گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی ۵
اشاره: بحث شماره پیش به اینجا رسید که برای فیلسوف، قرآن چگونه مطرح میشود؛ به عبارت دیگر قرآن فیلسوف چگونه قرآنی است. اینک ادامه سخن:
فهم فیلسوفانه چگونه فهمی است؟
همانگونه که فارابی از خدا و اسماء و صفات خدا میفهمد. این تراز فهم فیلسوف است. شما که دعای فارابی را که من در آن کتاب آوردهام خواندهاید، حتماً مسبوق هستید. دعای فارابی با دعای مرحوم مجلسی و شیخ صدوق علیهمالرحمه از زمین تا آسمان متفاوت است. شیخ صدوق و مرحوم مجلسی به زبان دینی یعنی همان زبانی که مرسوم است، دعا میکنند؛ اما فیلسوف به آن صورت دعا نمیکند.
در واقع هر کسی با همان زبانی که به ارث برده است، سخن میگوید و میفهمد. متشرع، زبان شریعت را به ارث میبرد، اما فیلسوف زبانی به ارث نمیبرد.
بله، همینطور است. فارابی میگوید: «یا واجبالوجود» و «یا علهالعلل». او آشکارا کلمات فیلسوفانه به کار میبرد و خدا را با آنها خطاب میکند؛ اما شیخ صدوق (رضواناللهعلیه) هرگز نمیگوید: یا علهالعلل. چرا یک فیلسوف اینطور میگوید؟ چون علت نفسالامری و علهالعلل را واجبالوجود میداند. فیلسوف، واجبالوجود را علت نخستین همه موجودات میداند و به علیت معتقد است.
ممکن است کسی به علیت اصلاٌ باور نداشته باشد. یا متشرع باشد و علیت را قبول نداشته باشد؛ چون متشرعین معمولاً از «خلق» حرف میزنند و از «علیت» حرف نمیزنند. آنها خدا را خالق میدانند. جالب است که فیلسوفی در مغربزمین که متشرع هم نیست، علیت را قبول ندارد، مانند هیوم. دیوید هیوم علیت را تقارن میداند؛ بنابراین دعای فارابی به عنوان فیلسوف، با دعای مقدسین ما فرق دارد؛ چون او از عمق ضمیر و کنه جان به علیت باور دارد و خدا را علهالعلل میداند که مبدأ نخستین برای علل است. به همین جهت میگوید: یا علهالعلل. او چون عالم هستی را «ممکن» میداند و باور دارد که عالم امکان وابسته به واجبالوجود است و امکان فقر به واجب دارد و واجبالوجود، فوق امکان است، میگوید: یا واجبالوجود؛ اما امثال مرحوم صدوق و علامه مجلسی که محدثین ما هستند و ما به آنها احترام میگذاریم، این کلمات را به کار نمیبرند.
پس آن کسی که قرآن را فیلسوفانه میفهمد، طبعاً فیلسوفانه سخن میگوید و از این مهمتر، اینکه تمام مطالب دقیق عقلانی فلسفی خودش را در قرآن کریم مییابد. فیلسوف واقع بین، بعد از اینکه فلسفه را به کمال بخواند و تمام مکاتب فلسفی را از سقراط و هراکلیتوس تا پارمیندس و افلاطون و غیره را پشت سر بگذارد، بعد از دانستن امّهات مباحث فلسفی، وقتی به آستان قرآن میرسد و مباحث آن را میبیند و میخواند، میبیند اوج آن مطالب و دقیقتر و تمیزتر و خلاصهتر و زیباترین آنها در قرآن کریم موجود است. پس هم میفهمد که این کتاب از هر کتاب فلسفی بالاتر است، هم میفهمد که قرآن نه تنها یک کتاب معمولی نیست، بلکه فلسفه در آن هست و بالاترین فلسفهها را هم در خود جای داده است.
همان فهمی که ملاصدرا در باب قرآن داشت و پیش از او نظایرش را در ابنسینا سراغ داریم.
این چیزی نیست که هرکسی آن را بفهمد. آن را تنها فیلسوف میفهمد. غیر فیلسوف واقعاً این را نمیتواند بفهمد و تعقل کند. همه ادیان آسمانی، از یهودیت و مسیحیت تا اسلام، خداوند متعال را خالق میدانند. در قرآن کریم آمده است: «خلق السموات والارض» یا «الذى فطر السموات والارض» (انعام،۷۹)، یا «هُو خالقُ کُل شیء» (انعام، ۷۲؛ رعد، ۱۶). خالق یعنی آفریدگار، اما آفریدن یعنی چه؟ یعنی عالم نبود، پس خدا آفرید. این صورت مسئلهای است که همه ادیان الهی به آن باور دارند و هر یک از کتب آسمانی هم که در دست داریم، به همین سیاق و همین اسلوب سخن گفتهاند. هم قرآن کریم و هم تورات و انجیل، همه از «خلق» سخن گفتهاند.
در اینجا فیلسوف نمیگوید که خلق وجود ندارد و جهان مخلوق نیست و خدا هم خالق نیست! فیلسوف به ظاهر کتاب آسمانی احترام میگذارد؛ اما از «خلق»، خلق را نمیفهمد، «علیت» را میفهمد. شما میتوانید اشکال کنید که: فرق بین خلق و علیت یا خالقیت خدا و علت بودن خدا چیست؟ مردم میگویند: «خدا خلق کرد» و موضوع را تمام میکنند؛ اما فیلسوف میگوید: «خدا علت است». به عبارت دیگر: فیلسوف خلق را علت معنی میکند. «خلق»، آفریدن است، پس از آنکه نبود؛ یعنی وجود بعد از عدم. لازمه این حرف این است که مخلوق از خالق جداست؛ اما فیلسوف هرگز چنین حرفی نمیزند، میگوید: معلول از علت جداییناپذیر است.
در طرز تفکر فلسفی، نمیتوانید علت را در یک طرف ترازو قرار دهید و معلول را یک طرف دیگر. علت از معلول جدا نیست. به همین جهت، حرارت را نمیتوان از آتش جدا کرد. همچنان که زوجیت را به هیچ صورتی از عدد ۴ جدا نمیتوان کرد. تازه علیت از این هم بالاتر است. اگر یک لحظه و آن فلسفی، معلول را از علت جدا کنیم یا جدا بدانیم، در همین یک آن و لحظه جدایی، معلول نیازمند علت است چون بدون علت ممکن نیست؛ پس انفکاک معلول از علت حتی در حد یک آن عقلی هم امکانپذیر نیست. چنین چیزی از نظر فلسفی امکان عقلی ندارد؛ اما در مقابل، انفصال مخلوق از خالق آسان است. نجار که صندلی را ساخته، سالهاست که از آن جدا شده است. پس فاصله بین خالق و مخلوق، حداقل در تصور امکانپذیر است و کسانی هم که چنین میاندیشند، به درستی مباینت میبینند؛ اما علت و معلول، یک آن عقلی هم از هم منفصل نمیشوند و انفصال اصلاً امکانپذیر نیست و الا نظام آفرینش به هم میخورد. اگر علت و معلول در جهان هستی از هم جدا شود، نابود میشود و در نتیجه، نظام جهان به هم میریزد و متلاشی میشود. این که به اجمال عرض کردم، نوع نگاه فلسفی به قرآن است و نگاه فیلسوف چنین نگاهی است.
در واقع برداشت فیلسوف از مطالب و آیات قرآن، مطابق با فلسفهای است که دارد. این فهم، الزاماً با فهم عامه مطابق نیست و نوعی باریکبینی و نکتهسنجی و حتی نفوذ و رسوخ در آن دیده میشود. مثلاً عوام یا متکلمین غیردقیق میگویند جهان از عدم ایجاد شد. خلق از نظر کسی که نگاه فلسفی ندارد، مساوی است با چیزی که نبود و هست شد.
نه، اینطور هم نمیگویند. بعضی از روی نادانی میگویند: جهان از «عدم» به وجود آمده و از «هیچ»، هست شده است. البته میگویند: مخلوقات را خداوند به هستی آورد. آیا ما نباید بپرسیم که آیا خداوند به نیستی، هستی میدهد؟ نیستی چیست که هستی میشود؟ آیا این تناقض نیست؟ نیستی وقتی هستی پیدا کند، مفاد و معنایش این است که نیستی و هستی یک چیزند و این تناقض است. آیا عالم واقعاً تناقض است؟!
پس، ما این نتیجه را میتوانیم از این بحث اخذ کنیم که فیلسوف در قرآن دقیق میشود، در حالی که غیرفیلسوف دقیق نمیشود.
بله، فیلسوف به اندازه فهم خودش دقیق میشود. موضوع بستگی به این دارد که دقتش چه اندازه است. البته هر عامی هم ممکن است دقت کند. ما حق نداریم از دیگران سلب دقت کنیم.
البته اسم کاری که عامی میکند، دقت نیست. عامی از روی اعتقاد و باور قرآن را میخواند و میرود. معمولاً دقت ندارد. میگوید همین است.
نه، من نظرم این نیست. به نظرم این ظلم در حق معتقدان قرآن است. چرا ظلم کنیم؟ اهل اعتقاد دقت هم میکنند. من شخصاً اشخاصی را دیدهام که خیلی مقیدند که قرآن را دقیق بخوانند. البته عدهای هم هستند که برای ثواب بردن میخوانند؛ اما گروهی را میشناسم که دقیق میخوانند، ولی دقتشان به اندازه خودشان است. آنها هم قصد دقیق خواندن دارند. زور هم میزنند، سعی و تلاش هم میکنند، اما فهمشان به اندازه کجاست!
به نظر میرسد فیلسوف با قرآن «مواجهه» برقرار میکند؛ یعنی مواجه میشود اما در غیر، این مواجهه نیست. آنها معمولاً ناظرند. نگاه میکنند و تقدس میگیرند. صرفاً میخواهند ثواب ببرند. در اینجا یک فرقی هست. تو گویی یک نگاه، اجتهادی هست و فکر در آن وجود دارد، یک نگاه هم برای ثواب بردن است.
این مسئله مهمی است، اما در آن، تفاوتی بین من و شما وجود دارد. بسیاری از مردم چنانکه شما میگویید، قرآن را برای ثواب میخوانند و به معانی آیات کاری ندارند. آنها مواجههای با قرآن ندارند. طبعاً ما با این قبیل مردم کار نداریم؛ اما در مقابل، بسیاری هستند که قرآن را با دقت میخوانند و سعی میکنند آن را بفهمند. بین این دو گروه باید تفاوت بگذارید. این لازمه انصاف است.
سخن در این است که همین اشخاص که با تمام وجود دقت میکنند و قصد فهمیدن هم دارند، چه اندازه میفهمند؟
ممکن است بگویید کم؛ اما من نمیگویم کم، میگویم به اندازه فهمشان میفهمند. طرز بیان من در اینجا با شما فرق دارد. آن گروه فهم خودشان را کم نمیدانند ولی شما کم میدانید!
شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