9 فروردین 1397, 5:32
در بعد رفاقت و دوستي چرا بايد بعد از آزمون و اختبار، کسي را به دوستي گرفت و به او دلبستگي و محبت پيدا کرد و سبب و محور اين محبت و دلبستگي چه بايد باشد؟
شما بايد دوستت را پيش از انتخاب بيازمايي. يعني تا وقتي شخص امتحانش را خوب پس نداده است، دلبستگي به او بي جا و اشتباه است. مقدس ترين و ارزشمندترين بعد وجودي انسان، دل و قلب انسان است که از عقل هم بالاتر است. قلب از نظر ارزشي بالاتر از عقل است، لذا ايمان را هم در ارتباط با قلب مطرح مي کنند، يعني اگر کارکرد عقل در قلب منعکس شود اينجا است که ارزش پيدا مي کند و الا ارزشي ندارد.
کار قلب اصلاً دلبستگي است، ايمان دلبستگي به خدا است. اينکه خيلي تأکيد شده است که ابتدا طرف را بيازماييد براي اين است که وقتي دلبستگي آمد مثل اين است که انسان يک نوع تسليم شدن پيدا مي کند. مثل قضيه ايمان است که دلبستگي به خدا است، اين منشأ مي شود که انسان رضا به رضاي الهي دهد، تسليم او شود، به او توکل و اعتماد کند. در رفاقت هم همين گونه است، چون دلبستگي است که تسليم و رضا را در پي دارد، لذا در روايت تعبير طمأنينه شده است.
در معارفمان يک بحث دقيق تري راجع به رفاقت و دوستي داريم، بالاتر از آنچه مطرح شد و آن اينکه حالا من رفتم کسي را امتحان کردم، ديدم آدمي است که او از نظر نفسانيات و شهوت افسارگسيخته نيست، غضبش افسارگسيخته نيست و کلاً انسان مرزشناس است، از نظر کارها و اعمال بيروني اش آدم لاابالي نيست، آدم بي بندوباري نيست، چه بسا ديگران بگويند: آدم متديني هم هست و از نظر شرعي رعايت جهات شرعي را هم مي کند، آيا اين ديگر آدم خاطرجمعي است؟ آيا اگر من با اين رفاقت کنم دلهره اي ندارم؟ سرم را کلاه نمي گذارد و از من کلاهبرداري نمي کند؟
جواب اين است که در يک بعد بله و در يک بعد نه. مهم آن بعد نفيي است. در بعد نشئه دنيايي چنين آدمي براي رفاقت خوب است. روايت ما هم اشاره دارد در اين نشئه خوب است. اما درستي صددرصدي اين حرف هم محل تأمل است.
اما بعد نفي؛ چرا از يک بعد خوب نيست، چون ما گفتيم رابطه تنگاتنگ منشا محبت میشود. خود محبت يک علت و سبب مي خواهد، درست است اين رابطه محبت را مي آفريند، اما سبب خود محبت چيست؟ از چه چيز اين خوشت آمد؟ براي چه خوشت آمد؟ اينها دو مورد است. از چه چيز اين خوشت آمد؟ چون مال مردم خور نيست. براي چه خوشت آمد؟ مهم اين دومي است. اگر براي اين خوشت آمده که در زندگي دنيايي سر تو را کلاه نمي گذارد، خاطرت جمع است که مال تو را نمي خورد، آبروي تو را نمي برد، اينها چيزهاي بدي نيست، همه خوب است. اما اگر محبت صرفاً براي اين است، اين محبت در بعد معنوي و الهي ارزش ندارد.
اينها عين معارف ما است که اگر سبب رفاقت مسائل مادي است يعني منشأ محبت، ماديت است، اين محبت ارزش ندارد. علتش را هم در روايات بيان کرده اند، روايت از علي(ع) است که فرمودند: «ود ابناءالدنيا ينقطع لانقطاع سببه و ود ابناءالاخرةً يدوم لدوام سببه» اگر سبب محبت به اين شخص ماديت بود، ماديت از بين مي رود، اين رفاقت فقط به درد زندگي دنيا مي خورد، منشأ آن هم امور مالي بود، مال هم که هميشه نيست. شما در برزخ يا نشئه قيامت که میروي، خانه و زندگي و پول و اينها را همه دنبال خودت مي بري؟ بعد هم مي گويي رفيقم مالم را نمي خورد؟! آنجا کلاه سرم نمي گذارد يا نه؟! بايد يک سببي مطرح کني و آن را محور قرار دهي که قطع شدني نباشد، جاودانه باشد، هميشگي باشد، اين رفاقت و محبت محدود به نشئه دنيا نشود و برزخ و آخرت نداشته باشد.
روزنامه كيهان، شماره 21802 به تاريخ 5/10/96، صفحه 6 (معارف)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان