22 اسفند 1396, 15:56
کلام در بررسی شبهاتی درخصوص ناسازگاری اصل امامت با اصل خاتمیت رسل بود. گفتیم، برخی مدعیاند که خاتمیت، پایان و خاتمه حجیت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است، چرا که آنها جزء مختصات پیامبر(ص) بودند و با رحلت آن حضرت، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب باشد، برای اینکه حجیت ذاتی شخصیتهای دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد(ص) از آن بهرهمند بود. بر این اساس جایگاه ویژهای که شیعیان به امامان میدهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف میکند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، دکتر سروش در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی «غلو» شمرده است. «آنچه ذاتی اسلام است، شخصیت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه میپذیرد و هر چه پس از آن میآید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکنند. غالیان بسیار بودهاند چه آنان که اولیاء خدا را رتبهای خدایی دادهاند و چه آنانکه آنان را در مرتبه پیامبر نشاندهاند».(بسط تجربه نبوی،ص144) البته پیش از دکتر سروش برخی دگر اندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند. ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله «اقوالهم حجه» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعا سازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد. خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی را به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!». (تضاد با مفاتیح، صص24 و25) در این میان پس از پاسخگویی به شبهاتی چند از سروش، به تقریر و بررسی شبهه ابوالفضل برقعی مبنی بر وجود یک دلیل قرآنی و دو دلیل روایی در اثبات تعارض حجت انگاری امامان با اصل خاتمیت مبادرت ورزیدیم. دلایل اول و دوم برقعی عبارت بودند از: الف- دلالت قرآن بر خاتمیت حجت الهی؟! ب- کلام امام علی(ع) در فرازی از نهج البلاغه مبنی بر خاتمیت حجت الهی به این مضمون که حضرت علی(ع) فرمود: «تمت بنینا محمد حجته».(فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه90،ش48، ص262) همو در معنای کلام حضرت میگوید: «حجت خدایی با آمدن محمد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست».(ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص 15 و 25 و196)
ج- انحصار حجت به پیامبر و عقل
مستشکل به روایت دیگر از امام صادق(ع) تمسک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی «پیامبر» و «عقل» بسنده و منحصر شده است (ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، ص196): «حجه الله علی العباد النبی و الحجه فیما بین العباد و بین الله عزوجل العقل»(کافی، ج1، کتاب العقل و الجهل، ح22، ص25)؛ ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجت پیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر میشد.
1- روایت فوق در مقام تبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم میشود. حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، اما اینکه بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقام تبیین آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که حجت بودن امام منشعب از حجت نبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طولی حجت نبی اشاره نشده است.
2- با قطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام(ع) در این روایت درصدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در روایات دیگر به مصادیق حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت یا توصیف امامان به حجت که تفصیل آن در شمارههای پیشین گذشت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود لازم میآید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالی که لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه میباشد.
3- نکته آخر اینکه اگر مستشکل به روایت ائمه اطهار تمسک میکند باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایات ائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجت به یک راه حل و نظریه مستفاد از روایات دست یازد. نه اینکه هر روایتی راکه به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید. (رجوع کنید به کافی، ج1، کتاب الحجه)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان