13 مهر 1394, 13:51
ایشان در مورد حفظ حقوق دیگران، به شدّت مواظبت مى کرد، به ویژه در مورد امانتهاى مردم حساسیت فوق العادهاى داشت. نویسنده اعیان الشیعه مى گوید:
«هنگامى که سیدمهدى حکیم نجفى در جبل عامل وفات یافت، پیش یکى از تجار عراقى به نام سید محمود حبوبى 70 لیره طلا به امانت داشت. وصّى او، شیخ عبدالحمید شراره مى خواست این سکّه هاى طلا را از آن تاجر گرفته و در جبل عامل به دست ورثه متوفى برساند. براى انجام این کار به من و شیخ حسین مغنیه وکالت داد تا آنها را از آقاى حبوبى گرفته و به جبل عامل ارسال کنیم. بدین منظور من پیش آقاى حبوبى، تاجر امانتدار رفته و داستان وکالت و دریافت سکه ها را مطرح نمودم. او گفت: خیلى خوب! عیبى ندارد امّا من مى خواهم این امانت را در حضور یک عالم مجتهد و مطمئن به شما تحویل دهم، تا این که از نظر شرعى و قانونى، نزد خداوند متعال فارغ الذمه بوده باشم و همچنین دوست ندارم فردا کسى از من طلبکار بوده و یا پشت سر من حرفى بزند.
خلاصه، مى خواهم محکم کارى کرده باشم.
گفتم: باشد، هر طور که شما دوست دارید. پیش هر مجتهدى دوست دارید، برویم.
گفت: حقیقت این است که من به غیر از آقا رضا همدانى به فرد دیگرى اطمینان ندارم.
گفتم: اتفاقاً او استاد و بزرگ ماست.
سپس همگى به محضر استاد خویش آقا رضا همدانى آمدیم. هنگامى که او را در جریان امر قرار دادیم، گفت: البته وکالت با نوشته درست نمى شود، اما اگر شما وکیل هستید چه بهتر و گرنه من بعنوان ولىّ غائب شما را وکیل مى کنم. بعد از اثبات وکالت شرعى، سید محمود حبوبى بانظارت حاج آقا رضا همدانى، پرداخت سکه هاى طلا را شروع نمود، امّا هنگام تحویل معلوم شد که یکى از آنها کم است. او گفت: مشکلى نیست، شما قبض رسید را بنویسید من یک لیره براى شما از بازار تهیه مى کنم. استاد گفت: چطور شما براى تمام مبلغ قبض رسید مى نویسید، در حالى که هنوز تمام وجه را دریافت نکرده اید؟ این دروغ است و در شرع مقدس، جایز نیست.
گفتم: استاد! او بقیه را در آینده نزدیک خواهد پرداخت و این نوشته مانند آیه قرآن است که مى فرماید: (وَنُفِخَ فی الصُّور)([18])یعنى در شیپور دمیده شده در حالى که در آینده نزدیک خواهد بود.
استاد این استدلال را نپذیرفت. گفتم: خوب، ما مى توانیم از همین سکه هائى که از او دریافت کرده ایم به او قرض بدهیم و او به ما آن را تحویل دهد و هیچگونه دروغى در میان نباشد. البته خود ما حتّى یک لیره هم نداشتیم که به او قرض بدهیم، چونکه لیرههاى زرد طلائى با جیبهاى ما آشنا نبود، فقط گاهگاهى مى آمد و سریعاً مى رفت. فقیه همدانى با شنیدن این سخن فرمود: براى شما جایر نیست در مال یتیم تصرف کرده و به کسى قرض بدهید.
گفتم: آن قرض دراز مدت نیست، فوراً به ما بر مى گردد، گفت: باشد، بالاخره این کار جایز نیست. هنگامى که آقاى حبوبى این دقت عمل و سختیگرى را از آن فقیه وارسته مشاهده کرد، فورى به بازار رفته و آن یک لیره باقى مانده را حاضر نمود. و ما تمام پولها را تحویل گرفتیم. آنگاه استاد رو به ما کرده و فرمود: خوب! حالا چطورى مى خواهید این سکّه ها را به صاحبش در جبل عامل برسانید؟ شاید در راه گم شود. گفتم: ما که این لیرهها را به لبنان ارسال نمى کنیم، بلکه اینها را پیش بعضى از تجار به عنوان امانت مى سپاریم و به وصىّ میّت نامه مى نویسیم و او از کسانى که مى خواهند به فرزندانشان در عراق پول بفرستند وجوهى را مى گیرد و آنرا به ما حواله مى کند و ما به فرزندان محصّلِ آنان، در اینجا پرداخت مى کنیم. حاج آقا رضا همدانى فرمود: در پیش کدام تاجر مى خواهید این اموال را امانت بگذارید. گفتیم: پیش حاج على شعبان و حاج باقر شعبان که از تجار متدین و امین و مورد اطمینان پیش همه هستند. گفت: موقع تحویل شاهد بگیرید. گفتم: براى تاجر امانتدارى که مى خواهیم در نزد او امانت بگذاریم، شاهد گرفتن برایش سنگین است، گر چه آدم پرهیزگار و با تقوایى است. استاد گفت: لازم نیست که شما اسم شاهد را ببرید، بلکه موقع تحویل لیرهها دو نفر شاهد حضور داشته باشندبدون اینکه تحویل گیرنده بفهمد که آنها براى شهادت آمده اند.»([19])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان