدن دانایى (Knowledge Civilization) که دنیاى آینده را تحت‌سیطره خود خواهد گرفت‌با پدیده‌هاى زیر شکل مى‌گیرد:

منابع انرژى متنوع و احیاءپذیر; روشهاى تولیدى که خطوط مونتاژ اغلب کارخانه‌ها را منسوخ و بى‌مصرف مى‌سازد; خانواده‌هاى جدید و غیرهسته‌اى; کلبه الکترونیک; شاهراههاى ارتباطى; قواعد رفتارى جدید; فراتر از تراکم و تمرکز انرژى پول و قدرت; فراتر از همسان‌سازى و همزمان‌سازى...

تافلرها با اعتقاد به اینکه تنازع اصلى جهان غرب را برخورد تمدن صنعتى موج دومى و تمدن دانایى موج سومى تشکیل مى‌دهد در حالى که بسیارى از مناطق جهان کماکان شاهد برخورد تمدن کشاورزى و صنعتى خواهند بود، از این برخورد چنین یاد مى‌کنند:

«در هر کشور در حال صنعتى شدن، نبردهاى سخت و غالبا خونینى میان گروههاى صنعتى و بازرگانى موج دوم و زمین‌داران موج اول که در بسیارى موارد با کلیسا متحد بودند، رخ داد. تودههاى دهقانان ناگزیر از ترک زمین مى‌شدند تا براى «آسیابهاى شیطانى‌» و کارخانه‌هایى که بیشتر و بیشتر بر سطح زمین مى‌روییدند کارگر فراهم کنند.»[50]

تمدن موج سوم که به عقیده تافلرها در برخورد با تمدن صنعتى، بر جهان آینده مسلط خواهد شد - به قول دکتر ابوترابیان - یادآور این اندیشه حکیم بزرگ توس، فرودسى، است که هزار سال پیش از این متفکران گفت: «توانا بود هر که دانا بود.»

اگر چه به نظر مى‌رسد که تقسیم‌بندى تافلرها از مقوله تمدن و قائل شدن به سه ابرقدرت کشاورزى، صنعتى و دانایى بى‌تاثیر از نظریه دیالکتیک تاریخى مارکس - که از نوعى برخورد بالنده نظامهاى فئودالى و بورژوایى و سوسیالیستى سخن مى‌گفت - نباشد، اما در هر صورت تکیه به عنصر دانایى با توجه به نیازهاى امروز و فرداى انسانها و نقش رایانه‌ها و شاهراههاى اطلاعاتى و ارتباطى در تسهیل زندگى و پیش‌بینى این که جهان آینده در انحصار پدیده‌هایى چون: اطلاعات و نوآورى، مدیریت، فرهنگ و فرهنگ مردمى، تکنولوژى پیشرفته، نرم‌افزار، تعلیم و تربیت، آموزش، مراقبت پزشکى و خدماتى مالى درخواهد آمد، نه تنها استبعاد عقلى و منطقى ندارد، بلکه نویدبخش آینده‌اى بهتر نیز است. هر چند که تحقق همه این پیشرفتهاى مختوم به دانایى نباید و نمى‌تواند هم در بطن و متن یک ابرتمدن جاى گرفته و تمام جهان را به شیوه یک الگوى واحد موج سومى درآورد. حتى اگر اتحاد (Alliance) فرضى تمدنهاى مشترک - که در اثر گسترش وسائل ارتباط جمعى و آب رفتن جهان و ارتباط (Conection) و تعامل و گفت‌وگوى تمدنها، مى‌تواند به واقعیت نزدیک شود - نیز تحقق یابد - باز هم سخن گفتن از یک ابرتمدن جهانى و نادیده انگاشتن اختلاف تمدنها، خوش خیالى موهومانه‌اى بیش نخواهد بود.

گزیده منابع و مآخذ فارسى و انگلیسى

ابن‌خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن‌خلدون، برگردان; محمد پروین‌گنابادى، چاپ پنجم، تهران، علمى فرهنگى،1366.

ابن‌سینا، (بوعلى); الشفاء المنطق، المدخل، ص 10.

ابن‌ندیم. محمدبن‌اسحق; - الفهرست; - برگردان محمدرضا تجرد، تهران،1343.

اسلامى‌ندوشن، محمدعلى; فرهنگ و شبه فرهنگ; چاپ اول، تهران، یزدان، 1371.

امیرى، مجتبى، فرصت را از دست ندهید (مقاله) بررسى آخرین کتاب نیکسون; اطلاعات (19 و 18 / 1371).

برژینسکى. زبیگنیو; (گفت‌وگو); باناتان گاردلس، ن.ک به: مجتبى امیرى، شکست‌بزرگ، اطلاعات، 10 دى 1368.

تافلر. الوین و هایدى; به سوى تمدن جدید; برگردان محمدرضا جعفرى، چاپ اول، تهران، سیمرغ،1376.

تافلر. الوین و هایدى; جنگ و پادجنگ; برگردان مهدى بشارت، چاپ اول تهران، اطلاعات، 1374.

دورانت. ویل; تاریخ تمدن; برگردان احمد آرام، ع پاشایى، امیرحسین‌آریانپور، چاپ سوم، تهران، انقلاب اسلامى، 1370، (جلد اول)

راوندى. مرتضى; تاریخ اجتماعى ایران; چاپ پنجم، امیرکبیر،1357.

سروش. عبدالکریم; اسلام و غرب، از بدفهمى به تفاهم (مقاله)، سخنرانى در سمینار اسلام سیاسى و غرب، قبرس، 1998.

سهروردى. شهاب‌الدین; مجموعه مصنفات از حکمة‌الاشراق، به اهتمام هنرى کربن، بى‌تا. دانشگاه تهران.

شهرستانى. عبدالکریم; ملل و نحل، به تصحیح و مقدمه محمدرضا جلالى‌نائینى، چاپ دوم، تهران، 1355.

صاعد اندلسى; طبقات الامم، ضمیمه گاهنامه، به هتمام سیدجلال‌الدین تهران، چاپ اول، تهران، مطبعه مجلس، 1310 ه ق.

صدرى، احمدى; خواب چپ هانتینگتون (مقاله) مندرج در: نظریه برخورد تمدنها، هانتینگتون و منتقدانش.

عظیمى. حسین; توسعه و ارتباط آن با تمدن (مقاله)، مجموعه مقالات دومین اجلاس بررسى راههاى عملى حاکمیت وجدان‌کارى و انضباط اجتماعى، چاپ اول، تهران، دانشگاه آزاد اسلامى،1377.

عظیمى. حسین; گفت‌وگو با هفته‌نامه راه نو: سال اول، ش 8.

غنى‌نژاد. موسى; بازگشت تاریخ (مقاله); اطلاعات سیاسى. اقتصادى، شماره 50-49.

فوکویاما. فرانسیس; فرجام تاریخ و آخرین انسان، برگردان علیرضا طیب، مجله سیاست‌خارجى، شماره 2 و3، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بین‌المللى، 1372.

قراگوزلو. ممد; جامعه مدنى، چگونه جامه‌اى است (مقاله); روزنامه همشهرى، سال ششم، شماره 1080.

مسعودى. ابى‌الحسن على‌بن الحسین; مروج الذهب، برگردان: ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، تهران، علمى فرهنگى، 1370.

نصر. سیدحسن; برخورد تمدنها و سازندگى آیندهبشر (مقاله)، نظریه برخورد تمدنها...

نصر. سیدحسن; علم و تمدن در اسلام، برگردان احمد آرام، چاپ اول، تهران، اندیشه، 1350.

هانتینگتون. ساموئل; اسلام و غرب از درگیرى به گفت‌وگو (سخنرانى - مقاله) سمینار اسلام سیاسى و غرب، قبرس، 1998.

هانتینگتون. ساموئل; برخورد تمدنها، مندرج در: نظریه برخورد تمدنها، هانتینگتون و منتقدانش، ترجمه و ویراسته، مجتبى امیرى، چاپ دوم، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1375.

یاقوت حموى. شهاب‌الدین ابى‌عبداله، معجم‌البلدان; دار احیاء التراث العربى، بیروت،1399،1979، ج 2.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS