8 آبان 1386, 0:0
کلمات کلیدی :
نویسنده:
یکى بودن دین الهى و جامعیت اسلام کتاب: ترجمه المیزان، ج 18، ص 35 نویسنده: علامه طباطبایى شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى أوحینا إلیک و ما وصینا به إبرهیم و موسى و عیسى أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم إلیه الله یجتبى إلیه من یشاء و یهدى إلیه من ینیب (13) و ما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و لو لا کلمة سبقت من ربک إلى أجل مسمى لقضى بینهم و إن الذین أورثوا الکتب من بعدهم لفى شک منه مریب (14) فلذلک فادع و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم و قل ءامنت بما أنزل الله من کتب و أمرت لأعدل بینکم الله ربنا و ربکم لنا أعملنا و لکم أعملکم لا حجة بیننا و بینکم الله یجمع بیننا و إلیه المصیر (15) و الذین یحاجون فى الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید (16) ترجمه آیات برایتان از دین همان را تشریع کرد که نوح را بدان توصیه فرمود، و آنچه ما به تو وحى کردیم و به ابراهیم و موسى و عیسى توصیه نمودیم این بود که دین را بپا بدارید، و در آن تفرقه نیندازید.آنچه که شما مشرکین را به سویش دعوت مىکنید بر آنان گران مىآید، و این خدا است که هر کس را بخواهد براى تقرب به درگاه خود برمىگزیند، و کسانى را به سوى خود هدایت مىکند که همواره در امور به او مراجعه نمایند (13) . در دین تفرقه نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت دین یقین داشتند، و حسدى که به یکدیگر مىورزیدند وادارشان کرد تفرقه کنند، و اگر حکم ازلى خدا بر این قرار نگرفته بود که تا مدتى معین زنده بمانند، کارشان را یکسره مىکردیم، چون اینان که با علم به حقانیت، آن را انکار کردند باعث شدند نسلهاى بعدى درباره آن در شکى عمیق قرار گیرند (14) . و به همین جهت تو دعوت کن، و همان طور که مامور شدهاى استقامت بورز، و دنبال هواهاى آنان مرو، و بگو من خود به آنچه خدا از کتاب نازل کرده ایمان دارم، و مامور شدهام بین شما عدالت برقرار کنم، پروردگار ما و شما همان الله است، نتیجه اعمال ما عاید خود ما مىشود، و از شما هم عاید خودتان، هیچ حجتى بین ما و شما نیست، خدا بین ما جمع مىکند، و بازگشت به سوى او است (15) . و کسانى که علیه ربوبیت خدا احتجاج مىکنند بعد از آنکه مردم آن را پذیرفتند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل است، و غضبى شامل حال آنان است و عذابى شدید دارند (16) . بیان آیات این آیات فصل سوم از آیاتى است که وحى الهى را تعریف مىکند.فصل اول در باره خود وحى بود و فصل دوم در باره اثرش، و این فصل آن را از نظر مفاد و محتوى تعریف مىکند.و محتواى وحى عبارت است از دین الهى واحدى که باید تمامى ابناء بشر به آن یک دین بگروند، و آن را سنت و روش زندگى خود و راه به سوى سعادت خود بگیرند. البته در این فصل به مناسبت، این را نیز بیان مىکند که شریعت محمدى جامعترین شرایعى است که از ناحیه خدا نازل شده، و نیز اختلافهایى که در این دین واحد پیدا شده از ناحیه وحى آسمانى نیست، بلکه از ناحیه ستمکارى و یاغىگریهایى است که عدهاى با علم و اطلاع در دین خدا به راه انداختند.و نیز در آیات این فصل فوائد دیگرى است که در ضمن به آنها اشاره شده. "شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى أوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى" وقتى گفته مىشود: فلانى"شرع الطریق"معنایش این است که راه را هموار، و از بى راهه متمایز کرد.راغب مىگوید کلمه"وصیت"به معناى آن است که دستور العملى را همراه با اندرز و پند به کسى بدهى تا مطابق آن عمل کند، و ریشه این کلمه از این قول عرب گرفته شده که مىگوید "أرض واصیة"یعنى زمینى که در اثر کثرت، گیاهانش به هم متصل است، و در معناى آن دلالتى بر اهمیت بدان هست، چون هر سفارشى را وصیت نمىنامند، بلکه تنها در موردى به کار مىبرند که براى وصیت کننده اهمیت داشته و مورد عنایتش باشد. پس معناى اینکه فرمود"شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا"این است که خداى تعالى بیان کرد و روشن ساخت براى شما از دین ـ که سنت زندگى است ـ همان را که قبلا با کمال اعتناء و اهمیت براى نوح بیان کرده بود.