دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

هجرت به سوی شهادت

No image
هجرت به سوی شهادت

روایتی تاریخی درباره حرکت امام حسین(ع) از مکه و ورود به صحرای کربلا

نویسنده :جواد نوائیان رودسری

روزنامه خراسان

تاریخ: 30/6/1396

موسم حج فرا می‌رسد. فرزند رسول خدا(ص) مهمان شهر خداست؛ مکه، این میعادگاه ابراهیم(ع) و محل نزول قرآن؛ مهبط وحی. پسر فاطمه(س)، رها شده از دام تزویر «ولید بن عتبه» و «مروان بن حکم»، اینک در پناه حرم امن الهی است. زائران از دور و نزدیک خود را به مکه می‌رسانند؛ خسته از راه و مشتاق بیعتی دوباره با معشوق، بی توجه به آن ‌چه در اطراف می‌گذرد. مناسک آغاز می‌شود؛ شور و ولوله‌ای سخت در می‌گیرد و جمعیت حرکت می‌کند تا از منا و عرفات بگذرد و بر دواری مقدس، همان عهدی را با پروردگار ببندد که ابراهیم(ع) بست. اقرار کند که جز خداوند یکتا معبودی نیست و هر آن‌ چه جز او می‌پرستند و می‌خوانند، مخلوق‌اند و ناتوان. بر زبان حاجیان بیت‌ا... در سال 60( هـ.ق) نیز، زمزمه لبیک جاری بود؛ اما تنها خداست که از دل انسان‌ها خبر دارد.

در گوشه‌ای از صحرای عرفات، خیمه‌ای قرار دارد که کانون توجه بزرگان قوم است. صحابه و تابعین، گِرد آن را گرفته‌اند و به دیدار با صاحب خیمه مباهات می‌کنند؛ حسین بن علی(ع)، فرزند بهترین انسانی که آفریده شد؛ فرزند نیکوترین بشری که حج کرد ... همه دور او را گرفته‌اند؛ گویی در انتظارند که سخنی بشنوند از فضایی معنوی که در آن قرار دارند؛ اما ... پسر فاطمه(س) سخنانی بر زبان مبارکش می‌آورد که همه را مبهوت می‌کند. برای آنان که از آداب بندگی پروردگار، تنها به عبادات فردی بسنده کرده‌اند، سخت است که بفهمند امام حسین(ع) چه می‌گوید. برای کسانی که گمان می‌کنند می‌توانند تحت حکومت ستم‌پیشه‌ای مانند یزید، همان راهی را بروند که در عهد رسول‌خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) می‌رفتند، درک سخنان سبط پیامبرخدا(ص) دشوار است. راستی که عادت، بیماری مهلکی است! بیدار کردن خفتگانی که برحسب عادت، خود را به خواب زده‌اند، کاری سخت و سنگین است و امام(ع)، بیش از هر شخص دیگری، این را می‌داند؛ می‌داند که برای بیدار کردن امت جدش، راهی جز نثار جان باقی نمانده است.

اتمام حجت‌هایی که نادیده گرفته شد

امام حسین(ع)، دو سال پیش از این، زمانی که هنوز معاویه زنده و بر ممالک اسلامی مستولی بود، در صحرای منا و در موسم حج، هنگامی که اصحاب کبار در قید حیات و جمع قابل تأملی از بزرگان قوم حضور داشتند، آنان را از مکر و خدعه وی و نیاز جامعه اسلامی به قیام و اعتراض آن ها، آگاه کرده بود: «[ای اصحاب رسول خدا(ص) و ای بزرگان قوم!] ای آرزومندانِ درگاه خدا! من می‌ترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافته‌اید که به وسیله آن، نسبت به دیگران برتری دارید، اما کسی را که به وسیله خدا [به شما] شناسانده می‌شود، گرامی نمی‌دارید؛ با این‌ که خود به خاطر خدا در میان مردم احترام دارید. شما می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته شده و نگران نمی‌شوید، با این‌ که برای یک نقض پیمانِ پدران خود به هراس می‌افتید. می‌بینید که پیمان رسول خدا(ص) خوار و ناچیز شده است؛ ناتوانان و از کار افتادگان در شهرها، به حال خود رها شده‌اند، اما به آن ها رحم نمی‌کنید و در خور مسئولیت خود کار نمی‌کنید و به کسانی که در آن راه تلاش می‌کنند، وقعی نمی‌گذارید و خود به چاپلوسی و سازش با ظالمان، آسوده‌اید... مصیبت شما از همه مردم بزرگ‌تر است؛ زیرا در حفظ منزلت علما، مغلوب شدید؛ کاش [در حفظ آن] تلاش می‌کردید.» اما این سخنان آتشین، بر آن جمع خمود و عادت‌زده، تأثیری نگذاشت. اکنون، پس از مرگ معاویه و آغاز خلافت و سلطنت یزید، دیگر جای تأمل و تردید نبود. وقتی جامعه از کلمات حقی که بر زبان ولی خدا جاری می‌شود، تکان نخورَد، باید راه دیگری برای بیدار کردن مردم یافت.

در این میان، از کوفه پی در پی نامه می‌رسید. کوفیان که سال‌ها زیر بار حکومت جابرانه عُمّال معاویه کمر خم کرده ‌بودند، در پی فریادرسی بودند تا با رهبری او، از زیر یوغ ستم رها شوند. آنها گمان می‌کردند که آمادگی چنین قیامی را دارند. «شبث بن ربعی»، «حجار بن ابجر» و «عمرو بن حجاج» که بعدها، جملگی در زمره سپاهیان ابن‌زیاد قرار گرفتند و بر مهمانشان شمشیر کشیدند، برای امام(ع) نوشتند: «فَقَد اخْضَرَّ الْجَنَّاتُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَإِذَا شِئْتَ فَأَقْبلْ عَلَی جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدَهٍ وَ السَّلَامُ؛ باغ‌ها سرسبز شده و میوه‌ها رسیده‌است، پس هرگاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو، در انتظارت نشسته‌اند، والسلام.» نامه‌های کوفیان و اصرار آن ها بر حرکت امام حسین(ع) به سوی این شهر، باعث شد تا آن حضرت آماده هجرت شود؛ نیک می‌دانست که کوفیان عهدشکن و سست‌پیمانند؛ اما پس از آن‌ همه اصرار و اتمام حجت، مگر راه دیگری هم برای سر دادن فریاد عدالت خواهی و آزادگی وجود داشت؟ بزرگانی مانند «عبدا... بن عباس»، وقتی از تصمیم امام(ع) آگاه شدند، نزد آن حضرت رفتند و اصرار کردند که به این سفر نرود یا دست کم، اهل‌بیت خود را نبرد؛ امام(ع) با تبسمی بر لب فرمود:«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ» (آل‌عمران-185)، آن‌گاه ادامه داد:«پسرعمو! ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می‌گردیم؛ خدا و پیامبرش راست گفته‌اند.» در برخی منابع تاریخی آمده است که چون سیدالشهدا(ع) این جملات را بیان فرمود، «ابن‌عباس» به سختی گریست.

حرکت به سوی کوفه

به این ترتیب، امام حسین(ع) مناسک حج را نیمه تمام گذاشت و پیش از آن‌ که خبر شهادت سفیرش، «مسلم بن عقیل»، به او برسد، پای در مسیر شهادت گذاشت. «سید بن طاووس» در کتاب ارزشمند «لهوف» نقل کرده است که وقتی امام(ع) قصد خروج از مکه کرد، شب پیش از حرکت، به حاضرانی که مشتاق شنیدن کلامش بودند، فرمود: «مرگ بر گردن فرزند آدم آویخته است؛ همچون گردن بند زیبایی که دختران جوان بر گردن می‌آویزند. [بدانید] که اشتیاق من به دیدار با اجدادم، مانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است.

برایم شهادتگاهی فراهم شده است که باید به سوی آن بروم. انگار می‌بینم که گرگ‌های بیابانِ بین نواویس و کربلا، بندبند بدن مرا از هم جدا می‌کنند ... روش ما خاندان رسالت، تلاش برای جلب رضایت خداست. در بلاها استقامت و شکیبایی می‌ورزیم و پاداش صابران به ما خواهد رسید؛ یقین بدانید که پاره تن رسول‌خدا(ص)، هرگز از او جدا نخواهد شد ... پس هر کس بخواهد جان خود را در راه ما فدا کند و در پی دیدار و وصل پروردگار است، همراه من بیاید که به امید خدا، صبحگاهان حرکت خواهم کرد.» آن شب، «محمد بن حنفیه»، برادر امام(ع) نیز، با او گفت‌وگو کرد و از آن حضرت خواست که از سفر به کوفه منصرف شود؛ به اصرار از امام(ع) خواست که دست کم فرزندان و اهل‌بیت خود را در مکه بگذارد. سیدالشهدا(ع) برادر را آرام کرد و سپس فرمود:«دیشب، [در عالم رؤیا] با جدّم، رسول‌خدا(ص)، دیدار کردم؛ به من فرمود: حسین! از مکه خارج شو که خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند».

منزل به منزل تا نینوا

 کاروان به راه افتاد. به دلیل همراهی اطفال و بانوان، سرعت حرکت زیاد نبود. هنگامی که به منزل «ذات عِرق» رسیدند، «بُشر بن غالب اسدی» که از عراق می‌آمد، به خدمت امام(ع) رسید؛ حضرت از او درباره وضعیت کوفه و کوفیان پرسید. «بُشر» مکثی کرد و سپس گفت: «ای پسر رسول‌خدا! قلوب کوفیان با توست؛ اما شمشیرهایشان در خدمت امویان است!» در منزل «ثعلبیه»، سیدالشهدا(ع) اندکی استراحت کرد. فرزند برومندش علی‌اکبر(ع) کنار بستر پدر نشسته بود. ناگاه امام(ع) سر از بالین برداشت و فرمود: «در خواب دیدم که هاتفی می‌گوید: شما در حرکت هستید و مرگ از پشت سر شما را به سوی بهشت می‌راند». علی‌اکبر(ع) گفت: «پدرجان! مگر ما بر حق نیستیم؟» امام(ع) فرمود:«آری فرزندم؛ به خدا قسم که چنین است.» فرزند برومند سیدالشهدا(ع) گفت: «پس ما را چه باک از مرگ!» امام(ع) در حق فرزندش دعا فرمود. کاروان، شب را در «ثعلبیه» بیتوته کرد. در دوردست‌ها، خیمه‌ای دیده می‌شد؛ خیمه‌ای که کاروانیان در طول مسیر، گاه و بیگاه آن را می‌دیدند. «زهیر بن قین بجلی» صاحب آن خیمه بود. «سید بن طاووس» نقل می‌کند که «زهیر»، به دلایلی، مایل به دیدار با امام(ع) نبود. اما مگر می‌شود جوانمردی در شعاع کرم و بزرگواری حسین(ع) قرار بگیرد و از آن بی‌نصیب بماند؟ سیدالشهدا(ع) یکی از اصحاب را فرستاد تا «زهیر» را به خیمه سالار شهیدان دعوت کند و او، آمد و ماند و نرفت. کاروان به حرکت خود ادامه داد. در منزل «زُباله» بود که خبر شهادت مسلم بن عقیل، سفیر امام(ع) در کوفه، به آن حضرت رسید. مورخان آورده‌اند که وقتی این خبر به امام(ع) رسید، کسانی که در پی مال و مقام آن حضرت را همراهی می‌کردند، از اطرافش گریختند.

امام(ع) برای آگاهی از وضعیت کوفه، نامه‌ای نوشت و به «قیس بن مسهر صیداوی» داد تا آن را به شیعیان کوفه برساند؛ اما «قیس» به دام راهداران ابن‌زیاد افتاد و مظلومانه به شهادت رسید. دو منزل مانده به کوفه، امام حسین(ع) با سپاه تشنه ابن‌زیاد به فرماندهی «حر بن یزید ریاحی» روبه‌رو شد. عطش اَمان سربازان را بریده بود. امام(ع) فرمان داد تا سیرابشان کنند. «حُر» مأموریت داشت سیدالشهدا(ع) را همراهی کند تا وقتی خبر حاکم کوفه به او برسد و بالاخره، آن خبر رسید. ابن‌زیاد از «حُر» خواسته بود که بر امام حسین(ع) سخت بگیرد و او را به بیابانی بی‌آب و تفتیده ببرد و چنین شد که روز دوم محرم سال 61 (هـ.ق)، کاروانِ سربلندی به کربلا رسید. «سید بن طاووس» می‌نویسد: «چون امام(ع) وارد این منطقه شد، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا؛ فرمود: پروردگارا! از حزن و اندوه و بلا، به تو پناه می‌برم. آن‌گاه ادامه داد: این‌جا محل رحل اقامت افکندن ماست ... بر این زمین خون ما ریخته می‌شود و اهل‌بیتم اسیر خواهند شد».

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS