سلسله عباسيان، متوكل، معتزله، شيعيان، اهل سنت، اهل ذمه
محمد اعظم پرسنده
چکیده
دوران خلافت متوکل به سبب وجود جریانها و حوادث سیاسی و دینی دوره ای حساس در تاریخ خلافت عباسیان به شمار میرود. سیاست دینی دستگاه خلافت متوکل در جهت حمایت از مذهب سنت وجماعت با داشتن تفکرات اهل حدیث افکار و عقاید مخالف با آن را سرکوب کرد. بحث و نظر در امور دین ممنوع گردید؛ از تبلیغات مذهبی فرقه معتزله جلوگیری شد؛ شیعیان به شدت سرکوب شدند؛ فرمانهای شدیدی برای تحقیر اهل ذمه صادر گردید و آنها را از کارهای دولتی اخراج کردند. این نوشتار به بررسی و نقد برخوردهای متوکل عباسی با گروهای عقیدتی از جمله شیعیان، معتزله و اهل ذمه میپردازد.
مقدمه
دوران خلافت متوکل عباسی 15 سال(232-247ق) طول کشید. در این دوره، جریانها و رخدادهای سیاسی، دینی و مذهبی مختلفی به وقوع پیوست؛ مانند حمایت متوکل از مذهب سنت و جماعت که از زمان خلافت مأمون تا عصر او به نفع معتزله کنار زده شده بود و حال با حمایت و پشتیبانی او بار دیگر به منزله مذهب رسمی دستگاه خلافت اعلام میشد؛ سرکوب معتزله با داشتن افکار و عقاید تعقلی که در زمان مأمون، معتصم و واثق، مذهب آنها مورد حمایت دستگاه خلافت بود؛ دشمنی با شیعیان و علویان که از زمان مأمون به بعد آزادیهایی یافته بودند و در دوره متوکل به شدت مورد فشار دستگاه خلافت قرارداشتند. همچنین دستگاه خلافت متوکل برای تضعیف اهل ذمه سیاستهایی اتخاذ کرد و فرمانهای عتاب آلودی برای تحقیر آنها صادر کرد. در مورد اوضاع دینی نیز با وجود جریانها و وقایع مهم این دوره بیشتر مورخانی که آن دوره را درک کردهاند جز کلی گویی و اشارههای مختصر مطالب قابل توجهی ارائه نمیدهند. از این روی به ناچار باید برای بررسی اوضاع دینی به کتابهای رجال و تراجم احوال که بیشتر آنها در زمانهای بعد نوشته شده اند مراجعه کرد و از بررسی زندگانی فقیهان و متکلمان مطالبی به دست آورد. دستگاه خلافت عباسیان با جلوس متوکل بر تخت خلافت وارد مرحله تازهای شد که با دوران خلفای قبلی به ویژه سه خلیفه قبل از او متفاوت بود. متوکل در دوره زمامداریاش در زمینهای سیاسی، دینی و مذهبی دست به فعالیتهایی زد که برگرفته از شرایط زمان و نوعی واکنش به سیاستهای سه خلیفه قبل از او بود این اقدامها اتخاذ سیاستها، خط مشیها و نتایج آنها اهمیت فراوانی دارد و پرداختن به آنها و شناخت علل و عواملشان مسئله اصلی این تحقیق است.
اوضاع دینی خلافت از مأمون تا متوکل
حمایت و پشتیبانی مأمون از عالمان و دانشمندان معتزلی و برگزاری مجالس بحث و گفت و گوی آزاد موجب گسترش عقاید معتزله گردید؛ زیرا مأمون خود معتزلی مذهب بود و اعتزال از مذهب رسمی دولت اعلام کرد.[1] توجه بیش از حد مأمون به معتزله تا آنجا بود که برای گسترش بعضی از عقاید آنان فرمان حکومتی صادر میکرد. برای نمونه در سال 212ق تحت نفوذ ابن ابی داود معتزلی فرمانی مبنی بر اعتقاد اجباری به حادث بودن قرآن کریم صادر کرد. این فرمان بر خلاف عقیده اهل سنت بود؛ زیرا آنان قرآن را ازلی و قدیم میدانستند.[2] با این همه مأمون در کار خود مصمم بود و با جدیت تمام عقیده مخلوق بودن قرآن را گسترش میداد و این موضوع را معیار سنجش اعتقادات مسلمانان و ملاک گزینش در انتصاب کارگزاران و امیران لشکر و قاضیان بلاد قرار داده بود. وی سال 218 ق نامه ای به اسحاق بن ابراهیم- والی بغداد- نوشت و از او خواست تا قاضیان، محدثان و فقیهان را در مورد مخلوق بودن قرآن آزمایش کند و کسانی که این عقیده را نپذیرند، از کار برکنار و مجازات کند.[3] این سختگیریها که معمولاً با شکنجه و آزار و تحقیر مخالفان حدوث کلام الله همراه بود در تاریخ اسلام ماجرای محنت (آزمایش) را به وجود آورد. مشهورترین قربانی محنت، احمد بن حنبل پیشوای مذهب حنبلی بود[4] که در مقابل آرای معتزله ایستاد و متحمل ضربات تازیانه و زندان شد.[5] ماجرای محنت تا دوره خلافت معتصم و واثق نیز ادامه یافت؛ تا آنکه متوکل از معتزله روی گرداند و عقاید اهل حدیث را گسترش داد.