و از این معنا به خوبى برمىآید که خطاب در آیه به رسول خدا (ص) و امت او است، و اینکه مراد از آنچه به نوح وصیت کرده همان شریعت نوح (ع) است . "و الذى اوحینا الیک" ـ در این جمله بین نوح و رسول خدا ( علیهما السلام) مقابله واقع شده و ظاهر این مقابله مىرساند که مراد از آنچه به رسول خدا (ص) وحى شده معارف و احکامى است که مخصوص شریعت او است، و اگر نام آن را"ایحاء"نهاده، و فرموده"اوحینا الیک"ولى در باره شریعت نوح و ابراهیم ( علیهما السلام) این تعبیر را نیاورده بلکه تعبیر به وصیت کرده براى این است که وصیت همانطور که گفتیم در جایى به کار مىرود که بخواهیم از بین چند چیز به آنچه که مورد اهمیت و اعتناء ماست سفارش کنیم، و این در باره شریعت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود صادق است، چون در آن شریعت تنها به مسائلى که خیلى مورد اهمیت بوده سفارش شده، ولى در باره شریعت اسلام صادق نیست، چون این شریعت همه چیز را شامل است.هم مسائل مهم را متعرض است، و هم غیر آن را (1) .ولى در آن دو شریعت دیگر، تنها احکامى سفارش شده بود که مهمترین حکم و مناسبترین آنها به حال امتها و به مقدار استعداد آنان بود. التفاتى که در جمله"و الذى اوحینا"از غیبت به تکلم مع الغیر به کار رفته براى این است که بر عظمت خدا دلالت کند، چون عظماء و بزرگان همیشه از جانب خودشان و خدمتگزاران و پیروانشان سخن مىگویند (و به"ما چنین کردیم و چنان مىکنیم"تعبیر مىآورند) . "و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى" ـ این جمله عطف است بر جمله"و ما وصى به نوحا ".و مراد از آن، شریعتهایى است که براى هر یک از نامبردگان در آیه تشریع کرده. و ترتیبى که در بردن نام این پیامبران گرامى به کار رفته ترتیب ذکرى است، لیکن مطابق با ترتیب زمانى، چون اول نوح بود، بعد ابراهیم، و بعد از آن موسى و سپس عیسى (ع) .و اگر نام رسول خدا (ص) را مقدم بر سایرین ذکر کرد، به منظور شرافت و برترى دادن بوده، همچنانکه این نکته در آیه"و اذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى ابن مریم" (2) نیز به چشم مىخورد.و اگر در آیه مورد بحث اول نام شریعت نوح را برد، براى این است که بفهماند قدیمىترین شریعتها، شریعت نوح است که عهدى طولانى دارد. از این آیه شریفه چند نکته استفاده مىشود: 1ـ سیاق آیه بدان جهت که سیاق منت نهادن است ـ مخصوصا با در نظر داشتن ذیل آن، و نیز با در نظر داشتن آیه بعد از آن ـ این معنا را افاده مىکند که شریعت محمدى جامع همه شریعتهاى گذشته است.و خواننده عزیز خیال نکند که جامع بودن این شریعت با آیه "لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا" (3) منافات دارد، چون خاص بودن یک شریعت با جامعیت آن منافات ندارد. 2ـ شرایع الهى و آن ادیانى که مستند به وحى هستند تنها همین شرایع مذکور در آیهاند، یعنى شریعت نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد (صلوات الله علیهم)، چون اگر شریعت دیگرى مىبود باید در این مقام که مقام بیان جامعیت شریعت اسلام است نام برده مىشد. و لازمه این نکته آن است که اولا قبل از نوح شریعتى یعنى قوانین حاکمهاى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى که پیش مىآمده به کار رود.و ما در تفسیر آیه"کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین..." (4) مقدارى در این باره صحبت کردیم. و ثانیا انبیایى که بعد از نوح (ع) و تا زمان ابراهیم (ع) مبعوث شدند، همه پیرو شریعت نوح بودهاند، و انبیایى که بعد از ابراهیم و قبل از موسى مبعوث شده بودند، تابع و پیرو شریعت ابراهیم بودند، و انبیاء بعد از موسى و قبل از عیسى پیرو شریعت موسى، و انبیاء بعد از عیسى تابع شریعت آن جناب بودهاند. 3ـ اینکه انبیاء صاحبان شریعت که قرآن کریم ایشان را"اولوا العزم"خوانده، تنها همین پنج نفرند، چون اگر پیغمبر اولوا العزم دیگرى مىبود باید در این مقام که مقام مقایسه شریعت اسلام با سایر شرایع است نامش برده مىشد، پس این پنج تن بزرگان انبیاء هستند، و آیه شریفه"و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم" (5) نیز مؤید این استفادههایى است که ما از آیه مورد بحث کردیم. "ان أقیموا الدین و لا تتفرقوا" ـ کلمه"أن"در این جمله تفسیرى است.و معناى "اقامه دین "حفظ آن است به اینکه پیروىاش کنند و به احکامش عمل نمایند، و الف و لام در کلمه"الدین "الف و لام عهد است، یعنى آنچه به همه انبیاء نامبرده وصیت و وحى کرده بودیم این بود که این دینى که براى شما تشریع شده پیروى کنید، و در آن تفرقه ننمایید، و وحدت آن را حفظ نموده، در آن اختلاف نکنید. بعد از آنکه تشریع دین براى نامبردگان به معناى این بود که همه را به پیروى و عمل به دین دعوت کند، و اینکه در آن اختلاف نکنند، در جمله مورد بحث همین را به اقامه دین تفسیر نموده، و اینکه در دین خدا متفرق نشوند.در نتیجه حاصل معناى جمله این مىشود: بر همه مردم واجب است دین خدا را به طور کامل به پا دارند، و در انجام این وظیفه تبعیض قائل نشوند، که پارهاى از احکام دین را به پا بدارند، و پارهاى را رها کنند.و اقامه کردن دین عبارت است از اینکه به تمامى آنچه که خدا نازل کرده و عمل بدان را واجب نموده ایمان بیاورند. و مجموع شرایعى که خدا بر انبیاء نازل کرده یک دین است که باید اقامه شود، و در آن ایجاد تفرقه نکنند، چون پارهاى از احکام الهى است که در همه ادیان بوده، و معلوم است که چنین احکامى مادام که بشر عاقل و مکلفى در دنیا باقى باشد، آن احکام هم باقى است، و وجوب اقامه آن واضح است.و پارهاى دیگر هست که در شرایع قبلى بوده و در شریعت بعدى نسخ شده، این گونه احکام در حقیقت عمر کوتاهى داشته، و مخصوص طایفهاى از مردم و در زمان خاصى بوده، و معناى نسخ شدن آن آشکار شدن آخرین روز عمر آن احکام است نه اینکه معناى نسخ شدنش این باشد که آن احکام باطل شده، پس حکم نسخ شده هم تا ابد حق است، چیزى که هست مخصوص طایفه معینى و زمان معینى بوده، و باید آن طایفه و اهل آن زمان هم ایمان به آن حکم داشته باشند، و هم به آن عمل کرده باشند، و اما بر دیگران واجب است تنها به آن ایمان داشته باشند، و بس، و دیگر واجب نیست که به آن عمل هم بکنند، و معناى اقامه این احکام همین است که قبولش داشته باشند (6) . پس با این بیان روشن گردید که امر به اقامه دین و تفرقه نکردن در آن، در جمله"أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه"به اطلاقش باقى است، و شامل همه مردم در همه زمانها مىباشد . و نیز روشن گردید اینکه جمعى از مفسرین آیه را مخصوص احکام مشترک بین همه شرایع دانستهاند، (و گفتهاند شامل احکام مختص بهر شریعت نمىشود، چون اینگونه احکام به اختلاف امتها مختلف مىشود، و هر امتى بر حسب احوال و مصالح خودش احکامى داشته، و معنا ندارد که امتهاى بعدى هم آن احکام را اقامه کنند) صحیح نیست.چون گفتیم جمله "أن اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه"مطلق است، و جهت ندارد ما اطلاق آن را تقیید کنیم، و اگر اینطور بود که آنان گفتهاند باید امر به اقامه دین مخصوص باشد به اصول سهگانه دین، یعنى توحید، نبوت و معاد، و بقیه احکام را اصلا شامل نشود، چون حتى یک حکم فرعى هم سراغ نداریم که با همه خصوصیاتش در تمامى شرایع وجود داشته باشد، و این معنا با سیاق آیه "شرع لکم من الدین ما وصى به ..."سازگار نیست، و همچنین با آیه"و ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاتقون فتقطعوا أمرهم بینهم زبرا" (7) و آیه شریفه"ان الدین عند الله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم" (8) . "کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه" ـ مراد از جمله"ما تدعوهم الیه ـ آنچه ایشان را بدان مىخوانى"دین توحید است که پیامبر عظیم الشان اسلام مردم را بدان دعوت مىکرد، نه اصل توحید فقط، به شهادت آیه بعدى که مىفرماید اهل کتاب در دین توحید اختلاف به راه انداختند .و مراد از اینکه فرمود"کبر على المشرکین"این است که پذیرفتن دین توحید بر مشرکین گران آمد. "الله یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب" ـ کلمه"اجتباء"به معناى جمع کردن و به سوى خود جلب نمودن است، و مقتضاى وحدت سیاق این است که ضمیر در هر سه کلمه"الیه"به یک جا برگردد، در نتیجه معناى آیه چنین مىشود: خداى تعالى از بندگانش هر که را بخواهد به دین توحید ـ که تو بدان دعوت مىکنى ـ جمع و جلب مىکند، و هر که را بخواهد به سوى آن هدایت مىکند.در نتیجه مجموع چند جمله"کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه، الله یجتبى الیه من یشاء"در معناى آیه شریفه"هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم" (9) خواهد بود. این بود نظر ما، ولى بعضى از مفسرین گفتهاند: ضمیر در کلمه"الیه"دومى و سومى به خداى تعالى برمىگردد.این نظریه هم بد نیست، ولى نظریه ما مناسبتر است.به هر حال جمله"الله یجتبى الیه ـ تا آخر آیه ـ "در این صدد است که اشاره کند به اینکه خداى تعالى بى نیاز از ایمان مشرکین است که این قدر از ایمان آوردن استکبار مىورزند.و این آیه نظیر آیه شریفه"فان استکبروا فالذین عند ربک یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسئمون" (10) مىباشد بعضى دیگر گفتهاند: مراد از جمله"ما تدعوهم الیه"، "ما تدعوهم الى الایمان به آنچه که مردم را مىخوانى تا بدان ایمان آورند"است، که همان مساله رسالت مىباشد، در نتیجه معنا چنین مىشود که: مشرکین از ایمان آوردن به رسالت تو استکبار مىورزند .و آن وقت جمله"الله یجتبى..."در معناى آیه شریفه"الله اعلم حیث یجعل رسالته" (11) خواهد بود، و حال آنکه این معنا خلاف ظاهر آیه است. "و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم..." ضمیر در"تفرقوا"به"ناس"که از سیاق مفهوم است برمىگردد.و کلمه"بغى"به معناى ظلم و یا حسد است.و اگر"بغى"را مقید کرد به کلمه"بینهم"براى این است که بفهماند ظلم و یا حسد در بینشان متداول بود.و معناى آیه این است که: همین مردمى که شریعت برایشان تشریع شده بود، از شریعت متفرق نشدند، و در آن اختلاف نکردند، و وحدت کلمه را از دست ندادند، مگر در حالى که این تفرقه آنها وقتى شروع شد ـ و یا این تفرقهشان وقتى بالا گرفت ـ که قبلا علم به آنچه حق است داشتند، ولى ظلم و یا حسدى که در بین خود معمول کرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل کنند، و در نتیجه در دین خدا اختلاف به راه انداختند. پس منظور از اختلاف در اینجا اختلاف در دین است که باعث شد انشعابها و چند دستگىها در بشر پیدا شود.و خداى سبحان آن را در مواردى از کلام خود مستند به بغى کرده.و اما اختلافى که بشر قبل از نازل شدن شریعت داشت، و باعث شد که خدا شریعت را تشریع کند، اختلاف در شؤون زندگى و تفرقه در امور معاش بود که منشاش اختلافى بود که بشر در طبیعت و سلیقه و هدف داشت، و وسیله شد براى نزول وحى و تشریع شرع تا آن اختلافات برداشته شود، و آیه "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین" (12) همانطور که در تفسیرش گذشت، به این اختلاف اشاره مىکند. "و لو لا کلمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضى بینهم" ـ مراد از کلمهاى که در سابق گذشت یکى از فرمانهایى است که خدا در آغاز خلقت بشر صادر کرد، نظیر اینکه همان روزها فرمود : "و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین" (13) . و معناى آیه این است: اگر نبود این مساله که خدا از سابق این قضا را رانده بود که بنى آدم هر یک چقدر در زمین بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمین بهرهمند شوند هر آینه بین آنان حکم مىکرد، یعنى به دنبال اختلافى که در دین خدا کرده و از راه او منحرف شدند، حکم مىنمود و همه را به مقتضاى این جرم بزرگ هلاک مىفرمود. در اینجا ممکن است کسى بگوید: این وقتى درست است که خدا اقوامى را هلاک نکرده باشد، و ما مىبینیم که این قضا را رانده و اقوامى را هلاک کرده، و خود خداى تعالى داستان آنها را در کلام خود آورده.در باره هلاکت قوم نوح و هود و صالح (ع) جدا جدا حکایت کرده، و در باره همه اقوامى که هلاک شدند فرموده: "و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط" (14) با این حال دیگر آیه مورد بحث چه معنایى دارد؟ در جواب مىگوییم: هلاکت و قضاهایى که در باره اقوام گذشته در قرآن کریم آمده، راجع به هلاکت آنان در زمان پیامبرشان بوده.فلان قوم وقتى دعوت پیغمبر خود را نپذیرفتند، در عصر همان پیامبر مبتلا به عذاب مىشده و هلاک مىگردیده، مانند قوم نوح، هود، و صالح که همه در زمان پیامبرشان هلاک شدند، ولى آیه مورد بحث راجع به اختلافى است که امتها بعد از درگذشت پیغمبرشان در دین خود راه انداختهاند و این از سیاق کاملا روشن است. "و ان الذین اورثوا الکتاب من بعدهم لفى شک منه مریب" ـ ضمیر در"من بعدهم" به همان اسلافى برمىگردد که در آیه قبلى فرمود: با علم به حقانیت و یکى بودن دین در آن اختلاف کردند و کاسه ظلم و حسد خود را بر سر دین شکستند.و مراد از"الذین اورثوا الکتاب من بعدهم"نسلهاى بعد از آن اسلاف و نیاکان هستند.پس مفاد آیه این است که: آغاز کنندگان اختلاف و مؤسسین تفرقه که با داشتن علم و اطلاع این اختلاف را باب کردند، آنچه را کردند از در بغى کردند و در نتیجه نسلهاى بعدشان هم که کتاب را از آنها به ارث بردند، در شکى مریب (شکى که ایشان را به ریب انداخت) قرار گرفتند. آنچه که ما در معناى آیه آوردیم مطالبى بود که از سیاق استفاده کردیم، ولى مفسرین حرفهایى بسیار زدهاند که هیچ فایدهاى در نقل آنها نیست و اگر کسى بخواهد بر اقوال آنان اطلاع یابد باید به کتبشان مراجعه کند. "فلذلک فادع و استقم کما امرت و لا تتبع اهواءهم..." این جمله تفریع و نتیجهگیرى از مطالب گذشته است که مىفرماید: خدا براى همه انبیاء یک دین تشریع کرده بود، ولى امتها دو قسم شدند یکى نیاکان که با علم و اطلاع و از در حسد، در دین اختلاف انداختند، و یکى نسلها که در شک و تحیر ماندند.به همین جهت خداى تعالى تمامى آنچه را که در سابق تشریع کرده بود براى شما تشریع کرد، پس تو اى پیامبر مردم را دعوت کن، و چون آنها دو دسته شدند یکى مبتلا به حسد یکى مبتلا به شک، پس تو استقامت بورز، و به آنچه مامور شدهاى پایدارى کن، و هواهاى مردم را پیروى مکن. لام در جمله"فلذلک"لام تعلیل است.و بعضى گفتهاند لام به معناى"الى"است و معناى جمله این است که: پس به سوى همین دینى که برایتان تشریع شده دعوت کن، و در ماموریت پایدارى نما. کلمه"و استقم"امر از استقامت است که به گفته راغب (15) به معناى ملازمت طریق مستقیم است، و جمله"و لا تتبع اهواءهم"به منزله تفسیر کلمه"استقم "است. "و قل آمنت بما أنزل الله من کتاب" ـ در این جمله مىفرماید: بگو به تمامى کتابهایى که خدا نازل کرده ایمان دارم.و در تصدیق و ایمان به کتب آسمانى مساوات را اعلام کن.و معلوم است که مراد از کتب آسمانى کتابهایى است که مشتمل بر شریعتهاى الهى است. "و امرت لاعدل بینکم" ـ بعضى (16) از مفسرین گفتهاند: لام در جمله"لاعدل"لام زائد است که تنها خاصیت تاکید را دارد، نظیر لام در"لنسلم"در جمله"و امرنا لنسلم لرب العالمین" (17) .و معناى جمله مورد بحث این است که: و من مامور شدهام بین شما عدالت برقرار کنم، یعنى همه را به یک چشم ببینم، قوى را بر ضعیف و غنى را بر فقیر و کبیر را بر صغیر مقدم ندارم، و سفید را بر سیاه و عرب را بر غیر عرب و هاشمى را و یا قرشى را بر غیر آنان برترى ندهم .پس در حقیقت دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگى در برابر آن مساویند. پس جمله"امنت بما أنزل الله من کتاب"مساوى دانستن همه کتابهاى نازله است از حیث اینکه باید همه ایمان آورند.و جمله"و امرت لاعدل بینکم"مساوى دانستن همه مردم است از حیث اینکه همه را باید دعوت کرد، تا متوجه شرعى که نازل شده بشوند. بعضى (18) دیگر از مفسرین گفتهاند: لام در جمله"لاعدل بینکم"لام تعلیل است و معناى آن این است : این که من مامور شدهام بدانچه مامور شدهام بدین جهت بوده که بین شما عدالت برقرار کنم. و نیز در باره عدالت بعضى (19) گفتهاند: مراد از آن، عدالت در داورى است.بعضى دیگر (20) گفتهاند: عدالت در حکم است.و بعضى (21) دیگر معناى دیگرى کردهاند، لیکن همه این معانى از سیاق آیه به دور است، و سیاق با آن نمىسازد. "الله ربنا و ربکم..." این جمله مىخواهد مطالب گذشته، یعنى تسویه بین کتب و شرایع نازله، و ایمان آوردن به همه آنها، و تسویه بین مردم در دعوتشان به سوى دین، و برابر بودن همه طبقات مردم در مشمولیت احکام را تعلیل کند، و به همین جهت کلام بدون حرف عطف آمده، گویا مطلب دیگرى است غیر مطالب گذشته. پس جمله مزبور به این معنا اشاره مىکند که: رب همه مردم یکى است، و آن، الله تعالى است، پس غیر او ارباب دیگرى ندارند، تا هر کسى به رب خود بپیوندد، و بر سر ارباب خود نزاع کنند، این بگوید رب من بهتر است، او بگوید از من بهتر است، و هر کسى تنها به شریعت پروردگار خود ایمان آورد، بلکه رب همه یکى، و صاحب همه شریعتها یکى است، و مردم همه و همه بندگان و مملوکین یکى هستند، یک خداست که همه را تدبیر مىکند، و به منظور تدبیر آنها شریعتها را بر انبیاء نازل مىکند، پس دیگر چرا باید به یک شریعت ایمان بیاورند، و به سایر شریعتها ایمان نیاورند.یهود به شریعت موسى ایمان بیاورد، ولى شریعت مسیح و محمد (ص) را قبول نکند، و نصارى شریعت عیسى را بپذیرد و در مقابل شریعت محمدى (ص) سر فرود نیاورد؟ بلکه بر همه واجب است که به تمامى کتابهاى نازل شده و شریعتهاى خدا ایمان بیاورند، چون همه از یک خدا است. "لنا اعمالنا و لکم اعمالکم" ـ این جمله به این نکته اشاره مىکند که اعمال هر چند از حیث خوبى و بدى و از حیث پاداش و کیفر و ثواب و عقاب مختلف است، الا اینکه هر چه باشد از کنندهاش تجاوز نمىکند، یعنى عمل تو عمل من نمىشود، پس هر کسى در گرو عمل خویش است، و احدى از افراد بشر نه از عمل دیگرى بهرهمند مىشود، و نه متضرر مىگردد، پس معنا ندارد که کسى را جلو بیندازد تا از عمل او منتفع شود، و یا یکى دیگر را عقب اندازد تا مبادا از عمل او متضرر شود.البته اعمال مردم درجات مختلفى دارد، و بعضى از بعضى دیگر بهتر و گرانبهاتر است، اما ارزیابى و سنجش آن به دست خدایى است که به حساب اعمال بندگان خود رسیدگى مىکند، نه به دست مردم و نه پیغمبر و نه افرادى پایینتر از او، چون مردم در هر رتبهاى که باشند بنده و مملوک خدایند و هیچ کس مالک نفس هیچ کس نیست. و این همان نکتهاى است که خداى تعالى در گفتگوى نوح با قومش نقل کرده که: قومش گفتند : "أ نؤمن لک و اتبعک الارذلون قال و ما علمى بما کانوا یعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون" (22) و نیز در خطابش به رسول خدا (ص) فرمود: "ما علیک من حسابهم من شىء و ما من حسابک علیهم من شىء" (23) . "لا حجة بیننا و بینکم" ـ شاید مراد این باشد که هیچ حجت و دلیلى که دلالت کند بر اینکه بعضى از مردم بر بعضى دیگر مقدمند در بین ما نیست، تا یکى از ما با آن دلیل استدلال کند بر اینکه مقدم بر دیگران است. احتمال هم دارد که این نفى کردن حجت کنایه باشد از نفى لازمه آن، یعنى خصومت، و معناى جمله این باشد که ما بر سر این، دعوا و خصومت نداریم که بین ما مردم تفاوت رتبه و درجه هست، براى اینکه رب همه ما یکى است، و ما همگى در اینکه بندگان یک خداییم یکسانیم، و هر یک در گرو عمل خویش هستیم، پس دیگر حجتى یعنى خصومتى در بین نیست، تا هر یک به خاطر به کرسى نشاندن دعوى خود آن حجت را اقامه کند. از اینجا روشن مىشود که معنایى که بعضى (24) براى این جمله کردهاند درست نیست، و آن این است که"احتجاج و خصومتى نیست، چون حق روشن شده، و دیگر احتیاجى براى احتجاج و یا مخالفت نمانده، مگر اینکه کسى بخواهد با علم به حق عناد و لجاجت کند"، چون سیاق کلام و غرض از آن این است که بیان کند که پیامبر (ص) مامور شده بین خود و امتش برابرى و مساوات اعلام کند، و در مقام این نیست که چیزى از معارف اصولى را اثبات کند، تا مفسر مذکور کلمه"حجت"را بر روشن شدن حق در آن معارف معنا کند. "الله یجمع بیننا" ـ مراد از ضمیر گوینده"نا ما"مجموع گوینده و مخاطب در جملههاى قبل است.و مراد از اینکه فرمود: "خدا ما را جمع مىکند" ـ به طورى که مفسرین گفتهاند ـ این است که: خدا ما را در روز قیامت براى حساب و جزاء جمع مىکند. و بعید نیست که منظور، جمع کردن بین مردم در ربوبیت باشد، چون خدا رب جمیع است، و جمیع بنده اویند.و بنا بر این جمله مورد بحث تاکید همان جمله سابق است که مىفرمود: "الله ربنا و ربکم"و مقدمه و زمینهچینى است براى جمله بعد که مىفرماید: "و الیه المصیر"آنگاه مفاد هر دو جمله این مىشود که: خدا تنها پدید آرنده ما است، چون رب همه ما است، و منتهاى ما به سوى او است، چون بازگشت ما به سوى او است، پس هیچ پدید آرندهاى در بین ما بجز خداى عز و جل نیست. مقتضاى ظاهر این بود که در تعلیل بفرماید: "الله ربى و ربکم لى عملى و لکم اعمالکم لا حجة بینى و بینکم"چون این جمله محاذى با جمله: "آمنت بما أنزل الله من کتاب"است، همانطور که آنجا فرمود: "بگو من ایمان دارم"در اینجا نیز باید مىفرمود: "الله پروردگار من، و پروردگار شما است عمل من براى خودم و عمل شما براى شما است، و حجتى بین من و بین شما نیست و مامور شدهام که به عدالت رفتار کنم"ولى اینطور نفرمود : بلکه فرمود: "الله پروردگار ما و شما است"و خلاصه به جاى"من و شما"فرمود: "ما و شما"و این بدان جهت بود که کلام سابقش یعنى"شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا. .."و نیز جمله"الله یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب"مىفهماند که در این میان مردمى هم هستند که به آنچه رسول خدا (ص) ایمان آورده ایمان دارند، و دعوت او را مىپذیرند و شریعتش را پیروى مىکنند. پس مراد از کلمه"ما"در"ربنا"و در"لنا اعمالنا"و در"بیننا"رسول خدا (ص) و مؤمنین به آن جناب است.و مراد از مخاطبین در جمله"و ربکم"و "اعمالکم"و"بینکم"سایر مردم یعنى اهل کتاب و مشرکیناند، و این آیه نظیر آیه شریفه "قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون" (25) مىباشد. "و الذین یحاجون فى الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید" کلمه"حجت"به معناى سخنى است که منظور از آن اثبات و یا ابطال چیزى باشد، و این واژه از ماده"حج"گرفته شده که به معناى قصد است.و کلمه"داحض"اسم فاعل از "دحض"است که به معناى بطلان و زوال است. و معناى آیه به طورى که گفتهاند این است: کسانى که در باره خدا احتجاج و استدلال مىکنند تا ربوبیت او را نفى و یا دین او را باطل کنند، (با اینکه مردم دعوت او را پذیرفته، و داخل دینش شدهاند، چون حجتش روشن و واضح بود)، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زایل است، و غضبى از خدا برایشان است و عذابى شدید دارند. و ظاهرا مراد از اینکه فرمود: "بعد از آنکه استجابت شد"استجابت حقیقى است، به اینکه کسانى که دعوت او را استجابت کردهاند از روى علم و آگاهى و بدون شک و اضطراب استجابت کردهاند، و خلاصه، فطرت سالم انسانیت وادارشان کرده که استجابت کنند، چون دین با معارفى که در آن است فطرى بشر است، و بدون هیچ درنگى آن را مىپذیرد، البته در صورتى که فطرت (به خاطر عوامل خارجى) نمرده باشد. همچنان که فرموده: "انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله" (26) و نیز فرموده: "و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها" (27) و نیز فرموده: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها" (28) . و بنا بر این، حاصل معناى آیه این است: کسانى که در خداى تعالى و یا دین او احتجاج مىکنند، و مىخواهند بعد از آنکه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذیرفته، و یا بعد از آنکه مردم به فطرت سالم خود آن را پذیرفتهاند، خدا را نفى و یا دین او را باطل سازند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل و زایل است، و غضبى از خدا برایشان وارد خواهد شد، و عذابى که نمىتوان گفت چقدر است خواهند داشت. آیات سابق هم تا اندازهاى این وجه را تایید مىکند، چون در آنها این معنا تذکر داده مىشد که خدا دینى را تشریع کرد و انبیاء خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامه آن دین از بندگانش هر که را مىخواست انتخاب نمود.پس محاجه کردن در اینکه خدا دینى دارد که در آن بندگان خود را به عبادت خود واداشته، کار باطلى است، و چون چنین است ممکن است بگوییم: آیه"الله الذى أنزل الکتاب بالحق و المیزان"در مقام تعلیل است، و حجتى است که حجت کفار را ابطال مىسازد ـ در آن دقت فرمایید. بعضى از مفسرین (29) گفتهاند: ضمیر در"له"به رسول خدا (ص) برمىگردد و منظور از استجابت کنندگان، اهل کتاب است و منظور از استجابت آنان این است که اعتراف دارند که اوصاف رسول خدا و خصوصیاتش در کتب آسمانى آنان آمده.و مقصود از جمله مورد بحث این است که: محاجه اهل کتاب در باره خدا بعد از آن اعترافهایى که کردهاند محاجهاى است که در نزد پروردگارشان باطل است . بعضى دیگر (30) گفتهاند: ضمیر در"له"به رسول خدا (ص) بر مىگردد، و منظور از استجابت کننده، خود خداى تعالى است که نفرین آن حضرت علیه بزرگان قریش را مستجاب کرد و در جنگ بدر همه را بکشت .و نیز نفرین آن حضرت علیه اهل مکه را مستجاب کرد، و به خشکسالى و قحطى مبتلایشان نمود .و دعاى آن جناب براى مستضعفین را مستجاب نمود و ایشان را از چنگال قریش نجات داد.و همچنین سایر معجزات آن حضرت که همه جنبه استجابت داشت. ولى این دو معنى از سیاق آیه به دور است. پىنوشتها: 1) و لذا مىگوییم: احکام اسلام پنج قسم است، واجب، و حرام، و مستحب، و مکروه، و مباح، که دو تاى اول، آنهایى است که اهمیت دارد، و دو تاى دوم اهمیتش کمتر از دو تاى اول است، و در پنجمى، فعل و ترکش یکسان است.مترجم. 2) به یاد آور آن زمان را که ما از انبیاء میثاقشان بگرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم.سوره احزاب، آیه .7 3) براى هر یک از شما شریعت و طریقهاى قرار دادیم.سوره مائده، آیه .48 4) سوره بقره، آیه .213 5) سوره احزاب، آیه .7 6) مثلا حرمت شکار ماهى در روز شنبه در زمان حضرت موسى (ع) مخصوص بنى اسرائیل، و مردم آن روز بوده، و حالا که مىگوییم نسخ شده، معنایش این نیست که آن احکام ابدى بوده ولى ناسخ آن را باطل کرده، بلکه معناى نسخش این است که عمر این حکم تا آن روز بوده، و ما نیز به این حکم در ظرف خودش ایمان داریم، ولى عمل به آن مخصوص در همان ظرف خودش مىباشد .مترجم. 7) و این امت شما امتى واحد است و من پروردگار شمایم.پس از من بترسید، ولى امر خود را در بین خود تکه تکه کردند.سوره مؤمنون، آیه .53 8) به درستى که دین نزد خدا تنها اسلام است، ولى اهل کتاب در آن اختلاف کردند با اینکه علم به آن داشتند، ولى به خاطر دشمنى با یکدیگر این اختلاف را در دین واحد خدا راه دادند .سوره آل عمران، آیه .19 9) او شما را جمع و جلب کرد و در دین زحمتى برایتان فراهم نکرد، بلکه به همان ملت و کیش پدرتان ابراهیم دعوتتان نمود.سوره حج، آیه .78 10) اگر استکبار ورزیدند بدانند که آنهایى که نزد پروردگار تو هستند، شب و روز برایش تسبیح مىگویند، و خسته هم نمىشوند.سوره حم سجده، آیه .38 11) خدا بهتر مىداند که رسالت خود را در چه شخصى قرار دهد.سوره انعام، آیه .124 12) سوره بقره، آیه .213 13) شما آدمیان در زمین قرارگاهى معلوم و عمرى و مقدراتى معین دارید.سوره بقره، آیه .36 14) براى هر امتى رسولى است، پس همین که رسولشان مىآمد، در بین آنان حکم به عدل مىشد .سوره یونس، آیه .47 15) مفردات راغب، ماده"قوم". 16) روح المعانى، ج 25، ص .24 17) و مامور شدهایم تسلیم رب العالمین باشیم.سوره انعام، آیه .71 18 و 19 و 20 و 21) روح المعانى، ج 25، ص .24 22) آیا به تو ایمان بیاوریم در حالى که عدهاى بى سر و پا پیروت شدهاند.نوح گفت مرا چه کار که افعال و احوال پیروانم را بدانم.اگر معرفتى دارید بدانید که حساب کار آنها بر کسى جز خدا نخواهد بود.سوره شعراء آیه 111ـ .113 23) حساب مردم به هیچ وجه به دست تو نیست، و حساب تو هم به هیچ وجه به دست مردم نیست . سوره انعام، آیه .52 24) روح المعانى، ج 25، ص .25 25) بگو اى اهل کتاب بیایید پیرامون یک کلمه یعنى اینکه نباید به جز خدا کسى را بپرستیم، و نباید چیزى را شریکش قرار دهیم، سخن خود را یکى کنیم، و دیگر در بین خود بعضى بعضى دیگر را به جاى خدا ارباب نگیرند، و آنگاه اگر دیدى که باز هم اعراض کردند، بگو شاهد باشید که ما مسلمانیم.سوره آل عمران، آیه .64 26) دعوت ترا تنها کسانى اجابت مىکنند که گوش شنوا دارند، و اما کفارى که فطرت اولیه شان مرده است خدا همه آنان را مبعوث مىکند.سوره انعام، آیه .36 27) سوگند به نفس تکامل یافته که پدید آرندهاش تقوى و فجورش را به وى الهام کرد.سوره شمس، آیه .8 28) پس روى دل به سوى دین حنیف کن که همان فطرتى است که خدا مردم را بر آن فطرت بیافریده .سوره روم، آیه .30 29 و 30) مجمع البیان، ج 9، ص .26
سایت حوزه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان