باری بر دوش تاریخ
روزنامه ابتکار
یکشنبه 12 شهریور ماه 1396
مأجرای ترور دفتر حزب جمهوری و ساختمان نخست وزیری، از آن دست رویدادهایی است که هرگز از ذهن جمعی ایرانیان فراموش نمیشود. حتی حالا و پس از گذشت 36 سال از مأجرا هنوز برخی به دنبال عوامل آن ترور میگردند و خانوادههای بسیاری موضوع را در بستری عمومی دنبال میکنند. در همین راستا امسال، دبیرکل بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) خبر داد محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری، از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و عوامل اصلی انفجارهای ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰ کشته شدند.
سیدجواد هاشمینژاد در گفتوگو با «خبر فوری» افزود: «درباره کشمیری و کلاهی نیز باید بگویم این دو فرد شاهکلید بسیاری از جنایتهایی هستند که منافقین در ایران انجام دادند، جنایتهایی که به لحاظ بینالمللی و از نگاه کشورهای متخاصم ایران نیز به اثبات رسیده است. مسعود کشمیری و کلاهی زندگی مخفی و پنهانی داشتند و تا جایی که من مطلع شدم این دو نفر به احتمال قوی توسط عناصر خودشان از بین رفتند هرچند مراجع مسئول باید درباره این موضوع اظهارنظر کنند و دقیقتر این موضوع را بیان کنند که تا الان این موضوع انجام نشده است. این نظر شخصی خود من است. کشمیری و کلاهی از عناصر مهم منافقین بودند که میتوانستند بسیاری از مسائل این گروهک را فاش کنند.»
به گفته او «یک فرد گمنامی مثل کشمیری وقتی به درجهای از اطمینان برسد که بدون بازرسی به دفتر نخستوزیر رفتوآمد کند بدون پشتوانه نیست. از این رو مسائل بسیاری درباره این پرونده در ابهام است. این پرونده در شرایط خاص آن روزها و البته جنگ یکی، دو بار مطرح شد ولی کنار گذاشته است از این رو نمیشود گفت که این پرونده مختومه شده است لذا مراجع رسمی باید توضیح دهند که این پرونده در چه مرحلهای است و در چه مرحلهای کنار گذاشته شد و آیا دوباره قابل بررسی است.»
در همین باره حجتالاسلام احمد سالک نماینده اصفهان در مجلس در نطق میاندستور خود در روز دوشنبه (۶ شهریور) از دادگاه انقلاب خواست «پرونده هشتم شهریور را که هنوز مختومه نشده در دفاع از شهدا و ملت ایران دوباره بررسی و به جریان بیاندازد.»
سالک که در آن روزها دفتر کارش روبروی ساختمان نخستوزیری بود، در خاطراتش خبر سوختن مسعود کشمیری را چنین روایت کرده است: «وقتی انفجار نخستوزیری اتفاق افتاد بنده از جمله اولین افرادی بودم که به نخستوزیری وارد شدم. دود و آتش بود و هنوز آتشنشان نیامده بود. از پلهها که بالا میرفتم بهزاد نبوی داشت پایین میآمد، یقهاش را گرفتم و گفتم کجا میروی؟ اولین حرفی که او زد این بود که کشمیری سوخت! کشمیری سوخت! آقایی هم یک پلاستیک مشکی [جنازه ادعایی کشمیری] را داخل آسانسور برد و پایین رفت.»
به نوشته خبرگزاری مهر «مسعود کشمیری در کیف حامل بمب، ۲ پوندTNT و مقداری منیزیم کار گذاشته بود و دقایقی پس از اینکه کیف مزبور را پیش پای شهید رجایی قرار داد، از ساختمان نخستوزیری خارج شد و به میدان پاستور رفت. سپس در آنجا توسط برخی افراد ناشناس به محلی امن انتقال داده شد. برخی منابع میگویند عوامل سازمان منافقین مینو دلنواز، همسر کشمیری را همزمان با انفجار نخستوزیری از محل سکونتش به یک خانه تیمی در محله نظامآباد تهران بردند. کشمیری نیز پس از ملحق شدن به همسرش از تهران به کرج، قزوین و سپس کردستان رفت و نهایتاً از طریق مرز زمینی به عراق، ترکیه و سپس خارج از کشور گریخت.»
در باب اعترافات غیررسمی سازمان مجاهدین خلق به عاملیت انفجار دفتر نخستوزیری، میتوان به مطلبی که چندی پس از حادثه ۸ شهریور در نشریه مجاهد [ارگان رسمی سازمان منافقین] منتشر شد اشاره کرد. این نشریه نام نویسنده مطلب را ذکر نکرده بود اما تأکید داشت که وی «یکی از قهرمانان عملیات ویژه» است. او کسی نبود جز «مسعود کشمیری!»
نویسنده در وهله اول به محل کار خود اشاره دارد و میگوید: «من بنا به مسئولیتم، سالها در حساسترین ارگانهای اصلی اطلاعاتی رژیم بودهام.» دوم اینکه به مأجرای نفوذش در دفتر نخستوزیری میپردازد و تأکید میکند: «قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم [شورای امنیت کشور] برای همه ارگانهای رژیم اعم از دادستانی، کمیتهها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی و رادیو تلویزیون، در آن مقطع، لازمالاتباع بود.»
او در ادامه این نامه تفصیلی چهار اشاره دیگر از جمله «مسئولیتش در رابطه با مبارزه با نفوذیهای سازمان»، «طرح فرار و تعویق انفجار نخستوزیری»، «مسئولیت کشف و بمباران ایستگاه رادیو مجاهد» و «طرح انفجار در نخستوزیری» را هم مطرح میکند که با استفاده از آنها میتوان فهمید نگارنده نامه شخص مسعود کشمیری است.
ابراهیم خدابنده از اعضای جدا شده سازمان مجاهدین خلق در گفتوگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی گفته است: «مسعود رجوی رسماً خودش گفته و صدها شاهد هم هست که سازمان مسئول ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور است. البته هنوز سازمان زیر بار نرفته و قبول نکرده است ولی صدها عضو سازمان از خود مسعود رجوی شنیدهاند که قبول کرده است. رجوی در یک نشست مسعود کشمیری را به همه نشان داد و گفت او دفتر نخستوزیری را منفجر کرده است. در یک نشست که همه اعضای سازمان حضور داشتند. رسمی اعلام نشد ولی در جلسههای خصوصی اعلام میشد و به آن هم افتخار میکردند. آنجا مسعود کشمیری با اسم مستعار «باقر» شناخته میشد. خیلیها نمیدانستند که باقر چه کسی است و چه کاره است تا اینکه مسعود رجوی او را معرفی کرد و گفت این مسعود کشمیری است.»
وی ادامه میدهد: «چون مسعود کشمیری مسئلهدار بود و میخواست از سازمان برود، رجوی برای اینکه جلوی خروج کشمیری از سازمان را بگیرد و او را بترساند، او را به همه معرفی کرد. به او گفت تو الان زیر چتر سازمان امنیت داری؛ اگر از زیر چتر سازمان خارج شوی، جمهوری اسلامی تو را دستگیر میکند و از بین میبرد. مسعود رجوی این کار را کرد تا کشمیری مجبور بشود و بماند؛ اما آخر سر هم او نماند و دست زن و بچهاش را گرفت و به آلمان رفت. زنش هم دختر داییاش بود که سازمان گفته بود باید از او جدا بشود اما کشمیری حاضر نشد او را طلاق بدهد و با هم به آلمان رفتند. دولت جمهوری اسلامی هم بارها از آلمان خواسته که او را تحویل بدهند و به آنها اعلام کرده فردی با این مشخصات، با این اسم مستعار و با این پاسپورت در کشور شماست و او مسئول انفجار ۸ شهریور است.»
این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق درباره محمدرضا کلاهی، عامل انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی نیز گفت: «کلاهی در اشرف با اسم مستعار مهندس کریم فعالیت میکرد. کلاهی و کشمیری بعد از اینکه از ایران فرار کردند به عراق آمدند. هر دوی آنها مهندس بودند. آنها را در رادیو مجاهد مستقر کردند. مسئول برادر من یعنی مسعود خدابنده هم با یکی دیگر از اعضای سازمان به نام مهندس بهمن کار میکرد که نمیدانست اسم واقعیاش چیست. اینها کادر فنی رادیو مجاهد بودند. بعد از اینکه اینها از ایران آمدند، کلاهی ازدواج نکرده بود و در سازمان به او زن دادند. بعد که کلاهی به هلند رفت آن زن هم از او جدا شد. بعد هم که یک نفر در هلند کشته شد و برخی گفتند که کلاهی بود.»
خدابنده همچنین درباره انفجار دفتر حزب جمهوری و نحوه اطلاع خود از آن انفجار میگوید: «وقتی که انفجار ۷ تیر رخ داد من منچستر بودم و تازه از انجمن اسلامی بیرون آمده بودم. هنوز یک سال نشده بود که من از آنجا خارج شده بودم و هنوز خیلی از بچههای انجمن اسلامی را میشناختم. من داشتم از جایی رد میشدم که دیدم در کنسولگری جمهوری اسلامی در منچستر یک بنر زدهاند و بچههای انجمن اسلامی هم آنجا جمع شدهاند. پرسیدم چه شده است؟ گفتند که داستان این است و در ۷ تیرماه دفتر حزب جمهوری را منفجر کردهاند، کنسولگری بسته است و ما هم برنامه عزاداری داریم. تو هم میآیی؟ و از این صحبتها. یکی از آنها از من پرسید که فکر میکنی این کار، کار چه کسی و چه گروهی بوده است؟ من هم گفتم حتما کار سلطنتطلبها و ضد انقلاب و آمریکاییها بوده است دیگر. یعنی به مخیلهام خطور نمیکرد که سازمان مجاهدین چنین کاری کرده باشند. سازمان هم هیچ اطلاعیهای نداد. بعدا که رجوی از پاریس به عراق آمد این موضوع (مسئولیت انفجار ۷ تیر و ۸ شهریور) را ضمنی پذیرفت و حتی در نشریه هم میزدند: «رهنمود قرآنی در هفت تیر» و یک آیه میآوردند که سقف بر سرشان فرو ریخت و...»
خدابنده ادامه داد: «من فکر میکردم علت اینکه سازمان مسئولیت انفجار را به عهده نمیگیرد ترس از فضای بینالمللی است ولی بعدا دیدم که ترس از خود اعضای سازمان است یعنی هواداران نمیپذیرفتند. یک سال بعد از این قضیه آمد جلسه گذاشت رجوی و خواست توجیه کند که ما چرا انفجار ۷ تیر را به وجود آوردیم؟ بعد میگفت ما با عملیات ۷ تیرماه کانال نفوذ آمریکا را بستیم. راه وابستگی را کور کردیم. آینده نظام را از بین بردیم. یعنی نظام را بیآینده کردیم. طوری تعریف میکرد که انگار این یک اقدام ضدآمریکایی بود. یعنی انگار قرار بود نفوذ آمریکا در ایران از طریق شهید بهشتی باشد و سازمان این قضیه را کور کرد!»
این عضو جدا شده از سازمان مجاهدین خلق با اشاره به اینکه سازمان در بیت امام هم نفوذی داشت ولی برنامهریزی آنها این بود که اول حزب جمهوری اسلامی را منفجر کنند. گفت: «دقیقا یادم نیست که از خود رجوی یا از شخص دیگری شنیدم که میگفت ما در بیت امام نفوذی داشتیم و در همه نهادها هم نفوذی داشتیم. ما بین حزب جمهوری و بیت امام یکی را میتوانستیم انتخاب کنیم. چون اولاً همزمان نمیشد این کار را انجام داد و ثانیاً اگر یکی از آنها را منفجر میکردیم. آن یکی سوخته بود. ما مجبور بودیم بین اینها یکی را انتخاب کنیم. کدام را انتخاب کرد؟ حزب جمهوری. یعنی یا جواد قدیری یا محمدرضا کلاهی؟ کدام را انتخاب کرد؟ کلاهی. چرا؟ بارها میگفت که ما نظام را بیآینده کردیم. یعنی احساس میکرد که آن سکان اصلی آینده نظام اعضای حزب جمهوری اسلامی و آیتالله خامنهای و شهید بهشتی است. یعنی امام «حال» جمهوری اسلامی بود، شهید بهشتی و آیتالله خامنهای «آینده» جمهوری اسلامی بود.»
وی افزود: «مسعود رجوی بین «حال» و «آینده» میخواست انتخاب کند؛ خودش هم گفت ما آینده را انتخاب کردیم که بزنیم. «حال» فعلاً باشد. خوب این استراتژی غیر از استراتژی آمریکاست؟ یعنی آمریکا میدانست که اگر بعد از امام جانشین قدرتمندش در هر حوزهای آیتالله خامنهای و بهشتی است او هم تکلیفش با آمریکا معلوم بود. یعنی میدانست که با حضور بهشتی این میخ استقلال را نمیشد کند. حالا خواست خدا بود یک اتفاقی که افتاد این بود که آن موقع خیلی حواسشان به رهبری فعلی نظام نبود. فرقان آمد قبلش یک ترور انجام داد. آن موقع که ترور اتفاق افتاد آیتالله خامنهای در بیمارستان بود. یعنی بالاخره حفظ شد آینده نظام به این شکل وگرنه از نظر مسعود رجوی آینده نظام را نابود کرد. «حال» هم میگذرد و دیگر تمام میشود. همه حساب کتابهایشان در همه زمینهها درست بوده، همه هم همکاری میکردند و خوب کار میکردند ولی میگویند چراغی را که ایزد برفروزد، هر آن کس پوف کند ریشش بسوزد.»
علیرضا اسلامی، معاون شهید قدوسی در دادستانی انقلاب درباره سرنوشت پرونده انفجار دفتر نخستوزیری به خبرگزاری تسنیم گفت: «در جریان ۸ شهریور به آقای لاجوردی گفتند که شما اقدام کنید برای پیدا کردن مسئولین انفجار که ایشان گفتند به شرطی قبول میکنم که هر کس را خواستم بتوانم دستگیر کنم و مجوز داشته باشم. وقتی مجوز گرفت اقدامات خود را شروع کرد که به افرادی مانند حسن کامران، بهزاد نبوی، خسرو تهرانی، تقی محمدی، سازگارا و غیره که در نخستوزیری مسئول بودند، رسید. لاجوردی بازجوییهایی را انجام داد در این جریان تقی محمدی در زندان خودکشی کرد یا کشته شد. بعد از جریان ۸ شهریور و شهادت شهید قدوسی، پرونده دست مرحوم آیتالله ربانی املشی افتاد که او هم توسط پودرهای سرطانزا و به دست باند مهدی هاشمی از دنیا رفت و آقای موسوی خوئینیها دادستان شد. ۸ خرداد سال ۶۵ آقای خوئینیها اعلام کرد که چون هیچ دلیلی برای اثبات اتهامات نیست پرونده مختومه است. بازجوییها داشت به نتیجه میرسید که برخی نمایندگان و وزرا نامه دادند که پرونده مختومه شود و شهید لاجوردی را هم با فشار از دادستانی انقلاب تهران برداشتند. در واقع نگذاشتند پرونده به دادگاه برود تا مجرم شناخته شود. سرانجام هیاتی به دیدار امام رفت و ایشان فرمودند که فعلا پرونده مختومه شود که بعد از آن، تمام متهمان و زندانیهای پرونده ۸ شهریور مثل خسرو تهرانی آزاد شدند.»
خبرگزاری فارس در یادداشتی به قلم محمد مهدی اسلامی، «سؤالهایی پیرامون معمای انفجار ۸ شهریور» را مطرح کرده است: جدای از موضوع شهیدسازی و جنازهسازی برای کشمیری، سؤالهای دیگری نیز مطرح است، همچون اینکه «مسعود کشمیری» در کجا آموزش دیده بود؟ ایران، آمریکا یا...؟ چرا سابقهای از وی در خاطرات قبل از انقلاب اعضای سازمان منافقین نیست؟ او توسط چه کسانی به مهمترین جایگاههای امنیتی کشور نفوذ داده شد؟ چه اقدامات ضدامنیتی دیگری در طول مسئولیت چند ساله خود در نهادهای امنیتی انجام داد؟ چرا انفجار به صورت گلدستهای طراحی شده بود؟ آیا همدستانی از وی در اتاق جلسه حاضر بودند و قرار بود از آنها شخصیتسازی شود؟ چرا سازمان منافقین مسئولیت این عملیات را نپذیرفت و حتی در فیلم به دست آمده از دیدار محرمانه با مقامات بعثی و توضیح از اطلاع کاخ سفید از عملیات، رجوی با اشاره از آن یاد میکند؟ چرا کشمیری پس از عملیات در جمع منافقین دیده نشد و تنها نامهای از وی با اشاره به اقداماتش و بدون ذکر نام، در تأیید رجوی منتشر گردید؟ او با این حجم اطلاعات درباره ایران، پس از خروج از کشور در کجا بود و چه میکرد؟ آیا ترور او در سالهای اخیر در اروپا صحت دارد؟ چه کسی از ترور او در آستانه دستگیری توسط اینترپول نفع میبرد؟ آیا با گذشتن حساسیت دهه شصت که منجر به مسکوت ماندن پرونده با دستور امام شد، امکان محاکمه متهمان و خارج کردن آنها از سایه تردید «جرم» یا «برائت» نیست؟