مأمون بعد از مرگ پدرشهارون، به فرمانروایی شرق امپراطور رسید. مأمون خود را هواخواه شیعیان نشان داد و به منظور رسیدن به اهدافش علیبنموسیالرضا(ع) اما هشتم شیعیان را به مرو دعوت و او را ولیعهد خود کرد.[6] این کار او سبب مخالفت خاندان عباسی در بغداد با او شد و در نتیجه، عراق را آشوب فرا گرفت. او برای تثبیت خلافت به ناچار عازم عراق شد. در بین راه فضل بن سهل و علیبنموسی الرضا (ع) را ماهرانه از میان برداشت و به این طریق راه را برای همکاری دوباره با خاندان عباسی هموار کرد. او بعد از این زمان نیز سیاست طرفداری از علویان را ادامه داد و به همین دلیل فدک را نیز به علویان باز گرداند.[7] و فرزند علی بن موسی الرضا (ع) محمد، معروف به جواد الائمه (ع) را به بغداد دعوت کرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد وی از ابراز مخالفت علنی علیه شیعیان ابا داشت؛ مگر با علویانی که ضد او شورش میکردند. بعد از مأمون جانشین او معتصم امام جواد (ع) را به سامرا احضار کرد و تحت نظر قرار داد و بعد از چندی مرموزانه او را به شهادت رساند اما در زمان او و جانشینش واثق به شیعیان و علویان اعمال فشار نشد و فدک همچنان تا زمان متوکل در دست آنها بود.[8] به طور ویژه علویان در زمان واثق وضعیت مساعدی داشتند و از دولت حقوق و مقرری میگرفتند.[9]
چگونگی انتخاب متوکل برای خلافت
بعد از مرگ واثق، چون او کسی را به جانشینی انتخاب نکرده بود در روز بیست و چهارم ذی الحجه سال 232ق[10] بزرگان دولت، احمد بن ابی دواد، محمد بن عبد الملک زیات، عمر بن فرج، احمد بن خالد، ایتاخ و وصیف برای انتخاب خلیفه جدید شورایی تشکیل دادند. در ابتدا نظر بر این بود که محمد بن واثق را به خلافت برسانند اما وصیف ترک یکی از اعضای شورا نابالغی او را بیان کرد و مانع خلافت او شد. آنها در مورد سایر افراد خاندان عباسی مشورت کردند و به رایزنی در مورد جعفر بن معتصم پرداختند.[11] اعضای شورا لقب دهند ولی با پیشنهاد احمد بن ابی دواد، او را المتوکل علی الله لقب دادند که مورد پذیرش قرار گرفت و محمد بن عبدالملک زیات خبر خلافت او را با لقب جدید نوشت و به ایالتها فرستاد.[12] متوکل با جلوس بر تخت خلافت در سالهای نخست زمامداری اش تصمیم گرفت سه تن از پسرانش را به ولیعهدی خود تعیین کند.بنابراین در سال 234 ق امر کرد که مردم به پسرش محمد سلام کنند و برای او بر منبرها دعا شود.[13] یک سال پس از آن برای او و دو پسر دیگرش بیعت ولایتعهدی گرفت و به ترتیب محمد را با لقب منتصر ولیعهد پس از خود و ابو عبدالله را- که در نام وی اختلاف است- [14] با لقب منتصر و ابراهیم را با لقب مؤید به ولیعهدی معتز تعیین کرد. [15]همچنین برای هر یک از آنها دو پرچم سیاه که نشانه ولیعهدی و یک پرچم سفید که پرچم امارت و حکومت بود. وی سپس به هر یک از ولیعهدان، ناحیهای از کشور را واگذار کرد؛ مصر و مغرب را به منتصر داد واحمد بن خصیب را منشی او کرد؛ خراسان و عراق عجم را به معتز داد و احمد بن اسرائیل را منشی او کرد؛ شامات، ارمنستان و آذربایجان را نیز به مؤید داد و محمد بن علی را منشی او قرار داد.[16] پس از آن هر یک از ولیعهدان در یکی از قصرهای سامرا اسکان یافتند.[17] اما در تحلیل این اقدام متوکل باید گفت تضعیف قدرت و نفوذ ترکان یکی از انگیزههای او در این اقدام بود؛ زیرا در زمان معتصم و واثق هر یک قسمتهایی از امپراطوری عباسی را به سرداران ترک واگذار کردند.
