13 مهر 1394, 13:51
ماجراى ازدواج میرزا
علامه چهاردهى با اینکه از اساتید نامدار نجف شمار مى آمد، به علت فقر شدید مالى بعد از 40 سالگى ازدواج کرد که آن هم ماجراى جالبى دارد. مرحوم سید محمد خلخالى -از شاگردان وى- چنین نقل مى کند: روزى به استادم عرض کردم: چرا با گذشت چهل سال از عمرتان همسرى اختیار نکرده اید؟
او چند تکه نان خشک برداشت و خرده کرد. آنگاه روى آن آب پاشید. چون نرم شد، آن را خورد و فرمود: «چه زنى حاضر است با این حال و روز مرا تحمل و با من زندگى کند!؟» بالاخره خداوند رحمت خود را شامل حال وى کرد و دخترى از بزرگ ترین و شریف ترین بانوان گیلان را به وى ارزانى داشت.
مرتضى مدرسى چهاردهى ماجراى ازدواج میرزا را چنین شرح مى دهد:
«آیت الله شیخ اسدالله مجتهد معروف سامرابراى من نقل کرد: در روزگارى که میرزاى شیرازى در نهایت عزت و شوکت، ریاست تمام شیعیان جهان را به عهده داشت در یکى از ایام سال، یکى از تجار مهم و معروف رشت به نام «حاج حسن جدیدالاسلام» به حضور میرزا آمد و پول زیادى از بابت وجوهات شرعیه آورد. میرزا از او پرسید: آیا به نجف و نزد آقا میرزا محمد على رشتى رفته اید و کمکى به ایشان نموده اید؟ حاج حسن در جواب گفت: او را ندیده و نمى شناسم! میرزا گفت: حتماً به نجف مراجعت کنید و تمام این پول ها را به ایشان تقدیم بدارید. این تاجر هم حسب الامر میرزا به نجف رفت و آقا میرزا محمدعلى را که در حوزه علمیه مدرس مشهورى بود ملاقات نمود و تمام پول را به او تقدیم داشت. وقتى فهمید که ایشان هنوز ازدواج نکرده اند یگانه دختر خود را به عقد ایشان درآورد و از آن به بعد خاطر میرزا محمدعلى از لحاظ مادى آسوده شد. گویند حاج حسن هر سال مبالغ هنگفتى از پول و کالا براى آقا میرزا محمد على داماد خود به نجف ارسال مى داشت تا اینکه در یکى از سالها وى براى زیارت و دیدار با دختر و داماد معروف خود به نجف اشرف رفت. با کمال تعجب مشاهده نمود که در منزل دامادش هیچ بساطى نیست و همه ثروت ها و کالاها و هدایا وى توسط میرزا به فقراء و طلاب نجف انفاق شده است. حاج حسن ناچار شد که تمام پول و کالاها را به نام دخترش ارسال نماید ولى با این وصف بارها مى دیدند که میرزا محمدعلى به خانه مراجعت نموده در حالى که هیچ لباسى در بر نداشت؟! معلوم مى شد که وى چون پول به همراه نداشت تا انفاقى کند در بین راه عبایش را به سر گذاشته و در گوشه اى خلوت لباس هاى زیرین خود را از تن بیرون آورده و به نیازمندان مى داد. و هرچند روزى این قضیه تکرار مى شد بارها دختر حاج حسن (عیال میرزا) به شوهر خود مى گفت: من و فرزندانم را هم در ردیف مستحقین قرار دهید. و انفاقى هم به ما نمائید. میرزا با کمال تواضع و ادب در جواب مى فرمود: خدا بزرگ است و فرزندان من هم خدایى دارند. و روزى هم حاج حسن پدر عیال میرزا وفات نمود و همسر میرزا استطاعت مالى پیدا کرد. میرزا فوراً همسرش را به همراه فرزند ارشد خود حاج شیخ محمد به زیارت خانه خدا فرستاد و خودش به خاطر نداشتن استطاعت مالى از این فیض بزرگ محروم ماند. برخى از ارادتمندان حاضر بودند با مخارج شخصى خود میرزا را به زیارت خانه خدا بفرستند، ولى او قبول نمى کرد و در مقابل اصرار دوستان مى گفت: من در این سن کهولت مى ترسم در آنجا بمیرم و از دفن در جوار حضرت امیر(علیه السلام) محروم شوم.»[21
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان