نویسنده: یدالله حاجیزاده
چکیده
این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نمودهاند. در مقالات پیشین، در باب موضوعات مختلفی سخن گفتیم و اینک در بخش پایانی مقالهی خود به موضوع «دست آوردهای ایرانیان از حمله اعراب» میپردازیم تا بطلان ادعای نویسندگان ضد دین را که میگویند: ایرانیان هیچ بهرهای از حمله اعراب به کشورشان نبردهاند را به اثبات رسانیم.
مقدمه
در دو بخش اخیر که تحت عنوان «اهداف اعراب از حمله به ایران» ارائه شد تبیین شد که حملهی اعراب بر ایران بر اساس اهدافِ نابودگرانه نبوده است. اینک بجاست تا بررسی نماییم که ایرانیان چه بهرهای از هجوم اعراب داشتهاند؟ نویسندگان ضد اسلام در جواب به این سؤال میگویند: «حمله اعراب مسلمان به کشور ما ایران، هیچ دستآوردی برای ایرانیان، جز شکست غرور آنها و از بین بردن دستآوردهای مادی و معنوی آنها نداشته است. سخن از خدمات متقابل، حرف نادرستی است، اصلاً هیچ خدمت متقابلی نبوده است. اگر هم خدمتی بوده از طرف ایرانیان بوده است؛ اما اعراب جز از بین بردن حس استقلالخواهی ایرانیان و عادت دادن آنها به بردگی، هیچ خدمتی به ما ایرانیان نکردهاند. یکی از دستآوردهای ایرانیان از اسلام، خرافات بوده است. ایرانیان 1400 سال است که دینی خرافی را پذیرفتهاند».
پیش از این درباره ویرانگری اعراب در ایران، سخن گفتیم و نادرستی آنرا به اثبات رساندیم. در اینجا به برخی از خدمات اسلام به ایران، که البته زمینه آن را حمله اعراب فراهم کرده، اشاره میکنیم.
خدمات اسلام به ایران
اگر انسان بخواهد در رابطه با یک چیز یا کسی قضاوت کند، شایسته است مجموعه نقاط مثبت و منفی آنرا کنار هم گذارد و سپس نتیجهگیری کند. اما کسانی که ورود اسلام به ایران را فاجعه میدانند تنها به نقاط منفی، آن هم با بزرگنمایی و آمیخته به دروغ، اشاره کردهاند. شکی نیست که ورود اعراب به ایران بعضاً باعث بروز مشکلاتی برای ایرانیان شده است؛ ممکن است حتی افرادی هم بیگناه کشته و یا از شهر و دیار خویش آواره شده باشند؛ اما ما باید بهصورت کلی ببینیم آیا ورود اسلام به ایران فاجعه بوده یا بر عکس، به قول شهید مطهری(ره) همانند آبی گوارا در گلوی تشنهکام[1] بوده است؟ ما وقتی شرایط زندگی ایرانیان پیش از اسلام را با شرایط زندگی آنها بعد از ورود اسلام میسنجیم میبینیم به جز عده معدودی از ایرانیان یعنی همانهایی که سایر ایرانیان را به بند کشیده بودند و به آنها ظلم و ستم میکردند، شرایط برای سایر ایرانیان بسیار بهتر شده است.
خروج از زیر بار ظلم و ستم
توده مردم در نظام طبقاتی ساسانی از بسیاری از حقوق انسانی خویش بیبهره بودند. جنگهای مستمر و طولانی بین ایران و روم که فشار عمده آن بر طبقات پایین دست جامعه بود، سبب نارضایتی مردم را فراهم آورده بود. توده مردم که زیر فشار مالیاتی سنگین و تحمیل قوانین مذهبی، حقوقشان لگدمال شده بود، از حکومت و فرمانروایان ساسانی بسیار ناراضی بودند.[2] عامه مردم که از حقوق خویش محروم بودند، برای اضمحلال و سقوط امپراتوری ساسانی لحظهشماری میکردند.[3] مردمی که حق نداشتند خواندن و نوشتن یاد بگیرند، و اجازه نداشتند طبقه اجتماعی خویش را عوض کنند، با ورود اسلام به ایران و برداشته شدن فاصلهها، حقوقشان به رسمیت شناخته شد. یکی از دستآوردهای ایرانیان پس از پذیرش اسلام، این بود که از زیر یوغ اقدامات ناروای مغان و دستورات بسیار دشوار و طاقتفرسای دین زرتشتی خارج شدند.
خودکامگیها و اقدامات ناروای مغان در پیچیده ساختن مبانی دین زرتشتی، مردم را از این دین بیزار ساخته و آنان را آماده پذیرش اعتقادات دیگری کرده بود.[4] در واقع مهمترین عامل شکست حکومت ساسانی، نارضایتی مردم از وضع دولت و آئین و رسوم اجحافآمیز آن زمان بوده است.[5] شهید مطهری پس از نقل ادعای "محمد قزوینی" مبنی بر اینکه «ایرانیانِ خائن و عربمآب به محض این که حس کردند در ارکان دولت ساسانی تزلزل روی داده ... خود را به دامان عربها انداخته و نه تنها آنان را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنان نشان دادند، بلکه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضی ... دعوت کردند» مینویسد: «مرحوم قزوینی این داستان را فقط بهعنوان مذمت کسانی که به لشکر اسلام راه و چاه نشان دادند نقل کرده است و حال آنکه باید دید چرا آنان دست از حکومت ساسانی کشیدند؟ ... آیا این جز به خاطر آن بوده است که آنان از دولت ساسانی و از آئینی که پشتیبان آن بود ناراضی بودند و آسایش خود را در پیروی از مسلمانان میدانستند؟»[6] رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر مذاهب و ادیان، سبب شد که درباره آیین زرتشت و پادشاهانى که از مظالم موبدان حمایت مىکردند، حس بغض و کینه شدید در دل بسیارى از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلاى عرب به منزلهی نجات و رهایى ایران از چنگال ظلم تلقى گردد».[7]
دستیابی به پیشرفتهای علمی و رشد مراکز علمی و فرهنگی
با ورود اسلام به ایران، با توجه به اهمیتی که دین اسلام به کسب علم و دانش داده بود، در بسیاری از شهرهای ایران کانونهای علمی بزرگی تشکیل شد و ایرانیان در بسیاری از علوم به پیشرفتهای قابل توجهی دست یافتند. این رشد علمی و فرهنگی به هیچ عنوان قابل مقایسه با قبل از اسلام نیست. در ایران قبل از اسلام تنها مرکز علمی که میتوان از آن سخن گفت، «جندیشاپور» است. در این مرکز علمی نیز اغلب دانشمندان، غیر ایرانی بودند. اغلب اساتید این مرکز علمی، مسیحیان نسطوری بودند[8] در حالیکه بعد از اسلام این ایرانیان بودند که به بالاترین مراحل پیشرفت و علم دست یافتند و مراکز علمی و فرهنگی بسیاری در بیشتر شهرهای ایران ایجاد شد. بیتالحکمه، دارالعلمها، نظامیهها، مدارس مختلف، بیمارستان های آموزشی، حوزههای علمیه، مکتبخانهها و رصدخانههای مختلفی که در شهرهای ایران ساخته شد، همگی مربوط به بعد از اسلام است.
بزرگترین دانشمندان ایران در زمینه علوم مختلف مربوط به بعد از اسلاماند. در علم پزشکی بزرگانی چون "علی بن ربن طبری" نویسنده کتاب «فردوس الحکمه»، "علی بن عباس اهوازی" نویسنده کتاب «کامل الصناعه»، "محمد بن زکریای رازی" نویسنده دو کتاب مهم «طب منصوری» و «الحاوی»[9] و همچنین "ابو علی سینا" نویسنده کتاب «القانون فی الطب» که بیش از 30 بار کتابش به زبانهای اروپایی ترجمه شده و مدت هزار سال بر صحنه پزشکی جهان حاکم بوده، افتخار ایرانیان مسلمان هستند. ما در علم ریاضی افرادی مانند خواجه نصیرالدین طوسی، ابوالوفای بوزجانی، غیاث الدین جمشید کاشانی و عمر خیام نیشابوری را داریم که مشابه این افراد در جهان یا وجود ندارد و یا اندک است. در علوم دیگر مثل نجوم، تاریخ و غیره هم، چنین وضعیتی است.[10] دکتر زرینکوب در این باره مینویسد: «آنچه این مایه ترقیات علمى و پیشرفتهاى مادى را براى مسلمین میسر ساخت، در حقیقت همان اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مىکرد، با توصیه مسلمین به «راه وسط» توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد. در دنیایى که اسلام به آن وارد شد، این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحى که روزبهروز در آن بیشتر غرق مىشد، هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مىکرد. تعطیل فعالیت فلاسفه بهوسیله ژوستى نیان، اعلام قطع ارتباط قریب الوقوع بود بین دنیاى روم با تمدن و علم. در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر یک دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاى معرفت را در این سرزمین غیر ممکن کرد. در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود، اسلام نفخهی تازهاى دمید، چنانکه با ایجاد دار الاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود -نه شام و نه عراق- تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد، در مقابل تعصبات دینى نصارى و مجوس، تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را. و ثمره این درخت شگرف که نه شرقى بود و نه غربى، بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد».[11]
اگر حمله اعراب نبود و حصاری که موبدان کشیده بودند و استعدادهای ایرانی را در پس آن محبوس کرده بودند، دیگر افرادی چون بوعلی و خیام و رازی و دیگران نبودند تا این چنین به فرهنگ و تمدن این مرز و بوم خدمت کنند.
پذیرفتن اسلام به عنوان دین برتر
یکی دیگر از دستآوردهای ایرانیان پذیرش دین اسلام و مبانی ارزشمند اسلامی بود. دین زرتشتی در دوره ساسانی با خرافات و مسائلی خشک و غیر قابل تحمل همراه شده بود. در کتاب «مزدیسنا و ادب پارسی» آمده است: «در یکى از بخشهای اوستاى ساسانى ... تفصیلى در باب پرستش آتش آمده است: آتشکده پر از بوى کندر و دیگر مواد معطر بود. یک تن روحانى براى اینکه از نفس خود آتش را نیالاید دهانبندى بسته و آتش را با قطعات چوبى که با مراسم مذهبى تطهیر شده بود مشتعل نگاه مىداشت. این چوب غالباً از نباتى موسوم به «هذانه اپتا» بود. بارى، آن روحانى دمبهدم بهوسیله دسته چوبى که برسمه (برسم) مىخواندند و مطابق آداب خاص بریده مىشد، آتش را بههم مىزد و مشتعل مىداشت و ادعیه معینى را تلاوت مىکرد. سپس روحانیون «هئومه» (هوم) نثار مىکردند. در اثناى تلاوت ادعیه یا سرودن اوستا روحانیان شاخه نبات «هئومه» را پس از تطهیر در هاون مىکوبیدند و...».[12] شهید مطهری(ره) که بخشی از رسم و رسومات آئین زرتشتی را از کتابهای متعدد بیان کرده مینویسد: «آرى، این است قسمتى از مراسم و تشریفات تعظیم و تقدیس آتش در میان زردشتیان ... مایلم تو خواننده محترم چند لحظه از نظر منطق درباره این مراسم بیندیشى، ببینى خرافىتر از اینها هم کارى در جهان هست؟ آن وقت مقایسهاى کن اینها را با عبادات اسلامى: با نماز اسلام، با اذان اسلام، با جمعه و جماعت اسلام، با حج اسلام، با مسجد و معبد و مراسم عبادت اسلام، با مضامین اذکار و اوراد و تسبیحها و تحمیدهاى اسلامى. آنگاه ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! و سپس ببین آیا مردم ایران حق داشتند که با آشنا شدن با تعلیمات اسلامى یکباره به همه اینها پشت کنند یا نه».[13]
در دوره ساسانیان خرافات و اوهام دیگری نیز وارد دین زرتشتی شده بود. بهعنوان نمونه با این که زرتشت، جسم بودن را نسبت به خدا نفی کرده بود، ولی خدا در دوره ساسانی رسماً دارای شکل و شمایل و ریش و عصا و ردا خوانده میشد.[14] "کریستن سن" نقش رستم را این چنین شرح مىدهد: «اوهرمزد تاجى کنگرهدار بر سر نهاده است و گیسوان مجعدش از بالاى سر و میان تاج پیداست. حلقههاى گیسو و ریش دراز و مربع او هیئتى بسیار عتیق دارد، لکن از حیث لباس چندان با شاه متفاوت نیست، او نیز نوارهاى چینخورده دارد که از تاجش آویخته است. زین و برگ اسبان (اسب خدا و اسب شاه) یکسان است، فقط لوحى که در قسمت مقدم زین شاه نهادهاند منقش به سر شیران برجسته است اما زین اسب اورمزد داراى نقش گل است».[15] در دوره ساسانیان آتش پسر اهورامزدا شناخته میشود.[16] در یسنا 25 بند 7 آمده است: آذر پسر اهورامزدا را مىستاییم، تو را اى آذر مقدس و پسر اهورامزدا و سرور راستى ما مىستاییم، همه اقسام آتش را مىستاییم.[17]
ایرانیان به محض آشنایی با اسلام و اندیشههای اسلامی به شدت طرفدار آن شدند و در راه اسلام بزرگترین مجاهدتها را هم داشتهاند.
غنای زبان فارسی
پیش از این اشاره کردیم که غنای زبان فارسی، در امتزاج با زبان عربی، یکی دیگر از دستآودهای ورود اعراب مسلمان به ایران بوده است. «زبان پر مایه عربی با امتزاج با زبان لطیف فارسی توسط سخنورانی چون سعدی و حافظ و... به حد تعالی خود رسید و بهعنوان زبان علمی و ادبی ایران زمین معرفی گردید».[18] راه یافتن بسیارى از واژههاى عربى، در فارسى نوین است که این زبان را از نظر ادبیات، نیرویى بخشیده و آنرا جهانگیر کرده است.[19]
آقاى "تقىزاده" در خطابه «تحولات اجتماعى و مدنى ایران در گذشته» به نقل آقاى دکتر "معین" در کتاب مزدیسنا و ادب پارسى چنین مىگوید: «اسلام ... آیینى نو، داراى محاسن و اصول و قوانین منظم آورد، و انتشار اسلام در ایران روح تازه و ایمان قویتر دمید که دو مایه مطلوب نیز بر اثر آن به این دیار آمد: یکى زبان بسیار غنى و پرمایه و وسیع یعنى عربى بود ... این زبان وقتى که به ایران آمد و بهتدریج با زبان لطیف و نغز و دلکش آریایى و تمدن ایرانى ممزوج و ترکیب شد و جوش کامل خورد و بهوسیله سخنوران بزرگ ایرانى قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سکه فصاحت کم نظیر خورد، براى ما زبانى به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب گردید و نماینده درخشان آن سعدى و حافظ و ناصرخسرو و امثال آنها هستند ... دیگرى علوم و معارف و تمدن بسیار عالى پرمایهاى بود که بهوسیله ترجمههاى کتب یونانى و سریانى و هندى به زبان عربى در مشرق اسلامى و قلمرو خلافت شرقیه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بین مسلمین آشنا به زبان عربى و بالخصوص ایرانیان انتشار یافت».[20]
دکتر "ولایتی" معتقد است: «زبان فارسی دومین زبان جهان اسلام و اولین زبان عرفان و ادب اسلامی است. این زبان بهخصوص در حوزه عرفان حرف اول را میزند. بنابراین این زبان ضمن خدمت به اسلام، هویت مستقل ایرانی را حفظ کرده است و این بههم آمیختگی، چیزی است که بهصورت طبیعی و خواست مردم ایران انجام گرفت».[21] در ایرانِ بعد از اسلام، شاعر نامداری نیست که ارادت خویش را به اسلام و آموزههای اسلامی بیان نکرده باشد. فردوسی شاعر پر آوازه ایران که بهعنوان احیا کننده زبان فارسی نیز معروف است، در اشعار خویش ارادت خویش را به اسلام و اهل بیت اینگونه اعلام کرده است:
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پاک وصی
اگر چشم داری به دیگرسرای
به نزد نبی و علی گیر جای
بر این زادم و هم براین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
نباشد جز از بیپدر، دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش.[22]
استقلال ایرانیان
یکی از سخنان نادرستی که نویسندگان ضد دین روی آن تأکید کردهاند این است که ایرانیان پس از حمله اعراب، حس استقلالخواهی خویش را از دست دادند و به بردگی عادت کردند. در پاسخ به این اظهارات نادرست باید گفت غیر از قرن اول و دوم هجری که ایرانیان تحت سلطه اعراب بودند، از این زمان به بعد استقلالخواهی ایرانیان شروع شد و دولتهای مستقل بسیاری در ایران تشکیل شد که شاید اولین آنها طاهریان باشند. از دیگر دولتهای مستقل در ایران میتوان به صفاریان، علویان، آل بویه، سامانیان و... اشاره کرد؛ اما نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه شود این است که همه این دولتهای مستقل ایرانی هرگز به اسلام پشت نکردند بلکه با تمام توان در راه گسترش اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی کوشیدند. شهید مطهری در این باره چه خوش مینویسد: «غیر از همان یکی دو قرن اول همیشه ملتهای غیر عرب پرچمداران اسلام بودهاند».[23]
نتیجهگیری
نویسندگان ضد دین و بیانصافی که ورود اسلام به ایران را مورد بررسی قرار دادهاند، از روی عناد و دشمنی با اسلام، تنها به پارهای از نقاط منفی این جریان اشاره کردهاند که در مقایسه با جنبههای مثبت ورود اسلام به ایران، بسیار ناچیزند. نویسندگان ضد دین، با آمیختن مطالب راست و دروغ تلاش بیثمری را در منفی جلوه دادن ورود اسلام به ایران داشتهاند؛ در حالیکه اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، باید بگوییم: ورود اعراب مسلمان و به طور کلی ورود اسلام به ایران، برای ایران و ایرانی بسیار مفید و با برکت بوده است. خروج از زیر یوغ ظلم و ستم دوره ساسانی، دستیابی به پیشرفتهای علمی و رشد عظیم مراکز علمی و فرهنگی و غنای زبان فارسی و... از جمله مواردی هستند که میتوان به آن ها اشاره نمود.