در زمان متوکل، چون سیاست خلیفه تضعیف قدرت ترکان بود نمی خواست با دادن حکومت به آنها سبب ازدیاد قدرت شان در سامرا و ایالتها شود اما انگیزه دیگر متوکل این بود که خلافت بنی عباس در نسل او ادامه یابد. متوکل پس از چندی به خاطر علاقه به مادر معتز درصدد بر آمد تا منتصر را از ولایتعهدی خلع کند. معتز را جانشین او کند.[18] شاید اعتراض منتصر به اقدام متوکل در توهین آشکار به علی بن ابیطالب (ع) در اختلاف و دشمنی بین آن دو و تصمیم متوکل در خلع او بی تاثیر نبود.[19] اما دشمنی متوکل با سرداران ترک سبب نزدیکی آنها به منتصر شد و آنها با جمع افرادی از بین دشمنان متوکل برای منتصر جبهه واحدی را ضد خلیفه و یارانش به وجود آوردند.[20] این کشاکش و دسته بندیها در سالهای آخر حکومت متوکل شدیدتر شد؛ تا آنجا که خلیفه در سال 247 ق تصمیم گرفت منتصر را با وصیف و بغا و سایر سرداران ترک به قتل برساند. ترکان که خطر را حس کرده بودند با پشتیبانی منتصر در شبی که متوکل مست بود بر سر او ریختند و او را با ندیمش فتح بن خاقان به قتل رساندند.[21]
متوکل و معتزله
مذهب اعتزال در اواخر دوره اموی در بصره پدید آمد. مؤسس این مذهب واصل بن عطا یکی از شاگردان حسن بصری بود واصل و دامادش معتقد بودند مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است نه کافر، بلکه در مرحله ای بین آن دو یعنی فاسق است. چون این رأی مخالف نظر حسن بصری بود واصل و عمرو از مجلس کناره گرفتند و حسن گفت: «اعتزل واصل عنّا» از این روی آنان را معتزله خواندند.[22]
از میان خلفای عباسی متوکل به خاطر دشمنی و ضدیت با معتزله و اتخاذ تدابیری برای تضعیف آنها شهرت خاصی دارد. معتزله در زمان سه خلیفه قبل از متوکل یعنی مأمون و معتصم و واثق به قدرت نزدیک شدند. آنها در این دوره در اوج قدرت قرار داشتند و مناصب و مشاغل دولتی را به دست گرفتند و دستگاه خلافت عباسی در دوره حاکمیت معتزله برای گسترش عقاید آنان و از بین بردن مخالفت فقیهان اهل حدیث شدت عمل به کار گرفت و ایشان را تحت فشار گذاشت. آنها دادگاههای تفتیش عقاید را امتحان و محاکمه کردند از جمله فقیهانی که در این دادگاهها محاکمه شدند میتوان افراد زیر را نام برد:
احمد بن حنبل که محاکمه و زندانی شد و سرانجام او را شلاق زدند؛ محمد بن نوح بن میمون جندی شاپوری که در زندان فوت کرد؛ ابویعقوب یوسف بن یحیی البویطی که در مصر بود و او را جانشین شافعی دانستهاند و پس از زندانی شدن درسال 231 ق در زندان فوت کرد.[23] اما متوکل برای مبارزه با معتزله، نخست زمینههای تضعیف آنها را فراهم کرد و سپس قدرت آنها را در هم شکست. اولین اقدام او بستن باب مناظره در مورد کلام خداوند وسایر عقاید دینی بود. او در سال 234ق فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه کسانی که در امور دین مناظره کنند مورد پیگیری حکومت قرار خواهند گرفت. سپس امتحان عقیدتی مردم را که از زمان مأمون رایج بود برداشت و کسانی را که در گذشته به خاطر امتناع از پذیرش عقیده معتزله زندانی شده بودند، در همه شهرها آزاد و به آنها جوایزی اهدا کرد.[24] متوکل پس از این اقدامات به مبارزه مستقیم با مذهب معتزله پرداخت و محدثان و فقیهان ضد معتزلی را دعوت و آنها را اکرام کرد و به آنها جایزه داد و از آنها خواست در مساجد بنشینند و احادیثی را در ردّ معتزله بیان کنند.
همچنین مردم را به تقلید و تسلیم از آنها واداشت از جمله این فقیهان مصعب زبیری است.[25] از دیگر کارهای او عزل احمد بن ابی دؤاد معتزلی متعصب بود که در میان فقهای اهل حدیث دشمنان فراوانی داشت. وی به خاطر فضل و ادب و اعتقاد به مذهب معتزله نزد مأمون اعتبار یافت و یکی از یاران نزدیک او شد. ظاهراً به تحریک او بود که مأمون عقیده را بر جامعه تحمیل کرد.[26] عزل شخصیتهای معتزلی مانند قاضی مصر ابی بکر محمد بن اللیث از رؤسای فرقه جهیمیه[27] از ناصب دولتی و مصادره اموال آنها اقدام دیگر متوکل برای تضعیف معتزله بود.
محمد بن لیث، به سبب اشتراک بعضی عقاید بین این فرقه و معتزله، برای تحمیل عقیده معتزله شدت عمل به کار بسته بود و گروهی از علمای شافعی را به خاطر عدم پذیرش مخلوقیت قرآن و دیگر اعتقادات معتزله گرفتار و به دربار واثق فرستاده بود و در سال 237ق به دستور متوکل عزل شد؛ برای تحقیر او ریشش را تراشیدند و بر خری سوار کردند و در شهر گردانیدند و او را تازیانه زدند.[28]
در مجموع بیشتر فشارهای متوکل بر معتزلیانی بود که در دستگاه خلفای معتزلی مذهب (مأمون، معتصم، واثق) صاحب مناصب بودند و در امتحان عقیدتی مردم در آن دوره دست داشتند. همچنین متوکل با حمایت از افکار و عقاید فقیهان اهل حدیث سنی مذهب که مخالف سر سخت معتزله بودند بستر مناسبی را برای تضعیف معتزله فراهم آورد و در واقع بیشترین ضرباتی که بر معتزله وارد آمد، از سوی همین فقیهان بود.
متوکل و مذهب اهل سنت و جماعت
متوکل با تضعیف مذهب معتزله کمک بزرگی در حق مذهب سنت و جماعت- دشمن سرسخت معتزلیان- کرد. او زمینه ای را فراهم آورد که مذهب سنت و جماعت مانند گذشته مذهب رسمی و مورد حمایت دستگاه خلافت عباسی گردید. متوکل در دوره زمامداری اش به اکرام و اعزاز محدثان اهل سنت پرداخت. او گروهی از آنها را به سامرا دعوت کرد و جوایز و هدایای فراوانی بخشید و برای آنها مقرری تعیین کرد.[29]
متوکل که وجهه دینی و مردمی احمد بن حنبل را دیده بود در سال 237ق او و خانواده اش را از بغداد به سامرا دعوت کرد. اما چون احمد از نزدیکی به متوکل ابا داشت به هدایا جوایز و مقرری که دستگاه خلافت متوکل برای او میفرستاد، بیاعتنا بود ولی متوکل به خاطر نفوذ و احترامی که او بین مردم داشت همچنان خود را هواخواه او نشان میداد و در بعضی از امور با او مشورت میکرد. زمانی که متوکل از او درباره مخلوق بودن قرآن پرسش کرد او مکتوبی برای متوکل فرستاد و در آن احادیث صحابه را که پسرش صالح جمع آوری کرده بود گنجاند.[30] احمد تا سال241ق در سامرا بود در این سال از متوکل در خواست کرد به او اجازه رفتن به بغداد را بدهد که خلیفه قبول کرد و احمد به بغداد رفت و در همان سال درگذشت. دستگاه خلافت متوکل نیز برای تشریفات مراسم دفن او هنرمندانه عمل کرد مانند اینکه محمد بن طاهر والی جدید بغداد به نمایندگی از خلیفه حاجب و غلامانش را با وسایل تدفین فرستاد تا در مراسم تشییع جنازه او حاضر شوند و خود محمد بر او نماز خواند و به دستور متوکل مساحت جایی را که مردم بر احمد نماز خوانده بودند اندازه گرفتند تا تعداد نفرات نمازخوان را بدانند. تعداد کسانی را که در تشییع جنازه احمد حنبل شرکت کردند تا یک میلیون و پانصد هزار نفر ذکر کرده اند البته این تعداد مبالغه آمیز است، ولی گسترش تجمع مردم را نشان میدهد.[31]
پایین آوردن جنازه احمد بن نصر محدث و فقیه مشهور اهل سنت که قصد شورش علیه واثق را داشت و جانش را از دست داده بود، از دیگر کارهای متوکل برای نشان دادن هواداریاش از مذهب اهل سنت بود.[32] جنازه احمدبن نصر تا سال237ق بر دار بود. تا اینکه در این سال متوکل دستور داد آن را پایین آورند و همراه سرش دفن کنند. در روز پایین آوردن جنازه او افراد زیادی تجمع و آن را تبرک کردند و چوبه دارش را مسح کردند.[33] همچنین وی مجازاتهای شدید را برای کسانی که به نوعی به افکار و اعتقادات مذهب اهل سنت و جماعت توهین میکردند، تعیین کرد برای مثال در سال 241ق به او خبر دادند که فردی به نام عیسی در بغداد به ابوبکر، عمر، عایشه و حفصه ناسزا گفته است. متوکل به حاکم آنجا محمد بن عبدالله طاهری دستور داد او را در جمع مردمان حد دشنام گویی بزند و سپس او را پانصد تازیانه بزند. اگر مُرد، جسد او را به کسانش ندهد بلکه آن را در دجله اندازد؛ زیرا این کار موجب عبرت بی دینان و رونق دین خدا و احیای سنت است.[34]
در مورد مذهب متوکل و اینکه او به کدام یک از مذاهب چهارگانه اهل سنت گرایش داشت سیوطی میگوید: «متوکل اولین خلیفه ای بود که مذهب شافعی را پذیرفت و بر مرگ محمد بن ادریس شافعی حسرت میخورد و میگفت دوست داشتم و در روزگارش بودم و او را مشاهده میکردم و از او علم میآموختم».[35]
حمایت و پشتیبانی متوکل از فقیهان اهل سنت و هماهنگی او با افکار و عقایدشان سبب شد که آنها هم در عصر خود او و هم در زمانهای پس از آن او را به منزله فردی که سنت پیامبر را زنده کرد و دین او را از بدعتها پاک کرد معرفی کنند اما به عیاشی و هرزگی وی توجهی نداشتند[36]. چنان که ذهبی مینویسد:
«مردم در ستایش و بزرگداشت متوکل غلو نموده و گناهانش را فراموش کردند.»[37]
متوکل و اهل ذمه
در دوران رسول خدا (ص) با اهل ذمه خوش رفتاری میشد و شرایطی که به عنوان ذمه برای آنها مقرر میشد و سهل و آسان بود و آنها فشاری احساس نمی کردند. اما متوکل به صورت سلیقه ای آنها را تحت فشار قرار داد. برای مثال در سال 235ق فرمانی علیه اهل ذمه صادر کرد و به ایالتها فرستاد. وی در این فرمان درباره اهل ذمه دستور میدهد: آنها باید عباهای عسلی بپوشند و هر کس از آنها که عبا نمی پوشد، باید دو وصله به رنگ عسلی به اندازه یک وجب در یک وجب روی جامهاش بدوزد. همه اهل ذمه باید بر کلاههای خویش نوارهایی بدوزند که همرنگ کلاه نباشد تا کاملا مشخص باشد. آنها باید برای زینهایشان رکابهای چوبی بگیرند و بر آنها گویهایی وصل کنند که از پشت زین بلندتر باشد و غلامان وکنیزان آنها هر کدام کمربند میبندند باید به جای کمربند، زنار و کشتی(ریسمانی که ترسایان و کافران بر میان میبندند) بر میان ببندند. در پایان نامه ذکر میکند که استانداران باید به طور شایسته این دستورها را اجرا کنند و هر کس از اهل ذمه از سر لجاج و یا بی اعتنایی و غیره با آن مخالفت کند، باید عقوبت شود.[38]
همچنین او دستورداد اهل ذمه بر اسب و یابو سوار نشوند؛ در هیچ یک از کارهای دولتی از اهل ذمه کمک نخواهند؛ کلیساها و معابد نوین آنها را ویران کنند و از عمارت ساختن ممنوع شوند؛ همچنین دستور داد قبور اهل ذمه مساوی زمین باشد تا از گورهای مسلمانان تشخیص داده شوند.[39] درباره علت دشمنی متوکل با اهل ذمه در منابع چیزی وجود ندارد. تنها جرجی زیدان در این مورد میگوید: «به خاطر همراهی مسیحیان حمص با مسلمانان برای شورش ضد حاکم آنجا، متوکل به اقدامات شدید علیه اهل ذمه دست زد.[40]
دانشمندان اهل ذمه در دستگاه خلافت متوکل
به رغم فرمان متوکل در تضعیف و تحقیر اهل ذمه، این فرمان دست کم در مورد مسیحیان یکسان اجرا نشد؛ زیرا افرادی از دانشمندان و کاتبان آنها در دستگاه خلافت متوکل مشغول به کار بودند؛ مانند حنین بن اسحاق که طبیب ماهر و منجم زبر دست بود و کتابهایی را از سریانی به عربی ترجمه کرد. متوکل او را برای ترجمه مورد اعتماد دانست و سرپرست نویسندگان و مترجمان قرار داد. حنین برخی از کتب بقراط و جالینوس را تلخیص کرد و مشکلات آنها را مکشوف گردانید.[41] از پزشکان و دانشمندان دیگر دربار متوکل که مذهب مسیحی داشتند میتوان اسرائیل طیفوری[42] و بختیشوع بن جبراییل را نام برد. بختیشوع افزون بر منصب طبابت، ندیم متوکل نیز بود و آنها ساعتها با هم گفت وگو میکردند.بختیشوع نزد متوکل مال و مکنت فراوانی به دست آورد. جاه و مقام و ثروت بختیشوع چنان زیاد بود که متوکل از او خواست او را به مهمانی دعوت کند و او قبول کرد. اما در روز مهمانی چنان تجملی به کار برده بود که متوکل و مهمانان در شگفت شدند و در نتیجه این مهمانی و زیادی ثروت برای او شومی به بار آورد؛ زیرا متوکل که فردی حریص و آزمند بود، به ثروت او چشم دوخت و چند روز بعد از مهمانی، اموالش را مصادره و خودش را به بحرین تبعید کرد.[43]
متوکل و شیعیان و علویان
علویان و شیعیان در دوره سه خلیفه قبل از متوکل یعنی مأمون، معتصم و به ویژه واثق، از آزادی نسبی برخوردار بودند. مأمون خود را هوادار شیعیان نشان میداد و برای رسیدن به اهدافش علی بن موسی الرضا(ع) را به مرو دعوت و او را ولیعهد کرد.[44] بعد از مأمون جانشین او معتصم امام جواد (ع) را به سامرا احضار کرد و تحت نظر قرار داد و بعد از چندی مرموزانه او را به شهادت رساند. اما در زمان او و جانشینش واثق، به شیعیان و علویان اعمال فشار نشد و فدک همچنان تا زمان متوکل در دست آنها بود.[45]بنابراین علویان در این دوره (مأمون، معتصم، واثق) از نظر تمکن مالی و نفوذ اجتماعی و تجمع پیروانش پیشرفتهایی کرده بودند و این امر بر هراس بیشتر متوکل از آنها میافزود. وی برای اینکه مانع قیام آنها علیه حکومتش شود برای تضعیف آنها تدابیر امنیتی شدیدی را اعمال میکرد؛ به گونهای که دوران خلافت متوکل یکی از مخوفترین و رنجآورترین دورهها برای شیعیان و فرزندان ابوطالب بود. میتوان گفت در دوره خلافت هیچ یک از خلفای بنی عباس، علویان و شیعیان تا این اندازه متحمل سختی و رنج نشدند. شیعیان که از اساس با خلافت عباسیان مخالف بودند و آنها را غاصب خلافت میدانستند، سابقه ای طولانی در شورش علیه آنها داشتند. این مسئله سبب ترس و هراس فراوان متوکل شده بود. از دیگر دلایل دشمنی متوکل با شیعیان این بود که بعضی از مشاوران و نزدیکان او دشمن شیعیان بودند و او را علیه آنها تحریک میکردند و از قیام علویان میترساندند؛ افرادی مانند: وزیرش عبیدالله بن یحیی خاقانی،[46] عمر بن فرج الرخجی، عبدالله بن محمد بن داوودهاشمی و علی بن جمعه شامی.[47]
تعصب مذهبی متوکل در حمایت از مذهب اهل سنت که سبب شده بود او در دوران زمامداریاش گروههای عقیدتی و فکری مخالف این مذهب را سرکوب کند، میتوانست یکی دیگر از دلایل ضدیت متوکل با مذهب شیعه باشد. از جمله دانشمندان معروف شیعی که در زمان متوکل به علت عقایدش مجازات شد، ابویوسف یعقوب بن دانشمند شیعی است.
یعقوب بن اسحاق معروف به ابن سکیت(به معنای سکوت؛ زیرا کثیرالسکوت بود) از دانشمندان شیعی مذهب نیمه اول قرن سوم بود. اصل او از خوزستان بود و در بغداد پرورش یافت و علم آموخت و در آنجا همراه پدرش به تعلیم بچهها اشتغال داشت.[48]
ظاهراً ابن سکیت برای اولین بار در زمان خلافت متوکل عهده دار آموزگاری فرزندان محمدبن عبدالله طاهری والی بغداد بود.[49] با توجه به اینکه محمد بن عبدالله طاهری در سال 237ق از خراسان به بغداد آمد و حکومت آنجا را به دست گرفت،[50] میتوان چنین نتیجه گرفت که تا قبل از این زمان ابن سکیت هنوز به بزرگان خلافت عباسی نپیوسته بود. بعد از چندی متوکل از او دعوت کرد که در زمره نزدیکان و ندیمانش باشد. ابن سکیت در اینباره با چند نفر مشورت کرد و آنها او را از نزدیکی به متوکل بر حذر داشتند (شاید به علت شیعه بودن ابن سکیت). اما او توصیه آنها را از روی حسادت دانست و به دستگاه متوکل پیوست[51] و جزو دانشمندان دربار وی شد. وی بعد از چندی آموزگاری فرزندان او (معتز و مؤید) ر ابر عهده گرفت.[52] در مورد دانش او گفته اند که در انواع علوم مانند: نحو، شعر، لغت، منطق وغیره مهارت داشت.
کتابهای زیادی از او نام برده اند؛ مانند: المنطق، الامثال، القلب والابدان، والزبرج، البحث، الشجرو النبات، الایام واللیالی، معانی الشعر الصغیر و غیره ... .[53]
علت مرگ او را مسائل عقیدتی و مذهبی ذکر کرده اند؛ زیرا که او بر مذهب تشیع بود و متوکل که بغض و دشمنی علی(ع) را داشت، در مورد مذهبش او را مؤاخذه کرد؛ ابن سکیت خشمگین شده و گفت قنبر غلام علی(ع) از تو و اولادت بهتر بودند. به همین دلیل متوکل دستور داد زبانش را از پشت سرش بیرون بکشند و به این ترتیب او را به قتل رساند. همچنین میگویند متوکل با او شوخی میکرد و سپس سخنش را جدی کرد و او را کشت.[54] از اینجا فهمیده میشود که متوکل برای کشتن او دنبال بهانه بود. در جزئیات و تفصیل قضیه نوشته اند: «روزی ابن سکیت نزد متوکل بود فرزندان متوکل معتز و مؤید نزد آنها آمدند. متوکل به ابن سکیت گفت کدام یک بهتر است: این دو نفر یا حسن و حسین؟ ابن سکیت پاسخ داد قنبر (غلام علی) از این دو برتر است. با چنین پاسخی متوکل بسیار خشمگین شد و دستور داد او را بکشند»[55] قتل او در سال 244ق یا 246ق بود و در آن موقع 58 سال داشت.[56]
فعالیتهای متوکل برای تخریب و ویرانی قبر حسین بن علی(ع) و سایر شهدای کربلا در سال 236ق بود در این سال متوکل یکی از فرماندهانش به نام دیزج- تازه مسلمانی که از دین یهود به دین اسلام درآمده بود- را برای خرابی قبور و اماکن کربلا روانه کرد. دیزج طبق دستور او قبر حسین و سایر شهیدان و اطراف آن را تا حدود دویست جریب ویران کرد و جمعی از یهودیان را برای زراعت و کشت زمینهای آنجا منتقل کرد و بدان دستور داد هر کسی را به زیارت آن قبر آمد دستگیر کنند.[57] بی تردید میتوان گفت دلیل اصلی تعرضات متوکل به مزار شهیدان کربلا و محو آثار آنها جلوگیری از قدرت گرفتن علویان و شیعیان بود؛ زیرا مزار کربلا سبب تجمع و تقویت شیعیان میشد. ایجاد حصار اقتصادی برای در تنگنا گذاشتن شیعیان و علویان سامرا را که در زمان واثق برقرار بود قطع کرد و جمع آنها را از سامرا پراکنده کرد؛[58] مِلک فدک را که از زمان مأمون به علویان پس داده شده بود از آنها گرفت.[59] متوکل به والی اش در مدینه دستور داد هر کسی را که کوچکترین کمکی به علویان میکند مورد آزار و اذیت قراردهد و از تماس مردم با آنها جلوگیری کند به سبب این فشارها تنگدستی زنان علویه به حدی رسید که چند تن از آنها یک پیراهن داشتند که به نوبت میپوشیدند.[60] سخت گیری متوکل بر علویان مصر شدیدتر بود چنانکه در سال 236ق به والی آنجا اسحاق بن یحیی دستور داد علویان آنجا را اخراج کند و به عراق بفرستد و در سال 245ق یزید بن عبدالله به حکومت مصر فرستاده شد. او شیعیان آنجا را مورد تعقیب و پیگیری قرارداد و گروهی از بزرگان آنها را به زشت ترین صورت به عراق فرستاد.[61]
در زمان خلافت متوکل به رغم فشارها و سختیهایی که علویان متحمل شدند قیام گسترده ای به وسیله آنها علیه حکومت متوکل روی نداد و هیچ درگیری نظامی بین علویان وسپاهیان خلافت به وجود نیامد. علت این امر را میتوان تدابیر امنیتی شدیدی دانست که متوکل برای مراقبت علویان و شیعیان تدارک دیده بود برای مثال ابوعبدالله محمد بن صالح یکی از فرزندان جوانمرد ابوطالب که قصد خروج داشت زندانی شد[62] در دوره حکومت متوکل همچنین حسن بن زید[63] به خاطر فشار حکومت به شمال ایران پناهنده شد و در طبرستان و نواحی دیلم مستقر گشت و محمد بن جعفر در ری بود و مردم را به بیعت با او دعوت میکرد. اما در دوره متوکل نتوانستند قیام کنند.[64] یحیی بن عمر نیز از علویانی بود که به علت سخت گیریهای دستگاه خلافت متوکل بر او نتوانست دست به قیام بزند او حتی برای قیامش گروهی را فراهم آورده بود ولی گرفتار شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.[65] یحیی پس از گذراندن دوره ای از زندان با کفالت افرادی از نزدیکانش آزاد شد. اما همچنان سرگردان بود و در تنگنا به سر میبرد و او سرانجام در زمان مستعین در سال250 ق در کوفه قیام کرد و این شهر را تصرف کرد. اما پس از چندی در نبردی خونین با سپاهیان محمد بن عبدالله طاهری والی بغداد که مأمور سرکوب او شده بود به شهادت رسید و سر او را به بغداد بردند.[66]
متوکل و امامهادی(ع)
اولین برخورد دستگاه خلافت با امامهادی(ع) در سال 233ق روی داد.
در این سال والی مدینه عبدالله بن محمد به متوکل گزارش کرد که علی بن محمد (امامهادی(ع))در مدینه موقعیت ویژه ای دارد و گروهی او را امام میدانند و پول و اسلحه در خانه اش جمع آوری میکند و احتمال قیام او علیه حکومت وجود دارد.[67] امامهادی(ع) که از دشمنی والی با خودش خبر داشت و از مضمون نامه اش آگاهی یافته بود نامه ای به او نوشت و ضمن آن از اعمال ضد حکومتی که والی مدینه به او نسبت داده بود برائت جست و از کینه و دشمنی والی شکایت کرد.[68] متوکل با دیدن نامه امامهادی(ع) در جواب او نامه ای نوشت که مضمون آن احترام آمیز بود ولی امام را به سامرا احضار کرد زمانی که امام وارد سامرا شد رفتار متوکل با او-جز در موارد محدود- با توهین، تحقیر و دشمنی همراه بود؛ برای مثال ایشان را نخست در محله نامناسبی در سامرا که محل تردد افراد ناصالح بود اسکان داد واین نوعی بی احترامی به امام بود.[69]
نتیجه
دوره خلافت متوکل دوره ای حساس برای خلافت عباسی بود مشکلات فراوانی گریبان گیر دستگاه خلافت شده بود متوکل به مبارزه با گروههای عقیدتی مانند شیعیان، اهل ذمه و معتزله پرداخت. هر چند که اقدامات او علیه علویان و شیعیان سبب شد که آنها نتوانند دست به اقدامی بزنند، زمینههای قیام یحیی بن عمر علوی در سال 252ق در زمان متوکل فراهم شده بود. اقدام متوکل در تضعیف معتزله عقل گرا تا حد زیادی به اعمال و رفتار خشونت آمیز آنها در گذشته مربوط میشد و حمایت و پشتیبانی او از افکار و عقاید محدثان اهل سنت و باب کردن روش تقلید و تسلیم در برابر اهل حدیث برای جامعه منشأ جریان خردستیزی و مبارزه با فلسفه و دیگر علوم غیر دینی شد.
با زمینههایی که دستگاه خلافت متوکل برای تضعیف معتزله فراهم آورده بود آنها روز به روز ضعیفتر شدند و در انزوا قرار گرفتند و پایگاه اجتماعی خود را ازدست دادند با نابودی معتزله جایگزینی افکار و عقاید محدثان و فقیهان اهل سنت و قدرت یافتن آنها در دستگاه خلافت مشکلات جدیدتری برای آینده علمی در پی داشت. به طور کلی عامل و انگیزههای متوکل از اتخاذ سیاستهای دینی و مذهبی عبارتند از:
1.کسب مقبولیت از فقیهان؛ایجاد آرامش و ثبات اجتماعی؛ ترس از قدرت فرقههای اسلامی مانند شیعیان، علویان، معتزله و اهل ذمه؛ تعصب مذهبی متوکل.
2.اما برخورد جدی متوکل در سرکوبی مخالفانش از یک سو و عزل منتصر از ولایتعهدی به خاطر اعتراض او به خلیفه در اهانت به امام علی(ع) و نزدیکی ترکان به منتصر از سوی دیگر در نهایت سبب قتل وی شد.