عدالت علوی
علامه محمدتقی جعفری - بخش دوم
داستان کوتاهی از فرزند جلالالدین محمد مولوی نقل شده است که ما مضمون آن را در اینجا میآوریم. میگوید: شبی مولانا نشسته بود، شخصی از در درآمد و سلام کرد و نشست و گفت: دیشب بسی اندیشیدم. مولانا فرمود: «درباره چه موضوعی اندیشیدی؟» گفت: «درباره خدا.» مولانا فرمود: «نتیجه فکرت به کجا رسید؟» گفت: «وجود خدا را با چند دلیل تازه اثبات نمودم.» مولانا فرمود: «دیشب در چه ساعتی از این تفکرات فارغ شدی؟» گفت: «پاسی از شب گذشته بود.» مولانا فرمود: «دیشب پاسی از شب گذشته بود، جبرئیل بر من نازل شد و گفت: خدا بر تو سلام میرساند و میگوید: از طرف من از آن شخص که وجود مرا اثبات کرده است، تشکر کن و من از لطف و محبت او بسیار ممنونم که مرا اثبات کرده است!»
این آقایان هم در قضاوتهای خود، خدا را ممنون میکنند و یا او را ناراحت نموده به شب بیداری مبتلا میسازند! آخر لحظهای نمیاندیشند که ظلم یعنی انحراف از قانون؛ انحراف از قانون یعنی زیر پا گذاشتن واقعیات. چگونه تصور میشود که خداوند واقعیتی را که کمترین نیازی به آن نداشت که به وجود بیاورد، آن را بیافریند و آنگاه آن واقعیت را نادیده بگیرد؟! این سادهلوحان ممکن است دارای معلومات و اطلاعات مفید فراوانی بوده باشند، ولی این اصل را در نظر نمیگیرند که:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
درست است که کوه و وضع هندسی آن و صوت و خواص موجی آن، جلوههایی از واقعیات و قوانینی است که با مشیت خداوندی در طبیعت جلوهگر شده است، و من و تو بدون دگرگون ساختن شرایط مزبور، در مقابل آن جلوهها دستبستهایم، ولی موقعی که من در میان کوهها بانگی بر میآورم، بدون تردید عامل انعکاس صوت را به وجود آوردهام. به عبارت دیگر پس از آنکه من بانگی برآورم، نه تنها بروز انعکاسات آن بانگ، یک حقیقت قانونی است، بلکه ممکن است همان بانگ موجب بروز صدها حوادث زنجیری شود و مطابق قوانین مخصوص به خود به جریان بیفتند. مسلم است که در این هنگام عامل اصلی آن حوادث زنجیری من هستم. آیا این پندار منطقی است که شراب را من بیاشامم، فلان درخت مست شود؟ من ظلم کنم، کوه هیمالیا شاخ درآورد! من حقوق انسانها را پایمال کنم، کهکشانها مسیر خود را عوض کنند؟!
ارتباط میان علل و معلولات
تردیدی نیست در این که هر انحراف از قانونی، نتایج زنجیری خود را به دنبال خواهد آورد. این ارتباط میان علل و معلولات به وسیله عقل و وجدان و پیامبران و مصلحان و متفکران دائماً گوشزد میشود. نمونهای از آن آیات که خدا را منزه و بری از ظلم معرفی میکند، به قرار زیر است: پس از بیان نابود شدن قوم ثمود، داستان فرعون و نابود شدن شوکت او را متذکر شده، سپس میفرماید:
۱ـ «و ما ظلمناهم و لکن ظلموا انفسهم: ما به آنان ستم نکردیم، بلکه آنان بودند که به خودشان ظلم میکردند.»
۲ـ «و علی الذین هادوا حرمنا ما قصصنا علیک من قبل و ما ظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون: به آنان که به یهودیت گرویدند، آنچه را که پیش از این داستانش را به تو گفتیم، حرام کردیم و ما به آنان ظلم نکردهایم، بلکه آنان بودند که به خودشان ستم میکردند.»
توضیح: قوم یهود در عمل به شریعت، خودسریها کردند و احترام قانون الهی را به جای نیاوردند، در نتیجه به سختیها گرفتار شدند. عامل مشقتها و سختیها خودشان بودهاند، نه خداوند متعال.
۳ـ «مَثل ما ینفقون فی هذه الحیوه الدنیا کمَثَل ریحٌ فیها صرّ اصابت حَرث قوم ظلموا انفسهم فاهلکته و ما ظلمهم الله و لکن انفسهم یظلمون: مَثل آنچه در این زندگی دنیوی در راه هوی و هوسهای خود انفاق میکنند، مانند باد زهرآگینی است که به زراعت مردمی که به خویشتن ستم ورزیدهاند، بوزد و آن را نابود بسازد. خداوند به آنان ظلم نکرده است، بلکه خودشان بودهاند که ستم به خویشتن میورزیدند.»
۴ـ «هل ینظرون الا ان تأتیهم الملائکه او یأتی امر ربّک؟ کذلک فَعَل الذین من قبلهم و ما ظلمهم الله و لکن کانو انفسهم یظلمون: آیا انتظار آن را میکشند که فرشتگان به سراغشان بیایند، یا امر پروردگارت بیاید؟ آنان که پیش از این تبهکاران بودند، چنین توقع و انتظاری داشتند. و خداوند بر آنان ظلم نکرد، بلکه آنان بودند که به خویشتن ظلم میورزیدند.»
در چهار آیه فوق عوامل ظلم صریحاً به خود مردم تبهکار نسبت داده شده است:
۱ـ کبر و خودکامگی فرعون و فرعونیان و غوطهور شدن آنان در لذایذی که به تیرهروزی بینوایان جامعه تمام میشد.
۲ـ از ارزش انداختن قانون و خودسری در انجام تکلیف.
۳ـ مصرف کردن مواد اقتصادی که رکن معیشت جامعه است، در راه هوی و هوسها و به دست آوردن مقام و برتریهای بیپایه و از بین بردن انسانهایی که به صلاح جامعه کار میکردند.
۴ـ خرافاتپرستی و غوطهور شدن در موهومات، به جای حقپرستی و واقعیتگرایی.
این امور چهارگانه که موجبات بدبختی و تباهی ملل را به بار میآورد، مربوط به اراده و اختیار خود تبهکاران است، نه به مشیت خداوندی. ستمکاران آن خودکامگانند که جلو هرگونه اعتلا و پیشرفت را میگیرند.
دو گروه خودمحور
دو اصطلاح مشخص در قرآن مجید درباره خودکامگان ستمکار به کار رفته است: ۱ـ مترفین. ۲ـ مَلأ. معنای لغوی مترفین که از ماده «ترف» است، عبارت است از: غوطهوران در عیش و کامکاری و اسراف در اموال. و معنای لغوی «مَلأ» عبارت است از: چشمگیران و اشراف و اغنیای کامجوی جامعه. در امتداد تاریخ هر دو گروه همواره در مسیر خودمحوری حرکت نموده، خود را غایت و دیگران را وسیله تلقی کردهاند. اینان بودند که فطرتهای پاک آدمیان را آلوده نموده، جز کامیابی در این دنیا هدفی نداشتهاند. و اینان ستمکارانی بودند که جلو هر گونه اعتلا و پیشرفت را که موجب دگرگونی وضع خوشایندشان میگشت، میگرفتند.
الف) مترفین: آیات قرآنی این ستمکاران را با شدیدترین لحن و خشنترین بیانی میکوبد. نمونهای از آیات مربوط به مترفین از این قرار است:
۱ـ «و کم قَصَمنا من قریه کانت ظالمه و انشأنا بعدها قوماً آخرین. فلمّا اَحسّوا بأسنا اذا هم منها یرکضون. لا ترکضوا و ارجعوا الی ما اُترفتم فیه و مساکنکم لعلکم تسئلون. قالوا یا ویلنا انّا کُنّا ظالمین: چه بسا اجتماعاتی را هلاک کردیم که ستمکار بودند و پس از آنان، گروههای دیگری را به وجود آوردیم. آن هلاکشدگان هنگامی که عذاب ما را احساس کردند، فوراً پا به فرار گذاشتند. [کجا فرار میکنید؟] مگریزید و برگردید به همان جایگاهی که در آنجا در کامکاری غوطهور بودید! برگردید به خانههای خویش، شاید که مسئول قرار خواهید گرفت. آنان گفتند: وای بر ما! ما ستمکار بودهایم.»
۲ـ «و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انّا بما اُرسلتم به کافرون: ما هیچ رسولی را [برای تبلیغ] به جامعهای نفرستادیم، مگر اینکه خودکامگان کامور آن جامعه گفتند: ما به آن رسالتی که شما برایش فرستاده شدهاید، کفر میورزیم.»
۳ـ «و اذا اَرَدنا ان نُهلک قریهً امَرنا مُترفیها فَفَسقوا فیها فحقّ علیها القول فدَمّرناها تَدمیرا: هنگامی که بخواهیم اجتماعی را به هلاکت بیندازیم، به کاموران آن جامعه دستورات خود را صادر میکنیم. آنان از دستورات ما منحرف میشوند و در آن جامعه فسق میورزند، درنتیجه تهدید ما درباره آنان تثبیت میگردد و محو و نابودشان میسازیم.»
نتیجه قطعی که از این گروه آیات میگیریم، این است که دین اصیل در طول تاریخ دو کار اساسی را بر عهده خود گرفته است:
یک) نشان دادن و هموار کردن راههای پیشرفت به سوی زندگی پاکیزه و قابل تفسیر با اصول عالی انسانی.
دو) مهار کردن امیال و هوی و هوسهایی که مانع پیشرفت به سوی زندگی مزبور میباشند.
مسلم است که برداشتن موانع پیشرفت، چه عوامل طبیعی و چه عوامل انسانی، با آرزو و خیال امکانپذیر نیست؛ لذا پیامبران الهی هر اندازه که میتوانستند کاموران را تبلیغ و ارشاد و موعظه نموده، آنان را آگاه میساختند و سپس آنان را از عواقب هویپرستی و ستمکاری برحذر میداشتند و تا آنجا که قدرت داشتند، عملاً جلو انحرافاتشان را میگرفتند. و هنگامی که ناتوان میگشتند، آنان را به حال خود میگذاشتند، تا نتایج کردارشان را ببینند.آری، برای کسی که: «چندین چراغ دارد و بیراهه میرود»، پاسخی جز این وجود ندارد که: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش!»
شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات