یاران سیدالشهداء(ع) در کربلا چه کسانی بودند؟
بیتردید بررسی زندگی و مجاهدت یاران سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا، افزون بر آشنایی با زوایایی کمتر دیده شده از این قیام جاودانه، نقشی مهم و مؤثر در نشان دادن الگوهای شایسته به دوستداران اهلبیت(ع) دارد. اصحاب وفادار امام حسین(ع) را که در آن دشت بلاخیز و پرمحنت، حاضر به تنها گذاشتن رهبر و مقتدایشان نشدند و جان بر سر عشق و اعتقاد نهادند، به واقع میتوان اسوههای صبر و پایداری دانست؛ رادمردانی که به سلاح شور و شعور مجهز بودند و ایمان راسخشان به راه اباعبدا...(ع)، برایشان سرنوشتی پرشکوه را رقم زد. به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سالار شهیدان، حضرت امام حسین(ع)، در این نوشتار و نوشتارهای بعدی، تلاش میکنیم به معرفی یاران آن حضرت بپردازیم.
«أنَا الغُلامُ الیَمَنی الجَمَلی/ دینی عَلی دینِ حُسَینٍ و عَلی/ إِن أُقتَلُ الیَومَ فَهَذا أَمَلی / وَ ذاکَ رَأیی وَ اُلاقیِ عَمَلی؛ من آن جوان یمنی هستم که دینم، همان دین حسین و علی است. آرزویم این است که امروز کشته شوم و اعتقاد دارم که در آخرت با عملم روبه رو خواهم شد».
فرازی از سخنان نافع بن هلال در روز عاشورا
نماز ظهر عاشورا به پایان رسیده بود. تعدادی از یاران امام حسین(ع)، هنگام اقامه نماز و برای پاسداری از جان سیدالشهداء(ع)، شربت شهادت نوشیدند. یکی از نامدارانی که لحظاتی پس از اقامه نماز به میدان مبارزه رفت و به دیدار معبود شتافت، «زهیر بن قین» بود؛ جوانمردی آزاده که از میانه راه، با کاروان شهادت همراه شد. هنگامی که «زُهَیر» قصد میدان کرد، نزد امام(ع) آمد تا با آن حضرت وداع کند.
لحظات به تندی میگذشت. «زهیر» دست بر شانه سیدالشهداء(ع) نهاد و برای آخرین بار به چهره مولای خود نگریست و گفت: «آقای من! تو هم هدایت شدهای و هم هدایت کننده و این مقام را، پروردگار به تو ارزانی کرده است. امروز، با جدّت رسول خدا(ص)، پدرت علی مرتضی(ع)، برادرت، حسن مجتبی(ع) و عمویت، جعفر طیّار دیدار میکنم.» «زهیر» پس از بیان این کلمات، بلافاصله بر اسب خود نشست و به سوی دشمن تاخت؛ او تعدادی از افراد سپاه کوفه را بر زمین انداخت و سپس، به دلیل جراحات وارد شده، از اسب بر زمین افتاد و به شهادت رسید. خوارزمی در مقتلش مینویسد: «هنگامی که زهیر بر زمین افتاد، امام حسین(ع( خود را به او رساند، پیکر او را در آغوش گرفت و فرمود: خداوند تو را از رحمت خود دور نکند و قاتل تو را لعنت کند، مانند کسانی که لعنت و به صورت بوزینه و خوک مسخ شدند.» در آن هنگامه، فشار نیروهای دشمن بر سپاه حق، هر لحظه بیشتر میشد. کوفیان به سوی مرکز سپاه سیدالشهداء(ع) یورش آوردند، اما تیرهای یک کماندار خبره، پیشروی آن ها را با مشکل روبهرو میکرد؛ کمانداری که تیرهایش نشاندار بود؛ «نافع بن هلال جَمَلی».
تیرانداز چیره دست
«نافع» از اهالی کوفه و شیعیان معروف امیرمؤمنان(ع) بود. «ابیمخنف» در مقتل مشهور خود به این موضوع اشاره کرده است که «نافع بن هلال»، رزمآوری بود که فنون نظامی را از امام علی(ع) فرا گرفت. او در تیراندازی بسیار چیرهدست بود. «طبری» نقل کرده است که وی بر تیرهایش نام خود را مینوشت و سپس آن ها را به سوی دشمن رها میکرد. «نافع بن هلال» این افتخار را داشت که در جنگهای جمل، صفین و نهروان، در رکاب امیرمؤمنان(ع) حضور داشته باشد. او پس از آگاهی از حرکت سیدالشهداء(ع) به سوی کوفه، تصمیم گرفت به آن حضرت بپیوندد؛ به همین دلیل، با زحمت فراوان از چنگ راهداران عبیدا... بن زیاد گریخت و توانست خود را در «عُذَیبُ الهِجانات»، جایی در دو منزلی کوفه، به کاروان آزادگان برساند.
هم رزم عباس بن علی(ع(
«نافع بن هلال» یکی از افرادی بود که در بیعت مجدد با امام حسین(ع)، پس از قطعی شدن جنگ، شرکت و پس از «زُهَیر»، سخنانی پرشور، مبنی بر حمایت از امام(ع) و راه آن حضرت، ایراد کرد. او همان کسی است که در یکی از شبهای پس از بسته شدن آب بر روی کاروان امام(ع)، همراه با حضرت ابوالفضل العباس(ع) و 30 نفر دیگر از یاران سیدالشهداء(ع)، مأموریت پیدا کرد تا برای کاروانیان که در میان آن ها زنان و کودکان خردسال نیز حضور داشتند، آب تهیه کند.
او با حضرت عباس بن علی(ع) به کنار نهری که توسط 500 سرباز سپاه کوفه به فرماندهی «عمرو بن حجاج زبیدی» مراقبت میشد، رفت. در تاریکی شب، میان «نافع» و «عمرو»، سخنانی رد و بدل شد که تاریخ آن را حفظ کرده است. «عمرو بن حجاج» پرسید:«کیستی؟» «نافع» پاسخ داد: «پسرعموی تو! آمدهایم تا از آبی که ما را از آن منع کردهاید، بنوشیم.» «عمرو» گفت: «بنوش! گوارایت باد؛ اما نمیتوانی از آن برای حسین ببری!» «نافع» بیدرنگ فریاد زد: «ای نابه کار! به خدا سوگند قطرهای از این آب نخواهم نوشید در حالی که مولایم و اهل بیتش تشنه باشند.» آنگاه همراه با حضرت ابوالفضل(ع) حملهای برقآسا به سمت دشمن را آغاز کرد؛ آن ها توانستند در آن شب، مقداری آب به خیمهها برسانند.
گفتوگویی با امام حسین(ع(
«نافع بن هلال» در شب عاشورا، لحظهای چشم از امام(ع) بر نمیداشت. او نسبت به جان مولایش بیمناک بود. هنگامی که سیدالشهداء(ع) برای بررسی مواضع اطراف، از خیمه بیرون آمد، «نافع» در پی امام(ع) حرکت کرد. سیدالشهداء(ع( رو به نافع کرد و فرمود: «آیا نمیخواهی در این شب تار، از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» «نافع» سخت منقلب شد؛ پیش آمد و سر بر شانه امام(ع) نهاد و گریست؛ آن گاه گفت: «مولای من! شمشیری دارم که هزار درهم میارزد و اسبی دارم که به همین اندازه قیمت دارد؛ پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید، هرگز از شما جدا نمیشوم».
عصر روز عاشورا
روز عاشورا، «نافع بن هلال»، با اسبش به سوی دشمن میتاخت و دوشادوش یاران سیدالشهداء(ع) شمشیر میزد؛ افزون بر این، هر گاه که لازم میشد، تیرهای نشاندارش را بر چله کمان میگذاشت و قلب دشمنان پسر پیامبر(ع) را هدف قرار میداد. هنگامی که تیرهایش به پایان رسید و ترکشش خالی شد، از امام(ع( اجازه خواست تا رزم نهایی خود را آغاز کند. سیدالشهداء(ع) به او اجازه رزم داد.
«نافع» بیدرنگ به سوی دشمن تاخت؛ شمشیرش در هوا میچرخید و بر پیکر دشمن فرود میآمد؛ او با لبان تشنه، میغرید و سپاه کوفه را عقب میراند. «عمر بن سعد» که از چالاکی و شجاعت «نافع» به شدت خشمگین شده بود، دستور داد او را محاصره کنند و از اسب به زیر بکشند. کوفیان دور «نافع» را گرفتند؛ یکی از آن ها با نیزه، ضربتی سنگین به شانه او وارد کرد و آن را شکست. نافع از اسب بر زمین افتاد؛ کوفیان هجوم آوردند، او را اسیر کردند و نزد «عمر بن سعد» آوردند.
او نگاهی به «نافع» کرد، سپس به شمر دستور داد که او را به شهادت برساند. وقتی چشم «نافع بن هلال» به شمر و شمشیر برهنه او افتاد، در حالی که خون از سر و رویش جاری بود، گفت: «به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودی، بر تو گران میآمد که خدا را در حالی دیدار کنی که خون ما بر گردن تو باشد. خداوند را سپاس که مرگ ما را به دست شرورترینِ مردم رقم زد.» شمر که از شدت خشم میلرزید، به «نافع» اجازه سخن گفتن بیشتر نداد و او را به شهادت رساند.