نویسنده: آیت الله جوادی آملی
آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه «یؤمنون بالغیب» در سوره بقره، با تشریح مفهوم و اقسام غیب تأکید میکند که اگر کسی به اصول کلّی دین که غیب است، مؤمن و معتقد نباشد، کافر است؛ خواه اصلاً غیبی را قبول نداشته باشد، مثل مادیین؛ یا غیبِ فی الجمله را قبول دارند و نه بالجمله را، مثل مشرکین.
آیت الله جوادی آملی در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره «بقره» به تشریح ویژگیهای پارسایان پرداخته و اولین خصوصیت را ایمان به غیب بیان میکند و میگوید: ... متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی میکند، پنج صفت برای اینها ذکر میکند؛ میفرماید:
﴿ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ ﴾
(این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطه خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ میکنند (این دو صفت)، ﴿ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق میکنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿ وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامتاند (این پنج صفت).
ایمان پارسایان به غیب
اینکه فرمود: ﴿ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ ﴾، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، اینچنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایباند. آنچه را که حس درک میکند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این میشود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمیتوان آن را درک کرد، نه با چشم دیده میشود؛ نه با گوش شنیده میشود و نه با سایر حواس احساس میشود، آن را میگویند «غیب».
متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیباند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر میشوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).
عدم ایمان به غیب کفار و مشرکان
وقتی سخن کفّار و مشرکین و امثال ذلک را قرآن مطرح میکند، به همین اصل بر میگردد؛ آنها میگویند:
«ما تا چیزی را نبینیم قبول نمی کنیم؛ تا چیزی را احساس نکنیم نمی پذیریم»
نظیر آنچه بنی اسرائیل به موسای کلیم(ع) میگفتند: اگر خدا موجود است، باید دیدنی باشد، ما ببینیم: ﴿ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً ﴾ ؛ به طور عَلَن و آشکار ما خدا را ببینیم، اگر هست باید ببینیم؛ حرفی که یک مارکسیست میزند، حرفی که یک ملحد و مادّی میزند. کلّ مرامهای الحادی، مارکسیستی، کمونیستی و مانند آن در این دور میزند که هر چه موجود است محسوس است، و اگر چیزی قابل حس، شهادت و ادراک حسّی نباشد، معدوم است و آن را پنداری و خرافات موهوم میپندارند. پس متّقی کسی است که به«غیب» ایمان بیاورد، کافر و مشرک کسی است که به غیب ایمان ندارد.
راه شناخت غیب از نظر قرآن
راه شناخت غیب را هم قرآن مشخّص کرد؛ اگر فرمود: موجود دو قسم است: بعضی مشهودند [و] بعضی غایباند، راه شناخت غایب را هم مشخص کرد؛ فرمود: با حواسّتان مشهودات را میشناسید، با عقلتان و قلبتان غیب را میشناسید. برای دعوت به ایمان به غیب، مسئله تعقّل را مطرح میکند؛ حواس را معیار شناخت عالَم شهادت و محسوسات میداند.
قهراً معیار شناخت، از نظر قرآن کریم، برهان عقلی و مشاهدات قلبی خواهد بود و معیار شناخت نزد ملحدین و حامیان مکتبهای مادّی، حسّ خواهد بود؛ یا حسّ عادی یا حسّ مسلّح. مادّی میگوید: چیزی قابل قبول است که با یکی از حواس (چه حسّ مسلّح، چه حسّ غیرمسلّح) شناخته بشود؛ الهی میگوید: چیزی قابل قبول است که با برهان عقلی یا با مشاهدات قلبی قابل درک باشد؛ نظیر اینکه چیزی در عالم شهادت موجود است که با یکی از حواس درک بشود.
حواس برای محدوده عالَمِ شهادت است؛ ولی عقل و قلب برای محدوده شناخت مافوق عالم طبیعت [است] که عالم غیب است. پس متّقی یعنی انسانِ عاقلی که معیار شناختش عقل و قلب است و نه حسّ و تجربه؛ زیرا با عقل و قلب میتوان غیب را شناخت و به غیب ایمان آورد...
ایمان به غیب و مصونیت از ریب، دو ویژگی پارسایان
در این جمله مبارکه ﴿ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ ﴾ عنایت فرمودید [که] اوّلین صفتی که خدای سبحان برای اهل تقوا ذکر میکند، ایمان به غیب است. ایمان در برابر شکّ و ریب است چه اینکه غیب در برابر شهادت است. کافر و منافق که در مقابل متقیناند، آنها گرفتار ریب و شکّاند: ﴿ فَهُمْ فِی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ ﴾ ؛ امّا مؤمن در امان است؛ یعنی عقیدهای که دارد مصون از ریب و شکّ است.
اگر عقیده در امان نباشد، انسان یا کافر است یا منافق، زیرا شک، ریب و مانند آن، آفت اعتقاد است؛ ولی اگر یک اعتقادی در امان بود؛ یعنی تزلزل و شک به آن راه پیدا نکرد، این عقیده به حالت ایمان درمی آید، میشود «ایمان» [و] صاحب آن عقیده را میگویند «مؤمن»...
...این ایمان به غیب را گرچه در آیه اولیٰ به عنوان فی الجمله و مطلق ذکر فرمود؛ ولی در آیات بعد این را به صورت مقید و بالجمله ذکر کرد... و در پایان سوره«بقره»- که خلاصه این سوره در پایانش آمده است- ایمان به کلِ آنچه غیب است مطرح شد.
در پایان سوره«بقره» - که برگشتِ پایان، به صدر این سوره است- فرمود:
﴿ ٰآمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ﴾
یعنی هم رسول، ﴿ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ ﴾ ایمان آورد، هم مؤمنین، ﴿ ٰآمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ﴾، اینکه تمام شد، آنگاه فرمود: ﴿کَلٌّ﴾- یعنی هم پیامبر، هم مؤمنین-﴿ کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ﴾ ؛ این میشود (غیب). «غیب» عبارت از خدای سبحان است و رسالتهایی که از طرف حضرت باری تعالی نصیب مرسلین میشود، فرشتگان او، کتابهای او و قیامت او؛ چون یکی از برجستهترین ﴿ أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ ﴾، همان مسئله قیامت است؛...
ایمان به رسالت رسول اکرم(ص) یکی از مصادیق غیب
ایمان به رسول(ص)، ایمان به غیب است، چون ایمان به شخصیت رسالتی حضرت است؛ نه ایمان به شخص ظاهری او، شخص ظاهری او را که خب همه میدیدند؛ به رسالت او ایمانآوردن، ایمان به غیب است... لذا در پایان سوره «بقره» فرمود:
مؤمنین کسانیاند که به جمیع انبیا ایمان بیاورند. انبیا از آن جهتی که دارای رسالتهای الهیاند، غیباند [و] ایمان به آنها ایمان به غیب است،
[البته] شخص آنها و جسم آنها مشهود است. اینکه میفرماید: ﴿ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ ﴾ این «مشهود» است؛ امّا ﴿ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ ﴾ ، این «غیب» است. ایمان به رسول، ایمان به غیب است، چون شخصش مشهود است؛ ولی رسالتش غیب است...
مفهوم و اقسام غیب
درباره ایمان [به] غیب عنایت فرمودید که هر چه از حواس بیرون باشد و قابل احساس نباشد، «غیب» است، در برابر شهادت [که] هر چه محسوس است و قابل ادراک حسّی است، جزء عالم شهادت است. و غیب هم به دو قسم تقسیم شده بود: یک «غیب مطلق» و یک «غیب نسبی و قیاسی»؛ «غیبِ مطلق» آن بود که برای همگان غیب است و در همه مقاطعِ وجودی غیب است؛ مثل ذات اقدس الهی که نسبت به همه غیب است و در همه مقاطع وجودی غیب است؛ یعنی چه در دنیا، چه در برزخ، چه در قیامت؛ بعضی از امور «غیب نسبی» است؛ مثل جریان قیامت که اگر برای عدّهای در دنیا غیب است، برای همین عدّه بعد از موت شهادت است؛ چه اینکه برای اوحدی از انسانها هم، هماکنون شهادت است.
ایمان بالجمله پارسایان به غیب/ اعتقاد فی الجمله مشرکان به غیب
و متّقی کسی است که به غیبِ بالجمله، ایمان بیاورد؛ نه غیبِ فیالجمله. غیب بالجمله را در پایان همین سوره «بقره» مشخّص کرد که فرمود:
﴿ آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ﴾...
اگر کسی به این اصول کلّی دین که غیب است، مؤمن [و] معتقد نباشد، کافر است؛ خواه اصلاً غیبی را قبول نداشته باشد، مثل مادّیین؛ یا غیبِ فی الجمله را قبول دارند و نه بالجمله را، مثل مشرکین. بیانذلک این است که مشرکین اصل غیب را که «خدایی در عالم هست» قبول داشتند و اینکه خدای سبحان، خالق سماوات و ارض است [را] قبول داشتند؛ در توحیدِ خالقی مشرک نبودند [ولی] در توحید ربوبی و بعد هم در توحید عبادی شرک میورزیدند و درباره قیامت هم منکر بودند، نسبت به وحی و رسالت هم انکار میورزیدند، نسبت به فرشتگان هم معتقد نبودند.
اینها اصل اینکه عالَم، خدایی دارد و نظام فعلی را خدا آفرید، قبول داشتند که
﴿ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ ﴾
اصل غیب را فی الجمله قبول داشتند که خدایی در عالم هست و آفریدگار این نظام است؛ امّا غیبِ بالجمله را نمیپذیرفتند؛ مسئله معاد را که از اصول مهمّه دین بود نمیپذیرفتند؛ وحی و رسالت را هم نمیپذیرفتند؛ توحید ربوبی را هم نمی پذیرفتند؛ توحید عبادی را هم نمیپذیرفتند و مانند آن.
انکار غیب توسط مادیگرایان
امّا مادّیین در برابر مشرکین، اصلاً غیب را منکرند؛ نه غیب فی الجمله را [قبول دارند]، نه غیب بالجمله را؛ به هیچ چیزی از غیب معتقد نیستند. اینها کسانیاند که [معیار] شناخت آنها حسّ و تجربه است؛ میگویند: هر موجودی محسوس است و هر چه قابل حسّ نیست افسانه است و موجود نیست، چرا؟ چون معیار شناخت آنها حسّ و تجربه است، میگویند: انسان به چیزی معتقد میشود که آن را بشناسد و چیزی قابل شناخت است که قابل احساس باشد، زیرا معیار شناخت حسّ و تجربه است و اگر چیزی از محدوده حسّ و تجربه بیرون بود، معیار شناخت ندارد [و] چون معیار شناخت ندارد [پس] وجود ندارد...
قابل اکتناه و احاطه نبودن خدای سبحان
انسان به هر مرحلهای که برسد، نسبت به ذات اقدس الهی باز اکتناه ندارد که به کنه ذات برسد؛ نهتنها ﴿ لا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ ﴾، «لا تحیط به القلوب و العقول»؛ عقل و قلب هم توان احاطه به خدای سبحان را ندارند؛ نه از راه بحثهای حصولی و نه از راه مجاهدتهای حضوری، زیرا اگر خدای سبحان مانند دیگر امور، قابل اکتناه و احاطه به کنه بود، مِثلی میداشت؛ در حالیکه ﴿ لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ ﴾ . این ﴿ لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ ﴾، از محکمترین آیات محکمه حق است که به هیچ وجه قابل توجیه و تأویل نیست و نکره در سیاق نفی، مفیدِ عموم است؛ یعنی هیچ چیزی؛ نه در عالم طبیعت، نه در عالم مِثال، نه در مجرّدات عقلی همانند خدای سبحان نیست: ﴿لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ﴾، بنابراین؛ نه میتوان با برهانهای حصولی به ذات اقدس الهی احاطه علمی پیدا کرد و نه با مجاهدتهای شهودی.