مراجع فکری ابتدای انقلاب جوانان چه کسانی بودند؟
روشنفکرانی که در جامعه به ارائه مدل تفکر و تبلیغ گونهای از ایدئولوژی میپردازند بالتبع پیروانی نیز برای خود مییابند و در صورتی که مجموعه افکار منسجم آنان جذابیت پذیرش داشته باشد به مرجع فکری جوانان تبدیل میشوند. در جریان انقلاب اسلامی نیز هدایت نسل جوان انقلابی از طریق مراجع فکری کاملاً پررنگ است. همانطور که پیش از انقلاب جوانان از منبرهای بزرگانی، چون شهید مطهری و آیتالله خامنهای و نیز سخنرانی افرادی، چون دکتر علی شریعتی مشق فکری مبارزه برای ایدئولوژی میکردند؛ پس از استقرار جمهوری اسلامی نیز مراجع فکری نقش بسزایی در خطدهی نسل جوان برخاسته از انقلاب داشتند. گرچه در دهه اول انقلاب بار اصلی تغذیه فکری جامعه و جوانان انقلابی که غالباً در جبههها مشغول مبارزه بودند با شخص امام خمینی بود، اما خصوصاً در سال اول انقلاب جریانهای فکری معارض با اندیشه انقلابی و مکتب اصیل اسلامی به نشر اعتقادات خود در سطح وسیعی میان جوانان میپرداختند که با پیشبینی هوشمندانه بزرگانی، چون شهید بهشتی و مقابله فکری برخی از شخصیتهای انقلابی آن دوره در قالب گفتوگو و مناظرات به تبیین هستیشناسانه مکتب اسلام انقلابی پرداخته شد.
بهشتی و هدایت نسل جوان انقلابی
اگر شهید مطهری را به عنوان یکی از بازوهای اصلی امام (ره) در ترویج ایدئولوژی انقلاب بدانیم، شهید بهشتی نیز با لقب بازوی قدرتمند اجرایی و استراتژیست حکومت اسلامی در حین استقرار و یکی از مهمترین مراجع فکری مهم روزهای نخست انقلاب محسوب میشدند.
ایشان پیش از انقلاب خصوصاً در ارتباطی که به واسطه حضور در مرکز اسلامی هامبورگ با جوانان ایرانی عضو انجمنهای اسلامی اروپا داشتند، مرجع فکری آنان در تشریح حقیقت اسلام شدند و هماکنون نیز مجموعه سخنرانیهای ایشان در آن برهه زمان تازه و به روز به نظر میرسد.
شهید بهشتی که همزمان با تحصیلات حوزوی دانشآموخته رشته فلسفه دانشگاه نیز بود و پایاننامه دکتری خود را با موضوع «مسائل ما بعدالطبیعه در قرآن» در سال ۵۳ دفاع کرد، توانسته بود با جوانان و دانشجویان ارتباطی وثیق گرفته و به هدایت فکری آنان بپردازد.
وی به دلیل مبارزات سیاسی و محدودیتهای ناشی از آن، سالهایی را در مدرسه اسلامی هامبورگ به فعالیت دینی پرداخت و بعد از بازگشت به ایران نیز در آموزش و پرورش به همراه شهید باهنر به تألیف کتب علوم دینی مشغول شد. در همین سالها علاوه بر فعالیتهای علمی و تکمیل کتابهای در دست نگارش و امور حوزه، جلسههای تفسیر قرآن را در «مکتب قرآن» برگزار میکرد که دختران و پسران جوان بسیاری در آن شرکت مینمودند.
پیوستن ایشان به جرگه یاران مبارز امام خمینی (ره)، جامعیت شخصیت ایشان و طرحریزی روشنفکرانه برای شیوه استقرار نظام جمهوری اسلامی تأثیر بسزایی در ساختار کنونی انقلاب داشته است.
پس از انقلاب گرچه ایشان به دلیل تصدی مناصب سیاسی خصوصاً از سوی حامیان بنیصدر مورد تهمتو ناسزاهای فراوان قرار گرفت و نهایتاً توسط منافقین به شهادت رسید، اما بدخواهان هیچ گاه نتوانستند از اهمیت وی و ترویج افکار روشنفکرانه ایشان در قلب و ذهن جوانان آن دوره و حتی ادوار بعد از انقلاب تا همین امروز بکاهند و ایشان و آثار به جا مانده از وی در حال حاضر نیز همچون ابتدای انقلاب همانند شهید مطهری از مراجع فکری و تشکیلاتی انقلابیون به شمار میرود. از توضیح در خصوص ابعاد نظام سیاسی مکتب اسلام و نظام اقتصادی اسلامی تا مسائلی جزئی، چون نشاط و تفریح و موسیقی در اسلام را میتوان در منظومه فکری و آثار ایشان یافت.
مصباح و سروش از همسویی تا اختلاف
در حالی که دهه ۵۰ و ۶۰ را میتوان غلبه ایدئولوژی اسلام انقلابی به رهبری و مرجعیت حضرت امام (ره) دانست، اما خصوصاً در اوایل انقلاب هنوز گروههای دگراندیش ایدئولوژیک حضور فعال داشتند که با تبلیغ عقاید خود و برگزاری میتینگها میکوشیدند تا طرفداران خود را منسجم نمایند.
ایده جالب مناظره بین گروههای فکری در فضای عمومی و در صداوسیما به روشنگری و اثبات استحکام ادله تفکر اسلامی مقابل عقاید معارض کمک شایانی کرد. این مناظرات در دو سطح سیاسی و ایدئولوژیک برگزار شد.
در مناظرات سیاسی شهید بهشتی مقابل شخصیتهایی نظیر نورالدین کیانوری و مهدی فتاپور قرار میگرفت و مناظرات ایدئولوژیک بین نمایندگان جبهههایی مانند چریکهای فدایی خلق به نمایندگی فرخ نگهدار و احسان طبری و در طرف مقابل دو شخصیت انقلابی وقت قرار داشت: حجتالاسلام محمدتقی مصباح یزدی و حسین حاج فرجالله دباغ (ملقب به عبدالکریم سروش).
عبدالکریم سروش، انقلابی پشیمان
عبدالکریم سروش از افراد مؤثر در جریانسازی فکری پس از انقلاب، در دوره دانشجویی با فلسفه اسلامی آشنا شده بود و با تألیف کتاب «نهاد ناآرام جهان» که شرح و تبیین حرکت جوهری ملاصدرا بود، توجه افرادی مانند استاد شهید مطهری را به خود معطوف نمود. برخی مدعیاند حضرت امام (ره) این کتاب را به پیشنهاد شهید مطهری مطالعه کردهاند و مورد تحسین و تأیید ایشان نیز قرار گرفته است.
وی در آخرین سالهای استقرار رژیم طاغوت کتاب «تضاد دیالکتیکی» را در مواجهه با تفکرات مارکسیستی تألیف کرد. این کتاب نیز حاشیه تحسینآمیز شهید مطهری را به دنبال داشت و شهید رجایی نیز در مورد آن گفت: «کتاب تو در زندان به ما رسید و آبی بود که روی بسیاری از آتشها ریخت و بچههای مسلمان را به سلاح تازهای مسلح کرد.» در واقع این کتاب دستمایهای آکادمیک برای مقابله با ادعاهای ماتریالیستها در زندان بود.
پس از انقلاب نیز مناظرات وی با جریانهای فکری غیراسلامی نام او را بیش از پیش در عرصه عمومی و میان جوانان مطرح ساخت و بعداً به واسطه مسئولیت در ستاد شورای عالی انقلاب فرهنگی خاصه پس از شهادت مطهری بسیار مورد توجه بود. خصوصاً پس از شهادت آیتالله مطهری و دکتر بهشتی افرادی، چون سروش بیش از پیش مطرح شدند.
در دهه ۶۰ تألیفات سروش و حدادعادل به عنوان کتاب درسی «بینش اسلامی» در دبیرستانها تدریس و سخنرانیهای وی نیز توسط صداوسیما پخش میشد.
اما این یک چهره سروش بود؛ جریانی خزنده در تفکرات او از همان دوره دانشجویی در تلاطم بود که دست آخر نیز او را به طور کلی تغییر داد. آشنایی او با تفکر انتقادی پوپر در دوران دانشگاه، اندیشه او را رفته رفته به استحاله کشانید. او خود چنین میگوید: «واقعیت آن است که نام پوپر از همان زمان دانشجویی در لندن در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایده ابطالپذیری او جاذبه ویژهای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تأمل است. من در آن زمان از ایدههای اجتماعی و سیاسی پوپر مطلقاً اطلاعی نداشتم. مدخل ورود من به فلسفه پوپر، فلسفه علم و فلسفه تجربی بود، نه فلسفه سیاسی.».
اما فلسفه سیاسی پوپر نیز تأثیر خود را بر سروش گذاشته بود. کتاب «جامعه باز و دشمنانش» در دهه ۷۰ از پربسامدترین جنبههای تفکر اجتماعی پوپر بود که سروش و شاگردانش برای نقد حکومت اسلامی به آن متوسل شدند؛ نگاه انتقادی ضدهگلیای که پیشتر سروش از آن در جریان مناظرات خود با احسان طبری و فرخ نگهدار برای دفاع از اندیشه اسلامی مقابل مارکسیسم بهره جسته بود.
سروش که همین ابتدای انقلاب به عضویت شورای انقلاب فرهنگی درآمده بود، رفتهرفته در همین سالها نسبت به امکان اسلامی کردن علوم نیز تشکیک کرد و حتی در سال ۱۳۶۰ در یک سخنرانی از وحشی و بیوطن بودن علم سخن گفت و صراحتاً بیان داشت: «علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم.» جالب اینجاست که سخنان سروش در همین ایام سبب شد که دانشجویان پیرو خط امام که برخی از آنان بعدها به شاگردان فکری سروش تبدیل شدند، برای دفاع از اسلامیسازی علوم انسانی دانشگاهی، در نقد وی مقاله نوشتند و منتشر نمودند.
او بعدها همین تفکر را در کتاب «فربهتر از ایدئولوژی» تئوریزه کرد و علوم انسانی را از حیث ماهیت و روششناسی مشابه با علوم تجربی دانسته و ابراز میدارد: «نگاه ایدئولوژیک به علوم، نگاهی از روی منفعتطلبی و تحریف علوم برای مقاصد ایدئولوژیک است.»
طی سالهای دهه ۷۰ سروش به ارائه مسائل شاذ بسیاری روی آورد که بیش از پیش سبب انتقاد وی و جدا شدن او از مرجعیت اغلب جوانان انقلابی گردید. تأکید بر بسیاری از اصول حاکم بر فلسفههای اومانیستی از جمله تأکید بر پلورالیسم و نسبیبودن دینگرایی از جمله این موارد است.
دست آخر او به محکوم کردن حکومت اسلامی و نفی سودمندی حاکمیت دین بر اجتماعیات رسید چنانچه ایده سکولاریسم سیاسی خود را اینطور بیان میکند: «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امری بسیار پسندیده است.»
مصباح؛ فانوس انقلابیون جوان در دوره شبهات
آیتالله مصباح یزدی که از شاگردان امام و علامه طباطبایی محسوب میشد، از قبل انقلاب به امور فکری و تبلیغات ایدئولوژیک مشغول بود و با تأسیس مؤسسههایی، چون در راه حق به تبیین مبانی فکری و اعتقادی شیعه میپرداخت و پس از انقلاب هم با هدایت دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و تأسیس مؤسسه امام خمینی (ره) همین مسیر را ادامه داد.
در همان سالهایی که عبدالکریم سروش مسیر خود را به سوی سکولاریسم سیاسی تغییر میداد و بسیاری از فرزندان انقلاب را حول حلقهای سامان میداد که نتیجه آن زاویه شدید با تئوری ولایت فقیه بود، آیتالله مصباح یزدی و حلقه جوان شاگردانش نقش پررنگی در بصیرتبخشی و دفاع از جهانبینی اعتقادی انقلاب اسلامی ایفا نمودند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی که خود مرجع فکری اصلی انقلابیون جوان در همه دهههای گذشته بوده است، بر درستی مسیر حرکت فکری آیتالله مصباح همواره تأکید داشته و ایشان را در عباراتی «مطهری زمان» و «علامه طباطبایی زمان» دانستهاند.
آیتالله مصباح در جلسات سخنرانی، خطبههای پیش از نماز جمعه و کلاسهای درس خود با تبیین مبانی اسلام و اصول اجتماعی و سیاسی آن در واقع به رفع شبهات مطرح شده از سوی لیبرالهای تازه شکل گرفته و از چپ بریده پس از انقلاب میپرداخت. این تقابل فکری به حدی رسید که دو شخصیت که ابتدای انقلاب در یک طرف میز مناظره مینشستند، حالا در دهه ۷۰ خود به مبارزه فکری و مناظره میپرداختند (بنا به برخی شواهد مناظره مستقیم غیرعلنی نیز بین این دو شخصیت در دفتر آیتالله مصباح برگزار شد).
درواقع میتوان دهه ۷۰ را دهه تقسیم جوانان انقلابی دهه ۶۰ به دو گروه فکری دانست. گروه نخست انقلابیونی، چون اکبرگنجی و محسن سازگارا بودند که بعداً جوانترهایی مانند آرش نراقی نیز به آنان پیوستند.
گروه دوم نیز حامیان تفکر انقلابی ولایت فقیه بودند که حلقه مؤسسه امام و جمعی از فعالان تشکلهای دانشجویی فعالان آن به حساب میآمدند.
درگیریهای لفظی در نشستهای دانشگاهی طرفین نسبت به یکدیگر در دهه ۷۰ در اوج قرار داد و در مطبوعات نیز حامیان تفکر سروش، جوانان پیرو مصباح یزدی را خشونتگرا و حتی خود ایشان را با الفاظ بیادبانه و توهینآمیز خطاب قرار میدادند.
این نزاع ایدئولوژیک رفتهرفته جنبههای سیاسی به خود گرفت و درحالی که اواخر دهه ۷۰ سروشیان حامی برخی تفکرات افراطی در بدنه دولت وقت بودند و جریان فکری آیتالله مصباح و شاگردان ایشان به عنوان معترضان و اپوزیسیون دولت خواستار بازگشت به اصول انقلاب بودند، در میانه دهه ۸۰ و پس از روی کار آمدن دولت جدید، آیتالله مصباح به عنوان حامی گفتمان موجود و برخی شاگردان و درسآموختگان ایشان به عنوان مسئول در دولت تصدی یافتند، جریان سروش رفتهرفته به اپوزیسیون داخلی و پس از مدتی اپوزیسیون خارجنشین جمهوری اسلامی تبدیل شد.
آنچه گفته شد، مختصری در معرفی مراجع فکری جوانان انقلابی در دهههای اخیر بود. بحث در مورد شخصیتهای مؤثر بعدی در جریانسازی فکری انقلاب اسلامی میان جوانان در دهههای اخیر را باید در مطلبی دیگر مورد بررسی قرار داد.
اصحاب مناظرات ایدئولوژیک، از مناظره تا تقابل
روزنامه جوان
تاریخ انتشار: 25 شهریور ماه 1397