روزنامه ابتکار
شنبه 25 شهریور ماه 1396
در سالروز تبعید رضاشاه پهلوی بازخوانی شد:
علیرضا صدقی
رضاخان از آن دست چهرههای تاریخ معاصر ایران است که برخورد با او چند وجهی بوده است. برخی از منظر همدلانه با وی، همواره سعی میکردند از او چهرهای خدوم و وطندوست ارائه دهند و بعضی دیگر وجوه منفی او را بسیار بزرگ میدانند. اما هر چه هست نباید فراموش کرد که رضاشاه علیه روندهای دموکراسیخواهی در ایران کودتا کرد و با این کودتا بسیاری از فرآیندهای دموکراتیک را برای دههها از میان برد.
رضاخان پهلوی در روستای آلاشت سوادکوه در مازندران، در خانوادهای فقیر مانند هزاران خانواده دیگر ایرانی بدنیا آمد. او که در اوان تولد تا یک قدمی مرگ نیز پیش رفته بود، بنا به تقدیر زنده ماند تا زندگی پرفرازونشیبی را طی کند. او پس از مرگ پدر که یک نظامی قزاق بود، به همراه مادر و تحت حمایت دایی خود زندگی سختی را گذراند که توأم با فقر، تنهایی و بدبختی بود. این نوع زندگی رضاخان را به مردی خودساخته، با اعتماد به نفس بالا، بیاعتماد و دارای سوءظن به همه تبدیل کرده بود. رضاخان در جوانی مانند پدرش به نظام پیوست و در سلک قزاقان قزاقخانهای که افسران روسی برای ناصرالدین شاه تأسیس کرده بودند درآمد. رضاخان در درون قزاقخانه با انجام مأموریتهای فراوان و گاهاً بسیار سخت و دشوار به درجاتی بالا و در نهایت به فرماندهی آتریاد قزاق رسید.
رضاخان در 1299 از سوی انگلیسیها برای انجام کودتای نظامی به همراه سیدضیاءالدین طباطبایی انتخاب و مأموریت یافت. علت انتخاب رضاخان برای فرماندهی کودتا، قدرت خشونتآمیز، قلدری و صلابت و کلهشقی و منضبط بودنش همچنین کمسوادی او بود. امیران و افسران ارشد پس از دیدارهای کوتاه با او، نسبت به وی نظری مثبت یافتند و در این میان تمجیدها و تحسینهای سرگرد بخش سیاسی ارتش انگلیس (اسمایس) و همچنین فعالیتهای ژنرال آیرونساید در این ابراز نظرهای مثبت تأثیر زیادی داشت. ولی از آنجا که رضاخان اطلاعات سیاسی، اداری و اجتماعی نداشت، انگلیسیها برای انجام دادن وظایف سیاسی و قلمی کودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و یکی از ایرانیان مورد اعتماد خود را که در راه حفظ و اشاعه منافع آنها قلمفرسایی میکرد و تا حدودی در اجتماع نفوذ داشت، نامزد کردند.
ژنرال آیرونساید انگلیسی رضاخان را شایسته فرماندهی نظامی بر قزاقها و در دست گرفتن اختیارات مملکتی از طریق کودتا تشخیص داد. وی در یادداشتهایش در مورد رضاخان آورده است: «یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد. به عقیده شخصی من با تقویت رضاخان و استقرار دیکتاتور نظامی، نیروهای انگلیسی میتوانند بدون دردسر ایران را ترک کند.»
سرانجام رضاخان با همکاری سیدضیاءالدین طباطبایی برای مدتی به نخستوزیری رسید. رضاخان پس از کودتا به تدریج و گامبهگام مراحل رسیدن به قدرت را طی کرد. او ابتدا به فرماندهی نیروهای قزاق و بعد از آن به مقام وزارت جنگ و آنگاه به مقام نخستوزیری رسید و بالاخره در سال 1304 با وجود مخالفتهای شخصیتهای مذهبی و ملیگرایی نظیر مرحوم مدرس و دکتر محمد مصدق، با تهیه مقدماتی که فراهم کرده بود احمدشاه را از سلطنت برکنار و خود به پادشاهی دست یافت.
رضاشاه در دوران حکومت خود با دیکتاتوری، استبداد و سبعیت تمام عمل میکرد. قتل و اعدام افرادی چون مرحوم مدرس، فیروز، تیمورتاش، سردار اسعد، فرخی یزدی، محسن جهانسوز و خیلی از افراد دیگر، همچنین حوادثی نظیر حادثه خونین مسجد گوهرشاد، زندانیان فراوان سیاسی و تجاوزات مالی و گرفتن املاک مالکین نمونههایی کافی جهت تصدیق این امر است. دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی چهاردهم، حکومت رضاخان را اینگونه تعبیر میکند: «دیکتاتور... عقیده و ایمان رجال مملکت را از میان برد، املاک مردم را ضبط کرد، فساد اخلاق را ترویج داد، اصل 82 قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد، برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت میداد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.»
اشغال ایران و تبعید رضاشاه
در جنگ جهانی دوم و پس از اتحاد انگلیس و شوروی، ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی از سوی متفقین کاملاً احساس میشد. متفقین پس از بررسی، ایران را مناسبترین راه کمکرسانی به شوروی تشخیص دادند. این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با شوروی، دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین ارسال مطمئن و بیخطر کالا و تسلیحات برای شوروی را ممکن میساخت. ضمن آنکه انگلیس جدای از کمک به شوروی انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزههای نفتی خود در برابر تهدیدات داخلی و خارجی بود. سر رید بولارد در خاطرات خود در این زمینه مینویسد: «مهمترین خواسته ما چیزی جز حمل سریع محمولات و کمکهای نظامی از طریق ایران به خاک شوروی نبود.»
بنابراین به دلایل فوق در سحرگاه سوم شهریور 1320 نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور کرده و به خاک ایران هجوم آوردند. چند ساعت پس از آغاز تهاجم، سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران کردند که در آن دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بیتوجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر شده بود.
بنابراین نیروهای متفقین با وجود اعلام بیطرفی دولت ایران در جنگ، به ایران حمله کرده و به اشغال خود درآوردند و سالهای پر از قحطی، رنج و محنت و فقر و بدبختی را برای ملت ایران رقم زدند. ارتش به ظاهر یکپارجه رضاشاه پس از مقاومت کوتاهی به سرعت فروپاشید. رضاشاه پس از این تهاجم در صبح روز سهشنبه 25 شهریور 1320 به نفع فرزند خود محمدرضا و با هدف حفظ حکومت پهلوی استعفا کرد و ظهر همان روز عازم اصفهان شد. پس از استعفای رضاشاه، در روز 26 شهریور 1320 جلسه فوقالعاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و محمدرضا پهلوی جهت اعلام جانشینی پدرش به مجلس رفت و سوگند یاد کرد که شاهی قانونی باشد و اصول قانون اساسی را رعایت کند و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد برطرف و جبران خواهد شد.
در واقع رضاشاه توسط آنهایی که به قدرت رسیده بود از کار برکنار شد و پسرش محمدرضا توسط همانهایی که پدرش را به قدرت رسانده و سپس از قدرت برکنار کرده و به تبعید فرستادند، به قدرت و سلطنت رسید.
تبعید به موریس، دوربان، ژوهانسبورگ و مرگ
رضاشاه در روز 25 شهریور پس از استعفای خود به همراه برخی از اعضای خانواده و خدمتکاران به اصفهان رفت، او پس از سه روز اقامت در اصفهان به کرمان رفته و از آنجا برای تبعید اجباری و خروج همیشگی به بندر عباس فرستاده شد. در 8 مهر 1320 رضاشاه سابق به همراه برخی از اعضای خانواده و خدمتکاران توسط کشتی بندرا از ساحل ایران در خلیج فارس به سوی سرنوشتی غریب و سرزمینی دور افتاده حرکت کرد. در همین زمان نخستوزیر انگلیس طی گزارشی به مجلس عوام، رویدادهای ایران و انتقال قدرت از پدر به پسر را اینگونه بیان میکند: «ما با هماهنگی نزدیک با متفق روسی خود عوامل بدخواه را از تهران ریشهکن کردیم، دیکتاتور را بیرون کردیم و به تبعید فرستادیم و به جای او پادشاهی نشاندیم که قول داده است مجموعهای از اصلاحات و ترمیمهایی را که بسیار دیرشده و سخت مورد نیاز است، انجام بدهد.»
کشتی بندرا در 9 مهر 1320به بمبئی رسید و در آنجا یک مأمور بلندپایه انگلیسی به نام سر کلرومنت اسکراین که قبلاً مدتی سرکنسول بریتانیا در مشهد بوده، سوار بر کشتی شد و به شاه و دیکتاتور سابق اعلام کرد که اجازه پیاده شدن از کشتی را ندارند و همچنین اعلام کرد که مقصد تبعیدشدگان جزیره موریس است. شاه سابق و تبعیدی از شنیدن این خبر به شدت تکان خورد و به سبک ملوکانه اعتراض کرد و گفت: «در گذرنامههای ما ثبت شده که به آرژانتین خواهیم رفت. کی ما را مجبور به رفتن به موریس میکند؟» سپس او تلگرامهایی را برای دولت انگلیس و فرزندش محمدرضا، شاه جدید ایران میفرستد و به این امر اعتراض میکند. ولی دولت انگلیس به اعتراض شاه و دیکتاتور سابق ایران اعتنایی نکرده و محمدرضاشاه نیز توانایی رسیدگی به این امر را نداشت. بنابراین تبعیدشدگان پس از گذراندن 5 روز در آبهای ساحلی بمبئی به کشتی برمه منتقل شدند که این کشتی پس از 9 روز دریاپیمایی به بندر پورت لوئی پایتخت جزیره موریس رسید.
اسکراین در شرح این مسافرت به موریس چند مطلب را که ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود نقل کرده است: «چرا به من نگفتید که انگلیسیها به کمک من احتیاج دارند؟ اگر وزیر مختار شما به من توضیح داده بود که کشور من چقدر برای استراتژی بزرگ متفقین ضرورت دارد، من فرصت همکاری مییافتم... میگویید احتیاج به ایران داشتید تا از طریق آن برای روسها توپ و تانک بفرستید. اگر بجای بدبختی که بر سر ما آوردید این را به من گفته بودید، من راهآهن سراسری خود را در اختیارتان میگذاشتم.» دیکتاتور سابق پس از رسیدن به بندر پورت لوئی و اقامت در آن چندین بار تقاضا کرد به کانادا یا یک کشور دیگر برود ولی هیچگاه پاسخ مساعدی به او داده نشد. مقامات محلی بندر به او و همراهانش اجازه نمیدادند هیچ نامهای به خارج بفرستند و نامههای واصله را نیز به آنان نمیدادند. به جای آن فقط میتوانستند گفتارهای رادیو برلین و لندن را بشنوند که به شاه سابق دشنام میدادند و به او حمله میکردند. رضاشاه در این مدت بندرت برای گردش به کنار دریا میرفت، زیرا مشاهده ناوگان انگلیسی او را به یاد نیروی دریایی ایران میانداخت که در عرض یکی دو ساعت به وسیله قوای برتر انگلیس به قعر دریا رفته بودند. ولی پس از امضای پیمان سهجانبه اتحاد ایران، انگلیس و شوروی در 9 بهمن 1320 مقامات انگلیسی پورت لوئی رفتار مناسبتری با تبعیدشدگان به عمل آوردند و نامههای واصله از تهران به آنان تسلیم شد و پست جزیره نامههای آنان را به مقصد تهران پذیرفت.
حاد شدن بیماری قلبی دیکتاتور سابق و همچنین ناسالم بودن آب و هوای موریس و بندر پورت لوئی، مقامات انگلیسی را مجاب کرد که با بازگشت اغلب فرزندان شاه سابق به ایران و همچنین با انتقال شاه سابق و بقیه همراهان به آفریقای جنوبی موافقت کنند. در این زمان میان خدمتکاران ایرانی شاه سابق همواره مشاجراتی در میگرفت و رضاشاه تنها کاری که توانست بکند این بود که به منشیاش دستور داد تلگرامی به ایران بفرستد و از پسر ارشدش تقاضا کند خدمتکاران جدیدی برایش بفرستد و چند تن از فرزندانش را نزد او برگرداند.
در 7 فروردین 1321، شاه سابق به اتفاق فرزندانش علیرضا و عبدالرضا و تعداد اندک همراهانش سوار بر کشتی شد و پورت لوئی را به مقصد دوربان در ساحل جنوب شرقی آفریقا ترک کرد. در دوربان اقامتگاه مناسب برای تبعیدیها یافت نمیشد، لذا پس از دو ماه اقامت در این شهر به وسیله قطار به ژوهانسبورگ رفتند. برنامه زندگی تبعیدشدگان در ژوهانسبورگ همیشه یکنواخت و آرام نبود. با صاحبخانه منزلی که دیکتاتور سابق و همراهانش در آن اقامت کرده بودند اختلافاتی در میگرفت. همچنین خدمتکاران ایرانی نیز دائماً با یکدیگر درگیری داشتند. همچنین مقالات توهینآمیزی که روزنامههای محلی درباره دیکتاتور سابق درج میکردند بر ناراحتی و عصبانیت آنان میافزود.
سرانجام شاه سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی، در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت. در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخانی و نفرت از او در کشور باقی بود. بنابراین جنازه را به مصر بردند و حدود 6 سال در مسجد رفاعی مصر در قبری به امانت گذاشتند و به تدریج که شرایط کشور فراهم شد، مقدمات باز گرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد. شگفت اینکه رویکرد مزبور به سرعت از میان رفت و در سال 1328 برای رضاشاه لقب «کبیر»را در مجلس تصویب کردند و بعداً جسد او را به ایران آوردند و در شهرری نزدیک حرم شاه عبدالعظیم دفن کردند. عجیب اینکه محمدرضاشاه از سرنوشت پدرش درس عبرت نگرفت و سرنوشت پدر برای پسر تکرار شد.
با این همه 16 سال زمامداری رضاشاه بر ایران که با پا گذاشتن روی نخستین گامهای دموکراسیخواهی در ایران شکل گرفته بود، زیرساختهایی نیز به همراه داشت.
زیرساختهایی که به نظر میرسد علیرغم ارزش و اعتباری که دارند، هرگز نمیتوانند پوششی بر ذبح مشروطه اصیل ایرانی قلمداد شوند.