آیات نور
گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی
اشاره: بحث مرتبط با آیات نور به این آیه رسید: «نورٌ و کتابٌ مُبین. یهدى به اللهُ من اتبع رضوانهُ سُبُل السلام و یُخرجُهُم من الظُلُمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم». اینک ادامه سخن:
«اتباع رضوان» را چگونه معنی میکنید؟
این که به غیب مطلق توجه داشته باشیم و بخواهیم، اتباع رضوانالله است. خواستن، رضایت است. اگر کسی اهل اتباع از رضوان او باشد، هدایت میشود؛ اما اگر کسی غلّ و غش داشته باشد و دلش سیاه باشد و نخوت و حقد و حسد و جهالت و امراض دیگر را داشته باشد، به هدایت نایل نمیشود و مثل این است که نور به یک سنگ سیاه بتابد. آیا با تابیدن نور به سنگ سیاه، سیاهی سنگ از بین میرود؟
نه تنها سیاهیاش نمیرود، بلکه داغتر میشود، چون سیاه، جاذب نور است و گرما میگیرد.
این چیزی است که در فیزیک اثبات شده است. پس نور به همان سنگ سیاه هم میتابد؛ اما سیاهی سنگ با تابش نور از بین نمیرود، بلکه به وسیله نور داغتر میشود و آزار میدهد. با این حال، کار نور تابش است و به همه جا یکسان میتابد؛ ولی در برابر سنگ سیاه و دلهای سیاه که مثل سنگ سیاه دل است، کاری از پیش نمیبرد. قرآن میفرماید: «ثُم قست قُلوبُکُم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشدُ قسوه» (بقره، ۷۴). دلی که سیاه و سخت است، قسی است؛ یعنی از سنگ هم سختتر است. هیچ نوری این سیاهی را نمیزداید.
بعد از «من اتّبع رضوانه»، «سُبل السلام» قرار دارد.
«سبل سلام» راه سلامت است، نه راه عصیانگری. کسی که تابع رضوان است، حتماً به سبل السلام راه میبرد. برای چنین کسی راهها باز است. هدایت اصولاً در سبل سلام انجام میپذیرد. «سبل» جمع «سبیل» است. رحمت و رضوان و نور الهی چنان فراگیر است که «سبل» دارد و سُبلش مقرون به «سلام» و «سلم» و «سلامت» است، نه راههای ناصواب و ناهموار و کج و کوله. راهی است صاف و سلامت و آرام. در این راه، شما به هیچ بنبستی بر نمیخورید. این خصلت نور الهی است.
مؤمن بعد از اینکه این راه سلامت را با نور الهی طی کرد، آنوقت مشمول اخراج از ظلمتها به سوی نور میشود: «یُخرجُهُم من الظُلُمات الی النّور باذنه».
خداوند که نور است، کسی را که هدایت کند، از ظلمت طبیعت، از تاریکی عنصر، از ضیق ماده، از بُعد اول، دوم، سوم و بعد چهارم (که انیشتین اضافه کرده به نام زمان) خارج میکند. همه این ابعاد چهارگانه مضیق است و محدود و هر چیزی که محدود باشد، ظلمت است. به طور کلی حد، فضا را تنگ میکند و جلوی چشم را میگیرد. کسی که انسان را از تنگنای طبیعت، از ضیق ظلمت و از عنصر و ماده خارج میکند و به گستره نور میبرد، خداست که نور لایتناهی است و حد ندارد. در نور، هرچه بروید فضا باز است. هرچه نگاه کنید، تازه اندر تازه و جلوه اندر جلوه است. معنای «یهدیم الی صراط مستقیم» این است که آنها با هدایت الهی از ظلمت خارج میشوند و به صراط میروند. صراط، صاف است و راهش هم مستقیم است.
چرا چنین است؟
چون در عالمماده که همینجاست، هر کاری از نشستن تا برخاستن و حرکت، سمت میخواهد. حتماً باید به یک سویی رفت؛ اما به هر سمت و سویی که برویم، مانعی در پیش است و پیوسته دیواری جلوی روی ما قرار میگیرد که بر اثر برخورد با آن مانعها، مرتب به کوه و ساختمان و جنگل برخورد میکنیم. چون چنین است، در مصاف دریا و کوه و آتش و باد، باید راهمان را کج کنیم تا به مانع برخورد نکنیم. موانع حرکت انسان بسیار زیاد است. راه انسان در زندگی پر از موانع ریز و درشت است؛ اما اگر هیچ مانعی نبود و انسان میتوانست از هر نقطهای که میخواهد به نقطه دیگر برود، آیا راست میرفت یا کج؟
طبیعتاً در نبود موانع، انسان راه را راست و صاف میرود.
کاملاً درست است. اگر مانعی در کار نبود، انسان راست میرفت و این همان «صراط المستقیم» است. صراط مستقیم، یعنی راه بیموانع، راهی که مانعها از او برداشته میشود و راست میرویم، صراط مستقیم است؛ ولی در جایی که مانع هست، ناگزیر باید کج برویم و کج هم میرویم. این راه برای رفتن ما صاف نمیشود؛ اما اگر در راهی، هیچ مانعی پیش رو نباشد و از نقطهای به نقطه مقصد که غیرمتناهی است بروم، بدون برخورد به مانع، کاملاً مستقیم و راست میروم.
همچنان که پیداست، این صراط مستقیم است، چه در این عالم، چه آن عالم. در طی طریق به سوی حقتعالی، ما باید از موانع بگذریم. موانع راه حق چیست؟ خیلی چیزها، از حبّ جاه، خودخواهی و حسد تا غرض و انواع عصیانها و تنگنای حس و دشمنی و دوگانگی که اگر بخواهیم همه را بشماریم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. برای رسیدن به حق باید آنها را دور ریخت و قلب را باید رها کرد. اینها موانع راه است. چیزهایی که از بچگی به ما تلقین و تزریق شده و میشود، هرکدام بخشی از موانع مادی و معنوی راه ما را تشکیل داده است. اما اگر موانع کنار برود، و اگر قلب ما پاک باشد و آن را رها کنیم که برود، حتماً به سوی صراط مستقیم میرود.
آیه میگوید: «قد جاءکُم من الله نورٌ و کتابٌ مُبین» بعد دوباره به نور اشاره میکند و میفرماید: «یُخرجُهُم من الظُلُمات الی النور باذنه». اولمیفرماید نوری از طرف خدا آمده است، بعد میفرماید: بعد از شرایطی، خدا شما را از ظلمت به نور خارج میکند.
خداوند انسانها را از نور به نور میبرد. انسان از نور آمده و به نور هم بازمیگردد. به قول مولانا: ما ز بالاییم و بالا میرویم. اگر کسی از نور بیاید، به نظر شما به نور باز میگردد یا ظلمت؟
البته آیه نمیگوید از نور آمدهاید، میگوید: برای شما از خدا نوری آمده است.
مقصود آیه شریفه این است که خداوند برای شما نوری آورده است. «از نور آمدن» که میگویم، منظورم این است که خدا شما را به نور آورده است. از خدا نور آمدن، چیز عجیبی نیست. از جانب خداوند همیشه نور میآید، نه ظلمت. خدا نور مطلق است و نور میدهد. در مقابل نور، ظلمات قرار دارد که مضیق است. تنزل هرچقدر که پایین میآید، دایرهاش محدود میشود. خورشید پرتوهای بسیار دارد که تا کنج پستوی خانه ما هم میرسد. همین خورشید هرچه پایینتر میآید، دایرهاش محدود میشود و بهتدریج به موانع برخورد میکند. خورشید وقتی شروع به تابش میکند، در یک فضای صاف نمیآید، بلکه دچار تنزل میشود و در تنزل، طبیعتاً از قدرت و حدّت و شدتش کم میشود.
مثال دیگر چشم خود ماست که اگر سالم باشد، محدود میبیند، نه لایتناهی. اگر سالم هم نباشد که حتی محدود را هم با مشکل میبیند. اگر در جایی نور بیشتر یا کمتر از حد معین باشد، چشم ما نمیتواند آن را ببیند. اما اگر شرایط ضیق چشم نباشد و شرایطی که نامناسب برای حدقه چشم نباشد، نبود، من چقدر میتوانم ببینم؟
بینهایت یا خیلی بیشتر از محدوده دید فعلی.
حالا اجازه بدهید از شما این سؤال را بپرسم که عقل وقتی بخواهد ببیند، محتاج شرایطی نظیر شرایط چشم است؟
طبعاً خیر.
چشم من این حدقه است و گوشم همین لاله غضروفی است، اما عقل من کجاست؟ عدهای جاهلانه میگویند: عقل در مغز است و سلول! عقلی که لایتناهی میفهمد، آیا در یک سلول جا میگیرد؟ این حرف کاملاً و آشکارا غیرعاقلانه است. تک تک آدمها انسان هستند و ما آنها را با چشم خودمان میبینیم. این ظاهر انسان است که ما با چشم میبینیم، اما معنی انسان تا کجاست؟ من صحبت از آدمها به صورت فرد فرد نمیکنم. از معنای انسان صحبت میکنم؟ این معنی چیست؟ آیا زمان است؟ آیا مکان است؟ قبل از اینکه آدم ابوالبشر آفریده شود، آیا انسان معنی داشت؟ و آیا خدا انسان و جهان را بیمعنی خلق کرده است؟
تصور اینکه خداوند بدون معنی بیافریند، دور از ذهن است.
پس خدا میدانست و بامعنی آفرید. میخواهم وسعت موضوع را تبیین کنم. این دفتر و کتابی که در دست شماست، «موجود» است. هرچه ما ببینیم، موجود است، حالا به من بگویید که «وجود» کجاست؟ آیا میتوانید دست روی وجود بگذارید؟ کوه و دریا موجود است؛ اما وجود کجاست که من رویش دست بگذارم؟ موجود را میتوان نشان داد، اما وجود را نمیتوان. حالا چون وجود را نمیتوانیم ببینیم و نشان دهیم، میتوانیم بگوییم «وجود» یک مفهوم انتزاعی است؟ یا میتوانیم بگوییم اول موجودات پیدا شدند، بعد وجود به وجود آمد؟ یا اول وجود وجود داشته، بعد موجودات پدید آمدهاند؟
شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات