تاریخ: 2/7/1396
محمد درودیان در گفتوگو با «ابتکار» بررسی کرد
علیرضا صدقی
یکی از گلوگاههای اصلی در تاریخ جنگ ایران و عراق را میتوان در ارتباط با مسائل فتح خرمشهر، حواشی و پیامدهای آن تعریف کرد. موضوعی که دست ایران را در نبرد با رژیم بعث عراق باز کرد. البته تغییری جدی در سیاستها و راهبردهای نظامی ایران هم پدید آورد که نمیتوان همه آنها را مثبت ارزیابی کرد. در این تغییر رویکرد، روندی فرسایشی در جنگ پدیدار شد که تا واپسین روزهای جنگ ایران و عراق ـ حتی پس از گذشت 6 سال ـ ادامه یافت و ایران دیگر نتوانست به روزهای قدرت پیش از بازپس گیری خرمشهر بازگردد. علاوه بر مناسبات داخلی و درونی جمهوری اسلامی ایران، مؤلفههای دیگری هم در این کنشها مؤثر بودند. از جمله این عوامل میتوان به نقش ابرقدرتهای آن زمان در تعیین مناسبات جنگی میان دو کشور ایران و عراق اشاره کرد. در همین راستا محمد درودیان، پژوهشگر تاریخ جنگ در گفتوگو با «ابتکار» در مورد چند و چون این تحولات توضیحاتی را ارائه کرده است.
برخی از تحلیلگران ـ به ویژه آن دسته از تحلیلگرانی که از منظر ایدئولوژیک به تحلیل رویدادها میپردازند ـ در ابتدا اعلام میکردند آمریکا، صدام را وسیلهای قرار داد تا به هدف اصلی خود که سرنگونی جمهوری اسلامی تعریف کرده بود، برسد. اما چندی است که این تحلیل رنگ باخته است. در حال حاضر بیشتر به نظر میرسد که حکومت آمریکا در پی دستیابی به شرایطی بود تا طی آن و در قالب یک جنگ فرسایشی، ظرفیتهای بالقوه و بالفعل دو کشور ایران و عراق را به حداقل ممکن برساند. آیا از نظر شما این تحلیل به واقعیت نزدیکتر نیست؟
اساساً نسبت به جنگ دیدگاههای مختلفی وجود دارد و نمایندگان هر دیدگاهی هم مستنداتی را ارائه میدهند و نمیتوان نظرات مختلف را از اساس غلط دانست. در اینکه بسیاری از کشورهای جهان به رژیم عراق کمکهای گوناگون میکردند تردیدی نیست. به نظر من چارچوب اصلی رویکرد ایالات متحده در جنگ میان ایران و عراق «جنگ بدون پیروزی» بود. آنها دوست نداشتند هیچ یک از طرفهای جنگ فاتح باشد. دلیل اصلی آن هم اهمیت معادلات و موازنه منطقهای بود. در واقع آمریکاییها مدافع حفظ وضع موجود بودند و دوست نداشتند موازنه قدرت در منطقه به هم بخورد.
دلیل این ادعا هم این است که به محض حمله رژیم عراق به ایران نماینده آمریکا در سازمان ملل به طور رسمی اعلام کرد ما با حمله نظامی به خاک ایران مخالفیم و عباراتی به کار برد که عراقیها ناراحت شدند و واکنش نشان دادند و درواقع احساس کردند آمریکاییها برتری اولیه عراق را در هجوم به ایران زیر سؤال برده اند. در هفته اول جنگ هم «هنری کیسینجر» عبارتی را به کار برد که تقریباً نهادینه شد و «جنگ بدون برنده» را عنوان کرد. به نظر من این ادراک برای ایران و عراق هم حاصل شده بود که آمریکاییها به دنبال چنین سیاستی هستند اما برخی در داخل از جمله آقای هاشمی استراتژی مشخصی داشتند که ما میتوانیم برتری خود را بر صدام تحمیل کنیم. ایشان معتقد بود اگر ما بتوانیم بخشی از سرزمینهای باارزش عراق را به تصرف درآوریم میتوانیم برتری خود را بر عراق تحمیل کنیم و حامیان عراق هم لاجرم این را خواهند پذیرفت و درواقع تصور ایشان این بود که میشود بر سر برداشتن صدام معامله کرد. نکته مهم این است که حضرت امام (ره) هم به همین جمعبندی رسیده بودند. اگر به صحیفه نور مراجعه کنید میبینید که در بهمن سال 61 حدود 7 ماه و اندی پس از فتح خرمشهر و پس از عملیات رمضان که ما وارد خاک عراق شدیم امام عبارت عجیبی به کار میبرند که مشخص میشود استراتژی ایشان چیست ایشان میگویند: آمریکا به دنبال تضعیف ایران یا ایران و عراق است و خیلی برای من عجیب است که از هر دو کشور نام میبرد. آقای هاشمی هم چیزی شبیه به همین را چند بار در طول جنگ اعلام میکند که آمریکا به دنبال اتمام جنگ نیست و قصد دارد نبردی فرسایشی میان دو کشور ادامه پیدا کند. حتی صدام هم شبیه به همین عبارات را به کار برده است. اما هم ایران و هم عراق به دنبال سیاستهایی بودند که استراتژی آمریکا را تغییر دهد.
در بررسیهای صورت گرفته در تاریخ جنگ ایران و عراق، آن بخش از کمکهایی که آمریکا به عراق داشته و اجازه نداده تا ایران دست بالا را در جنگ داشته باشد، به روشنی مشخص است. اما سوی دیگر مأجرا هنوز روشن نشده است. آمریکاییها مدعیاند که در مقاطعی از جنگ به ایران یاری رساندهاند. نکتهای که هرگز از سوی مسئولان جمهوری اسلامی هم مورد تردید واقع نشده است. از جمله این کمکها هم میتوان به باز گذاشتن دست ایران در خرید اسلحه از بازار سیاه اشاره کرد. با این اوصاف آیا جنابعالی جایی را سراغ دارید که آمریکاییها با هدف جلوگیری از قدرت گرفتن عراق در جنگ، کمک خاصی به ایران کرده باشند؟
سؤال شما به طور مشخص این است که چه مقاطعی آمریکا برای برقراری موازنه به ایران یاری رسانده است. قرینه مشخصی که ما داریم و آمریکاییها مدعیاند که به ایران کمک کردهاند در قالب همان مأجرای مک فارلین میگنجد.
برای مثال رهبری که آن زمان به عنوان رئیسجمهور به نیویورک و سازمان ملل سفرکرده بودند از ایشان که سؤال میشود ما تسلیحات خود را از چه راهی به دست میآوریم ایشان پاسخ میدهند که بازار سیاه همه جا وجود دارد و ما از این طریق نیازهایمان را تأمین میکنیم. آیا آمریکا به طور عمدی روزنههایی را در بازار سیاه برای تأمین نیازهای تسلیحاتی ایران بازگذاشته بود؟
من چون اطلاعات دقیقی از این معاملات ندارم و سندی ندیدم، براساس گمانههای خودم تحلیل میکنم. در واقع چون سیستم تسلیحاتی ایران بر اساس سیستم آمریکایی بود، آنها مایل نبودند این سیستم عوض شود. بنابراین کژدار و مریز برای تثبیت این سیستم مایل بودند برخی از قطعات به ایران راه پیدا کند که ما به دنبال تغییر اساسی این سیستم نباشیم. ضمن این که بازار سیاه اسلحه یک بازار غیرقابل کنترل نیست. اما آیا این مسأله تأثیر اساسی روی افزایش توان نظامی ایران داشته یا نه پاسخ این است که خیر ولی کمکهایی که آمریکاییها در ابعاد مختلف به عراقیها کردند از جمله کمکهای اطلاعاتی، سیاسی، حقوقی و رسانهای فوقالعاده بود و قابل مقایسه نیست.
چرا آمریکاییها در مقطع جنگ ایران و عراق به سمت تحریمهای گسترده ایران نرفتند؟ برای مثال در سالهای اخیر تحریم بانک مرکزی و فروش نفت ایران به طور جدی دنبال شده اما به نظر میرسد ایالات متحده در مقطع آغاز انقلاب و جنگ ایران و عراق باید بیشتر احساس خطر میکرد تا به سمت تحریمهای گسترده علیه ایران برود.
تحریمها با مدلی که امروز به صورت هدفمند علیه ایران طراحی شده، نبود در عین حال آمریکاییها تحلیل مشخصی داشتند و آن این بود که ایران تا وقتی نفت میفروشد، درآمد دارد و مادامی که درآمد دارد دو کار انجام میدهد: یکی اینکه از بازار سیاه تجهیزات خریداری میکند و یکی این که مایحتاج داخلی مردم را تأمین میکند. لذا با فروش نفت جنگ ادامه پیدا میکند. بنابراین، این امکان را برای عراق فراهم کردند تا نفتکشهای ایران را بزند و یکی از استراتژیکترین مناطق جهان مورد تاختوتاز عراق قرار بگیرد. بنابراین آمریکا این اجازه را به عراق داده بود تا در فروش نفت ایران محدودیت ایجاد کند. چنانچه در بحرانیترین مقطع که عراق کشتیهای نفتی را در خلیجفارس مورد اصابت قرار میداد قیمت نفت بجای افزایش به 6 دلار در هر بشکه رسید. یعنی بازار را کنترل میکردند و این رویکرد عملاً از سال 63 در خلیج فارس دنبال میشد و با همه این حوادث توان کنترل قیمت نفت را هم داشتند و اجازه نمیدادند قیمت نفت بالا برود. یکی از راهبردهایی که ایالات متحده در مقطعی دنبال میکرد، این بود که ایران به جایی برسد که دیگر امیدی به پیروزی در جنگ نداشته باشد و هر پیروزی که به دست میآورد، هزینههای آن بیش از دستاوردهایش باشد و بر همین اساس متقاعد شود که باید جنگ را فیصله بدهد.
با توجه به آنچه شما اشاره کردید، این طور به نظر میرسد که آمریکاییها بعد از مدتی به سمت سیاست خاتمه جنگ پیش رفتند. به طور مشخص چه زمانی را میتوانیم برای این تغییر راهبرد منظور کنیم؟ و آمریکاییها از کی تصمیم گرفتند تا جنگ ایران و عراق خاتمه پیدا کند؟
به نظرم از زمانی که علائم برتری ایران بر عراق آشکار شد و نگران سقوط صدام شدند. علاوه بر این از قدرت و نفوذ ایران در صحنه سیاسی و اجتماعی لبنان دچار هراس شدند فشار به ایران را به موازات حمایت از عراق افزایش دادند تا زمینه اتمام جنگ از طریق کاهش توان نظامی ایران فراهم شود.
یعنی شما این طور فکر میکنید که آمریکاییها تصور کردند ایران علی رغم همه محدودیتها و تحریمهای فلجکننده بینالمللی میتواند در جنگ تا سقوط صدام پیش برود؟
بله، منتهی یک چیز دیگری که آمریکاییها را مجاب کرد هرطور شده جنگ را فیصله بدهند، تحولات لبنان و انفجار مراکز آمریکایی در آنجا بود که تأثیر اساسی در نگرش آمریکا به جنگ ایران و عراق داشت. سفر رامسفلد در سال 62 و توافقهای اساسی که آنها با صدام کردند، موید این ادعا و نقطه چرخش در سیاستهای آمریکا در جنگ است.
با توجه به آن چه شما مورد اشاره قرار دادید، میتوان این طور نتیجه گرفت که اگر مؤلفههای دیگری از جمله لبنان صورت نمیگرفت، سرنوشت جنگ شکل دیگری پیدا میکرد؟
میتوان گفت این چرخش اساسی در سیاست آمریکاییها صورت نمیگرفت. ضمن اینکه مأجرای مکفارلین هم باز از دل همین تحولات بیرون آمد. آمریکا وقتی مشاهده کرد جنگ با عراق ادامه دارد و ایران در لبنان هم در حال قدرت گرفتن است و نفوذ روزافزونی دارد، به این نتیجه رسید که راهی جز این ندارد که با ایران هم تعامل داشته باشند. در واقع مدیریت جنگ تنها از طریق فشار بر ایران و تعامل با عراق امکانپذیر نیست و باید با ایران رابطه داشته باشند. این ملاحظه به نظرم بخشی از این منطق حاکم بر مأجرای مکفارلین را شکل داد.
از آنجا که زمان جنگ ایران و عراق با اوج قدرت نظام دو قطبی در دنیا همراه بود، شما سیاستهای آمریکا در قبال ایران و عراق را تا چه متأثر از وضعیت اتحاد جماهیر شوروی میدانید؟
شوروی در سه مقطع بسیار تعیینکننده ظاهر شد. در زمانی که سفارت آمریکا اشغال شد، آمریکا واقعاً درصدد اقدام نظامی بر علیه ایران بود، چنانچه برژینسکی در خاطراتش اشاره میکند که آنچه مانع از اقدام نظامی شد، حضور شوروی در افغانستان بود. در ابتدای جنگ هم اخطاری که شوروی به آمریکا داد در میزان مداخله آنها در جنگ ایران و عراق مؤثر بود. ضمن اینکه هنوز عراق در اردوگاه شوروی بود. برخلاف آن تحلیل رایجی که صدام را مادرزاد آمریکایی میداند، من معتقدم اینگونه نبود و اشغال کویت توسط صدام هم این را به خوبی نشان داد که صدام تا زمانی که منافعش اقتضا میکرده، با آمریکاییها همسو بوده است. ولی تأثیر اساسی نقش شوروی در جنگ با گورباچف اغاز شد و آمریکا را نگران کرد از این جهت که شوروی در بهکارگیری ابتکار عمل در جنگ میتوانست دست بالاتری داشته باشد، چرا که شوروی هم با ایران و هم با عراق رابطه داشت، اما آمریکا نه با ایران و نه با عراق رابطه دیپلماتیک نداشت. بنابراین شوروی از قدرت عمل بیشتری برای مدیریت و خاتمه جنگ برخوردار بود و در واقع آثار نقشآفرینی شوروی در جنگ را با تغییر در استراتژی عراق از دفاعی به تهاجمی و موشکباران تهران می توان مشاهده کرد. توان موشکی عراق برای حمله موشکی به تهران از سوی شوروی ارتقا داده شد.
یکی از اصلیترین نمونه کمکهای آمریکاییها به رژیم بعث عراق را میتوان در جریان عملیات کربلای 4 جستجو کرد. اطلاعات مربوط به این عملیات و چگونگی کشف آن توسط عراقیها موضوعی بود که برای نخستین بار توسط یکی از افسران عراقی که به ایران پناهنده شده بود، مطرح شد. هم او بود که اعلام کرد عراقیها از طریق اطلاعات آژاکسهای آمریکایی از جریان عملیات کربلای 4 با خبر شدند. حال سؤال مشخص این است که آیا به جز این اظهارات دلیل دیگری بر تحقق چنین همکاریای میشود اقامه کرد؟ و آیا شما دلایل دیگری را هم میتوانید به این مجموعه اضافه کنید؟
خود عراقیها در مقاطعی به این مسائل اذعان کردهاند. آمریکا در مقطعی از جنگ در عراق مستقر شده بود و به روز اطلاعات ایران را در اختیار عراق قرار میداد. این را برای مثال رفیق سامرایی تأیید کرده و منابع دیگرشان هم گفتهاند. عراقیها میگویند ما اصلاً میدانستیم که ایران قرار است به فاو حمله کند، اما آمریکا به ما اطلاعات غلط داد که در فاو غافلگیر شدیم. آمریکاییها تلویحاً مدعیاند که ما هم به ایرانیها کمک اطلاعاتی دادیم و هم به عراقیها، منتهی اگر از سوی آمریکا کمک اطلاعاتی به ایران داده شده باشد، به پس از مأجرای مکفارلین باز میگردد، ولی درباره عراق داستان کاملاً متفاوت بود و در طول جنگ این مبادله اطلاعات جریان داشته است. اطلاعات آنها به عراق ساختارمند و نهادینه شده انجام میگرفته است و به هیچ وجه قابل مقایسه با آن چیزی که در یک مقطعی و بنا بر ملاحظاتی به سود ایران انجام گرفته، نیست و البته من در این مورد کد مشخصی ندارم که آمریکا بهطور مشخص در طول جنگ به ایران چه نوع کمک اطلاعاتی خاصی را کرده باشد.
با توجه به جمیع شرایط میتوان ادعا کرد که ایرانیها از آمریکاییها بیشتر بدشان میآید تا آمریکاییها از ایرانیها. ظاهرا ما نگاه بدبینانهتری نسبت به آمریکاییها داریم. به نظر شما اینطور نیست؟
اتفاقاً من فکر میکنم واقعیت برعکس نظر شماست و آمریکاییها خیلی بنیادیتر با ایران دشمنی میکنند.
اگر اینطور باشد، نباید در هیچ صورت وارد تعامل به نفع ایران میشدند.
کمکهای احتمالی آنها که براساس احساسات مثبت و مؤلفههای روانی صورت نگرفته است، تعریفی که آنها از منافع، تهدیدها و فرصتهایشان دارند منطق تصمیمگیری آمریکاییها در مواجهه با ایران را شکل داده است آیا چیزی بالاتر از تلاش برای براندازی یک نظام وجود دارد؟ آمریکاییها بارها در عمل و در بیان تلاشهای اینچنینی داشتهاند. برخی مواقع رسماً این را اعلام کردهاند. برای مثال در کودتای نقاب در تیرماه سال 59 نقش داشتند. «وارن کریستوفر» وزیر خارجه وقت آمریکا میگفت: ریشه ملت ایران را باید خشکاند. علت مواضع سخت آمریکا بر علیه ایران دلایل سیاسی و راهبردی دارد. چنانچه اطلاع دارید آمریکاییها در مقطعی وارد منطفه خاورمیانه میشوند که انگلستان دوران افول خود را طی میکند و جای آنها را در دهه 70 پر میکنند. موقعیت ایالات متحده در منطقه با نقش محوری ایران به عنوان ژاندارم تثبیت میشود. با پیروزی انقلاب اسلامی موقعیت آمریکا در منطقه متزلزل شده و تا امروز ادامه دارد. با این تفاوت که پیش از انقلاب ایران با توانایی و ظرفیتهایی که داشته منافع آمریکا در منطقه را تأمین میکرده و در واقع هزینه سلطه آمریکا بر منطقه را ایران پرداخت میکرده، اما پس از انقلاب آمریکاییها خودشان در منطقه حضور دارند و هزینه حضورشان را خودشان میپردازند، در عراق و افغانستان کشته میدهند و مورد اتهام ملتهای منطقه هستند. آمریکایی ها چه چیزی را از دست دادند که دچار این وضعیت شده اند؟ آنها میدانند تمام گرفتاریهایشان در منطقه از زمانی شروع شد که ایران را از دست دادند بنابراین بازگرداندن ایران به مدار سلطه غرب همواره یک هدف راهبردی آمریکا بوده. تضمین امنیت اسرائیل در منطقه نیز برای آنها در اولویت است، بنابراین آمریکا همواره نگاه خصمانهای به ایران دارند.
واقعاً به نظر شما صدام برای حمله به ایران تحریک شد یا انگیزه و اراده کافی برای این اقدام را داشت و فقط دنبال چراغ سبز گرفتن بود؟ تصرف سفارت آمریکا چه تأثیری در حمله عراق به ایران داشت؟
وقوع جنگ با دو منطق متفاوت قابل تحلیل است. یکی تفکر، اهداف و سیاستهای عراق درباره ایران که ریشه های سیاسی و تاریخی دارد و دیگری تفکر سیاستها و انگیزههای ایالات متحده در مقابل ایران است. اعتبار آمریکا با انقلاب اسلامی در منطقه و جهان به چالش کشیده شد. با توجه به کودتای بعثی ها در عراق و مناقشه ارضی میان ایران و عراق که منجر به قرارداد 1975 شد عراقیها مترصد بودند تا در فرصت حاصله قرارداد را لغو کنند. بنابراین نوعی همسویی منافع برای حمله به ایران میان آمریکا و عراق وجود داشته است.
اساس این تحلیل که اگر سفارت آمریکا در ایران اشغال نمیشد عراق به ایران حمله نمیکرد متعلق به نهضت آزادی است. من با آقای ابراهیم یزدی 4 جلسه که 8 ساعت به طول انجامید در این باره بحث کردم. به او گفتم مفروض شما این است که در صورت عدم اشغال سفارت آمریکا، عراق به ایران حمله نمیکرد و حتی اگر حمله می کرد آمریکا از ایران حمایت میکرد. گفت: بله و من گفتم مفروض شما از پایه اشکال دارد. چون آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی سند رسمی منتشر میکند که ما دیگر به تأمین تمامیت ارضی ایران تعهدی نداریم. ضمن این که در آن جلسه هم خود آقای یزدی این را به من گفت و هم اسنادی وجود دارد که قبل از اشغال سفارت آمریکا، عراق قصد حمله به ایران را داشته است. در واقع 2 هفته پیش از تصرف سفارت آمریکا نماینده سازمان CIA در ایران ملاقاتی با ابراهیم یزدی انجام میدهد و اطلاعاتی به او میدهد از جمله این که عراق قصد حمله به ایران را دارد. ایشان خبر این ملاقات را تأیید کرد ظاهراً ایشان این خبر را به امام(ره) و سایر مسئولان دیگر نداده است. جالب تر این است که آقای یزدی با اطلاع از این موضوع که عراق پیش از تصرف سفارت آمریکا قصد حمله به ایران را داشته، این نظریه را طرح کردند که تصرف سفارت منجر به حمله عراق به ایران شده است.
در برخی از اسناد تاریخی ذکر شده است که کارتر چند روز پیش از حمله عراق به ایران گفته بود ایران به خاطر اشغال سفارت آمریکا هزینه سنگینی خواهد پرداخت. سازمان نهضت آزادی ایران هم روی این جمله کارتر خیلی تکیه میکند. شما در این خصوص چه نظری دارید؟
من اصل این اخبار را که شما تأکید می کنید ندیده ام. بالاخره اشغال سفارت آمریکا نوعی همسویی میان عراق و آمریکا ایجاد کرد و این غیرقابل انکار است، ولی این متفاوت است با اینکه فکر کنیم اگر سفارت آمریکا تصرف نمیشد میان ایران و ایالات متحده صلح و دوستی برقرار بود و صدام هم به ایران حمله نمیکرد و حتی اگر هم حمله میکرد، آمریکا از ایران حمایت میکرد. مسائل عراق و آمریکا با ایران اساسی بود و با پیروزی انقلاب دستخوش تحول شده بود.