نقد کننده: سیدمحمدعلی ایازی
«سیدمحمدعلی ایازی»، قرآنپژوه، با ذکر استدلالهایی به اظهارات اخیر «عبدالکریم سروش» درباره قرآن پاسخ گفت و اظهار داشت: خداوند قرآن را برای زمان و مردمی خاصی قرار نداده است.
وی در گفتوگو با خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، درباره اظهارات اخیر عبدالکریم سروش درباره قرآن گفت: آنچه از ایشان در برخی از سایتها، نقل شده، نمیدانم دقیقًا همان چیزی است که ایشان گفته و ترجمه کردهاند یا نه. درصورتی که انتساب درست باشد، از نظر من چند قسمت از این سخنان جای تأمل دارد و نیازمند بررسی است.
از آنجا که اخیراً چند و چون درباره وحیانی بودن الفاظ قرآن بسیار شده، حتی جناب آقای شبستری در مجله مدرسه، شماره شش، مطالبی مطرح کردند -که سوگمندانه به دلیل تعطیل کردن این مجله، فرصت گفتوگو و نقد را که از سنتهای حسنه دینی است، محروم کردند- ضرورت ایجاب میکرد که این موضوع دنبال شود.
مباحثی که درباره نازله عربی جای بحث و بررسی دارد، و در فرصت کوتاه میسر نیست. به ویژه آنکه آقای سروش در این مقام استدلالی ذکر نکردهاند. به هرحال درباره اینکه آیا در اظهارات ایشان نکات تازهای وجود دارد یا خیر، نکاتی به نظر من با تکیه بر محوریت خود قرآن مطرح است.
* وحی نبوی در سنت اسلامی
هرچند درباره وحی نبوی در سنت اسلامی، برخی سخنان شاذ گفته شده، تا جایی که ماتریدی (م323) درتفسیر تأویلات اهل السنه از باطنیه نقل میکند، که قرآن را خداوند گویی برخیال پیامبر نازل کرد و موصوف به زبان نبود و این پیامبر بود که آن را به زبان عربی مبین ادا کرد. و این سخن پیشینه درازی در برخی جریانها دارد، اما نظریه عمومی قرآنپژوهان و محققان اسلامی براساس خود آیات قرآن، این است که این کتاب وحی عربی و ارتباط باطنی و علمی مخصوصی است که میان پیامبر و جهان غیب برقرار گردیده و از جانب خداوند بر پیامبر این گونه القا و افاضه شده است. زیرا در نظر آنان است که کلمات قرآن چه از نظر لفظ و چه از نظر معنا، به انتخاب پیامبر نبوده است و هر دو به خدا نسبت داده میشود.
وی افزود: از نظر این قرآنپژوهان، فرق میان حدیث نبوی، حدیث قدسی و آیات قرآنی - که همه آنها با زبان پیامبر نقل شده - این است که حدیث قدسی معنا از خداوند است، اما لفظ آن از سوی پیامبر است. در صورتی که حدیث نبوی لفظ و معنا از پیامبر است. اما آیات قرآنی هم لفظ و هم معنا از سوی خداوند است. این خداوند است که با پیامبر خود سخن میگوید و به پیامبر کلمات و معانی القا میکند و لذا پیامبر به هنگام دریافت آن نگران فراموش کردن و از دست دادن آن الفاظ را داشته و خدا به پیامبر تسلی میدهد که نگران نباش، فراموش نمیکنی، شتاب مکن، زبانت را تکان نده، ما برایت نگهداری میکنیم.[1]
برخی گمان کردهاند، اگر درباره وحی قرآنی نسبت به پیامبر بگویند؛ معانی از خداوند است و الفاظ از پیامبر، مشکل ارتباط وحی خدا با انسان و تأثیر شرایط تاریخی و جغرافیایی را در ذکر مثالهای مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده ای مناسب عصر از واژه ها را حل کردهاند، در حالی که فرق بین معانی و الفاظ درحل مشکل نیست. اگر قرار است که خدا با مردم سخن بگوید و ارتباط زبانی برقرار کند و پیام خود را برای دیگران قابل فهم کند، فرقی میان این دو نیست. می تواند حتی درصورت نظریه وحیانی بودن زبان قرآن هم چنین ارتباطی باشد. وحی دریافت و شهود سخن خداست. اگر تجربه شهودی و کشف و القای معانی از سوی خداوند در قلب، نیازمند واسطههایی است، در الفاظ نیز این واسطهها وجود دارند و عمل میکنند. اگر از درخت صدایی بلند میشود و خداوند با موسی توسط درخت سخن میگوید و با صدا و حروف و کلمات سخن میگوید، چنانکه قرآن بیان میکند:
"فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِنْ شَاطِیءِ الْوَادِی الاَْیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنْ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ" .
در غیر درخت نیز واسطههایی وجود دارد و میتواند با الفاظ عربی باشد. اگر خدا میخواست با موسی بدون کلمات سخن بگوید ، دیگر نیازی به انتخاب درخت نبود. بنابراین، سخن گفتن خدا از زبان انسان که میتواند کلماتی را ادا کند، راحت تر و درک آن بدون مشکلتر است.
دراین باره که قرآن، کلمات آن، قدسی و الهی و بیرون از شخصیت پیامبر و مستقل از او، وفروفرستاده از سوی خداوند برقلب پیامبرو به زبان عربی است، قرآن اصرار دارد و آیات بسیاری هم دلالت دارد.
"وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِی مُبِینٍ.[2]"
"إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ[3]"
این سخن به صراحت این نظریه را که پیامبرخود این الفاظ را گزینش کرده، رد می کند، چون نزول و فروفرستادن با وصف زبان عربی یادشده است.
"وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ أَوْ یحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً" .[4]
"کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیا لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ".[5]
"کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیا لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ".[6]
"وَ کَذلِکَ أَوْحَینا إِلَیکَ قُرْآناً عَرَبِیا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یوْمَ الْجَمْعِ لا رَیبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ".[7]
"إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ".[8]
و آیات دیگری که همین معنا را دلالت دارد.
* استقلال شخصیت پیامبر از شخصیت قرآن
گفتهاند:
شخصیت پیامبر نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
باید پرسید آیا ممکن نیست توصیفات این حالات درباره شخص پیامبر و دربرخورد با واقعیات عصر، توسط وحی انجام گرفته باشد. مثلاً آنجا که قرآن با پیامبراین گونه سخن می گوید:
" أَلَمْ یجِدْکَ یتِیماً فَآوی وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی فَأَمَّا الْیتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ."[9].
ناظر به شرایط روحی و برای تسلی او بیان شده باشد. خدا که با او ارتباط برقرار می کند، مناسب با حالات طربناک، یا پرملال او سخن میگوید، نه اینکه شخصیت او نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. مگر منظور این باشد که شخصیت او مانند عصر زندگی او، تأثیر گذار در چگونگی زبان این متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غیرقابل انکاراست، اما این مطالب غرر آیات نیست.
دلایل استقلال شخصیت پیامبر از شخصیت قرآن
دلایل استقلال شخصیت پیامبر از شخصیت قرآن به این شرح است:
1- اگر کسی اندک تأملی درمجموع قرآن داشته باشد، به وضوح جدایی میان شخصیت پیامبررا با قرآن در می یابد. پیامبر گرامی پس از سنین 40 ـ 43 به رسالت مبعوث شده و سخنانی به عنوان وحی قرآنی ابراز داشته و این کلمات در آغاز درجملههای کوتاه و مُقَطَع (بریده بریده ) و در سورههای کوچک خوانده شده و رفته رفته و آرام آرام، این کلمات و سورهها طولانی شده و زمان وحی و مدت ارتباط و اتصال بیشتر گردیده است. لذا اگرحضرت، بروز و ظهوری پیش از بعثت در این میدان داشته، میباید هویدا میشده و میتوانسته در ادامه آن سبک و سیاق سخن بگوید، یا آیات بزرگتر و سوره های طولانیتر را تحمل کند و این خود دلیل بر این است که تجربه وحی قرآنی جدای از شخصیت پیامبر و امری جدید، جدای از هویت، استعداد، اطلاعات و دریافتهای شخصی او است.
2 ـ وقتی پیامبر با وحی برخورد میکند، اولین خطاب به او با: (اقْرَأْ) آغاز میگردد. گویی آنکه پیامبر را آماده شنیدن و گفتن و تحمل سخنانی جدید و کلماتی با وصف خواندن - و نه شنیدن ودریافتن- میکند و لذا در تاریخ آمده است: این کلمه سه بار تکرار میشود، تا جایی که حضرت آمادگی پیدا میکند و میتواند بخواند و از آن به بعد این خواندن وحی که با لفظ است، تکرار میگردد. در حالیکه پیش از این پیامبر حتی نمیتوانسته بخواند و نه سابقه داشته که به این شیوه سخن بگوید. قرآن به این حقیقت امّی بودن، در دو آیه تصریح میکند:
"الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الاُْمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ[10]"
"فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ النَّبِی الاُْمِّی الَّذِی یؤْمِنُ بِاللهِ وَکَلِمَاتِهِ" [11].
خصوصاً که مقصود از این امی بودن را نسبت به گذشتگان، یعنی کسانی که آشنایی با کتاب و علم نداشتهاند را بیان کرده است. به این جهت مبدء شناخت وحی قرآن از اوان رسالت و سرفصل آن، خواندن مردم به توحید و حقایق معنوی با کلمات والفاظ خاص و متمایزاز قریحه و ادبیات و گفتمان پیامبر است.
ادله استقلال قرآن از شخصیت پیامبر(ص)
3 ـپس از آغاز دعوت پیامبر، این تمایز سخنان برای حضرت و خانواده و اطرافیانش مشخص بوده است. وقتی پیامبر پس از نخستین وحی، خانواده خود را ملاقات میکند و آیات وحی شده را می خواند، خبر میدهد که چه چیزی دریافت کرده است. این کلمات باهمان الفاظ، هم برای خودش تمایز داشته و هم برای خانواده، چیزی که تا پایان حیات و رسالت کلمات قرآنی معلوم بوده است.
کلماتی مانند: قُل و تَقول و یا نقل قولهایی غائبانه از اشخاص، حاکی از همین جدایی بافت زبانی در بیان حقایق از مصدر وحی با سخنان معمولی آن حضرت است. این که گفته شده :
الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند؛ نیست. موضوع نه الهام است و نه زبان شخصی و نه در دست و اختیار او، تا سبکی که خود می خواهد برگزیند.
این معنا برای اطرافیان حضرت از مخالفان نیز روشن بوده که قرآن مستقل از شخصیت او است. به عنوان نمونه،. کفار آیات قرآن که خوانده میشد، درخواست میکردند که آیات دیگری غیر اینها برای آنها خوانده شود، و او میگوید من ازپیش خود چیزی نمیتوانم بیاورم، من تنها از آنچه به من وحی میشود، پیروی میکنم:
"وَإِذَا تُتْلَی عَلَیهِمْ آیاتُنَا بَینَات قَالَ الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَیرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یوحَی إِلَی إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْم عَظِیم" [12]
حتی قرآن خبر میدهد که کفار امیدوار بودند بتوانند در وحی پیامبر ـ که از شخصیت خودش مستقل بود ـ تصرفی بکنند و کاری نمایند تا پیامبر به اشتباه بیافتد و میان کلمات خود و قرآن امتزاجی ایجاد شود، اما از آنجا که خداوند نگه دار پیامبر بود و عصمت او را با این مواظبت ها تضمین کرده بود - و بارها به این معنا تأکید نموده بود - جلوگیری کرد:
"وَإِنْ کَادُوا لَیفْتِنُونَکَ عَنْ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیکَ لِتَفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلا"[13].
یا منافقین از اینکه سوره ای نازل شود و اسرار آنها آشکار گردد، همواره در ترس و هراس بودند:
"یحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ" [14]
4 ـ این وحی به اراده و اختیار پیامبر نبوده است، که چه بگوید، چه وقتی بگیرد و چه وقتی تمام کند. گاهی وحی را می گرفته، بدون آنکه انتظار آن را داشته باشد، یا درخواست وحی میکرده و میخواسته پاسخ سئوال و حل مشکلی بیاید، اما وحی نمیآمده و گاهی انتظار آمدن، چنان طولانی و جان لبریز می شده است:
"وَبَلَغَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ"[15].
یا مانند آنچه در حدیث افک و اتهام ناپاکی به همسرش وارد شده است. که در این موارد میگفته است؛ من منتظر وحی هستم و در این باره چیزی نمیدانم. گاهی وحی میآمده، اما برخلاف گفته اولیه خودش بوده و حتی تصور نمیکرده چنین پاسخی توسط وحی برسد، مانند آنچه در سوره مجادله و در قضیه ظهار و اصرار زن مجادله کننده رسیده است.
5 - گاهی وحی را میگرفته، ولی پاسخ وحی برخلاف رویه همیشگی، مبهم یا معلق بوده است، مانند:
"وَیسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"[16]
"وَیسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَینِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیکُمْ مِنْهُ ذِکْراً"[17]
"نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ" [18].
و آیات دیگری که پاسخها و توضیحات مطابق خواسته پرسش کنندگان صریح و تفصیل دهنده نیست. در جاهایی وحی رفتاری از پیامبر را تصحیح می کند و گفتار او را به جهت خاصی راهنمایی می کند:
"وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیء إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً * إِلاَّ أَنْ یشَاءَ اللهُ"[19]
یا برخلاف اندیشه او سخن گفته است:
"یا أَیهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِکَ"[20].
چیزی را پنهان کرده:
"وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ"[21]
تمام این تعبیرات و آیات بسیار دیگری که در همین سیاق آمده و میان پیامبر و سخنان فرد دیگری جدا انداخته، نشان میدهد که شخصیت پیامبر مستقل از وحی قرآنی است و اینگونه نیست که وحی از ذات پیامبر جوشیده باشد، یا سخنان پیامبر براساس وحی باشد، یا آن حقایق با زبان وگزینش پیامبر بوده است. بیگمان، پیامبر چندگونه صحبت میکرده، سخنان عادی که با افراد خانواده و مردم داشته و سخنانی داشته که در اصطلاح حدیث نبوی میگفتهاند و سخنانی داشته که از قول خداوند بوده، ولی الفاظ آن از خود حضرت بوده و حدیث قدسی نام گرفته و کلماتی بیان میکرده که از همه آنها متمایز بوده و آن وحی قرآنی نام گرفته و سبک و سیاق و شکل تعبیرات، کاملا از همه آن سه قسم دیگر تفاوت داشته است.
* آیا پیامبر آفریننده وحی است؟
دکتر سروش گفتهاند: اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. آنچه حضرت دریافت میکرده ، خود وحی بوده و نه مضمون وحی. این خداوند بوده که چگونگی وحی پیامبران خود را مناسب باشرایط تاریخی واجتماعی تعیین میکرده است.
نکتهای که دراین قسمت قابل توجه است، این کتاب بر وحیانی بودن این الفاظ تکیه میکند، این همه تأکید برعربی بودن قرآن به عنوان نازله الهی برای چیست؟ چون اگر عربیت وصف بشری دارد، نه قرآنی، دیگر این همه تأکید لازم ندارد، هرکسی که این کتاب را بشنود و یا بخواند، میفهمد که عربی است و اگر آن ادعا درست باشد، دلیلی براصرار و تأکید وتکرار بر ذکر عربی نیست. قرآن کریم در تعبیرات گوناگون به این معنا تأکید کرده است که همین قرآن را که با همین الفاظ و خصوصیات هست، ما به تو وحی کردیم:
" بِمَا أَوْحَینَا إِلَیکَ هَذَا الْقُرْآنَ"[22]
"وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ"[23]
همین قرآن با همین وصف عربی به پیامبر وحی شده است، حتی زبان آن تعیین شده است:
"نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنْ الْمُنذِرِینَ * بِلِسَان عَرَبِی مُبِین"[24]
روح الامین آن قرآن را بر دلت نازل کرد تا از جمله هشدار دهندگان باشی. به زبان عربی روشن. این معنا در آیات دیگری هم آمده است که قرآن نازل شده بر پیامبر به زبان عربی است.
* آیا پیامبر یک شاعر است؟
اینکه گفته شده: پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند. شخصیت پیامبر پیش از بعثت در بیان و ابداع نثر و شعر میان مردم عصر خودش معروف نبوده است. هر چه از این شخصیت دیده میشود، حالات و کمالاتی است که به طور ویژه پس از وحی حاصل شده و نمود پیدا کرده است.
از سوی دیگر با گزارش خود قرآن هم سازگاری ندارد. قرآن این کتاب را، با همین وصف، نازله ای عربی می داند. می گوید:
"نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِی عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِی مُبِینٍ."[25]
توسط فرشته وحی ، یعنی روح الامین بر قلب پیامبر فرو فرستاده شده است.
او در این باره اختیاری ندارد وحق تصرفی هم نمی تواند بکند. به قول قرآن، این گفتار فرستاده کریم (روح الامین) است، نه گفتاری ازخود . واگر پارهای گفتهها برما بسته بود، دستش را سخت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می کردیم :
"إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ. وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ. تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ."[26]
اگر آن جور که سروش میگوید؛ اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است، یعنی دخیل درچگونگی وحی است، با این کلمات قرآن سازگار نیست. قرآن به صراحت یادآوری میکند که او پیش ازخود سخن نمیگوید، چیزی جز وحی نیست، آنچه باید به او وحی شود، فرستاده شده است :
"وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی.عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی. ذُو قوةٍ فَاسْتَوی.وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی. ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی. فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی. فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی." [27].
برای دفع این شبه است.
اما اینکه ایشان گفتهاند: اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی، مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند اشتباه کند؛ نمی دانم ازکدام مفسران امروزه سخن می گویند، اما تا جایی که به تفسیر وحی مربوط می شود : اگروحیی نبوی شد، نمی تواند خطا باشد، چه دراحکام عبادی و چه امورجامعه انسانی. ازخودش و برداشت خودش نمی تواند باشد.
اصولاً درخود وحی، تفکیک کردن میان صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت و میان مسایلی که به این جهان و جامعه انسانی مربوط میشوند، افزون براینکه قاعدهمند نیست، باحقیقت وحی هم سازگار نیست. حقایق و معارفی که ازجانب خدا بر پیامبر افاضه میشود، با باطن ذاتش آنها را دریافت میکند و برهنه از تعینات و وابستگیهای زمانی است، هرچند که درقالب همین الفاظ بشری ریخته شده است. نبی در تلقی وحی هرگز تردید نمیکند، دچار اشتباه نمیشود. چون حجاب و پردهای برای درک اشیاء نیست، هرآنچه ازحقایق و واقعیات است، همان را به تمام معنا میبیند و در مییابد.
* صرف پیشینه داشتن، مسئلهای را ثابت نمیکند
ریشه داشتن در اندیشههای سده گذشته، نباید استدلال باشد و مشکلی را حل نمیکند. در فرهنگ مسلمانان عقاید بسیار شگفتانگیز و حیرتآوری وجود داشته است. از عقاید مرجئه و حشویه، جبریه و مجسمه گرفته تا دهها نحله و عقیده و اندیشه مذهبی. و به صرف پیشینه داشتن، مسئلهای را ثابت نمیکند.
همچنین لازم است توضیح داده شود که مخلوق بودن کلام الهی، ناظر به دیدگاه اهل حدیث است که میگفتهاند، قرآن و کلام الهی قدیم است. کلام خدا همان کلام نفسی است. از این رو وصف حدوث را برای کلام الهی که ذات قدیم داشته، محال میدانسته اند. فخر رازی (م606) درتوجیه این جمله از روایت:
"اِنّ هذا القرآنِ مَسمُوعٌ، المَتلُو هُوَ کلامُ الله " ،
این گونه توجیه میکند که این الفاظ نماینده کلام الله است برسبیل مجاز و آنچه قدیم است مدلول این الفاظ و عبارات است که پیش ازپیامبر وجود داشته و از باب تسمیه دال براسم مدلول اطلاق شده است. وصف حدوث، غیرملفوظ شدن کلامی الهی را ثابت نمی کند. حادث بودن ثابت میکند، کلام الهی ازصفت فعل خدا - نه ذات - گرفته شده است. و از جهت ارتباط موجود حادث با قدیم نیز مشکلی نخواهد بود. وحی منتسب به خدا با موجودی چون پیامبر ارتباط برقرار شود. زیرا کلام خدا از صفات فعل خداست و همان طور که باران، رزق، رحمت و نعمت به خدا منتسب میشود و به انسان داده میشود، و ارتباط موجود قدیم با حادث، دچار مشکل نمیشود، وحی هم با انسانهای خاص برقرار میشود و خدا با انسانهایی معین و ویژه سخن میگوید.
پی نوشت:
-
. سوره اعلی آیه 6؛ طه / 114، قیامة / 16 ـ 17.[1]
-
-
-
-
-
-
-
-
-
. سوره اعراف آیه 157.[10]
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
. سوره شعراء 193 ـ 195 [24]
-
-
سوره الحاقه آیه 40-46..[26]
-